صندوقی که به جای درمان سرطان، از آن پیشگیری می‌کند!

    از گنجه پشتیبان زیست بوم ایران حمایت کنیم

    نامش گنجه پشتیبان زیست بوم ایران یا همان صندوق حامی طبیعت است که به همت گروهی از دلسوزان پیشکسوت و مورد احترام جامعه محیط زیست کشور شکل گرفته است. لطفا او را دریابید ...

گنجه پشتیبان زیست بوم ایران

    نیکوکاری، خصلتی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو هموطن عزیز ایرانی برود! نیک می‌دانم. اما باورم این است که اینک باید در بین مؤثرترین و کاراترین شیوه‌های نیکوکاری، روشی را برگزینیم که به علت‌ها می‌پردازد و از بروز درد پیشگیری می‌کند.
    طبیعت ایران از دردی جانکاه عذاب می‌کشد، اما آن درد، عدم تخصیص اعتبار مناسب به سازمان حفاظت محیط زیست یا منابع طبیعی نیست! حتی سدسازی افراطی و طرح های انتقال آب بین حوضه‌ای هم نیست! همانگونه که دربندماندن چند محیط بان و جنگلبانش در زندان به دلیل عدم رضایت یا تأمین مبلغ دیه هم نیست ...
    درد جانکاه طبیعت ایران، آن است که اغلب ایرانیان طبیعت را به عنوان یک موجود زنده و نیازمند توجه، جدی نمی‌گیرند. آنها درنیافته‌اند که اگر نمی‌خواهند سالی بیش از 10 هزار میلیارد تومان برای درمان سرطان هزینه کنند، راهش این است که یک دهم آن را برای سالم‌سازی منابع آب و خاک و هوا در سال هزینه کنند. اما ایرانیان، اعم از حاکمیت، دولت، مجلس، قوه قضاییه و نیروهای امنیتی و نظامی کشور ظاهراً برایشان پرداختن آن رقم هنگفت آسان‌تر است تا بی‌تفاوت نماندن به تخریب غیرقابل جبران طبیعت وطنی که دوستش دارند و داریم! نداریم؟

    چه باید کرد؟
    باید از مهدکودک‌ها و مدارس شروع کرد، باید نسلی را پرورش داد که نگاهش به مواهب طبیعی مثل نگاهش به عزیزترین کسانش باشد تا آنگاه دیگر هیچ هموطنی برای شلیک به سوی حیات وحش، آن هم بدون هیچ ضابطه و قانونی به خود حق ندهد و از سوی دیگر، محیط بابنان و جنگلبانان سلحشور وطن هم مظلومانه و در اثر یک اشتباه سالهای فراوانی از عمرشان را در گوشه سلول‌های بی روح زندان به هدر ندهند.
    برای همین است که گروهی از بزرگان خوشنام محیط زیستی وطن که نگارنده به حسن نیت و عشق ناهمتای‌شان به سرزمین مقدس‌مان ایمان دارد، تصمیم گرفته‌اند تا صندوقی را با نام گنجه پشتیبان زیست‌بوم ایران شکل دهند و بدین‌ترتیب، راه جدید و کاراتری برای نیکوکاری را به ایرانیان خیر نشان دهند.
    به نظرم کیفیت وضعیت این صندوق مردمی محیط زیستی، می‌تواند عیار خوبی باشد برای برطرف شدن آن لکنت پیش گفته؛ اینکه ایرانیان عملا نشان دهند برای درمان زخم‌های متعددی که پیکر سرزمین‌شان را چرکین کرده، منتظر قهرمان نمی‌مانند، زیرا قهرمان خود آنهایی هستند که از بخشی از مال خود داوطلبانه برای اقتدار بیشتر صندوق حامی طبیعت ایران مصروف می‌دارند.
    درود بر شما که داوطلبانه برای گنجه پشتیبان زیست‌بوم تبلیغ می‌کنید و به امید آزادی همه محیط بانان دربند و مظلوم وطن.

zistbom3


    شیوه‌های پرداخت کمک‌های نقدی به گنجه پشتیبان زیست‌بوم ایران به شرح زیر است:
1- از طریق شماره حساب نزد بانک پارسیان، شعبه بیمارستان پارسیان (کد شعبه: 1070): 
800-2092253-7
2- از طریق شماره شبا: IR330540107080002092253007 (به صورت اینترنتی)
3- از طریق شماره کارت: 6221061055662060 (به وسیله عابر بانک)

فرازها و فرودهای آلودگی هوا در پردیسان، تهران و ایران!

میوه شیرین ماجرای تلخ آلودگی هوا!

    دوباره زمستان آمد و روسیاهی نه به زغال که به برج میلاد ماند! اینکه سازندگان این بلندپیکرترین سازه‌ی موجود در وطن به خواب هم نمی‌دیدند که روزی به شاخصی برای سنجش غلظت آلودگی هوای پایتخت بدل خواهند شد، شکی نیست؛ اما اینکه برج میلاد را به قلیان صلواتی تهرانی‌ها بدل کنیم و در آثار طنازان و کارتونیست‌ها به وفور مورد انگولک قرار گیرد، خودش نوعی ابتکار است! نیست؟
    نوشتار پیش رو، به همین بهانه به ماجرای ابتکار، آلودگی هوا، شهرداری و پردیسان می‌پردازد ...

قلیانی به نام برج میلاد!

    آلودگی هوا از مرز میان‌سالی در تهران هم گذشت!
    این روزها کیفیت هوا در تهران و برخی دیگر از کلانشهرهای ایران در شرایط ناسالم قرار دارد. در تهران بیش از بیست روز است که وضعیت ناسالم با اندک وقفه ای دوام یافته است.
    خبری در روزنامه اطلاعات دیدم مربوط به ۲۸ آبان ۱۳۳۶، یعنی بیش از ۵۸ سال پیش! در آن خبر هم گلایه از وخامت ترافیک و آلودگی هوا در پایتخت تهران شده بود!
    یعنی در زمانی که جمعیت تهران به دو میلیون نفر هم نمی رسید، تهرانی ها با چنین بحرانی روبرو بودند. 

    چه پیامی را باید از این رخداد برداشت کرد؟!
راست آن است که ظرفیت زیستی یا پذیرش مخروط افکنه‌ای که در البرز جنوبی پذیرای «غول‌شهر» هفتادهزار هکتاری به نام تهران با دست کم ۱۲ میلیون نفر تردد روزانه و شبانه شده است، به هیچ وجه پذیرای چنین تراکم شگفت‌آوری نیست.
    پرسش این است که چگونه این مریض بدحال متوجه ریشه درد نشد و با تزریق دمادم مورفین‌هایی افزاینده، کار را به التهابی چرکین و سرطانی رساند؟
    مردم این شهر که فقط برای سه میلیون نفر می توانست آب شرب سالم ارایه دهد، چگونه توانستند شمار خود را چهار برابر کرده و در عین حال از بی‌آبی نمی‌میرند؟!
    آن قهرمانی که با اسب سفید آمد و برای تهرانی ها از سرشاخه های لار و لتیان و ماملو و کندوان و کرج و جاجرود و طالقان و سفیدرود و ... آب فراهم کرد، چه کسی بود؟ و آیا حاصل عملکرد آن سوار به نفع کیفیت زندگی ایرانیان در درازمدت تمام شد؟!

    سدهای خوبی که بحران آفریدند!
    فکرش را بکنید ...الان که چند برابر آب قابل استحصال دشت تهران، به این حوضه آب وارد می‌شود، باز هم شاهد بزرگترین نرخ فرونشست زمین در جنوب تهران به میزان ۳۶ سانتی متر در سال هستیم؛ وای به حالی که این همه آب وارد تهران نمی‌کردیم! واقعا در آن صورت فاجعه چگونه رقم می‌خورد؟ 
    پرسش این است که پس این همه آب کجا می رود؟ و پرسش کلیدی تر آنکه اگر همین میزان روند تغذیه پساب و فاضلاب‌های خانگی و خدماتی و شهری و صنعتی را هم متوقف کرده و یکجا وارد شبکه فاضلاب شهری در دست ساخت کنیم، آیا بحران نشست زمین و اُفت سفره های آب زیرزمینی در زیر تهران بیشتر و شتابناک‌تر نخواهد شد؟!

برج میلاد و شاخص آلودگی تهران!

    آیا ما راه را درست می‌رویم؟
    فرض کنیم که برای تهران هرگز سدی چون کرج و لار و ماملو و طالقان ساخته نمی‌شد و تهرانی‌ها مجبور بودند جمعیت خود را بر اساس اندوخته‌های آبی لتیان و استحصال از سفره‌های زیرزمینی آب تأمین کنند؛ در آن صورت هرگز با فاجعه‌ای که امروز در شهریار و معین آباد روبرو بودیم، مواجه نمی‌شدیم و ظرفیت گرمایی ویژه در جنوب تهران تا حوض سلطان اینگونه کاهش نیافته و چشمه‌های تولید گرد و خاک افزایش نمی‌یافت! می‌یافت؟
در آبادبومی که متوسط سرعت باد غالب آن کمتر از پنج متر در ثانیه است، با دوپینگی به نام سدسازی و انتقال آب بین حوضه‌ای، دودکش خانه‌ای را آفریدیم که زمانی نامش چنارستان بود!
    من فکر می‌کنم آنهایی که در آغاز ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی اجازه ندادند تا مقدمات مهار گسترش شهر تهران اجرایی شده و پایتخت سیاسی جا به جا شود، بزرگترین نشانی اشتباه را به حاکمیت دادند ...

    اینک آیا عبرت گرفته‌ایم؟
    متاسفانه می‌بینم که ماجرای آلودگی هوای تهران به بهانه‌ای برای تسویه حساب‌های سیاسی از سوی هر دو جناح حاکمیت بدل شده و هر یک، آن دیگری را متهم می‌کند که در زمان تو، سعی در مخفی کاری بود و اینک برعکس! چرا؟
    حدود شش سال پیش بود که روزی محمدباقر قالیباف در جمع شماری از متخصصان محیط زیستی کشور که نگارنده هم اشتباهی حضور داشت! گفت: من وارث شهری هستم که سالی پانصد هزار خودرو جدید در آن شماره‌گذاری می‌شود، بدون اینکه از شهردار بپرسند که برای مدیریت این لشکر جدید آهن و دود و بوق برنامه و ظرفیت جدیدی را آیا تعریف کرده‌ای؟!
    و واکنش شهردار به این بی احترامی آشکار چه بود؟!
    اینکه بیاییم تا می‌توانیم تسهیلات بیشتری برای خودروسواران جدید ایجاد کنیم؛ بزرگراه، بولوار، پل، تونل و آزادراه دو طبقه و سه طبقه بزنیم! 

    قالیباف اشتباه بزرگ کرباسچی را دنبال نکرد؟!
    قالیباف به جای آنکه رسماً و در اعتراض به این بی احترامی آشکار استعفا دهد، ماند و ساعت فاجعه را به تأخیر انداخت؛ آن هم به بهای بزرگ‌تر کردن ابعاد فاجعه؛ او باید می‌کوشید تا تمامی سرمایه ثروتمندترین شهرداری ایران را که صدها برابر بسیاری از وزارتخانه‌های کشور بودجه داشت، برای گسترش خطوط ریلی و ناوگان عمومی شهری اختصاص می داد. نباید پارکینگهای بیشتر برای سواری ها می ساخت، باید هزینه تردد شخصی را به نفع وسایل نقلیه عمومی افزایش می داد، باید تردد خودروهای فرسوده را چنان گران درمی آورد که کسی جرات استفاده از آنها را در خیابان های پایتخت نکند. باید به حاکمیت فشار می آورد تا خط تولید موتورسیکلت های بنزینی را به برقی تبدیل کند. باید می کوشید تا تهران به عنوان بزرگترین تولید کننده گوشت قرمز رکورددار نشود. در استانی که خود به دریوزگی آب روی آورده، چگونه باید بیشترین تمرکز واحدهای صنعتی تولید گوشت گاو را پذیرایی کند؟ آن هم فرآیندی که برای تولید هر کیلوگرم آن به ۱۵ هزار و پانصد لیتر آب نیاز است و تولید گاز متان آن به عنوان خطرناک ترین گاز گلخانه ای جهان، رقیب ندارد.
    اما نه قالیباف و نه پیشینیان او، این راه را نرفتند و فقط از سیاست تزریق مورفین سود جستند تا همه به ساعت فاجعه نزدیک‌تر شویم ...
    نکته غم‌انگیز ماجرا آن است که همچنان تغییر رویکرد و جهت‌گیری مثبتی هم در مدیریت کلانشهر تهران، آنگونه که سزاوار است، مشهود نیست.
    باید هر نوع ساخت و ساز جدید در تهران و کلانشهرهای بحرانی کشور با محدودیت‌های جدی مواجه شود.
اجازه تخریب به ساختمان‌هایی که دست‌کم کمتر از شصت سال قدمت دارند، نباید داده شود. تراکم‌فروشی باید پایان گیرد. برای صاحبان ساختمان‌هایی که به سمت استحصال انرژی‌های نو سرمایه‌گذاری می کنند، سوبسیدهای برانگیزاننده و معافیت های مالیاتی درنظر گرفته شود. حرکت خودروهای فرسوده و موتورسیکلت‌های بنزینی متوقف شود. حفر هر نوع چاه عمیق و نیمه عمیق در اطراف تهران متوقف شده و تمامی چاه‌های قانونی موجود از کنتور برخوردار شوند. با قاطعیت اجازه ساخت و ساز به هیچ فرد حقیقی و حقوقی در دامنه‌های شمالی شهر داده نشود؛ بهره برداری معادن شن و ماسه در اطراف تهران برای همیشه تعطیل شود؛ جریمه‌های سنگین برای صاحبان خودروهایی که فاقد معاینه فنی هستند، وضع شود و از صنایع خودروسازی نازنازی مملکت خواسته شود تا به سمت ساخت خودروهایی با موتورهای دیزلی، هیبرید و برقی جهت‌گیری کنند ... 
    این درحالی است که در این بررسی تحلیل‌وار، به ماجرای گسل‌های فعال و نیمه فعال تهران، بیم از ویرانی کامل و بروز یک فاجعه‌ی انسانی تمام عیار اشاره نشده است؛ ماجرایی که به گفته رییس ستاد بحران وزارت کشور، می‌تواند دو میلیون تهرانی را به کام مرگ بکشاند ...

برد شیرین ابتکار!

    فرجام سخن:
   یادداشت زنهاردهنده روزنامه اطلاعات در نزدیک به شش دهه پیش، گواه آن است که ما می‌توانستیم با توزیع یکنواخت و عادلانه ثروت در پهنه وطن، از بروز سهمناک‌ترین بدهکاری اکولوژیکی در تهران ممانعت کرده و اجازه ندهیم تا میلیاردها دلار هزینه اضافی بر دوش بخش درمان و بهداشت و سلامت کشور تحمیل شود. حقیقت تلخ ماجرا آن است که از قضا اگر قرار بر انتخاب مخرب‌ترین و ویرانگرترین سدهای کشور باشد، باید از لار و کرج و ماملو و طالقان در صدر این سیاهه شرم آور نام برد، یعنی دقیقا همان سازه های پهن پیکر سیمان اندودی که سینه چاکان سدسازی از آنها به عنوان چماق برای سرکوب مطالبات منتقدان تفکر سازه ای در مدیریت آب سود می جویند و پیوسته این پاسخ کلیشه ای را تکرار می کنند: اگر این سدها در اطراف تهران ساخته نشده بودند، الان پاسخگوی آب شرب تهرانی ها کی بود؟!
    و پاسخ آن است که سدها همان بلایی را بر سر تهران هفتادهزارهکتاری آوردند که بر سر دریاچه ارومیه پانصدهزار هکتاری آوردند! سدها در تهران به دلالان مسکن و برج سازان چراغ سبز نشان دادند و در ارومیه به گسترش کشاورزی و دامداری ناپایدار.

    اینک چه باید کرد؟
    مسلما باید واقعیت ها را به مردم بگوییم، آنها را نباید دلخوش کرده یا بی دلیل و غلووار نگران کنیم. سازمان حفاظت محیط زیست به جای آنکه در پرتالش مدام مشغول پاسخگویی به هر نشریه و سایت و وبلاگ و شبکه اجتماعی دست راستی، محافظه‌کار، اصول‌گرا، جریان انحرافی و ... باشد که آه و فغان برای آلودگی هوا راه انداخته؛ یا به جای آنکه به انعکاس محتوای هر نشریه و تارنما و رسانه‌ی دست چپی و اصلاح‌طلبی بپردازد که به جنگ منتقدان رفته است، با مردم همدردی کرده، مسوولیت‌ها را شجاعانه و شفاف بپذیرد، اجازه رواج شایعات را ندهد، پایش‌کننده‌ی دقیق سنجنده‌های آلودگی هوا باشد و به بیان برنامه‌های کوتاه، میان و درازمدت مقابله با آلودگی هوا و راهکارهای علاج بخشی برای درمان این درد دودآلود اکتفا کند و اجازه دهد تا مردم خود قضاوت کنند.

    یادمان باشد:

    این یک فرصت بزرگ و تاریخی برای دوستداران محیط زیست است که اینک سهم قابل توجهی از رسانه‌هایی که تا قبل از ورود دوباره معصومه ابتکار به پردیسان، کمترین سهم از صفحات خود را به محیط زیست اختصاص می‌دادند، اینک تیتر یک های خود را محیط زیستی انتخاب می‌کنند! نمی‌کنند؟
    به نظرم همین تغییر رویکرد به سمت جستارهای محیط زیستی در رسانه های محافظه کار و دست راستی، خود یک برد شیرین برای معصومه ابتکار است و البته در هر بردی، ممکن است یکی دو تا گل هم بخوریم! نه؟

بیشتر بدانیم:

خطر شیرینی که کام‌مان را تلخ می‌کند!

    مرور یک رخداد تاریخی برای آنهایی که گاه به انتشار رخدادهای ناامیدکننده، شکست‌ها و نتوانستن‌ها عادت کرده‌اند!
    بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، پرده از راز مخوف‌ترین زندان برای سربازان آمریکایی برداشت؛ زندانی که نه حصاری داشت، نه شکنجه‌ای در کار بود و نه کمبود مواد غذایی و آب. چشم‌انداز طبیعی زندان هم بدک نبود! انگار کره‌ای‌ها، به جای زندان، آن هزار سرباز آمریکایی اسیر را در هتل نگهداری می‌کردند! با این وجود، بیشترین میزان تلفات، آن هم ظاهراً به مرگ طبیعی در این زندان گریبان سربازان آمریکایی را گرفته بود! چرا؟
    چرا به رغم آنکه امکان فرار وجود داشت، اسرای آمریکایی مرگ آرام را به فرار ترجیح می‌دادند؟
    بسیاری از آنها شب می‌خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی‌شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی‌کردند و عموماً با زندان‌بانان کره‌ای خود طرح دوستی می‌ریختند.

زندان بدون دیوار!

ویلیام مایر پس از سال‌ها بررسی، نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارایه کرد:

«در این اردوگاه، فقط نامه‌هایی که حاوی خبرهای بد بودند را به زندانیان می‌رساندند.

هر روز از زندانیان می‌خواستند در مقابل جمع، خاطره‌ی یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده‌اند، یا می‌توانستند خدمتی بکنند و نکرده‌اند را تعریف کنند.

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می‌کرد، سیگار جایزه می‌گرفت. اما شگفت‌آور آنکه کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی‌شد. بنابراین و به تدریج همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».
پژوهش‌های مایر نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

1- با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می‌رفت.

2- با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می‌شد و خود را انسانی پست می‌یافتند.

3- با تعریف خیانت‌ها، اعتبار آنها نزد همگروهی‌ها از بین می‌رفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی و مرگ های خاموش کافی بود! نبود؟


    آیا تاکنون به آزار خود، دوستان یا خویشان خود مبادرت ورزیده‌اید؟ 
    چندی پیش، خبری را منتشر کردم که یک هموطن با تلاشی تحسین‌برانگیز، راننده لودر کارمند اداره راه و شهرسازی لرستان را مجاب کرده بود تا یک درخت بلوط را در کنار جاده از بین نبرد. این می‌توانست یک خبر خوب باشد! نه؟ اما اغلب بازدیدکنندگان و کامنتگزاران محترم، به جای تحسین آن هموطن، شروع به لعن و نفرین راننده لودر کردند که چرا می‌خواسته چنین جنایتی بکند؟! و بدتر آنکه آن را تعمیم دادند به نتیجه‌گیری‌های مأیوس‌کننده که ما به کجا می‌رویم و چرا اینگونه سقوط کرده‌ایم و خلاصه یءس‌های فلسفی امان‌شان را بریده بود ...
    مروری بر اخبار پخش شده از رسانه‌های گوناگون بیاندازیم، چند درصد آن خبرها منفی و منزجرکننده و رعب‌آور است؟
    یک عده هم این وسط راه افتاده‌اند و اگر بنده خدایی بخواهد گاه و بیگاه از برخی خبرها و رفتارهای انسانی و حرکت‌های غرورآفرین مدنی بنویسد، مثل همین حماسه جنگلانه که در 31 استان کشور با موفقیت اجرا شد؛ یا دیوار مهربانی در سیتی سنتر اصفهان، یا طرح هر مدرسه یک نهالستان، یا درخت ویردار در محور خرم‌آباد به الشتر، یا احیای تالاب‌های سوخته در فارس و بختیاری و مهاباد و ... نهیب می‌زنند که شب تاریک است و ما نمی‌توانیم به این اندک ستاره‌های کم‌سو دل بربندیم!
و آنگاه ناگهان چشم باز می‌کنیم و درمی‌یابیم که در زندانی بدون زندان‌بان اسیر شده‌ایم؛ روح وندالیسم همه جا را گرفته؛ ایران هم که قرار است عنقریب به سومالی بدل شود و خلاصه کاری نمی‌توان کرد جز انتظار مرگ ...
    من فکر می‌کنم شاید هر روز بیشتر از دیروز نیاز داشته باشیم به تکرار پند فریدون مشیری عزیز برای عادت نکردن به بد دیدن! نه؟
نگاه توست که رنگ دگر دهد به جهان
اگر که دل بسپاری به مهرورزیدن
اگر که دیده‌ات خو نکند به بد دیدن
    یاد داشلی برون و آن مدرسه مستعمل و خاک گرفته افتادم که بر روی آن اتاقک پوسیده‌ی اتوبوس، از خداوند بابت نعمتهایش قدردانی شده بود ... و آنگاه آن معجزه اتفاق افتاد! نیافتاد؟
    از مهمانی دنیا لذت ببریم و یادمان باشد که اگر امروز نوبت به استاد عزیزم، دکتر محمدرضا مقدم رسید که ما را ترک کند، روزی ما نیز دنیا را ترک خواهیم کرد ... و چه بهتر در این چند روزی که مهمان دنیا هستیم بخندیم و بخندانیم و کینه‌هامان را روی یخ بنویسیم و با ذره‌بین به دنبال خبرهای خوب بگردیم و در عین حال، آلیس در سرزمین عجایب هم نشویم!
    همین و تمام.

پنج اعتیادی که شما را می‌سازد!

توصیه‌های اعتیادآور یک دندانپزشک تهرانی ...

    آنچه می‌خوانید، حاصل گفتگوی نگارنده با یک دندانپزشک خوش ذوق تهرانی است که به بیمارانش توصیه می‌کند برای برخورداری از سلامت جسمانی و روانی، معتاد شوند!

    نامش امین قنبری است؛ یک جراح دندانپزشک. چند روز پیش فرزندم – اروند - را به نزدش بردم تا وضعیت دندان‌هایش را بررسی کند. به اروند توصیه کرد تا حتما و تحت هر شرایطی از نخ دندان استفاده کند. گفت: نخ دندان تنها اعتیادی است که نه فقط جایز که مورد تأکید است و امیدوارم نسبت به استفاده از آن معتاد شوی!
    موضوع برایم جالب شد، چون تاکنون از این منظر به اعتیاد نگاه نکرده بودم. از امین قنبری پرسیدم: آیا واقعاً این تنها اعتیاد مجاز است؟!
    بلافاصله پاسخ داد: نه! کتاب هم اعتیاد خوبی است.
گفتم همین؟
    اندکی فکر کرد و گفت: ورزش هم عالی است و خوبه که آدم معتادش بشه!
باز پرسیدم: دیگه چیزی نیست؟
    گفت: موسیقی! موسیقی اصیل، موسیقی کلاسیک، موسیقی‌ای که حال آدم را جا بیاورد ...

امین قنبری و اروند

    خیلی توصیه‌های جالبی بود. از او پرسیدم آیا فکر نمی‌کنی که محیط زیست هم می‌تواند یک اعتیاد مثبت باشد؟ اینکه آدم‌ها عادت کنند زباله‌های روی زمین را بردارند؛ عادت کنند به حیوانات شلیک نکنند؛ عادت کنند که قدر آب و خاک را بدانند و عادت کنند به آنهایی که به حفظ محیط زیست عادت نکرده‌اند، تذکر دهند؟
    گفت: صددرصد موافقم و لبخند زد ...
    دوست دارم چنین هموطنان فرزانه‌ای را که اینگونه استادانه و در عین حال مفرح با مخاطبین و مراجعینش مواجه می‌شود. دست کم در مورد اروند که جواب داده و او نخ دندان و مسواک را رها نمی‌کند ...
    و می‌دانم که او در حرفه خود نیز آدمی موفق بوده و خواهد بود؛ زیرا فقط برای کسب درآمد، طبابت نمی‌کند، طبابت می‌کند، چون عاشق زندگی است و آنهایی که عاشق زندگی هستند در هر موقعیتی می‌توانند معجزه کنند. درست مثل مسعود صرامی که در یادداشت بعدی به شرح معجزه‌اش برای نجات دیار زنده‌رود خواهم پرداخت.