در ستایش محمد جواد ظریف

    حدود یکصد و سی سال پیش، لویی پاستور گفته است:
    در هر حرفه‌ای که هستید، نه اجازه دهید که به بدبینی‌های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تأسف‌بار - که برای هر ملتی پیش می‌آید - شما را به یاس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید و نخست از خود بپرسید برای یادگیری و خودآموزی چه کرده‌ام؟ سپس همچنان که پيشتر مي‌رويد، بپرسید من برای کشورم چه کرده‌ام؟ و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس هیجان‌انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در اعتلای بشریت داشته‌اید. اما هر پاداشي که زندگی به تلاشهاي‌مان بدهد يا ندهد، هنگامی که به پایان راه نزدیک می‌شویم هر کدام از ما باید حق آن را داشته باشیم که با صداي بلند بگوييم:
                     من هر آنچه که در توان داشته‌ام، انجام داده‌ام. 

در ستایش ظریف!

    و امشب در آغازین ساعات از چهاردهمین روز فرودین 1394، گمان نبرم هیچ ایرانی دیگری، چون محمّد جواد ظریف، حق داشته باشد تا با افتخار و غرور آن جمله‌ی پایانی پاستور بزرگ را تکرار کند ...

    امیدوارم روزی در آن دورها که نه من هستم، نه شما و نه ظریف ... بر سردر وزارت خارجه ایران، تندیس محمد جواد چون تندیس پاستور بزرگ، همینگونه برای ایرانیان فردا، فرزندان من و تو بدرخشد تا همه بدانند که آن سردارانی که تلاش کردند تا بدون ریختن قطره‌ای خون، وقار ایرانیان حفظ شود، کم از آن سردارانی ندارند که با خون پاکشان، خرمشهر را آزاد کردند ...

درج نظر

در استقبال از نامگذاری سال 1394 توسط رهبری، سال بهار سمن‌های ایرانی!

    رهبر معظم انقلاب در سخنان نوروزی خویش، سال 1394 را سال هم‌زبانی و هم‌دلی دولت و ملّت نام نهادند. ایشان ایرانیان را مستحق لمس و تحقق پنج آرزوی بزرگ در سال 1394 دانستند که پیش شرط تحققش، همراهی و تعامل واقعی بین ایرانیان و دولت متبوع‌شان است. عدالت قضایی و اقتصادی، جهش علمی، اقتدار و عزت منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، پیشرفت اقتصادی و ارتقای ارزش‌های معنوی در شمار پنج آرزویی است که ایشان آنها را با صفت «دست‌یافتنی» توصیف کردند و گفتند: با توجه به ظرفیت سیاست‌های نظام و نیز ظرفیت‌های ملت بزرگ ایران، این امر می‌تواند در سال پیش رو محقق شود به شرط آنکه به معنای حقیقی کلمه، ملت به دولت اعتماد کند و البته دولت هم توانایی‌های ملت را به رسمیت شناخته و عملاً نشان دهد که به آن ایمان دارد و می‌خواهد که بخشی از وظایف و مسئولیت‌های خود را به مردم برون‌سپاری کند.

پنج آرزوی دست یافتنی در سال 94


    البته بسیاری از دوستداران محیط زیست، به ویژه پس از سخنان تاریخی و امیدبخش معظم‌اله در هفدهم اسفند 1393، امیدوار بودند که در نامگذاری سال 94، شاید برای نخستین بار به موضوع محیط زیست هم اشاره‌ای مستقیم‌ و شفاف‌تر شود. امّا نگارنده براین باور است که تا همینجا هم ما پیروز بوده‌ایم. زیرا بر این باورم که توان تاب‌آوری طبیعت وطنی که دوستش داریم، فقط به شرطی قابل ترمیم و احیاء است که اجازه دهیم مردم به میدان آیند؛ نقش‌شان را به رسمیت شناسیم، بگذاریم تا با قبول مسئولیت‌های خطیر، توان و تجربه‌ی بیشتری بدست آورند و بدین ترتیب، آن زمان که با مردم و برای مردم طرح ریختیم و برنامه‌ریزی کردیم، مسلم است که هم حال جیب‌شان بهتر خواهد شد و روزهای پرلبخند زندگی‌شان افزایش خواهد یافت، هم ارزش‌های معنوی رشد می‌یابد و هزینه‌های تأمین امنیت در جامعه کاهش خواهد یافت، هم عدالت در تمامی سطوح برقرار خواهد شد، هم مجال شکوفایی علمی مهیاتر می‌شود و هم اقتدار ایران و ایرانی در جهان فزونی خواهد گرفت. 
    و آشکار است که در چنین جامعه‌ای با چنین مردم و دولتی، حال طبیعت هم خوب خواهد شد و جملگی زیستمندانش اجازه خواهند یافت تا از حیاتی درخور و حرمتی بایسته برای زیستن بهره‌مند شوند. به سخنی ساده‌تر، سال 1394 را باید سال شکوفایی سرمایه اجتماعی در کشور نام نهاد و این می‌تواند بهار همه‌ی دستگاه‌ها و نهادهایی - از جمله دفتر متبوع -  باشد که در این مهم، مسئولیتی برعهده دارند.
    چنین است که محمّد درویش به عنوان مدیرکل آموزش و مشارکت مردمی در سازمان حفاظت محیط زیست انتظار دارد تا گام نخست را دولت، قوه قضاییه و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی استوار و به سرعت برداشته و با تسهیل مراحل ثبت و فعالیت تشکل‌های مردم‌نهاد، به ویژه در حوزه محیط زیست، اجازه دهند تا تمامی ایرانیان علاقه‌مند به اعتلای طبیعت وطن در کمترین زمان ممکن بتوانند از انسجام سازمانی و پشتوانه‌های حقوقی و قانونی برای فعالیت داوطلبانه برخوردار شوند. همچنین لازم است تا با تخصیص بودجه‌های سزاوارانه، سازمان محیط زیست بتواند با کمک سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور اقدام به آموزش و توان‌افزایی و نیز تکامل شبکه‌بندی تشکل‌ها کرده و بدین‌ترتیب، زمینه برای واگذاری امور به مردم؛ احیای تالاب‌ها (همچون تجربه‌های موفقی چون کانی‌برازان، گندمان و کم‌جان)، تثبیت شن‌های روان و درختکاری (میاندشت و جنگلانه) و مدیریت مناطق حفاظت شده در قالب طرح‌های موسوم به قرق‌های اختصاصی که نمونه‌های موفق آن هم‌اکنون در منصورآباد رفسنجان، کالمند یزد و چند منطقه در سمنان و خراسان شمالی در حال اجراست؛ مهیا شود.
    و البته ایمان دارم، چنانچه گام نخست را دولتی‌ها به صورتی مؤثر بردارند (نه اینکه سال 93 به پایان رسد و من و همکارانم در دفتر آموزش و مشارکت مردمی سازمان، همچنان چشم‌مان به دریافت بودجه اندک 500 میلیون تومانی برای توان‌افزایی سمن‌های محیط زیستی، خشک ماند!)، مردم نشان خواهند داد به حکومت و جهانیان که در ایران، انسان‌هایی زیست می‌کنند مسئولیت‌پذیر، صلح‌طلب و هوشمند که حضورشان در زیست‌کره به امنیت این – فعلاً - یگانه محل زیست بشر در کهکشان راه شیری خواهد افزود.
    آمین ...

درج نظر

ایرانگرد را ببینید و به دوستان‌تان دیدنش را عیدی دهید!


به میان سبزه‌ها می‌روم و ساقه‌های ترد گنــــدم را 
لمس می‌کنــــم،
انگار که نشاط و ســرور طبیعت به بدنم رســوخ کرده اسـت،
از خــود می‌پرسم:
به راستی که کتاب گستــرده‌ی هسـتی، همین طبیعت اســت، 
درحالی که ما در کتابخانه‌ها و درمیان ورق‌های پاره‌ی کتاب‌های دیگـــران
به دنبال آن می‌گردیــــم ...
                                   کریشنا مورتی

    سرانجام حاصل بیش از 20 ماه تلاش جواد قارایی و گروه سختکوشش در مجموعه ایرانگرد 2، جواب داد و ایرانیان از ساعت 40 دقیقه‌ی بامداد نهم فروردین 1394 شاهد پخش نخستین قسمت از این مجموعه‌ی متفاوت و ماندگار بودند؛ مجموعه‌ای که به شکلی حیرت‌انگیز و باورنکردنی در شبکه‌های مجازی با استقبال روبرو شده و تا این لحظه به نظر می‌رسد حتی بیشتر از کلاه قرمزی و در حاشیه از بازخوردها و واکنش‌های مخاطبان در دنیای مجازی برخوردار بوده است.

جواد قارایی در بین کودکان بلوچی در ایرانگرد 2

    به جواد قارایی و همکاران سبزاندیش و حرفه‌ای‌اش دست مریزاد می‌گویم؛ زیرا او بار دیگر ثابت کرد: اگر مجموعه‌ای با عشق، درایت و تخصص ساخته شود؛ حتی اگر داستانی، طنز یا چالشی هم نباشد، مخاطب پرشمار و گسترده‌ی خود را پیدا می‌کند. بی‌شک ایرانگرد 2، در شمار آن گروه از آثار برتر سینمای مستند ایران جای خواهد گرفت که نه فقط در ابعادی ملّی که در قلمرویی جهانی هم مورد توجه قرار می‌گیرد. به نظرم، جواد ادامه‌ی سزاواری از مستندسازان نامدار ایرانی چون سهراب شهید ثالث، خسرو سینایی، فرهاد ورهرام، فتح‌الله امیری، مانی میرصادقی و ... است؛ نسل جستجوگر، تابوشکن و هنجارآفرینی که مخاطبین‌شان را وامی‌دارند تا تمام قد در برابر عشق‌شان به طبیعت، سینما و تلویزیون ایستاده و کلاه از سر بردارند.
    قصه‌ی آن دخترک بلوچ 5 ساله که در کانال آب، بی جان شد؛ قصه‌ی قاطری که سقوط کرد یا سفری که به پایان نرسید و آمار هوایی که آمار نبود! از جمله مصداق‌هایی است که نشان می‌دهد ایرانگرد در برهم زدن قواعد مرسوم پخش در رسانه‌ی ملّی، می‌تواند استادانه عمل کند.
    امروز به همین مناسبت، نامه‌ای خطاب به دکتر محمّد احسانی، مدیر شبکه یک سیما نوشتم و ضمن قدردانی از این مجموعه، خواهان تجدیدنظر در زمان پخشش شدم.

جواد قارایی در دره راگه رفسنجان

    با این وجود، خیلی نگران ندیده شدن ایرانگرد نیستم! چون مهم‌ترین و مؤثرترین تبلیغ، مردمی هستند که با یکبار دیدن ایرانگرد، توصیه به تماشایش را در نوروز 1394 همچون یک عیدی سبز به آنهایی که بیشتر دوست‌شان دارند، ارایه خواهند کرد! نخواهند کرد؟

درج نظر

چرا باید در جنبش ساعت زمین شرکت کنیم؟

    ساعت 20:30 امروز، بسیاری از ایرانیان، مطابق رسمی که فقط هفت سال بیشتر از تولدش در دنیا نمی‌گذرد، می‌کوشند تا با خاموش کردن وسایل برقی و روشنایی‌های غیرضروری‌شان، نشان دهند که نه فقط عضوی مسئولیت‌پذیر از جامعه‌ی جهانی هستند؛ بلکه نسبت به روندی که سبب شده تا ایران به یکی از اصلی‌ترین قربانیان جریان شتابناک جهان‌گرمایی بدل شود؛ اعتراض کنند. 

جنبش ساعت زمین را جدی بگیریم

    نگارنده هرگز فراموش نمی‌کند که وقتی نخستین یادداشتش را در این خصوص، دهم فروردین 1387 منتشر کرد، فکر نمی‌کرد هموطنانش اینگونه پیش‌برنده و گسترده از این پویش جهانی استقبال کنند؛ به نحوی که اینک، نه فقط در اغلب کلان‌شهرهای ایران که در بسیاری از سکونتگاه‌های کوچک هم، ایرانیان از ماکو گرفته تا کاشان و از کاشان تا پارسیان و کنگان به این رسم سبز می‌پیوندند.
    در این میان، گروهی چالش‌برانگیزانه می‌پرسند: در کشوری که بسیاری از رفتارهای مردم و دولتمردانش با آموزه‌های محیط زیستی فاصله‌ای ژرف دارد؛ در سرزمینی که بحران‌های مرگ‌آوری چون ازدحام زباله‌های سرگردان، ورود شیرابه‌های خطرناک به آب‌های آزاد و سفره‌های زیرزمینی، نرخ فزاینده‌ی فرسایش خاک، شکار بی‌رویه‌ی اندک زیستمندان باقیمانده در وطن، آلودگی هوا، ریزگردها، خشکی تالاب‌ها، نابودی زاگرس و ... نفس‌مان را بند آورده، چگونه می‌خواهیم به چنین حرکت‌های نمایش‌گونه و بی‌اثری دلخوش کنیم؟! آیا با خاموش کردن چند لامپ یا تاریکی نسبی برج میلاد و گنبد سلطانیه و ... ایران از خطر تغییر اقلیم درامان خواهد ماند؟ اصلاً مگر آنهایی که رسانه‌های قوی‌تر، پول بیشتر و مردم آگاه‌تری دارند، توانسته‌اند روند جهان‌گرمایی را مختل کنند که ما بتوانیم؟
    پاسخ به همه‌ی این پرسش‌های پرسوز و گداز، فقط یک جمله است! اینکه قرار نیست ما سرنوشت جهان را تغییر دهیم؛ قرار نیست ما ردپایی ژرف بر گیتی برجای نهیم و قرار نیست ما اهالی زمین را متأثر سازیم! بلکه فقط می‌خواهیم نشان دهیم، در ایران شمار آنهایی که فقط یک لامپ را برای یک ساعت کمتر روشن می‌کنند، در حال افزایش است؛ هم آنهایی که بی شک بیشتر می‌کوشند تا هوای زمین و ساحل و آسمان و حیات وحش و گیاهان این سرزمین را داشته باشند.
    خلاصه اینکه جنبش ساعت زمین را در ساعت 20:30 امشب – هشتم فروردین 1394 – پرشورتر از سال‌های ماضی برگزار خواهیم کرد؛ زیرا:
ما می‌خواهیم پیش از آنکه 
پرها فرو ریزد
پرواز کنیم
و پیش از آنکه به پایان رسیم، آغاز ...

درج نظر

اکولوفاشیست‌ها و بنیادگرایی سبز!

    در نیمه‌ی تیرماه 1381، یعنی حدود 13 سال پیش، به مناسبت ورود یک فیلسوف دوست‌داشتنی به کابینه‌ی وقت فرانسه، یادداشتی را نوشتم که همان زمان در روزنامه جام جم منتشر شد. حکایت مردی به نام لوک فری، که همین مهر سال 1393، انتشارات روزنامه اطلاعات برگردان یکی از کتاب‌هایش با عنوان: «تاریخ مختصر اندیشه» را روانه بازار کرد. آشنایی من با فری برمی‌گردد البته به سال 1371، زمانی که مصاحبه‌ای جنجالی از او را در شماره 275 از ماهنامه پیام یونسکو خواندم. آن زمان هم او با کتاب بحث‌برانگیزش به نام نظم نوین اکولوژیک، زودتر از خیلی‌ها، آینده را پیش‌بینی کرده بود. آن مصاحبه البته بیشتر برایم به این دلیل جذاب بود که دانستم: اکولوژی هم می‌تواند به بد و خوب تقسیم شود! اینکه هم باید از ارتدکس‌های محیط زیستی پرهیز کرد که آنها را اکولوفاشیست یا خمرهای سبز نامید و هم آنهایی که بی مهابای فرداها، امروز را آزمندانه به تاراج می‌برند و خود را محق هر نوع دخل و تصرفی در طبیعت برمی‌شمارند.

لوک فری و کتابش

   
   برای آنها که دوست دارند بیشتر با این فیلسوف 64 ساله‌ی فرانسوی آشنا شوند، پیشنهاد می‌کنم تا یادداشت جاوید سرایی را به مناسبت انتشار واپسین کتابش در غرب به نام «یادگیری برای زیستن» را بخوانند؛ کتابی که در کمتر از شش ماه، بیش از سیصدهزار نسخه از آن فقط در فرانسه به فروش رفت و در ایران البته، کتاب مهم «اکولوژی؛ علم عصیانگر» با شمارگانی فقط 550 جلد! هنوز موجود است!!

    بگذریم ...

خطر بنیادگرایی در محیط زیست!

    اینکه چه شد که یاد فری و خمرهای سبز افتادم! مشاهده‌ی یادداشت تأمل‌برانگیزی از دکتر رضا گلجانی با عنوان: «بنيادگرايي محیط زيستي، رويكردي با ريشه‌ها و عواقب مشابه با بنيادگرايي ایدئولوژیک» در صفحه‌ی فیس‌بوک‌شان بود که پیشنهاد می‌دهم آن را هم بخوانید.

    و اما متن یادداشتی که با عنوان: «پژوهش در این سو و آن سو!» در شماره 17 تیر 1381 روزنامه جام جم منتشر کردم، در ادامه آمده است؛ یادداشتی از سر شوق و خوشحالی از آمدن مردی فرهیخته به دنیای سیاست! هرچند که اهالی کاخ الیزه خیلی تحملش نکردند و او مجبور شد مانند هر انسان شرافتمند دیگری، آبرویش را بر قدرت ترجیح دهد ...

لوک-فری

    خبر کوتاه بود : ژاک شیراک پس از پیروزی قاطع بر رقیب افراطی‌اش لوپن در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، لوک فری را به عنوان وزیر جوانان آموزش ملی و تحقیقات معرفی کرد. این انتخاب همان طور که انتظار می‌رفت، در فرانسه و جهان غرب بازتاب‌های گسترده‌ای داشت. گروهی از تحلیلگران، قرارگرفتن یک فیلسوف ژرف‌اندیش را در رأس یکی از راهبردی‌ترین وزارتخانه‌های دولت فرانسه، نشانه‌ی گشوده‌شدن فصلی جدید و منظری نو در تاریخ سیاسی و پیش‌رو فرانسه می‌پندارند که بی گمان، مناسبات جهانی را متأثر خواهد کرد. در مقابل، پاره‌ای از ناظران، این انتخاب را در حد ژستی سیاسی تنزل داده‌اند و حضور این شخصیت روشنفکر را در کابینه فرانسه، بی‌اثر ارزیابی می‌کنند. در واقع این مرد 51 ساله، در شمار نخستین فیلسوفانی است که در فرانسه به مقام وزارت می‌رسد؛ رخدادی که جهان غرب نیز کمتر همتایی برای آن به خاطر می‌آورد. تقریبا10 سال پیش، ماهنامه پیام یونسکو، در شماره 275 خویش، به مناسبت چاپ آخرین اثر فری (نظم نوین اکولوژیک) که از استقبالی پرشتاب برخوردار شده بود، گفتگویی خواندنی با وی به چاپ رساند. او در آن گفتگو، ضمن انتقاد از دیدگاهی که طبیعت را فاقد هرگونه حق و ارزش ذاتی برمی‌شمرد و انسان‌محوری افراطی را ترویج می‌کند، دیدگاه مقابل را هم به نقد کشیده بود. دیدگاه دوم توسط پاره‌ای از نظریه پردازان امریکایی نظیر هانس جوناس با عنوان بوم‌شناسی ژرف مطرح شده بود. لوک فری ضمن تحلیل بازخوردهای منفی چنین نظریه‌های فراانسان‌گرایانه‌ای که در نهایت می‌تواند منجر به ظهور اکولوفاشیست‌ها یا خمرهای سبز شود، برای نخستین بار از دو مفهوم بوم‌شناسی خوب و بوم شناسی بد سخن می‌راند. به هر حال، ژاک شیراک و ژان پیر رافان (نخست وزیر) با گزینش لوک فری، عضوی از جامعه فکری را انتخاب کردند که گرچه در حوزه‌ی سیاست تاکنون هیچ ردپایی نداشته است؛ اما در عرصه آموزش و پرورش و تحقیقات، یک آشنای قدیمی است. وی که امروز دو دکترای فلسفه و علوم سیاسی را یک جا دارد، از زمان چاپ نخستین اثرش در میانه دهه1970 تاکنون بیش از200 مقاله و کتاب عرضه داشته و بارها ممتازترین جوایز ادبی و علمی اروپا را از آن خود کرده است. از جمله آموزه‌هایی که انتخاب یک پژوهشگر فیلسوف در رأس وزارتخانه متولی پژوهش در فرانسه می‌تواند داشته باشد، توجه به پیشینه‌ی قوی علمی و آثار قلمی پرشمار، به عنوان یک امتیاز در کارنامه سیاسی یک دولتمرد است؛ امتیازی که متأسفانه نظیر آن را در دیگر کشورهای جهان، به ویژه ممالک جنوب کمتر می‌توان مشاهده کرد یا به یاد آورد. به جای آن در این سوی آب، اغلب مشاهده می‌شود که شمار آثار قلمی و پژوهشی دولتمردان همزمان با قبول مسوولیت سیاسی و در دوره پس از آن فزونی می‌گیرد! شگفتا که هر چه از شمال دورتر شده و به جنوب نزدیک‌تر می‌شویم، بر شمار و ابعاد وقوع چنین معجزاتی افزوده می‌شود! اصلا شاید یکی از دلایل وجود مشکلات متراکم و موانع بازدارنده در اداره کشورهای جهان سوم نیز از همین رویکرد ناشی شده باشد که دولتمردان این کشورها، به دلیل نگارش کتاب و مقاله و اخذ مدارک دانشگاهی در طول دوران مسوولیت یا صدارت خویش، کمتر مجالی برای پیگیری مشکلات مردم می‌یابند!

درج نظر

اگر نشانه‌های سقوط طبیعت را دیده بودیم!

    هجوم گرد و غبارهای خبرساز 21 بهمن در اهواز، چنان موجی در کشور به راه انداخت که تاکنون سابقه نداشته است. سیلی طبیعت به نادرایتی انسانی در مدیریت زمین، سبب شد تا یکی از کابوس‌های هر دولت و حکومتی در تاریخ یکصدساله‌ی حکمرانی مدرن در کشور، نزدیک‌ترین رنگ به واقعیت را تجربه کند! اینکه نکند خوزستان، دیار زرخیز ایران‌زمین از پی ناپایداری‌های اکولوژیک، دستخوش ناپایداری‌های اجتماعی و به تبع آن، امنیتی هم بشود؟! ورود شتابناک عالی‌ترین مقامات دولتی به اهواز و ابراز همدردی با مردم عزیز آن دیار، اعلام طرح‌های ضربتی برای مقابله با تشدید طغیان ریزگردها و جوشش کانون‌های بحرانی فرسایش بادی و سرانجام شل کردن کیسه‌ی خزانه‌ی ملّی، برای خواباندن یک بحران منطقه‌ای، نشان از سراسیمگی و ترس حاکمیت از ترکیدن دُملی است که می‌تواند ابعاد ناپایدارکننده‌اش فقط به خوزستان هم محدود نشود!

ahvaz

    و این البته فقط قصه‌ی پرغصه‌ی خوزستان نیست! هست؟
کافی است سر را بالا آورده و اندکی از منظری فراخ‌تر به گستره‌ی فلات امروز ایران بنگریم تا ستاده‌های حاصل از یک حکمرانی نامطلوب و پرسش‌برانگیز در حوزه‌ی محیط زیستی را در جای جای وطن دریابیم. چالاب بزرگ جازموریان در جنوب شرق کشور، اینک به پهنه‌ای خشک و مستعد جوشش ریزگرد بدل شده است؛ از بس که بر روی همه‌ی رودخانه‌های منتهی به آن، به ویژه هلیل‌رود سد زدیم و به بهانه‌ی توسعه‌ی کشاورزی در جیرفت، دودمانش را بر باد دادیم؛ آنگونه که اینک همان کشاورزی سودآور و پررونق در جنوب دیار کریمان، کرمان هم با تهدید و تحدیدهایی کم‌سابقه روبرو شده است.
درست عین قصه‌ی حوضه‌ی آبخیز کُر و سیوند در مرکز استان فارس که روزگاری به رکورد نخستین تولیدکننده‌ی گندم بودنش فخر می‌فروخت و امروز عقوبت برهم خوردن نظام آب‌شناختی‌اش (هیدرولوژیک) را با احداث هم‌زمان دو سد مخزنی بزرگ ملاصدرا و سیوند در کنار درودزن به عینه می‌بیند! اینکه نه‌تنها سعادت بر روی کشاورزان سعادت‌شهری لبخند نزد، بلکه بخت‌شان هم با مرگ بختگان رفت و به جای انجیرستان‌هایی شاداب و پیش‌برنده در استهبان که بی‌نیاز از آبیاری بودند، حال باید نگران تأمین نوبت‌های پرشمارتر آبیاری برای بزرگترین انجیرستان دیم و ارگانیک جهان هم باشند!
همانگونه که دل گاوخونی در پایاب زنده‌رود هم خون شده، پریشانی، دامن کازرونی‌ها را با مرگ دریاچه پریشان گرفته، در پایاب اترک، همه نگران عقب‌نشینی‌های پی در پی گُمیشان هستند؛ نگران تبدیل شدن تالاب انزلی به یک زمین فوتبال؛ نگران مرگ ماهی‌های خاویاری از سواحل میانکاله و آشوراده تا بوجاق و کیاشهر و نگران عدم توفیق در مهار بزرگترین رخداد بیابان‌زایی قرن در شمال باختری ایران، جایی که روزگاری نه چندان دور، مردمانش نگران پیشروی آب دریاچه ارومیه بودند و حالا کرور کرور خرج می‌کنند تا با چراغ نفتی، ردی هرچند اندک از آب رفته به جوی را بیابند و بازگردانند!
چرا اینگونه شد؟ ما کجای راه را اشتباه رفتیم؟ مگر روند کاهش سفره‌های آب زیرزمینی از سال 1343 در کشور شروع نشده بود؟ پس چرا دستگاه متولّی آب کشور در تمام این سال‌ها منفعلانه عمل کرد و اجازه داد تا کار به چنین نابسامانی بهت‌آوری برسد که 85 درصد اندوخته‌های ایران، به یغما رفته فرض شود؟! چرا سازمان حفاظت محیط زیست نتوانست به وظایف حاکمیتی و نظارتی خود به درستی عمل کرده و آنجا که باید، قاطعانه اخطار قانون اساسی داده و اجازه‌ی استمرار تاراج منابع آب کشور را ندهد؟ چرا به جای آنکه متجاوز از 400 هزار میلیارد تومان را – به قیمت‌های امروز - خرج ساختن سدها و طرح‌های انتقال آب بیشتر بکنیم، کمتر از 20 درصد این رقم را برای ارتقای نرم‌افزاری بخش کشاورزی هزینه نکردیم تا اینک همچنان شاهد دست‌کم هدررفت 65 درصدی آب و ضایعات 30 درصدی محصولات غذایی؛ یعنی نابودی 27 میلیارد متر مکعب آب در سال، نباشیم؟

    ما کجای راه را اشتباه رفتیم؟
به باور نگارنده، ضمن قبول این واقعیت کتمان‌ناپذیر که ابعاد فرامنطقه‌ای تشدید بیابان‌زایی و فرآیندهای کاهنده‌ی کارایی سرزمین در تمامی گیتی سبب شده تا بوم‌سازگان (اکوسیستم) زمین در تمامیت خود دچار لکنتی جدی برای ادامه‌ی بقا شود؛ لکنتی که ابعاد پیش‌برنده‌ی تغییر اقلیم، جهان گرمایی، توفان‌های مهیب و سونامی‌های بی‌سابقه‌ی اقیانوسی از نشانزدهای آن است. اما نباید از نقش نادرایتی محیط زیستی در قلمرو ایران، به بهانه‌ی موج فزاینده‌ی جهان گرمایی غفلت کرده یا کم‌اثر جلوه داد.
فقط کافی بود در آغاز دهه‌ی هشتاد هجری شمسی، آرمان توسعه را رسماً و با شجاعت تغییر می‌دادیم و به جای کوبیدن مستمر بر خودکفایی در بخش کشاورزی، در اندیشه‌ی تأمین امنیت غذایی ایران از طریق رونق کسب و کارهای سبز، ترویج صنایع هایتک، استحصال انرژی‌های نو از طریق خورشید، باد، زمین‌گرمایی و جزرومدی، توسعه‌ی زیرساخت‌های گردشگری مسئولانه در حوزه‌های تاریخی، فرهنگی، طبیعی و علمی و بالفعل کردن جذابیت‌ها و مزیت‌های بیش از 4600 کیلومتر مرزهای آبی کشور از منظر ترانزیت و بازرگانی برمی‌آمدیم.
بی‌شک در آن صورت، پول کافی داشتیم تا به جای اختصاص کمتر از پنج دهم درصد از بودجه سالانه‌ی خود، دست کم 10 درصد را به بخش پژوهش و اعتلای کیفیت آموزش اختصاص داده و نسلی را پرورش دهیم که اینک می‌توانست درسی فراموش‌نشدنی به صاحبان اقتصادک‌های نوپای منطقه در قطر، امارات متحده عربی و ترکیه بدهد.
هنوزم البته نباید ناامید شد. هنوزم می‌توان با درایت به دنیا نشان داد که جمهوری اسلامی ایران، کشوری مسئولیت‌پذیر و حافظ امنیت زیستی در کره زمین بوده با نفی هر نوع رفتارهای خشونت‌طلبانه، احترام به سرمایه‌های اجتماعی، برخورداری از رکن چهارم دموکراسی به عنوان مقتدرترین رکن پایداری یک حکومت مردمی، ایرانیان را برای پذیرش انطباق و همراهی با یک دوره‌ی گذار و دشوار همراه کرد و به پشتوانه‌ی اعتماد مردم، افقی امیدبخش را برای آینده‌ای نه چندان دور از هم‌اکنون به تصویر کشید.
انشاالله.

درج نظر