به جای ترقه‌های چینی، عطوفت ایرانی را در چهارشنبه آخر سال زنده کنیم!

    چهارشنبه سوری نزدیک است، اما چهارشنبه سوری سالهاست که دیگر با چهارشنبه سوری‌ای که باید باشد، فاصله گرفته! نگرفته؟ این همه مواد منفجره، ترقه‌های جورواجور و همه یه جورایی ناجور و فشفشه‌های رنگارنگ چینی، آرام آرام به جای رسوم کهن و دلپذیر پایکوبی و جشن و قاشق‌زنی نشسته و دیگر کسی درپی دهش سرخی خویش و گیرش زردی هم‌نوعانش نیست! هست؟ در یادداشت پیش رو، کوشیده‌ام به راهی برای احیای دوباره چهارشنبه‌سوری بپردازم؛ راهی که در فرجامش چون برجام، ممکن است چند محیط بان دربند هم از زندان‌های یاسوج و کرمان آزاد شوند و حتی گنجه‌ای داشته باشیم فربه برای کمک به طبیعت وطنی که دوستش داریم! نداریم؟
    مهم‌ترین شعار و پیام و آموزه‌ی چهارشنبه سوری در دهش سرخی و گیرش زردی است؛ در نیکویی بی منت و بخشش بی‌پایان است و اینک شاید واجب‌ترین محتاج نیکی‌های ما، طبیعت ایران باشد که سخت مجروح و دردمند شده است. برای درمان آلام بی‌شمارش، صندوقی مردمی را تأسیس کرده‌ایم موسوم به گنجه پشتیبان زیست بوم ایران.
    و این صندوق اینک می‌کوشد با جلب و جذب کمک‌های مردمی در آستانه نوروز 1395، بخشی از آلام طبیعت ایران و پاسداران سلحشورش را کم کرده و دیه لازم برای آزادی چند محیط بان دربند در زندان‌های یاسوج و کرمان را هم فراهم آورد.
    در همین راه بود که آرش نورآقایی عزیز، دوباره با یک ایده خلاقانه‌ی دیگر از راه رسید و پیشنهادی سزاوارانه مطرح کرد! اینکه بیاییم با احیای دوباره سنت دیرین و خوشایند قاشق زنی، با یک تیر، دو نشان بزنیم! از یک سو، هزینه‌های خرید ترقه‌ها و فشفشه‌های چینی را خرج قاشق‌زنی و نجات محیط‌بانان دربند کنیم و از سوی دیگر، خسارت‌های محیط زیستی چهارشنبه‌سوری را کاهش داده و با مهار آلودگی‌های صوتی و کم‌کردن میزان انتشار آلاینده‌های گازی، این رسم دلپذیر و شاد ایرانی را با آموزه‌های محیط زیستی هم همراه‌تر سازیم.

با قاشق زنی، ازادی هدبه دهیم!

    طرحی را که می‌بینید، هنرمند فرهیخنه معاصر، حمید رحیمی با استادی هر چه تمام‌تر آفریده و در آن نشانه‌هایی از قاشق، میله‌های زندان و سرو رعنا و سبزی که چشم‌انتظار کنار رفتن میله‌های زندان است، می‌بینیم؛ چشم‌انتظار شمایی که می‌دانم جانانه نشان خواهید داد که زندگی بخش هستید! نیستید؟
    لطفا این طرح را و این پیام را و این یادداشت را تا می‌توانید در شبکه‌های اجتماعی بیشتر نشر دهید، با دوستان و کسان بیشتری در موردش گفتگو کنید و یک حماسه دیگر، پس از حماسه هفتم اسفند در 25 اسفند 1394 بیافرینید.
    یا علی ...

شیوه‌های پرداخت کمک‌های نقدی به گنجه پشتیبان زیست‌بوم ایران به شرح زیر است:
۱- از طریق شماره حساب نزد بانک پارسیان، شعبه بیمارستان پارسیان (کد شعبه: ۱۰۷۰):
۸۰۰-۲۰۹۲۲۵۳-۷
۲- از طریق شماره شبا: IR330540107080002092253007 (به صورت اینترنتی)
۳- از طریق شماره کارت: ۶۲۲۱۰۶۱۱۰۴۸۲۲۲۶۹  (به وسیله عابر بانک)

خطر شیرینی که کام‌مان را تلخ می‌کند!

    مرور یک رخداد تاریخی برای آنهایی که گاه به انتشار رخدادهای ناامیدکننده، شکست‌ها و نتوانستن‌ها عادت کرده‌اند!
    بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، پرده از راز مخوف‌ترین زندان برای سربازان آمریکایی برداشت؛ زندانی که نه حصاری داشت، نه شکنجه‌ای در کار بود و نه کمبود مواد غذایی و آب. چشم‌انداز طبیعی زندان هم بدک نبود! انگار کره‌ای‌ها، به جای زندان، آن هزار سرباز آمریکایی اسیر را در هتل نگهداری می‌کردند! با این وجود، بیشترین میزان تلفات، آن هم ظاهراً به مرگ طبیعی در این زندان گریبان سربازان آمریکایی را گرفته بود! چرا؟
    چرا به رغم آنکه امکان فرار وجود داشت، اسرای آمریکایی مرگ آرام را به فرار ترجیح می‌دادند؟
    بسیاری از آنها شب می‌خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی‌شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی‌کردند و عموماً با زندان‌بانان کره‌ای خود طرح دوستی می‌ریختند.

زندان بدون دیوار!

ویلیام مایر پس از سال‌ها بررسی، نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارایه کرد:

«در این اردوگاه، فقط نامه‌هایی که حاوی خبرهای بد بودند را به زندانیان می‌رساندند.

هر روز از زندانیان می‌خواستند در مقابل جمع، خاطره‌ی یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده‌اند، یا می‌توانستند خدمتی بکنند و نکرده‌اند را تعریف کنند.

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می‌کرد، سیگار جایزه می‌گرفت. اما شگفت‌آور آنکه کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی‌شد. بنابراین و به تدریج همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».
پژوهش‌های مایر نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

1- با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می‌رفت.

2- با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می‌شد و خود را انسانی پست می‌یافتند.

3- با تعریف خیانت‌ها، اعتبار آنها نزد همگروهی‌ها از بین می‌رفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی و مرگ های خاموش کافی بود! نبود؟


    آیا تاکنون به آزار خود، دوستان یا خویشان خود مبادرت ورزیده‌اید؟ 
    چندی پیش، خبری را منتشر کردم که یک هموطن با تلاشی تحسین‌برانگیز، راننده لودر کارمند اداره راه و شهرسازی لرستان را مجاب کرده بود تا یک درخت بلوط را در کنار جاده از بین نبرد. این می‌توانست یک خبر خوب باشد! نه؟ اما اغلب بازدیدکنندگان و کامنتگزاران محترم، به جای تحسین آن هموطن، شروع به لعن و نفرین راننده لودر کردند که چرا می‌خواسته چنین جنایتی بکند؟! و بدتر آنکه آن را تعمیم دادند به نتیجه‌گیری‌های مأیوس‌کننده که ما به کجا می‌رویم و چرا اینگونه سقوط کرده‌ایم و خلاصه یءس‌های فلسفی امان‌شان را بریده بود ...
    مروری بر اخبار پخش شده از رسانه‌های گوناگون بیاندازیم، چند درصد آن خبرها منفی و منزجرکننده و رعب‌آور است؟
    یک عده هم این وسط راه افتاده‌اند و اگر بنده خدایی بخواهد گاه و بیگاه از برخی خبرها و رفتارهای انسانی و حرکت‌های غرورآفرین مدنی بنویسد، مثل همین حماسه جنگلانه که در 31 استان کشور با موفقیت اجرا شد؛ یا دیوار مهربانی در سیتی سنتر اصفهان، یا طرح هر مدرسه یک نهالستان، یا درخت ویردار در محور خرم‌آباد به الشتر، یا احیای تالاب‌های سوخته در فارس و بختیاری و مهاباد و ... نهیب می‌زنند که شب تاریک است و ما نمی‌توانیم به این اندک ستاره‌های کم‌سو دل بربندیم!
و آنگاه ناگهان چشم باز می‌کنیم و درمی‌یابیم که در زندانی بدون زندان‌بان اسیر شده‌ایم؛ روح وندالیسم همه جا را گرفته؛ ایران هم که قرار است عنقریب به سومالی بدل شود و خلاصه کاری نمی‌توان کرد جز انتظار مرگ ...
    من فکر می‌کنم شاید هر روز بیشتر از دیروز نیاز داشته باشیم به تکرار پند فریدون مشیری عزیز برای عادت نکردن به بد دیدن! نه؟
نگاه توست که رنگ دگر دهد به جهان
اگر که دل بسپاری به مهرورزیدن
اگر که دیده‌ات خو نکند به بد دیدن
    یاد داشلی برون و آن مدرسه مستعمل و خاک گرفته افتادم که بر روی آن اتاقک پوسیده‌ی اتوبوس، از خداوند بابت نعمتهایش قدردانی شده بود ... و آنگاه آن معجزه اتفاق افتاد! نیافتاد؟
    از مهمانی دنیا لذت ببریم و یادمان باشد که اگر امروز نوبت به استاد عزیزم، دکتر محمدرضا مقدم رسید که ما را ترک کند، روزی ما نیز دنیا را ترک خواهیم کرد ... و چه بهتر در این چند روزی که مهمان دنیا هستیم بخندیم و بخندانیم و کینه‌هامان را روی یخ بنویسیم و با ذره‌بین به دنبال خبرهای خوب بگردیم و در عین حال، آلیس در سرزمین عجایب هم نشویم!
    همین و تمام.

پنج اعتیادی که شما را می‌سازد!

توصیه‌های اعتیادآور یک دندانپزشک تهرانی ...

    آنچه می‌خوانید، حاصل گفتگوی نگارنده با یک دندانپزشک خوش ذوق تهرانی است که به بیمارانش توصیه می‌کند برای برخورداری از سلامت جسمانی و روانی، معتاد شوند!

    نامش امین قنبری است؛ یک جراح دندانپزشک. چند روز پیش فرزندم – اروند - را به نزدش بردم تا وضعیت دندان‌هایش را بررسی کند. به اروند توصیه کرد تا حتما و تحت هر شرایطی از نخ دندان استفاده کند. گفت: نخ دندان تنها اعتیادی است که نه فقط جایز که مورد تأکید است و امیدوارم نسبت به استفاده از آن معتاد شوی!
    موضوع برایم جالب شد، چون تاکنون از این منظر به اعتیاد نگاه نکرده بودم. از امین قنبری پرسیدم: آیا واقعاً این تنها اعتیاد مجاز است؟!
    بلافاصله پاسخ داد: نه! کتاب هم اعتیاد خوبی است.
گفتم همین؟
    اندکی فکر کرد و گفت: ورزش هم عالی است و خوبه که آدم معتادش بشه!
باز پرسیدم: دیگه چیزی نیست؟
    گفت: موسیقی! موسیقی اصیل، موسیقی کلاسیک، موسیقی‌ای که حال آدم را جا بیاورد ...

امین قنبری و اروند

    خیلی توصیه‌های جالبی بود. از او پرسیدم آیا فکر نمی‌کنی که محیط زیست هم می‌تواند یک اعتیاد مثبت باشد؟ اینکه آدم‌ها عادت کنند زباله‌های روی زمین را بردارند؛ عادت کنند به حیوانات شلیک نکنند؛ عادت کنند که قدر آب و خاک را بدانند و عادت کنند به آنهایی که به حفظ محیط زیست عادت نکرده‌اند، تذکر دهند؟
    گفت: صددرصد موافقم و لبخند زد ...
    دوست دارم چنین هموطنان فرزانه‌ای را که اینگونه استادانه و در عین حال مفرح با مخاطبین و مراجعینش مواجه می‌شود. دست کم در مورد اروند که جواب داده و او نخ دندان و مسواک را رها نمی‌کند ...
    و می‌دانم که او در حرفه خود نیز آدمی موفق بوده و خواهد بود؛ زیرا فقط برای کسب درآمد، طبابت نمی‌کند، طبابت می‌کند، چون عاشق زندگی است و آنهایی که عاشق زندگی هستند در هر موقعیتی می‌توانند معجزه کنند. درست مثل مسعود صرامی که در یادداشت بعدی به شرح معجزه‌اش برای نجات دیار زنده‌رود خواهم پرداخت.

برای اروند که امروز 15 ساله شد

     خیلی دوست داشتم تا او را ترغیب کنم به همراهم دوری در پردیسان زده و 6.3 کیلومتر را راه‌پیمایی کنیم. اما در طول دو سال گذشته، روزهای اندکی پیش آمد که دعوتم را پذیرفت و یک ساعتی را با هم پیاده‌روی کردیم. تا اینکه چند هفته پیش بهش گفتم: در ازای چه پاداشی، امشب با من همراه خواهی شد؟ بلافاصله پاسخ داد: هیچی! نمی‌آیم، خودت را هم خسته نکن پدر!! اما از رو نرفتم و اصرار کردم ... پیشنهادهای اغواکننده‌تری که به ذهنم می‌رسید را بر روی میز نهادم، اما باز هم فایده نداشت.

اروند-10 مهر 94

    تا اینکه بهش گفتم: امروز تنهایم و دلم می‌خواهد همراهی‌ام کنی، حوصله تنها دویدن را ندارم پسر!

    گفت: واقعاً تنهایی و می‌خواهی باهات بیایم؟

    گفتم: بله.

    و آمد ...

    اون روز بود که فهمیدم پسرم، مرد شده است و زین‌پس باید با قوانین مردها با او گفتگو کنم ... مردی که با یاخته یاخته‌ی وجودم شروع‌کردن‌ها و بزرگ‌تر شدن‌هایش را حس می‌کنم ... مردی که همواره زنهارم می‌دهد:

 لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی، شروع کن تا بزرگ شوی ...

    یگانه مرد زندگیم که وقتی نگاهش می‌کنم، یادم می‌افتد که خداوند بی‌شک مرا دوست داشته که اروند به محمّد درویش می‌گوید: پدر.

    و شنیدن همین کلام جادویی از موجود استثنایی جهان زندگیم کافی است تا به جیره‌ی مختصر زندگیم با افتخار ببالم و دلخوش باشم و بمانم ... جیره‌ی مختصری که هر چه آن را می‌نوشم، تمام نمی‌شود ...

زندگی جیره مختصری ست

مثل یک فنجان چای

 و کنارش عشق است

 مثل یک حبه قند

 نوش جان باید کرد ...

گاه شاید خداوند است که به ما پشت پا می‌زند!

    در طول یکی دو هفته گذشته، سه خبر دنیا را تکان داد. نخست ماجرای بدرفتاری عجیب یک خبرنگار زن مجارستانی با پناهجویی اهل سوریه و فرزندش؛ دوم انتشار تصاویر دردناک آیلان، آن کودک غرق شده سوری در سواحل ترکیه و سومی ماجرای شگفت‌انگیز و ناباورانه‌ی نوجوانان 14 ساله و مسلمان آمریکایی، احمد محمد.

پشت پای خداوند!

    در باره‌ی زشتی و غیرانسانی بودن این رخدادها گمان نبرم هیچیک از خوانندگان عزیز این سطور با محمّد درویش اختلاف نظر داشته باشند. حتی به جرأت می‌گویم که تقریباً اغلب ساکنان 7.3 میلیاردنفری کره زمین پس از شنیدن این سه ماجرای شرم‌آور، آن را محکوم کرده و می‌کنند.
    اما نکته‌ای که کمتر به آن پرداخته شده، فرجام دلپذیر هر سه رخداد است. اسامه عبد المحسن الغضب، آن پناهجوی سوری, اینک با خانواده خود در اسپانیا به سر می‌برد و از سوی آکادمی فوتبال اسپانیا برای مربیگری دعوت به کار شده و یک آپارتمان 4 خوابه مبله در ختافه در اختیارش قرار گرفته است. افزون برآن، آن زن خبرنگار راستگرای افراطی هم از مؤسسه رسانه‌ای که در مجارستان برایش کار می‌کرد، اخراج شد.
    در ماجرای دوم، هرچند که آن کودک بیگناه غریبانه جانش را از دست داد، اما این اتفاق غمبار سبب شد تا قفل آهنی دل‌های رهبران کشورهای ثروتمند اروپایی بر روی مهاجران گشوده شده و اینک حدود 800 هزار نفر از ایشان را فقط دولت آلمان پناه خواهد داد. حتی ممکن است موج مهاجرت سبب شود تا دولت‌های غربی کمک کنند تا با نابودی کامل داعش، دوباره امنیت به سوریه و عراق بازگردد.
    و در ماجرای سوم، نوجوانی که بابت ساخت یک ساعت، برای معلمش مظنون به تروریست شده بود و با دستبند و وضعی رقت‌بار از مدرسه به اداره پلیس رفت. به دنبال انتشار گسترده عکسش در شبکه‌های اجتماعی و واکنش‌های گسترده مردم و سیاستمداران آمریکایی، حالا نه فقط از زاکربرگ در فیسبوک دعوتنامه دارد، که شخص رییس جمهور آمریکا هم او را به کاخ سفیدش فراخوانده است!

    خلاصه اینکه هموطنان عزیزمن!
شاید بهتر باشد پیش از آنکه از هر پشت پایی در زندگی خشمگین و ناامید شده، به زمین و زمان ناسزا گفته واز تلاش دست شوییم، بد نیست گاه به این بیاندیشیم که احتمال دارد حکمتی درکار بوده و تلاش بیشتری باید نشان داد و راه دیگری را جستجو کرد ... اصلاً شاید این خداوند بوده که مهربانانه به ما پشت پا زده است! نه؟

وقتی که خرها به آدم‌ها درس می‌دهند!

    چهارشنبه گذشته - 25 دی 1392 -نویسندگان کتاب‌های درسی مقاطع ابتدایی و متوسطه در وزارت آموزش و پرورش، مهمان سازمان حفاظت محیط زیست بودند تا طی شرکت در یک نشست تخصصی مشترک، بتوان راهکارهای افزایش محتوای محیط زیستی به کتاب‌های درسی را بررسی کرد. در حاشیه‌ی این گردهمایی، یکی از نویسندگان مدعو، خاطره‌ای را شرح داد که سبب شد تا نوشتار پیش رو جان گیرد ...

ادامه نوشته

آیا تصاویر خاکسپاری سید حسام حسینی را دیده‌اید؟

    تصاویر خبرگزاری مهر از مراسم وداع و به خاکسپاری پیکر سید حسام حسینی را که می‌بینی، درمی‌یابی که این مدیر طبیعت‌دوست و بازنشسته ، هرگز از کار و تلاش باز ننشسته و یاد و نامش در دل همشهری‌ها و هموطنانش به نیکی یاد شده و خواهد شد ...

ادامه نوشته

از سری زیباترین عکس‌های عالم!


    این تصویر را Diana Lakeland برای مجله نشنال جئوگرافیک شکار کرده است؛ اما این روزها در ایران شاید بیشتر از هرجای دیگری فهمیده شود ...

    او هم مادر است ... عاشقانه فرزندش را دوست دارد و دلش می‌خواهد مثل ما ... مثل هر پدر و مادری؛ در برابر فرزندش شرمگین نشده و غذایی درخور برایش فراهم آورد؛ همان غذایی که شکارچیان آن را با اسلحه های گرانقیمت خود نشانه رفته و نامش را حذف جانداران پیر از گله یا جامعه وحوش می‌نامند و یادشان رفته است که با این کار چگونه زنجیره حیات را مختل می‌کنند ...

عشق مادر به فرزند ...

    افزون بر آن، در حالی که شاید شمار یوزهای آسیایی باقیمانده در جهان که جملگی در ایران زیست می‌کنند، به هفتاد قلاده هم نرسد، خبر می‌رسد که 31 یوزپلنگ را در طول 22 سال گذشته از دست داده‌ایم!
    ما باید یاد بگیریم که با حیوانات هم به گونه‌ای رفتار کنیم که انتظار داریم با هر انسان رفتار شود ... اینگونه است که هر ایرانی می‌تواند یک محیط بان و یک ایران بان باشد و بماند ...
    شاید از این منظر، تلاش ما برای حضور یوزپلنگ آسیایی در آوردگاهی جهانی به نام برزیل 2014، بهتر درک شود و همراهان بیشتری بیابد.

    در همین باره:
    - کفاشیان: مردم از فیفا درخواست کنند!

درج نظر

تصویری که بارها تماشایش خواهید کرد!

   امروز در صفحه‌ی یکی از دوستداران و کارشناسان سختکوش محیط زیست، تصویری را دیدم به رنگ عشق که دریغم آمد آن را با هموطنان بیشتری به اشتراک ننهم؛ تصویری که می‌دانم از دیدن چندباره‌اش هم سیر نخواهید شد! خواهید شد؟

ادامه نوشته

کیسه‌های پلاستیکی که در جنگل‌های تالش نازایی را از بین می‌برند!

    اینجا در امام‌زاده 9 ساله، گهواره‌هایی پلاستیکی بر شمشادهای در حال انقراض هیرکانی آویزان هستند که نذردهندگان را به آرزوی‌شان می‌رسانند! چگونه؟ این 9 تصویر را ببینید تا پاسخ پرسش‌تان را دریابید ...

درج نظر

با زن بیوه کن های هیرکانی آشنا شوید!

  تصاویری را که در این یادداشت می‌بینید، حاصل سفری است به جنگل‌های تالش در غرب استان گیلان؛ سفری که در آن با اصطلاحی عجیب روبرو شدم که هیزم‌شکنان و درخت‌افکنان به برخی از تنه‌های جامانده از تعرض اطلاق می‌کردند ...

ادامه نوشته

دو تصویر از سوریه امروز که کمتر دیده شده است!

    دو تصویری را که می‌بینید، دو پازل فراموش شده از روزگار امروز مردم حلب در سوریه را نشان می‌دهد که شگفتی برانگیز است! نیست؟ آنقدر که فکر می‌کنم دریغ است در آن تأمل نکنیم و دیدگاه‌های خویش را در موردش به اشتراک ننهیم. بهانه‌ای که سبب آفرینش نوشتار پیش رو شده است ...

     «باران که می‌بارد، همه پرنده‌ها به دنبال سر پناهند؛ اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز می‌کند. به قول فریدون مشیری: انگار این نگاه ماست که رنگ دگر دهد به جهان و تفاوت را خلق می‌کند! نه؟»

    همه‌ی خبرهایی که از سوریه امروز، به ویژه مناطق جنگ‌زده‌ای چون حلب می‌رسد، حاکی از غم و ترس و ویرانی و خون و اشک و ... است. نگارنده به یاد دارد چند سال پیش، وقتی همکارش، آقای دکتر حسن روحی‌پور از شرکت در یک اجلاس بین‌المللی مربوط به کنوانسیون جهانی مقابله با بیابان‌زایی -UNCCD- در شهر حلب برگشته بود، از نظم، زیبایی، هوای پاک، چیدمان مبلمان شهری و اصالت این سکونتگاه تاریخی سرزمین شام با چه شور و شوقی سخن می‌گفت. امروز امّا به دشواری بتوان باور کرد تصاویر منتشر شده از حلب، حکایت از همان عروس زیبای دیروز در بین سواحل مدیترانه‌ی خاوری و کرانه‌های باختری سرشاخه‌ی پرآب رودخانه‌ی فرات دارد ...

ادامه نوشته

تصاویری که ثابت می‌کند: از زریوار تا انزلی هوا پس است!

     همان طور که در ماجرای بوسه‌ی مرگ در قائم شهر اشاره کردم، بحران زباله فقط محدود به یک یا چند استان یا منطقه‌ای خاص از کشور نیست. مرور سرنوشت غم‌انگیز و مشترک این قورباغه‌ی زریواری و آن حواصیل گیلکی در یادداشت پیش رو، تأییدی است بر این مدعا ...

ادامه نوشته

گیاهان ، این جاده بیابانی را در انارک بیشتر دوست دارند! چرا؟

    رفته بودم به چوپانان، آبادبومی در شمال شرق استان اصفهان و در حاشیه‌ی خاوری یکی از اسرارآمیزترین بیابان‌های ‌ایران به نام ریگ جن. در مسیر اردستان به زواره با این جاده متروکه در پیش از ورود به محور نایین به انارک روبرو شدم و صحنه‌ای دیدم که مرا میخکوب کرد! یادداشت پیش رو، به انگیزه‌ی به اشتراک نهادن چرایی این حیرت با شما خوانندگان نکته‌سنج و طبیعت دوست خبرآن لاین به رشته تحریر درآمده است ...
ادامه نوشته

این درختان عزیز ایرانی از بچه دره بجنورد تا تنگ ماغر بهبهان!

    برخی از ماندگاری‌ها و متفاوت‌بودن‌ها ناشی از استقرار در محلی است که تاب زندگی در آن بسیار دشوار و ادامه‌اش، یک جنگ واقعی است ... شاید در دنیای آدم‌ها، نلسون ماندلا و سرگذشت دشواری که در سخت‌ترین و محدودکننده‌ترین رژیم آیارتاید جهان طی کرد، مصداقی از این معنا باشد و در دنیای درختان، شاید این دو نمونه‌ی عزیز ایرانی! نمونه‌هایی که جملگی به مرز جاودانگی و حرمتی واقعی در نزد تاریخ رسیده یا خواهند رسید ...

ادامه نوشته

نگاه اشک آلود درختی که سرش را بریده‌اند!

    این روزها دوباره به دلیل قطع چند درخت چنار در تهران و سخنان حیرت انگیز یک مقام مسئول در شهرداری تهران، یاد این تابلوی هنرمندانه افتادم ...

ادامه نوشته

آنها هم عشق را می‌فهمند! مگر این بوسه را نمی‌بینید؟

    خواهر خوبم - خاطره حجازی - شاعره‌ی فرزانه و طبیعت دوست ایرانی که این روزها عمرش را برای نجات امپراتور دره شهبازان (سمندر لرستانی) مصروف می‌دارد، قطعه شعری سروده و آن را به شما خوبان روزگار، خوانندگان عزیز یادداشت‌های محمّد درویش تقدیم کرده است.

    به همین بهانه و با کمک شکار استثنایی یک هنرمند عکاس به نام حسن مقیمی، کوشیده‌ام تا در تازه‌ترین یادداشتم در خبرآن لاین، ارزش شکار را به یک ضد ارزش بدل سازم.

درج نظر

گزارش ملاقات گروهی از فعالان محیط زیست با محمّدرضا عارف

ملاقات با دکتر عارف

    این دومین بار بود که در طول دو ماه گذشته، مرد مهجور دیار یزد را می‌دیدم و دستش را به گرمی می‌فشردم. در نخستین دیدار، هنوز رقابت‌های انتخاباتی داغ نشده بود و یادم هست که به دکتر توفیقی (رییس ستاد تبلیغات ریاست جمهوری‌اش) گفتم که چرا اولویت شعارهای سه گانه محمد رضا عارف را باید از چپ به راست خواند و نه از راست به چپ!

     این بار اما ماجرای رقابت یازدهم به پایان رسیده بود و اینک نگارنده به همراه تنی چند از نمایندگان تشکل‌های مردم‌نهاد در حوزه محیط زیست و نیز شهرام کیادلیری (رییس شجاع باغ گیاه شناسی نوشهر) به دیدن مردی می‌رفتند که با دادن پاس طلایی منجر به زدن گل در دقیقه 90 توسط حسن روحانی شد تا بازی به وقت اضافی هم کشیده نشود ...

     و البته چه کسی است که پاس دهنده‌ها را دوست نداشته باشد؟ آنها به واقع الگوی بازی جوانمردانه هستند چه در صحنه مستطیل سبز و چه در صحنه سیاست خاکستری! نه؟

    شرح مفصل و مصور این دیدار یک ساعته را می‌توانید در خبرآن لاین بخوانید ...

    فقط تنها نکته‌ای را که آنجا نمی‌توانید بخوانید، پاسخ دکتر محمّد رضا عارف به پرسشی بود که مطرح کردم! آن را هم اینجا برای کسانی که دوست داشته باشند و از من بپرسند، خواهم گفت!

درج نظر

جشن مردم در دماوند از بروز یک مصیبت در رینه جلوگیری کرد!


    این تصویر پیروزمندانه اروند است که در پایان دو ساعت تلاش مردمی برای مهار یک آتش سوزی گسترده در مراتع بین پلور و رینه، در ظهر چهاردهمین روز از تیرماه 1392 ثبت شده است ...


ادامه نوشته

عکس‌هایی که بی اختیار هر حال بدی را خوب می‌کند! نمی‌کند؟


    نگاه کنید به قاب زیبایی که حسین اسماعیلی، عکاس خوش ذوق خبرگزاری مهر برای ما انتخاب کرده و لذت ببرید از زندگی در سرزمینی که نامش ایران است و به رغم همه‌ی زخم‌ها و دشواری‌هایی که می‌دانید و می‌دانیم که بر آن تحمیل شده، مردمانی دارد که مترصد یافتن بهانه‌ای برای پایکوبی هستند ...

ادامه نوشته

راهکار گوسفندان برای گذر از سوزش خورشید تموز!

    نرم نرمک هوا دارد گرم و گرم‌تر می‌شود ... گوسفندها می‌دانند که چه گرمایی است! اما شاید نمی‌دانند که راه‌های بهتری برای گریز از گرما هم وجود دارد!

    برای مقابله با داغی آفتاب در زمانه‌ای که خورشیدش سوزان‌تر می‌شود، تنها راه «گوسفندوار زندگی کردن» نیست! هست؟

ادامه نوشته

برای امیدی که رفت تا امیدمان زنده بماند ...

    حرکت جوانمردانه امید عباسی، روز گذشته با اهدای کلیه و کبد از کالبد بی جانش، کامل شد تا اسطوره‌ای به اسطوره‌های پرشمار وطن افزوده شده و از این که در این بوم و بر می‌زییم؛ در کنار چنین انسان‌های شریفی، بیش از پیش به خود ببالیم و با افتخار ایرانی بودن‌مان را به رخ بکشیم ...

کلیک کنید ...

ادامه نوشته

بی خبرتر از یک رؤیا را بی خبر نگذارید!

     دوست و همکار دانشمندم، دکتر محمّد متینی زاده که سالهاست در کسوت یک پژوهش‌گر تمام عیار می‌کوشد تا بر ماندگاری رویشگاه‌های جنگلی وطن بیافزاید؛ اخیراً دست به کاری بزرگ زده و مجموعه‌ای از اشعار – اغلب – محیط زیستی‌اش را هم در قالب کتابی با عنوان: «بی خبرتر از یک رؤیا» منتشر کرده است ...

ادامه نوشته

یک روز خوب در سیراچال

    مطابق رسم اردیبهشت در این سال‌ها، مردمان نیک نهاد و سبزاندیش فراوانی امروز – ششم اردیبهشت 1392 - هم به دعوت مصطفی خوشنویس عزیز لبیک گفته و خود را به سیراچال رساندند ...   

ادامه نوشته

خوشحالم که انسانم!

    خوشحالم در زمینی زندگی می‌کنم که در گوشه‌ای از آن، ایوان فرناندز آنایا هم زندگی می‌کند؛ یک ورزشکار اسپانیایی، یک دونده استقامت که نشان داد: استقامت واقعی، پیروز شدن در برابر هوس پیروزی به هر قیمتی است. او در جریان یک مسابقه دو که در سال گذشته برگزار شد، دست به اقدامی عجیب زد و کاری کرد که قهرمان نشود تا قهرمان بماند ...

ivan_fernandez_anaya

    ماجرا از این قرار بود که در لحظات پایانی مسابقه، ناگهان دریافت که رقیب دونده‌اش از کنیا که مدال برنز المپیک لندن را هم در کارنامه افتخارات خود دارد،  از سرعت گام‌هایش کاسته و تصور کرده که مسابقه به پایان رسیده و او قهرمان شده است. فرناندز که متوجه این اشتباه دونده کنیایی می‌شود، به جای آن که از این فرصت استفاده کرده و او را جا نهاده و به خط پایان برسد، همان طور که در عکس می‌بینید از رقیبش می‌خواهد تا به دویدن ادامه دهد و با علامت دست نشانش می‌دهد که هنوز خط پایان را رد نکرده است و بدین‌ترتیب آن دونده کنیایی برنده مدال طلا می‌شود!

    او می‌گوید: از این کار خوشحال است و فکر می‌کند که کمک کرده تا حق به حق دار برسد ...

    آیا شما با نظر من موافق نبوده و اینک بیشتر از چند لحظه‌ی پیش شادمان نیستید که انسان نامیده می‌شوید؟ هم نوع فرناندز بزرگ ...

درج نظر

حال طبیعت که خوب باشد، بهار را همیشه عشق است!

    چگونه می‌شود به بهاری اندیشید و نوروزی را مجسم کرد که در آن، سبز شدن دوباره‌ی طبیعت، رویش دوباره‌ی گل‌ها و پرواز و نغمه‌خوانی دوباره‌ی پرنده‌های عاشق را نتوان درک کرد؟ شاید برایتان جالب باشد که بدانید تلاش برای یافتن پاسخی بر این پرسش رؤیاپردازانه‌ی کابوس‌وار، سبب شد تا نهضت جهانی مدرن محیط زیست در بیش از نیم قرن پیش توسط بانویی به نام راشل کارسون آغاز شود. به دیگر سخن، نخستین هشدار جدی در باره‌ی رابطه‌ی بهار و نوروز با طبیعت و محیط زیست را 51 سال پیش، یک زیست شناس زن آمریکایی در جهان زنهار داد؛ زمانی که کتاب مشهورش با عنوان بهار خاموش را در سال 1962 میلادی منتشر ساخت و بدین ترتیب، تاریخ محیط زیست جهان را وارد فصلی تازه کرد که همچنان ادامه دارد. چرا که این او بود که برای اولین بار و به زبانی قابل درک و ساده به جهانیان هشدار داد: اگر رویه‌های خود را تغییر ندهند، ممکن است روزی نه چندان دور با بهاری روبرو شوند که کاملاً خاموش باشد؛ بهاری که در آن نه بتوان در کنار ترنم لغزان یک رود نشست و دمی آسایید، نه از آواز هیچ پرستویی اوج گرفت و نه از عطر شکوفه‌های بهارنارنج در هیچ پردیسی مست شد. راشل، البته دو سال پس از انتشار کتابش درگذشت و به دلیل عارضه سرطان، پیکر بی‌جانش به خاک سپرده شد، اما اثری که بر بنیان‌های فکری جوامع انسانی نهاد، به نظر نمی‌رسد که هرگز قابل دفن باشد ...

ادامه نوشته

هدیه‌ی خاطره حجازی به خوانندگان این سطور

    نویسنده و شاعره‌ی فرزانه، خاطره حجازی، نامی شناخته شده برای فرهنگ‌ دوستان و شیفتگان ادبیات ایران است. اخیراً در سفری به بیابان‌های خور در شمال شرقی اصفهان، توفیق دیدار ایشان و خانواده محترم‌شان را از نزدیک داشتم. از قضا دریافتم که چه شیفتگی شوق‌برانگیزی نسبت به طبیعت و محیط زیست ایران دارند و هم‌اکنون نیز همه‌ی همت و تلاش خود را مصروف پاسداری از سمندر امپراتور در لرستان کرده‌اند ...


ادامه نوشته

حتا شاسی بلندها هم می‌توانند دوستدار طبیعت باشند!

    شاسی‌بلندها را دوست ندارم ... منظورم البته خودروهای شاسی بلند و هیولاواری است که پیوسته دارد بر شمارشان هم افزوده می‌شود؛ به ویژه آنهایی که کاملاً اتوکشیده بوده و در خیابان‌های دودگرفته شهر ویراژ می‌دهند و حواس‌شان نیست که با نیمی از سوختی که می‌سوزانند و فضایی که اشغال می‌کنند هم می‌توانند همین کاربری را تجربه کنند ...

ادامه نوشته

بهترین هدیه برای کودکان: هیزم شکنی که جنگلبان شد!

روی جلد کتاب

    همیشه گفته‌ام که یکی از مؤثرترین و در عین حال ساده‌ترین و کم‌خرج‌ترین روش‌هایی که می‌تواند به بهبود وضعیت محیط زیست در هر کشوری بیانجامد، آن است که آموزش جذاب و هدفمند گرایه‌های محیط زیستی را به مقاطع دبستان و پیش دبستانی گسترش دهیم. تجربه موفقیت آمیز سه ساله دبستان فرزندم در تهران – فرهنگ سعادت – گواه همین واقعیت است که امیدوارم روزی در سطح همه‌ی دبستان‌های همه‌شهرهای ایران تعمیم یابد ...

ادامه نوشته

هر زیبایی ، زیبا نیست! همان طور که هر زشتی هم زشت نیست! هست؟

    نامش Thierry Bornier است؛ عکاس نشریه نشنال جیوگرافیک. تصاویری شکار کرده است از مزارع رنگی و تراس‌بندی شده در Yunnan، جایی در کشور چین. تصاویری که بی‌شک از منظر افزایش جذابیت‌ها در حوزه توریسم کشاورزی و روستایی می‌تواند بسیار حایز توجه باشد ...

ادامه نوشته