حال طبیعت که خوب باشد، بهار را همیشه عشق است!
چگونه میشود به بهاری اندیشید و نوروزی را مجسم کرد که در آن، سبز شدن دوبارهی طبیعت، رویش دوبارهی گلها و پرواز و نغمهخوانی دوبارهی پرندههای عاشق را نتوان درک کرد؟ شاید برایتان جالب باشد که بدانید تلاش برای یافتن پاسخی بر این پرسش رؤیاپردازانهی کابوسوار، سبب شد تا نهضت جهانی مدرن محیط زیست در بیش از نیم قرن پیش توسط بانویی به نام راشل کارسون آغاز شود. به دیگر سخن، نخستین هشدار جدی در بارهی رابطهی بهار و نوروز با طبیعت و محیط زیست را 51 سال پیش، یک زیست شناس زن آمریکایی در جهان زنهار داد؛ زمانی که کتاب مشهورش با عنوان بهار خاموش را در سال 1962 میلادی منتشر ساخت و بدین ترتیب، تاریخ محیط زیست جهان را وارد فصلی تازه کرد که همچنان ادامه دارد. چرا که این او بود که برای اولین بار و به زبانی قابل درک و ساده به جهانیان هشدار داد: اگر رویههای خود را تغییر ندهند، ممکن است روزی نه چندان دور با بهاری روبرو شوند که کاملاً خاموش باشد؛ بهاری که در آن نه بتوان در کنار ترنم لغزان یک رود نشست و دمی آسایید، نه از آواز هیچ پرستویی اوج گرفت و نه از عطر شکوفههای بهارنارنج در هیچ پردیسی مست شد. راشل، البته دو سال پس از انتشار کتابش درگذشت و به دلیل عارضه سرطان، پیکر بیجانش به خاک سپرده شد، اما اثری که بر بنیانهای فکری جوامع انسانی نهاد، به نظر نمیرسد که هرگز قابل دفن باشد.
این که امسال در خاور استان فارس مردمان نیریز و استهبان، بختگانی نمیبینند تا در کنارش نوروزی سرسبز و پرشکوه را چون سالهای نه چندان دور بیاغازند؛ این که در باخترش، مردمان کازرون هم روزگاری چون استهبانیها را باید در کنار جنازهی دریاچهی پریشان تجربه کنند و بر پریشانحالیشان بیافزایند؛ این که در بام ایران، تالاب خانمیرزا به جای آن که از آب بجوشد و زندگی بسازد، خاکش میسوزد و زندگی میبازد و این که مردمان ورزنه در منتهاالیه آرامش زاینده رود، جایی که این رود زیبا و زندگیساز، چند سالی است که دیگر به تالاب گاوخونی نمیرسد؛ در اندیشهی مهاجرت همیشگی و رفتن از زادبومشان هستند، همه و همه گواهی است بر هشدارهای بانویی که روزگار امروز جهان را 50 سال پس از مرگش بهتر از بسیاری از برنامهریزان و مدیران کنونی زمین در ایران و جهان دید! ندید؟
من از شما میپرسم: چگونه میتوان بهاری دیگر را و نوروزی خرم را آغاز کرد، وقتی میدانیم که زمین در زیر پای تهرانیها دارد چندین برابر حد بحرانی در سال فرومینشیند؟ چگونه باید در ترنم نوروزی غرق شد که هامونهای نیممیلیون هکتاری در شرق ایران، سالهاست که به کانون بحرانی فرسایش بادی بدل شدهاند و نگین فیروزهای شمال باختری وطن در ارومیه، در آستانهی بدل شدن به نگینی پلاتینی از نمک است؟ مگر جلگهی خوزستان و روزگار پژمان دو میلیون نفر نخل را در حاشیهی اروند رود و بهمن شیر نمیبینیم که چگونه بی برگ و بار شده و در سوگ نیمی از درختانش، زانوی غم بغل کرده است؟ و مگر دریاچهی زیبای زریوار را در مریوان نمیبینیم که از شدت زبالههای گردشگران و پسابهای کشاورزی دیگر زیبا نیست و حتا غوک نیزاران لای و لوش را هم به خود جذب نمیکند! آیا رودخانه اترک، امروز هم در دیار خراسان و گلستان مانند دیروز میخروشد؟ و آیا روزگار آلما گل و آلا گل و آجی گل و گمیشان با دیروزشان قابل قیاس است؟ چرا تماشای خرامیدن یوزها در ایران دارد یک آرزو میشود، همانگونه که دیروز برای شیر یال کوتاه دشت ارژن و ببر مازندران رخ داد؟
هموطنان عزیز من:
اینها را نگفتم تا کامتان را در آستانهی نوروزِ دومین سال از آخرین دههی قرن کهنهی هجری شمسی تلخ کنم؛ بلکه گفتم تا بیشتر قدر کام گرفتن از طبیعت را در نوروزهای پیش رو بدانید، چرا که ممکن است اگر نکوشیم تا رویههای زیستنمان را تغییر دهیم، در نخستین سالهای قرن نو، در سدهی پانزدهم هجری شمسی، دیگر فرزندانمان نتوانند لذت ما و پدرانمان را در نوروزهای رفته تکرار کنند.
حرکت به سمت جایگزینی کارمایه (انرژی) های نو به جای سوختهای فسیلی، رفتن به سمت بیخاکورزی در کشاورزی و پایان دادن به مصرف کودهای شیمیایی و آفتکشهای خانمانبرانداز، کاستن از مصرف کیسههای پلاستیکی و ظروف یکبار مصرف غیرقابل بازیافت، تغییر رژیم غذایی و جایگزین کردن تدریجی پروتئین گیاهی به جای حیوانی، پایان دادن به استعمال دخانیات و استفاده از دوربین عکاسی به جای اسلحه برای شکار حیوانات، شش راهکار مهم و امیدبخشی است که اگر به سمت تحققش حرکت کنیم، میتوانیم امیدوار باشیم که کابوس بهار خاموش را نه ما و نه فرزندانمان در این آب و خاک هرگز درک نخواهند کرد.
انشاالله.