آرش نورآقایی:  آیا کسی هست که من ممکن است مزاحمش بشوم؟!

     آخرین عبارت‌های آرش‌نورآقایی در آخرین یادداشتش که ساعتی پیش بر روی تارنمایش منتشر کرد، دلم را لرزاند و امیدوارم دل آقای محمد علی اینانلو را هم لرزانده باشد و ایشان آنقدر شهامت و صداقت داشته باشند که بلافاصله طی یادداشتی، سخنان شگفت‌انگیزشان در برنامه 90 دیشب را پس گرفته و اجازه ندهند تا شهرت و منیت بار دیگر امید و صداقت را این بار در حوزه‌ی محیط زیست شکار کند.

    همین و تمام.

درج نظر

فقط 157 روز انتظار برای تحقق یک ناممکن!

سرانجام یوز ایرانی بر سینه‌ی فوتبالیست‌های وطن نقش بست ...
    دیشب در تالار زیبای هتل المپیک تهران، شبی بیادماندنی برای دوستداران محیط زیست ایران رقم خورد؛ شبی که هرگز هیچ ایرانی طبیعت‌دوستی فراموش نخواهد کرد؛ شبی که یک غیر ممکن، ممکن شد و یوز ایرانی توانست به پیراهن تیم ملی راه یابد ...

    157 روز پیش - یعنی در ششمین روز از شهریور 1392 - زمانی که برای نخستین بار، در همین خبرآن‌لاین از ایده‌ی حضور نماد یوز ایرانی بر روی پیراهن اعضای تیم ملّی فوتبال ایران در جام جهانی 2014 برزیل سخن گفتم و از آرزویی که آرش نورآقایی عزیز طی گفتگویی در تیرماه 1392 با نگارنده در این خصوص مطرح کرده بود، بسیاری با لبخند و تمسخر و ... واکنش نشان داده و حتی با استناد به برخی قوانین فیفا اعلام کردند که چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد. اما ما بار دیگر ثابت کردیم که می‌توان غیرممکن را ممکن کرد! نمی‌توان؟

نماد یوز بر روی پیرهن تیم ملی

    ممنون از آرش نورآقایی و تیم سختکوش و یکدلش که جانانه برای تحقق این آرزو بسیار کوشیدند ...
    ممنون از معصومه ابتکار که با ملاقاتش با سپ بلاتر، گام بلندی در راه تحقق این آرزو برداشت ...
    ممنون از بروبچه‌های انجمن یوزپلنگ ایرانی و میراث پارسیان و دیگر تشکل‌هایی که بیش از توان‌شان تلاش کردند و هرگز ناامید نشدند ...
    ممنون از بروبچه‌های پروژه بین‌المللی یوزپلنگ آسیایی و کمیته طبیعت‌گردی سازمان میراث فرهنگی ...

    ممنون از استاد علیرضا (پیمان) آسانلو و دیگر هنرمندانی که در طراحی نماد یوز سخاوتمندانه هنرنمایی کردند ...
    ممنون از آن گروه از خبرنگاران رسانه‌ها که پوشش خبری سزاوارانه‌ای را در طول این 157 روز رقم زدند ...
    و ممنون از کودکان دانش‌آموزی که مرا و ما را شرمنده کردند ...
به امید موفقیت‌های بیشتر و کامیابی‌های افزون‌تر برای طبیعت ایران و فوتبالیست‌های عزیز هموطنم در آوردگاه برزیل.
    آمین.

    در همین باره از زبان آرش نورآقایی بیشتر بخوانید.

مدیران فوتبال از دانش‌آموزان دبستان جاوید الگو بگیرند!

    در حالی که هر روز صدایی متفاوت از درون فدراسیون فوتبال به گوش می‌رسد مبنی بر اجرایی شدن یا نشدن حضور نماد یوز ایرانی در جام جهانی، تماشای این نقاشی‌ها یادمان می‌اندازد که انگار کودکان اینجا هم از مدیران دولتی در فدراسیون فوتبال چند گام جلوتر و متحدتر هستند! نیستند؟

ادامه نوشته

بیمه دانا بهانه را از سگ‌های گله می‌گیرد!

    وقتی که بیمه دانا به کمک یوزپلنگ آسیایی می‌آید ...
    و سرانجام، یک نهاد قدرتمند اقتصادی کشور تصمیم گرفت تا گامی عملی برای حفظ آخرین بازمانده‌های گونه‌ی یوزپلنگ آسیایی که فقط در خاک ایران حضور دارند، بردارد. باشد که زین پس صاحبان سگ‌های گله در سمنان و یزد و خراسان شمالی و ... کمتر از توان یوزپلنگ‌گیری ایشان با افتخار یاد کنند ...
ادامه نوشته

امروز در مسجد سلیمان: نفت، تراکتورسازی، علی کریمی و یوزپلنگ آسیایی!

 رأس ساعت 15 امروز - هشتم دی ماه 1392 - قرار است یک رویداد تاریخی/ ورزشی/محیط زیستی بی‌نظیر در شهرستان مسجد سلیمان رخ دهد؛ رویدادی که هزاران دوستدار فوتبال در آن دیار محروم مدتهاست که چشم انتظار وقوعش هستند و برای تحققش بسیار تلاش کرده‌اند ...

ورزشگاه فوتبال مسجد سلیمان در روز شنبه هفتم دی ماه 1392 به استقبال یوزپلنگ آسیایی در ایران رفته است!

ادامه نوشته

از سری زیباترین عکس‌های عالم!


    این تصویر را Diana Lakeland برای مجله نشنال جئوگرافیک شکار کرده است؛ اما این روزها در ایران شاید بیشتر از هرجای دیگری فهمیده شود ...

    او هم مادر است ... عاشقانه فرزندش را دوست دارد و دلش می‌خواهد مثل ما ... مثل هر پدر و مادری؛ در برابر فرزندش شرمگین نشده و غذایی درخور برایش فراهم آورد؛ همان غذایی که شکارچیان آن را با اسلحه های گرانقیمت خود نشانه رفته و نامش را حذف جانداران پیر از گله یا جامعه وحوش می‌نامند و یادشان رفته است که با این کار چگونه زنجیره حیات را مختل می‌کنند ...

عشق مادر به فرزند ...

    افزون بر آن، در حالی که شاید شمار یوزهای آسیایی باقیمانده در جهان که جملگی در ایران زیست می‌کنند، به هفتاد قلاده هم نرسد، خبر می‌رسد که 31 یوزپلنگ را در طول 22 سال گذشته از دست داده‌ایم!
    ما باید یاد بگیریم که با حیوانات هم به گونه‌ای رفتار کنیم که انتظار داریم با هر انسان رفتار شود ... اینگونه است که هر ایرانی می‌تواند یک محیط بان و یک ایران بان باشد و بماند ...
    شاید از این منظر، تلاش ما برای حضور یوزپلنگ آسیایی در آوردگاهی جهانی به نام برزیل 2014، بهتر درک شود و همراهان بیشتری بیابد.

    در همین باره:
    - کفاشیان: مردم از فیفا درخواست کنند!

درج نظر

وقتی که شرق با یوز در برزیل شوخی می‌کند!

    گام به گام با یوزپلنگ ایرانی در سفر به سرزمین سامبای برزیلی ...
    کار تدارکات و تحقق یک آرزوی محیط زیستی در مستطیل سبز برزیل، بهتر از آن چیزی پیش می‌رود که همه انتظار دارند در ایران باید پیش برود! رمز این کامیابی‌ها در چیست؟ نوشتار پیش رو به بهانه‌ی انتشار کاریکاتور اخیر روزنامه شرق و برچیده‌شدن تابلوهای مشهور به صداقت آمریکایی از سطح معابر عمومی پایتخت، کوشیده است تا به رمزگشایی این کامیابی بپردازد ...
ادامه نوشته

وقتی که محمد علی نجفی بر خلاف عادل فردوسی‌پور دست رد به سینه یوز در برزیل نمی‌زند!

    پیشنهاد حضور یوز در آوردگاه جام جهانی فوتبال برزیل، با حمایت جانانه‌ی رییس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، قوت بیشتری می‌گیرد؛ آن هم در حالی که عادل فردوسی‌پور آشکارا حاضر نشد تا ماجرای یوز را به ۹۰ بکشاند! یادداشت پیش رو، شرح این دو رخداد شیرین و تلخ است …
ادامه نوشته

آیا یوزپلنگ‌ها دارند از ایران می‌روند یا نیامده بودند که بخواهند بروند؟!


     تازه ترین یادداشتم در خبرآن لاین به موضوعی اختصاص دارد که می‌توانست یکی از قله‌های افتخار سازمان حفاظت محیط زیست باشد، اما ظاهراً خیلی‌ها دوست ندارند که چنین شود! چرا؟ یادمان باشد که روزگاری، شمار یوزپلنگ‌های موجود در جهان به بیش از یکصدهزار قلاده در متجاوز از 44 کشور جهان می‌رسید؛ آنگاه این تعداد به حدود 15 هزار قلاده در 27 کشور جهان تقلیل یافت و در آغاز قرن بیست و یکم، شوربختانه و به جرأت می‌توان گفت: در خارج از قاره آفریقا، فقط یک کشور دیگر در جهان باقیمانده که هنوز شاهد خرامیدن یوز در سرزمینش است: ایران! آیا قدر این موهبت را می‌دانیم؟   

  

ادامه نوشته

یوزپلنگ ایرانی ؛ کيست که بگويد: نداريم!؟

     مگر يوزها چه برتري تعيين‌کننده و متمايزي نسبت به ببرها و شيرها در مازندران و ارژن دارند؟ مگر با رفتن ببر مازندران يا شير ايراني، براي کسب و کار ايراني خللي پيش آمد که حالا نگران اين چند قلاده يوز هستيم و به بهانه‌حفظ آنها مي‌خواهيم جلوي احداث و تعريض يک جاده کوهستاني موسوم به گزوئيه را در قلب منطقه حفاظت شده بافق بگيريم؟ اصلا چرا در طول يکصد سال اخير، مردمان عربستان، عراق، ترکمنستان، پاکستان، افغانستان، هندوستان و حکومت‌هايشان به بود و نبود يوز اهميتي ندادند و کاري کردند تا يوز آسيايي پناهگاهي جز ايران نداشته باشد؟ آيا آن کشورها که الان يوز ندارند، زندگي هم ندارند که ما را آنقدر نگران کرده است؟ اصلا آن کشورهاي غربي که اينک در قالب پروژه بين‌المللي حفاظت از يوزپلنگ آسيايي (C.A.C.P) و با همکاري UNDP درصدد کمک به ايرانيان هستند تا چند قلاده يوز باقي‌مانده را از خطر انقراض نجات دهند، چرا خودشان در طول يکي، دو قرن اخير، آن بلا را بر سر قاره سبز آوردند تا تعداد گونه‌هاي اندميکش (انحصاري‌اش) چنان کاهش يابد که به ايران برسد؟ آيا با آن قلع و قمع آزمندانه، مردمان ساکن در اروپاي امروز روزگار سختي را دارند تجربه مي‌کند؟!دريافت‌هاي مورد اشاره، در شمار پرسش‌هايي است که گاه و بيگاه هر فعال محيط‌زيست در ايران با آن مواجه شده و از سوي مديري که درصدد تحميل توسعه‌اي جديد است، به چالش گرفته مي‌شود. تا زماني هم که نخبگان و کارشناسان و پژوهشگران اين حوزه نتوانند پاسخي درخور و قانع کننده براي چنين پرسش‌ها و ترديدهايي ارائه دهند، در، کماکان بر همان پاشنه‌اي خواهد چرخيد که تاکنون چرخيده و شوربختانه چيزي که ذبح خواهد شد، همچنان ملاحظات محيط‌زيستي است که در پاي مصلحت‌هاي اقتصادي، تجاري، سياسي و اجتماعي خونش ريخته مي‌شود.اما چرا کار را به اين بي‌ساماني رسانده‌ايم که هنوز به رغم ثبت صدها تجربه‌ دردناک جهاني از عدم توجه درست به بنيان‌ها و آموزه‌هاي محيط‌زيستي، بايد بکوشيم تا روشنايي روز را ثابت کرده و نشان دهيم که عبور جاده از قلب منطقه حفاظت شده بافق غلط است؛ همانگونه که قطع درختان در جنگل ابر براي احداث يک جاده جديد غلط است و همان طور که قطع بلوط‌هاي دنا به بهانه عبور خط لوله گاز عسلويه اشتباه است؟ اصلا مگر هر ساله فقط در محدوده پارک ملي گلستان بيش از هزار حيوان را به دليل تصادف‌هاي جاده‌اي ناشي از جانمايي غلط محور ارتباطي گرگان به بجنورد از دست نمي‌دهيم و مگر از سال 1382 تاكنون 11 قلاده يوزپلنگ در جاده‌هاي ايران كشته نشده‌اند ؟ پس چرا همچنان بايد انرژي مصرف کرده و بگوييم که احداث جاده گزوئيه مي‌تواند يوزهاي بيشتري را به کشتن دهد؟ اين همه تلاش براي اثبات روشنايي روز نشان از کدام لکنت جدي در سامانه مديريتي ما در حوزه محيط‌زيست دارد؟

    حقيقت اين است که کسب و کار بيابان‌سازي مدت‌هاست در اين بوم و بر پررونق است؛

    کيست که بگويد: نيست؟

    تقريبا همه ما … تأکيد مي‌کنم که همه ما در تقويت اين رونق مرگ‌آفرين سهيم بوده و مشارکت داريم؛

    کيست که بگويد: نداريم؟

    اغلب 125 رودخانه اصلي ايران از هميشه کم‌آب‌تر و آلوده‌تر شده‌اند؛ بسياري از کاريزها خشک شده و دود از دهانه آنها درآمده است؛ بايد منفذهاي فراواني را در پاي دامنه‌هاي البرز ، زاگرس و بينالود رصد کني تا مگر همچنان چشمه‌اي خروشان را چون چشمه مرغاب داراب در سال‌هاي دور بيابي؛ تقريبا مي‌شود گفت که ديگر هيچ تالابي در اين سرزمين نمانده که ادعا کند: حالش خوب است!

    به جاي همه آن چشمه‌ها، رودها و کاريزها، تا دلتان بخواهد جرثومه‌هاي سيماني غول‌آسا به نام سد ساخته شده و از هر دشتي چون قارچي سمي، ده‌ها و صدها چاه نيمه عميق و عميق روييده است؛ به اين بهانه که عملکرد در واحد سطح در بخش کشاورزي افزايش يابد و امنيت غذايي شهروندان ايران‌زمين تأمين گردد اما راست آن است که اين عملکرد همچنان انتظارها را برآورده نمي‌کند و از آن سو، زيستگاه‌هاي زخم خورده موجود هم ديگر توان فراهم کردن غذا براي گربه‌سانان و علفخواران را از دست داده است.

    کيست که بگويد: از دست نداده است؟

    اين‌ها را گفتم تا تأکيد کنم: اغلب نشانزدهاي محيطي در کشور هشدار مي‌دهند که ايران زمين با شتابي دمادم افزاينده مي‌رود تا شکافي ژرف‌تر با استانداردهاي بهره‌مندي از سرزميني شاد و پايدار را برخوردار شود. چنانچه در حدفاصل ۳ سال پاياني از نخستين دهه قرن بيست و يکم، رتبه وطن در جدول شاخص سرزمين شاد -(Happy Planet Index (HPI - از ۶۷ به ۸۱ کاهش يافته است. اين در شرايطي است که تعداد کشورهاي مورد بررسي در سال ۲۰۰۶ به ۱۷۸ مي‌رسيد، در حالي که در سال ۲۰۰۹ فقط ۱۴۳ کشور در اين ارزيابي شرکت کرده بودند. يعني وضع ما مي‌توانسته بدتر هم شده باشد واقعيتي که نزول فاحش ايران در شاخص عملکرد زيست‌محيطي جهان در سال پس از آن - Environmental Performance Index – هم تاييدي تلخ بر واقعيت پيش گفته است. واقعيتي که مي‌گويد: يوزها که از ايران بروند، يعني سرزميني که نامش ايران است و دوستش مي‌داريم؛ ديگر توانايي تأمين غذاي يوزها را ندارد يعني احتمال نابودي کل و بز ، قوچ ، ميش و جبير در ايران از هميشه بيشتر است و اين يعني که برهنگي زمين و کاهش پوشش گياهي به آستانه‌اي خطرناک رسيده است؛ آستانه‌اي که بيم افزايش کانون‌هاي بحراني فرسايش بادي و تشديد غبارآلودگي آسمان را افزايش مي‌دهد.

    کيست که بگويد: نمي‌دهد؟

    يادمان باشد: يوز پلنگ، تيزپاترين جاندار روي زمين (با ۱۱۰ کيلومتر سرعت در ساعت) است که هنوز در 6 درصد از کشورهاي جهان يافت مي‌شود و خوشبختانه ايران عزيز ما، در شمار آن شش درصد قرار دارد. قدر اين امتياز را بدانيم و بياييم اين حيوان درشت چشم و تيزپا، اما محجوب و باريک اندام را به ايرانيان سزاوارانه معرفي کنيم؛ حيواني که در شمار ارزشمندترين گونه‌هاي جانوري شناخته شده در جهان قرار دارد و سزاوارانه مي‌توان به او لقب «عقاب دشت‌ها و بيشه‌ها» را داد.

    کيست که بگويد: نمي‌توان داد؟


یوز که از بافق برود ... ایران ، عراق می‌شود! نمی‌شود؟



    تصویری را که در سمت چپ می‌بینید، یک عرب بادیه نشین را در بیابان‌های مرکزی عراق در سال 1925 میلادی نشان می‌دهد که با افتخار در کنار شکارش، یعنی یک قلاده یوز آسیایی ایستاده است. تصویری که امروز حتا در عالم خیال هم امکان ندارد که در بیابان‌های مرکزی عراق تکرار شود؛ زیرا اینک آب برای آدم‌ها هم در عراق به دشواری یافت می‌شود، چه رسد برای حراست از زیستگاهی که یوز باید در آن به خرامد ...
   شوربختانه آن که مرگ بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین همسایه - عراق - که در کوتاه‌ترین فاصله جغرافیایی از ما رخداده است، نه‌تنها نتوانسته اغلب مدیران متولی کشور را بیدار کند، بلکه اینک می‌شنویم  برای کوتاه کردن مسیر تردد چند ده خانوار روستایی، آن هم به میزان فقط 22 کیلومتر، فرمان احداث جاده‌ای موسوم به گزوئیه را از قلب منطقه حفاظت شده بافق صادر کرده‌اند که می‌تواند آخرین برگ از کتاب قطور حضور یوز در آسیا را هم ورق زده و با بستن این کتاب، واپسین بازمانده‌های یوزپلنگ آسیایی در ایران هم نابود شوند. آن هم در شرایطی که سازمان حفاظت محیط زیست ایران به کمک نهادهای بین‌المللی وابسته به سازمان ملل متحد تاکنون چندین میلیون دلار برای حفظ زیستگاه یوز سرمایه‌گذاری کرده و افزون بر آن، مشتاق است تا نسل ببر مازندران و شیر ارژن را هم دوباره در وطن احیاء کند!
    اینک جای این پرسش کلیدی از آقای اصغر محمدی فاضل خالی است که آقای دکتر! کدام را باور کنیم؟ سکوت معنی‌دار سازمان متبوع‌تان در برابر خراش مرگ‌آفرین در منطقه حفاظت شده بافق را یا ادعاهای پر سر و صدا و رنگین‌تان برای احیای نسل دوگربه سان دیگر ایرانی را؟!