تصویری که بارها تماشایش خواهید کرد!
چندی پیش به دعوت دکتر کیخا - معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست - به تالار سرو در پارک پردیسان رفتم تا در نشستی شرکت کنم که موضوعش "شکار" بود. قرار بر این شد که برای رعایت بی طرفی و احترام به حق همه، مدیریت نشست و تنظیم وقت حاضرین با اسدالله افلاکی، دبیر صفحه محیط زیست روزنامه همشهری باشد. نکتهی عجیب اما آن بود که نوبت به سخنان هر فردی که میرسید، وی پیوسته و تماماً در مدح شکار سخنرانی کرده و از مزایای بیشمارش در حفظ طبیعت و افزایش درآمد کشور سخن میراند! من مانده بودم که چگونه چنین چیزی ممکن است؟ از هومن جوکار پرسیدم که چرا هیچ مخالف شکاری در این جمع حضور ندارد؟ گفت: ما علاوه بر شما از آقایان دکتر اسماعیل کهرم و دکتر ناصر کرمی هم دعوت کرده بودیم تا در این نشست حاضر شوند که متأسفانه هیچکدام نیامدند. هر چند که حتا اگر آنها هم میآمدند، تناسبی بین شرکتکنندگان وجود نداشت.
یک نکته جالب دیگر این مراسم، سخنان جناب اینانلو بود که در همان ابتدا گفت: میدانم که امروز با گفتن این سخنان، آقای درویش را از خودم دلخور خواهم کرد و البته من از دلخوری آقای درویش میترسم!
به هر حال، باز هم گلی به جمال اینانلو! چون بقیه که ظاهراً نگرانیای از بابت دلخوری درویش نشان ندادند!!
ممنون از اسدالله افلاکی که باز معرفت به خرج داد و وقت 5 دقیقهایاش را در اختیار من قرار داد تا در مجموع به میزان 10 دقیقه، پاسخ 150 دقیقه سخنان موافقان شکار که جملگی از شکارچیان قدیمی کشور بودند، را بدهم.
مشروح این نشست و گفتگوهای طرح شده در آن به همراه پاسخهای نگارنده به ایشان را میتوانید در خبرگزاری مهر و روزنامه همشهری مطالعه فرمایید تا بدانید چرا هنوز عدهای در این مملکت با افتخار از این که شکارچی نامیده شوند، احساس غرور میکنند؟!
دیروز یادداشتی را برای روزنامه شرق نوشتم با این عنوان: «واقعیتهای تلخی که سرانجام آقای معاون اعتراف کرد» که امروز میتوانید آن یادداشت را در صفحه شش روزنامه بخوانید. اما حقیقت عجیب آن است که ساعتی پس از ارسال یادداشتم، دریافتم که دکتر فاضل از سمتش برکنار شده است! رخدادی که البته در همان یادداشت در مورد وقوعش حدس زده بودم، اما هرگز فکر نمیکردم به این سرعت عینیت یابد!
اخیراً پس از حدود یکسال مقاومت از سوی سازمان حفاظت محیط زیست کشور، شاهد موج جدیدی از صدور مجوز یا پروانه شکار به تفکیک برخی از استانهای کشور هستیم. رخدادی که شگفتی بسیاری از فعالان محیط زیست را برانگیخته است. زیرا دلیل قطع صدور پروانه شکار، پیشتر وضعیت نگرانکنندهی اغلب علفخواران از جمله کل و بز و قوچ و میش و آهو و جبیر اعلام شده بود ...
روزگاری نامش پادشاه صخره ها بود ... امروز اما انگار به "قلندر" بیشتر میماند تا سلطان یا پادشاه؛ قلندری که هر روز دارد از شمارش بیشتر و بیشتر هم کاسته میشود ... همان گونه که از شمار قلندرها و لوتیهای زمان در دنیای آدمبزرگها هم دارد کاسته میشود! نمیشود؟
چهارشنبه گذشته، پس از ماهها بررسی و مطالعه، سرانجام کار انتشار مقالهای را به پایان بردم که میدانستم مورد مخالفت جدی طرفداران فرهنگ شکار و شکارچیهای محترم قرار خواهد گرفت. با این وجود، به نظرم، برای پایان دادن به این رسم غیر اخلاقی و این رویهی خونریزانه لازم بود تا با عدد و رقم با افرادی سخن گویم که همچنان با افتخار از این که شکارچی نامیده شوند، دفاع کرده و به مرام خونریزانه خود مباهات و افتخار میورزند ...
حدود 130 محیط بان و جنگلبان در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در حین انجام وظیفه جانشان را از دست داده و به شهادت رسیدهاند؛ اغلب آنها در درگیری مستقیم با متخلفان و عامداً کشته شدهاند و سهم قابل توجهی از آنها، بدن پاک و مطهرشان را پذیرای گلولهای کردند که قرار بوده سینهی یک مرال، قوچ، میش و نظایر آن را بدراند و غرق خون سازد یا در برابر تبری ایستادند که میخواسته جنگلی را از اهالی بی آزار و سبزش تهی سازد. اما آن عزیزان جان برکف و آن سلحشوران طبیعت ایران، ترجیح دادند تا کل و بزها، گورخرها و یوزها و مرالها و گوزنها همچنان در این سرزمین بخرامند و بلندمازوها و افراها و راشها و سرخدارها و ... سر به آسمان بسایند تا این که خود باشند، اما آنها نباشند و فرزندان آنها فقط در کتابهای درسی، مجال آن را بیابند تا رد پای عکس ارزشمندترین زیستمندان وطن را رهگیری کنند ...
در این میان، رخداد غمبار دیگری که چند سالی است بر آلام طرفداران محیط زیست در ایران افزوده است، صدور حکم اعدام و زندان برای آن محیطبانهایی است که در درگیری با متخلفان، بدشانسی آورده! و به جای آن که شهید شوند، متخلف را زخمی یا کشتهاند و در نتیجه به پرداخت دیه، تحمل زندان و کابوس آویختن از طناب دار محکوم شدهاند. ماجرای اسعد تقی زاده، مهدی زارع و غلامحسین خالدی در شمار همین رویدادهای تلخ و شگفتانگیز است که البته پیوسته دارد بر شمارشان به طرز نگرانکنندهای هم افزوده میشود.
رخدادی که به هر دلیلی؛ تأکید میکنم: به هر دلیلی که اتفاق افتاده و منجر به صدور چنین احکامی شده باشد، آشکارا موجودیت طبیعت ایران را بیش از پیش تهدید خواهد کرد و بر جو ناامیدی و بیانگیزگی پاسداران طبیعت ایران، خواهد افزود. چه، تصور کنید در چنین شرایط ناگوار معیشتی که اغلب محیط بانها، جنگلبانها و قرقبانها با آن دست به گریبان هستند، این پیام هم برای آنها مخابره شود که اگر در درگیری با متخلفان و متجاوزان به منابع طبیعی و محیط زیست، متوسل به قوهی قهریه به عنوان ضابط قضایی شده و خونی از دشمنان طبیعت بر زمین ریخته شد؛ باید هم پول جراحت و نقص عضو متخلف را بپردازند، هم سالها درگیر رفت و آمد در محاکم قضایی و زندان باشند و هم کابوس لمس طناب را در نزدیکترین فاصله با گردن، تحمل کنند.
شما به من بگویید: به راستی در چنین شرایطی چند درصد از این پاسداران طبیعت، حاضرند در مسئولیتهای خود بمانند و همچنان سلحشورانه و جان بر کف به انجام وظایف خود ادامه دهند؟
آیا آنها در خوشبینانهترین حالت، حق ندارند تا با متجاوز و شکارچی و درخت افکن ساخته و یا دستکم چشم بر روی تخلفات بربندند و بدین ترتیب، جانشان را بیمه کنند؟
این، آن پیام خطرناکی است که رویههای قضایی اخیر، لکنتهای آموزشی، ضعف فرهنگی، کمکاری واحدهای حقوقی و آموزشی سازمان حفاظت محیط زیست و سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور و یا هر عامل دیگری که سبب پیدایش آن شده، دارد به بدترین شکل ممکن منتشرش کرده و گسترش میدهد.
به نظرم، در چنین شرایطی بهترین، مؤثرترین و سریعترین راهکار، گرفتن حق استفاده از سلاح از مأمورین منابع طبیعی و محیط زیست است؛ زیرا در آن صورت، گمان نکنم حاصل رؤیارویی ایشان و متخلفان از جهنم خونین کنونی که منجر به مرگ بیش از 500 نفر از دو طرف و مجروح و معلول شدن هزاران نفر دیگر شده، فاجعهبارتر شود! چه بسا شکارچیان هم، وقتی دریابند که بازدارندگانشان سلاح ندارند، از کشتن آنها صرفنظر کنند. همچنین، محیط بانها و جنگلبانها هم با گزارش ماوقع به مأمورین نیروی انتظامی، پیگیری مسلحانهی ماجرا و درگیریهای احتمالی را به ایشان میسپارند و خلاص.
همین و تمام!
شاهنامه فردوسی، بیشک یکی از گنجینههای ادب و اخلاق ایران و ایرانی است
که محتوای ممتازش نشان از فرهنگی والا در نزد ایرانیانی دارد که بیش از
هزار سال پیش در این سرزمین زیست میکردند ...
اخیراً انتشار تصاویری از کارلوس دلگادو، وزیر گردشگری جزایر بالریک متعلق به کشور اسپانیا، سبب بروز یک جنجال رسانهای تازه و رسوایی بزرگ برای این سیاستمدار اسپانیایی شد. در این تصاویر که به صورتی گسترده در اغلب روزنامههای اسپانیا، اروپا و آمریکا منتشر شد و سپس از طریق تارنماها و شبکههای اجتماعی در تمامی جهان در دسترس قرار گرفت، جناب وزیر در حال لبخند زدن به دوربین در کنار لاشه یک گوزن دیده میشود! حتا او بخشی از اندام حیوان را بر روی سر خود نهاده و به شکلی مضحک در برابر دوربین عکس یادگاری گرفته است! رخدادی که نهتنها به ابراز انزجار بسیاری از فعالان محیط زیست و مخالفان شکار در اسپانیا منجر شد، بلکه جمعیتهای دفاع از حقوق حیوانات را در سراسر آمریکا، اروپا، آسیا و اقیانوسیه به واکنش واداشت. این مسأله به ویژه از آنجا اهمیت دارد که چند ماه پیش، یک رسوایی دیگر از همین جنس، دامن پادشاه اسپانیا را گرفت و او به رغم عذرخواهی رسمی از مردم برای اقدام به شکار در یک سفر تفریحی به آفریقا – کشور بوتسوانا - درنهایت چارهای جز تحمل ننگ برکناری از مقام ریاست صندوق جهانی حیات وحش را نداشت و 94 درصد از اعضای صندوق عذرخواهی او را نپذیرفتند ...