بیابان را دوست دارم؛ دست خودم نیست!


    گاه می‌اندیشم، یعنی می‌شود جایی در این سرای اهورایی یافت که نرم‌تر و درخشان‌تر و آرام‌تر از ماسه‌های مرمرین مرنجاب یا ناهمواری‌های درخشان مصر و یا تپه‌های مواج لوت باشد؟
مگر نه این است که:
    آنگاه واقعاً نغمه سرا هستیم، که از رود خموشی بنوشیم؟
    و مگر خموش‌تر از رودهای موجود در بیابان سراغ دارید؟
    ممنون از عدید فیروزی عزیز که امروز در فتوبلاگش، مرا به عرش برد و سبکبالی‌هایم را با آرزوی پروازش در بیابان دوچندان ساخت ...

درختان کهن‌سالی که بی‌منت جهان را پایش می‌کنند و ما با منت، سر از بدن‌شان جدا می‌کنیم!

    این عکس را در خانه‌ی مجازی عباس ثابتیان عزیز دیدم که هفت سال پیش، خودش آن را در سنتر پارک شکار کرده بود!
    کاش آنها که فرمان قتل درختان کهنسال را در گیلان و قم و بوشهر و کرمان و ... صادر می‌کنند، می‌توانستند این تصویر را به همین شفافی و در خلوت خویش ببینند ...
    ممنون از آرام‌کوه عزیز، جناب عباس ثابتان گرامی.

ارومیه ؛ دریاچه‌ای که دیگر آبی نیست!

    ساعتی پیش از سفر به دیار چی چست، بازگشتم و در نخستین فرصت، گزارش مشروحی از روزگار امروز دریاچه ارومیه منتشر خواهم کرد.
    تا آن زمان، این دارکوب زیبارو را در اسکله‌ی خشک بندر گلمان‌خانه ببینید که چگونه به پهنه‌ی خشک و نمکی دریاچه‌ی ارومیه نگاه می‌کرد و آواز می‌خواند ...
    کسی چه می‌داند؟ شاید او نیز با خود می اندیشد که آیا بازهم  خداوند به این سرزمین لطف خواهد کرد و دوباره طراوت رفته را بازمی آفریند؟ یا این مردمان سختکوش دیار  چی چست هستند که سرانجام با تمهیداتی بخردانه، آبی دریاچه را به ارومیه بازخواهند گرداند؟

    در این باره بیشتر خواهم نوشت ... این که چرا دریاچه ی زیبا و آبی رنگ ارومیه؛ این بزرگترین آبگیر داخلی ایران و یکی از شاخص ترین دریاچه های 300 گانه ی جهان، دیگر آبی دیده نمی شود، بلکه خاکی رنگ شده است!

تهدیدی که در منجیل به فرصت بدل شد!

    این تصویر را نگاه کنید:

    به درختان دقت کنید که چگونه تاب شدت وزش باد را نداشته و شکل رویشی شان متناسب با قدرت و جهت غالب وزش باد تغییر کرده است.

    اینجا منجیل است، سرزمینی که به بادهای سرد و سوزانش مشهور بوده و امتدادش تا دشت شال در بویین زهرا ادامه می یابد؛ چالشی و تهدیدی که سبب شده بود تا زندگی و تولید در این سرزمین با لکنت روبرو شود.

    اما ... و اما ...

    حال به این تصویر نگاه کنید:

    ماجرای منجیل، درس بزرگی برای همه ی ماست ... این که همیشه می توان از هر تهدیدی، از هر چالشی؛ فرصت ساخت؛ اگر یادمان باشد و بماند که برای نگاه به یک رخداد، یک منظر دید وجود ندارد.

    و برای کشف پنجره های جدید، باید از تلاطم ها نترسید ...

حسرت نبرم به خواب آن مرداب

کآرام درون دشت شب خفته است

دریایم و نیست باکم از توفان

دریا همه عمر، خوابش آشفته است.

                                                 محمّدرضا شفیعی کدکنی


درج نظر

پلنگ‌چال هنوز هم دوست‌داشتنی است ...

    صبح امروز فرصتی دست داد تا به همراه دوست قدیمی و عزیزم، امیر سررشته‌داری دلی به کوهستان زده و به سوی پلنگ‌چال در یک روز بارانی و خنک بتازیم ... بی‌شک دره‌ی زیبای درکه، امسال یکی از خیس‌ترین و سبزترین بهارهای خود را تجربه می‌کند و همه چیز هنوز عالی و طرب‌ناک است، چه مردمان بالادست و چه مردمان پایین‌دست درکه که هنوز – همان گونه که پیش‌تر هم نوشته بودم – قدر آب و درخت را می‌دانند و حرمت می‌نهند.

    با این وجود، هنوز جای کار هست و می‌شود درکه را به یکی از زیباترین و دلنوازترین و پاک‌ترین مسیرهای کوهپیمایی کشور و منطقه بدل کرد تا دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی در بستر یکی از گواراترین رودخانه‌های دامنه‌های جنوبی البرز نباشیم و تا می‌توانیم، ریه‌های لذت را از اکسیژن عشق به البرز مرکزی و سرزمین مادری پر کنیم و خودمان را برای آغاز یک هفته‌ی پرکار و پرثمر دیگر آماده سازیم.

    برای همین است که به شما هم توصیه می‌کنم، در ساعت 7 صبح، صبحانه را در آزغال‌چال میل کنید، در حالی که زمزمه‌ی رود در پایین دست و آواز پرندگان در بالادست، زیباترین موسیقی عالم را برایتان به رایگان اجرا می‌کند ...

    صبحانه‌ی فردا را هم می‌خواهم به اتفاق 80 نفر از بچه‌های دبستان اروند، در آبشار نیاسر صرف کرده و به دیدن مراسم گلاب‌گیری در قمصر رویم ...
    یادتان باشد، از زندگی ممکن است فقط همین لحظه‌ها و نواها و رنگ‌ها و خاطره‌ها بماند و دیگر هیچ ... پس از تلاطم‌ها و ناغافلکی‌های روزگار نترسید و آ«ها را مشتاقانه در آغوش گیرید ...


لب دریا رسیدم تشنه بی تاب
زمن بی‌تاب‌تر، جان و دل آب
مرا گفت: از تلاطم‌ها میاسای
که بددردی است جان دادن به مرداب

                                                 فریدون مشیری


درج نظر

اسکندر فیروز؛ یعنی آخر ِ عشق به طبیعت ایران

    زمستان سال گذشته، نخستین باری بود که به دیدنش رفتم، سرحال‌تر و خون‌گرم‌تر از آن چیزی بود که برای خویش تصویر کرده بودم. وقتی پرویز بختیاری عزیز تصاویری از پرندگان موجود در تهران را برایش نمایش داد، چنان برقی در چشمانش درخشیدن گرفت که مرا حیران کرد ... با وسواس و دقت فراوان به تک تک عکس‌ها نگریست و حتا از دیدن برخی از پرندگان در فضای تهران حیرت کرد و می‌پرسید، دقیقاً در کدام سوی تهران آن پرنده خاص زندگی می‌کند.

    فروردین امسال هم مجالی دست داد تا دوباره او را در پردیسی زیبا ببینم که بسیار دوستش دارد و یکی از بنیانگذاران آن در بیش از 40 سال پیش بود. چند پرسش را با او در میان نهادیم  ... در مورد اصطلاح بیابان‌زدایی، برایم گفت که آن را قبول ندارد و بیابان را باید در جای خود به عنوان یک اکوسیستم (بوم‌سازگان) حفظ کرد؛ نکته‌ای که متأسفانه هنوز بسیاری از مدیران و کارشناسان و علاقه‌مندان و حتا خبرنگاران این حوزه آن را درنیافته و یا بعضاً رعایت نمی‌کنند.
    وی همچنین از برنامه‌های سازمان متبوع خویش در زمان مدیریتش سخن گفت و به صراحت اعلام داشت که هرگز به سازمان به دیده‌ی اداره‌ی شکاربانی نمی‌نگریسته و تلاش‌های گسترده‌ای برای اعمال نگاهی جامع به محیط زیست را آغاز کرده بوده است.
    در مورد این مرد بزرگ و دیدگاه‌های  ارزنده‌اش بیشتر خواهم نوشت و این که چه شد که حتا حکومت محمّدرضا شاه هم نتوانست او را تحمل کند و حکم برکناری‌اش را در سال 1356 صادر کرد.
    همچنین خوشحالم که اغلب خوانندگان مهار بیابان‌زایی اسکندر فیروز را می‌شناسند و نگاه عاشقانه‌اش به طبیعت وطن را حرمت می‌نهند.

جذابیت طبیعت ایران‌زمین مرهون کدام ویژگی است؟

    ایران را صاحب یکی از 5 طبیعت برتر جهان از منظر چشم‌اندازهای طبیعی و تنوع بوم‌سازگانی دانسته‌اند. در یادداشتی که با عنوان: " چرا طبیعت ایران زمین جذاب است؟ " در مردمک انتشار دادم، کوشیده‌ام تا بخشی از دلایل این جذابیت را توضیح دهم.

   باشد که همه‌ی ما نشان دهیم، سزاوار زیستن در چنین طبیعت یگانه‌ای هستیم.

تصاویری که آینده سبز وطن را نوید می‌دهد ...

    دیروز در جریان فراخوان بزرگ دوستداران البرز مرکزی، گروه کم‌نظیری از شهروندان عزیز تهرانی را دیدم که خود را با هر مشقت و زحمتی بود به دامنه‌های خیس سیراچال در کیلومتر 52 محور کرج به چالوس رسانده بودند، آن هم در یک روز بارانی و خنک؛ تا به سهم خویش، با غرس نهال اُرس، بخشی از جراحت‌های وارد شده بر پیکر رنجور این رشته کوه گرانسنگ را جبران کنند.

    استقبال به حدی بود که علاوه بر یک اتوبوس پیش‌بینی شده، دو مینی بوس و ده‌ها خودروی سواری هم به کمک آمده بود تا روزی بیادماندنی را در شاخه‌ی کوهستانی باغ گیاه‌شناسی ملّی ایران بیافرینند.
    امّا دو تصویر از بین همه‌ی آن تصاویر برایم امیدبخش‌تر بود:
    یکی مشاهده‌ی این پدر طبیعت دوست که همراه با فرزند خردسالش آمده بود تا نهالی را غرس کند و به تنهایی تمامی مسیر دامنه‌های سیراچال را با فرزندش بالا و پایین رفت و اینگونه خیس عرق شد، اما خم برنیاورد.

    و دیگری مشاهده‌ی چهره‌ی دوست‌داشتنی و سختکوش دکتر انوشیروان شیروانی، استاد گروه جنگل دانشگاه تهران بود که بیشتر از هر فرد دیگری نهال کاشت و به دیگران در حمل ابزار نهال‌کاری کمک کرد و نشان داد که تا چه اندازه عاشقانه طبیعتش را دوست دارد.
    بی دلیل نیست که وی، یکی از محبوب‌ترین اساتید دانشگاه تهران در بین دانشجویان لقب گرفته است.

    برای این همکلاسی عزیز و دیرینه‌ام بهترین‌ها را آرزو دارم ...


درج نظر

فكر نكنم تو را ديگه پيدات كنم!

  نامش آيناز بود ... و نشانش «هم‌خيال» ... و من هنوز هم در خيال‌ِ خويش، او را مي‌بينم كه مانند آن پنج‌شنبه‌ي رؤيايي و در كنار آن اتوبوس مشهور و آن دعاي مشهورتر دارد آخرين انشايش را برايمان مي‌خواند ... مي‌دانيد موضوع انشايش چه بود؟

«در مدرسه جديد خود چه احساسي داريد؟»

    و آن دختر ترکمن به ساده‌ترين و دلنشين‌ترين شكل ممكن برايمان نوشته است كه بعد از رفتن آن اتوبوس‌هاي فرسوده و آمدن كانكس‌هاي جديد، چگونه لبخند زندگي را در دشت چالگرد داشلي برون باور كرده است. اين كه حالا ديگه از باد و توفان و باران درامان هستند و وقتي كه گرم‌شان مي‌شود، پنكه‌ها خواهند چرخيد تا هواي كلاس را خنك كنند.

    و شما نمي‌دانيد كه آيناز، تا چه اندازه آي ناز بود ... ناز بود ... ناز بود ...

ادامه نوشته

در داشلی‌برون آسمان آبی است!


من اینجا که سرزمین حکمت است، ایستاده‌ام
تابرخاستن خورشید را گواهی دهم
اینجا که سرزمین زمستان است، ایستاده‌ام
تا یاد بهار را زنده نگه دارم
ایستاده‌ام تا از بودن و خوبی سخن بگویم
و یک تنه گواه حقیقت باشم

                                       بیژن جلالی(1378-1306)


    تا ساعتی دیگر راهی ترکمن صحرا هستم. می‌خواهم خودم را به دانش‌آموزانی برسانم که خدا را برای نعمت‌هایی که به آنها داده، دوست می‌دارند؛ نعمت‌هایی که شاید خیلی از ماها نتوانیم آنها را ببینیم! دارم می‌روم پیش آن بچه ها که تا دیروز برای آنچه نداشتند، می خندیدند؛ و امروز برای آنچه که دارند، می خندند! می خواهم ببینم راز و رمز بد نگفتن به مهتاب، اگر تب داشتیم، چیست؟ و این که چرا آنجا، بالای سر بچه‌های سرخوش دبستان خرد در دشت چالقرب  بخش داشلی برون گنبد کاووس، آسمان انگار از همیشه و همه جا آبی تر است؟

    ممنون از همه‌ی دوستانی که در این سفر، بدون آن که اعلام کنم، هدایایی را فراهم کردند تا به آن دانش‌آموزان عزیز برسانم ...
    دوستتان دارم و می‌دانم که این دوستی‌ها روزی، ایران را فراخواهد گرفت.

    همچنین، وظیفه‌ی خود می‌دانم تا از یکان یکان عزیزانی که در فراخوانی کم‌نظیر به حمایت از مهار بیابان‌زایی پرداختند تا نام ایران در بین 11 وبلاگ برتر محیط زیستی جهان خوش بدرخشد، صمیمانه و از ته دل سپاسگزاری می‌کنم.
    باور کنید که آن پاروزدن‌های مثال‌زدنی را هرگز فراموش نخواهم کرد ...
    درود بر شما باد که این روزها محمّد درویش را شور و شوقی مضاعف بخشیدید تا با صبر و استقامت، بتواند همچنان در این کارزار مقدس به دفاع از مواهب ناب سرزمین مادری ادامه دهد و ناامیدی و نامهربانی‌ها را شرمنده سازد!

با زیباترین بز ایران آَشنا شوید!

    نگاه کنید به این زیباروی افسانه ای ... به فرمانده بزغاله ها که در کنار یکی از زیباترین تالاب‌های ایران در بام وطن چگونه می خرامد و در برابر دوربین طنازی می کند ...

    آیا می‌توانید ردپای خنده را در چشمان و صورت پرصلابتش رصد کنید؟

    آن موجود خندان در دومین روز از بهار 1389 و در کنار تالاب بین‌المللی چغاخور، به نوروز ایرانیانی که خود را به آن چمن‌زار سبز رسانده بودند، طعم و مزه‌ای دیگر داد ...
    انگار در این طبیعت زیبا و ناب، بزغاله‌ها و گوسفندها هم از همیشه زیباتر هستند!

    باور نمی‌کنید به تصاویر نیمای عزیز، دوست هنرمند و عزیزم - در سفری که امسال با هم به بام ایران داشتیم - نگاه کنید تادریابید که زندگی تا چه اندازه می‌تواند با ما مهربان باشد؛ اگر مجال داشته باشیم تا به چشمان بزغاله‌ها خیره شویم.



درج نظر

حتا نیش هم می‌تواند نوش باشد!


    حیف که باباطاهر عزیز این روزها را نمی‌تواند به جا آورد، وگرنه شاید لازم بود پس از شنیدن این خبر، دوباره، عریان شود و در دوبیتی مشهورش تجدید نظر کند!

ته که نوشم نه‌ای نیشم چرایی   ته که یارم نه‌ای پیشم چرایی
ته که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم   نمک پاش دل ریشم چرایی

    این بانوی 45 ساله‌ی انگلیسی، نامش Sami Chugg است و از سال 1998 با بیماری ام اس دست به گریبان است. در طول این مدت، هر روشی را آزموده تا بتواند از این نبرد جان‌فرسا، پیروز بیرون بیاید تا سرانجام خود را در معرض نیش یک هزار و پانصد زنبور عسل در طول 18 ماه قرار می‌دهد و حالا پزشکان می‌گویند: آثار بهبودی در این زن چشمگیر بوده و او نه‌تنها می‌تواند روی دوپای خود بایستد، بلکه میزان مقاومتش در تحمل درد هم افزایش یافته است!

    برای همین است که – همان طور که در تصویر می‌بینید - این بانو، نشان زنبور را بر سینه دارد و نیش زنبور را، نوش‌ترین و شیرین‌ترین هدیه‌ای می‌داند که مادر طبیعت به او اهدا کرده است.
    گزارش‌های دیگری از این ماجرا را نیز می‌توانید اینجا یا آنجا بخوانید و یا زندگینامه‌ی این بانوی شجاع را مرور کنید.
    گفتنی آن که هم‌اکنون چیزی در حدود 80 هزار نفر از شهروندان بریتانیایی از این بیماری رنج می‌کشند که به نظر می‌رسد تعداد آنها مشابه رقم برآورد شده در ایران باشد.

    مؤخره:
    گاه در زندگی ممکن است مجبور باشیم نیش‌هایی دردناک را پذیرا باشیم؛ از کجا می‌دانیم که آن نیش‌ها، تحمّل ما را به تدریج در برابر رخدادهایی به مراتب جانکاه‌تر افزایش نمی‌دهد و سبب نمی‌شود تا از بوی اطلسی‌های تازه در بیمارستان، بیشتر لذت ببریم؟
   
   و نترسیم از نیش ؛ شاید نوش باشد!

قصه‌ی پل قربت در لردگان، غربت را دوباره معنا می‌کند! قسمت سوم

    در ادامه سفرنامه‌ی نوروزی‌ام که تاکنون دو قسمت از آن منتشر شده است، می‌خواهم شما را با محله‌ای در لردگان به نام پل قربت آشنا کنم که گویا اشاره به کولی‌ها یا همان قربتی‌هایی دارد که در سال‌های دور در اینجا تردد داشته و به داد و ستد می‌پرداختند ...

ادامه نوشته

گزارش دویچه وله صدای آلمان به مناسبت پنجمین سالگرد تولد مهار بیابان‌زایی

    روز گذشته، خانم فریبا والیات، مسئول صفحه محیط زیست بخش فارسی صدای آلمان دویچه‌وله – با نگارنده به مناسبت آغاز ششمین سال فعالیتم در دنیای مجازی گفتگو کرد. حاصل آن گفتگو، گزارشی شد که در زیر می‌توانید آن را بخوانید و یا در این نشانی می‌توانید آن را بشنوید. گزارشی با عنوان :

«مهار بیابان‌زایی و وبلاگ‌نویسی در خدمت محیط زیست ایران»

 

    پنج سال از تولد وبلاگ "مهار بیابان‌زایی"، از وبلاگ‌‌های مطرح حوزه‌ی محیط زیست ایران، گذشت. محمد درویش، نویسنده‌ی این وبلاگ، در گفت‌وگو با دویچه‌وله از فراز و نشیب‌های وبلاگ خود و مشکلات وبلاگ‌نویسان سخن گفته است. 
    از روزی که محمد درویش کلمات آغازین وبلاگ "مهار بیابان‌زایی" را نوشت، پنج سال می‌گذرد. او در مطلبی که به مناسبت آغاز ششمین سال فعالیت وبلاگ خود در "مهار بیابان‌زایی" نوشته از فراز و فرودهای این چند سال سخن گفته است. درویش همچنین اشاره کرده که در سال ۸۸ یعنی «در پنجمین سال حضور او در وبلاگستان به اندازه‌ی ۴ سال پیش از آن بازدیدکننده داشته است، در حالی که سال ۸۸ سال رکود کم‌‌سابقه در دنیای وبلاگستان فارسی بود و به طرز چشم‌گیری مخاطبان این فضا ریزش کردند».
    وبلاگ "مهار بیابان‌زایی" و نویسنده‌ی آن بارها جوایز برتر وبلاگ‌نویسان حوزه‌ی محیط زیست را به خود اختصاص داده‌اند. این وبلاگ همچنین یکی از ۱۱ وبلاگی است که به مرحله‌ی نهایی مسابقه‌ی بین‌المللی وبلاگ برتر دویچه‌وله  (در حوزه محیط زیست) راه یافته است.
    فراز و فرودهای این وبلاگ چه بوده، مشکلات وبلاگ‌نویسان چیست؟ و وبلاگ‌نویسی چه جایگاهی در آگاه‌سازی و اطلاع‌رسانی دارد؟

******

    دویچه وله: آقای درویش، چه شد که تصمیم گرفتید وبلاگی در باره ی محیط زیست بنویسید؟

   من زمانی شروع به وبلاگنویسی کردم که بیش از ۱۶ سال سابقه ی کار در بخش منابع طبیعی کشور، در یک واحد پژوهشی به نام "مؤسسه‌ی تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور" داشتم و از نزدیک در جریان مشکلاتی که در حوزه‌های منابع طبیعی و محیط زیست‌مان بود، قرار داشتم. همیشه بر این باور بوده‌ام که یکی از مهمترین مسایلی که سبب می‌شود وزن ملاحظات محیط زیستی در سبد اولویت‌های راهبردی کشور ما، از جایگاه بایسته‌ای برخوردار نباشد، این است که ما با مشکلی به نام فقر فرهنگی در حوزه‌ی ظرفیت‌سازی محیط زیست مواجه هستیم. یکی از بهترین، مناسبترین و کارسازترین ابزارها برای این که این فقر فرهنگی در حوزه‌ی محیط زیست و منابع طبیعی کاهش پیدا کند، استفاده از ابزاری به نام اینترنت و دنیای مجازی و وبلاگنویسی است. به همین خاطر خیلی استقبال کردم و تمام هم و غم خود را گذاشتم تا بتوانم دایره ی مخاطبین خودم و علاقه مندان به محیط زیست را بیشتر با دغدغه هایی که در طول این سال ها داشته ام، آشنا کنم و خوشبختانه از ثمرهی کارم در طول این پنج سال بسیار راضی هستم. احساس میکنم بازخوردها و عملکردهای مثبتی که توانسته ام در طول این پنج سال به محیط زیست و منابع طبیعی ارایه کنم، بسیار بیشتر از آن ۱۵ یا ۱۶ سالی بوده که صرفاً به عنوان یک پژوهشگر در مؤسسه ی تحقیقات جنگل ها و مراتع کشور خدمت می کردم.

    چرا عنوان «مهار بیابان زایی» را برای وبلاگتان انتخاب کرده اید؟

    یکی از مهمترین مشکلات یا چالش‌هایی که در حوزه‌ی محیط زیست داریم، معضلی است به نام "بیابان‌زایی". این معضل از سوی نخبگان جهان در سال ۲۰۰۰، سومین تهدید کره زمین برای قرن ۲۱ معرفی شد. ولی در ایران خودمان که قریب ۸۹ و هفت‌دهم درصد وسعت آن را سرزمین‌های خشک دربر می‌گیرد، بیابان‌زایی در حقیقت چالش شماره یک کشور و مهمترین تهدیدی است که پایداری سرزمین را مورد هجمه قرار داده است. متأسفانه در کشور ما اصطلاح غلطی به نام "بیابان‌زدایی" باب شده بود. اما همان‌قدر این اصطلاح غلط است که ما بخواهیم از عبارت‌هایی به اسم "جنگل‌زدایی" و یا "مرتع‌زدایی" به عنوان یک ارزش یاد کنیم. در حقیقت، بیابان یک اکوسیستم است که در جای خود، بهترین پاسخ طبیعی به شرایط زیست‌بوم است. آنچه خطرناک است، بیابان‌زایی است و ما باید به سمت مهار بیابان‌زایی برویم، نه بیابان‌زدایی. برای تأکید بر این مطلب بود که عنوان وبلاگم را هم "مهار بیابان‌زایی" انتخاب کردم.

     به عنوان یک وبلاگنویس در حوزه‌ی محیط زیست، با چه مشکلاتی در طول این چند سال روبرو بوده‌اید؟

    مهمترین مشکلی که شاید برای همه‌ی وبلاگنویسانی که به صورت جدی و انتقادی به حوزه‌ی تخصصی خودشان می‌پردازند، وجود دارد، آستانه‌ی کم پذیرش مدیران نسبت به انتقاداتی است که مطرح می‌شود. البته باید بگویم که شاید من جزو خوش‌شانس‌ها بوده‌ام و زیاد در این حوزه مورد فشار قرار نگرفته‌ام. ولی مانند هر وبلاگنویس دیگری که سعی می‌کند به صورت جدی و بی‌طرفانه ناراستی‌ها، فرازها و فرودهای مدیریتی حوزه‌ی محیط زیست و منابع طبیعی را نقد کند، برخی مواقع هم با نامهربانی‌هایی روبرو بوده‌ام. ولی آن سوی دیگر سکه که حمایت‌های بسیار زیاد مخاطبان این وبلاگ بوده، سبب شده که من هرگز دچار یأس و ناامیدی از برخوردهای دلسرد‌کننده نشوم و به کار خودم با پشتکار بیشتری ادامه بدهم.    

    سیر بازدیدکننده‌ها از وبلاگ‌تان از آغاز تا کنون، چگونه بوده است؟

    وقتی شروع به نوشتن در حوزه‌ی محیط زیست کردم، خیلی از دوستان از سر دلسوزی می‌گفتند که حیف است بیایی، این همه وقت و انرژی بگذاری و در حوزه‌ای بنویسی که اصلا در این کشور مخاطب ندارد. اما از آنجا که من واقعا عاشق این کار هستم، توجه نکردم و ادامه دادم. باورم این بود که اگر به موضوعی عاشقانه نگاه کنی و خودت آن را باور داشته باشی، مخاطبینت چاره‌ای ندارند، جز این که تو را باور کنند و این اتفاق عمیقا رخ داد. وبلاگ "مهار بیابان‌زایی" در یکی دو سال حتی جزو پربینندهترین وبلاگ‌ها در تمامی حوزه‌ها بوده و چندین جایزه را به عنوان محبوبترین وبلاگ فارسی در بین همه‌ی رشته‌ها، تاکنون تصاحب کرده است. امسال نیز که سال پنجم فعالیت من بود، شاید بیشترین فعالیت را داشته است. بیش از ۸۰۰بار به‌روز شده و مجموع مخاطبینش با چهارسال قبل برابری می‌کند. آن هم در سالی که وبلاگستان فارسی در کل وضعیت مناسبی نداشت و به دلایلی که همه می‌دانیم، موج دلسردی و یأس زیادی بر وبلاگستان فارسی حاکم شد، خیلی‌ها دیگر ننوشتند، یا وبلاگ‌هایشان فیلتر شد و یا مخاطبین خود را از دست دادند. اما در این سال، خوشبختانه مخاطبین "مهار بیابان‌زایی" بسیار بیشتر شدند و به طور متوسط روزی ۱۲هزار بازدید کننده دارد که رقم نسبتا خوب و قابل قبولی است.

    آقای درویش، اصولا وبلاگ‌نویسی در مورد محیط زیست، چه تأثیری در حفاظت محیط زیست دارد؟ و آیا این کار را به بقیه‌ی مدافعان حفظ محیط زیست توصیه می‌کنید؟

    همان‌طور که اشاره کردم، اعتقاد من این است که مهم‌ترین تهدید یا چالش در حوزه‌ی محیط زیست ما، نادانی یا عدم آگاهی مردم و مدیران کشور نسبت به مزیت‌های بالقوه و بالفعل پاسداری از محیط زیست است. بنابراین اگر در این حوزه روشنگری کنیم و مفاهیم عمیق علمی را به زبان ساده برای مخاطب عام بیان کنیم، می‌تواند بسیار مؤثرتر از این باشد که یک پژوهشگر در کنج آزمایشگاه خود ده‌ها سال تحقیق کند تا بتواند قطر یک درخت راش را در سال یکدهم سانتی‌متر افزایش بدهد یا سازگاری فلان گونه را در فلان منطقه بهبود ببخشد. آنچه در کشور ما خطرآفرین است، قطع بی‌رویه و تجاوز شگفت‌انگیز به عرصه‌های منابع طبیعی، به بهانه‌ی تأمین نیازهای معیشتی کوتاه‌ مدت است. وقتی مخاطبین ما با این آگاهی و این واقعیت روبرو می‌شوند که چنین حرکت‌ها و رویه‌هایی می‌تواند همان حیات اجتماعی رو به رشدشان را مورد تهدید قرار بدهد، می‌تواند در رسیدن ما به وضعیت پایدارتری در محیط زیست بسیار مؤثر باشد. خوشبختانه وبلاگ "مهار بیابان‌زایی" سبب شده که تاکنون چندین حکم قضایی تغییر کند و چندین فراخوان بسیار خوب در سطح کشور شکل بگیرد. بسیاری به حوزه‌ی محیط زیست علاقه‌مند شدند و وبلاگ محیطزیستی راه انداختند و کمپین‌های خیلی خوبی در دفاع از بحران‌ها و موضوعات محیطزیستی شکل گرفته است. تقریبا می‌توان گفت که همه‌ی کارشناسان و مدیران ذی‌نفوذ در این حوزه "مهار بیابان‌زایی" را می‌خوانند و به این ترتیب، یک پل ارتباطی کم‌هزینه بین افکار عمومی و مدیران این حوزه ایجاد شده که می‌تواند در کوتاه‌ترین زمان و با کمترین هزینه دیدگاه‌های طرفین را منتقل کند.

                   متن این گزارش را در سرخط هم می توانید ببینید و بخوانید.

                                                             درج نظر

بهرام سلطانی: هر سطری که در مهار بیابان‌زایی می‌نویسی، در تاریخ محیط زیست ایران ثبت می‌شود

    استاد کامبیز بهرام سلطانی، نامی آشنا برای دوستداران محیط زیست ایران است، یک پژوهشگر حرفه‌ای که هرگز بازنشسته نمی‌شود و در پای دانایی‌اش، حاضر به ذبح هیچ مصلحتی در خلاف مصالح طبیعت ایران نیست.
    دلگرمی‌های نوروزی این استاد فروتن و فرزانه، برای محمّد درویش از هر گوهری، گرانسنگ‌تر است.
    یادبرگ کوتاه، اما بلندش را - به همین بهانه - با هم می‌خوانیم:

    جناب مهندس درويش عزيز، سلام
   در روزگاري كه بيشتر ما يا در حال برنامه‌ريزي براي بريدن گوش ديگران هستيم و يا گوش‌هاي بريده را شمارش مي كنيم؛ در روزگاري كه دروغ مهم‌ترين ابزار پيش برد هر هدف ناسالمي شده است؛ در روزگاري كه روز جهاني تالاب‌ها، جشن چهل سالگي كنوانسيون رامسر، سال تنوع زيستي، شب خاموشي سراسري چراغ  و بسياري ديگر از اين قبیل آیین‌ها به كناري نهاده شده و در روزگاري كه كسي به فكر محيط زيست و طبيعت رو به زوال ايران‌زمين نيست؛ وجود افراد ارزنده‌اي چون شما يك رحمت به حساب مي‌آيد. آرزوي قلبي من براي شما نخست سلامتي است و سپس كوشش در جهت تداوم بخشيدن به فعاليت خود. فكر كنيد هر سطري كه مي‌نويسيد، درتاريخ محيط زيست ايران ثبت مي‌شود.
     اميدوارم تصوير زير (سارگپه پابلند یا Buteo rufinus) را به عنوان هديه از من بپذيريد.


 ارادتمند هميشگي ، كامبيز بهرام سلطاني

درج نظر                                                                

10 تصویر ناب که آدم را به تفکر وامی‌دارد!

    دلم می‌خواهد به بهانه‌ی 5 سالگی مهار بیابان‌زایی، این 10 تصویر را به خوانندگان عزیز دل‌نوشته‌های درویش تقدیم کنم. به نظر شما کدامیک واجد ارزش والاتری هستند یا درنگ بیشتری را می‌طلبند؟

ادامه نوشته

زایمانی که عشق می‌آفریند و نور از آسمان می‌تاباند!

عشق، واژه‌ای است از نور که دستی از نور، آن را بر صفحه‌ای از نور نوشته است.

Love is a word of light, written by a hand of light, upon a paper of light.

ماسه و کف، 1926

    یک زوج هنرمند در تیم نشنال جیوگرافیک کار می‌کند به نام درک و بورلی جابرت (Dereck & Beverly Joubert). این زوج عکاس و طبیعت دوست توانستند در آوریل سال 2006 صحنه‌ای را شکار کنند که کمتر نظیرش را توانسته‌ایم، ملاحظه کنیم. فیلم، حکایت شکار نوعی میمون ماده به نام baboon توسط یک پلنگ ماده است. میمونی که حامله بوده و درست پس از شکار شدن، بچه‌اش به دنیا می‌آید ...
    و سپس معجزه رخ می‌دهد.

    معجزه‌ای که بار دیگر زنهار شگفت‌انگیز خلیل جبران را به یادمان می‌اندازد که 79 سال پیش گفته بود:

«لشکر خردمندی‌تان به چه کار آید، آنجا که عشق، سپاه خویش را گِرد آورد؟»

    و این کدام عشق است که از مهر مادری، داغ‌تر و بی‌منت‌تر و خالصانه‌تر باشد؟
    این فیلم را باید ده‌ها و صدها بار دید تا نشان دهیم که مهر مادری تا چه اندازه می‌تواند معادله‌ها را برهم زند و یک شکارگر بی رحم را به دایه‌ای مهربان بدل سازد.
   این قصه در دلتای Okavango واقع در کشور آفریقایی بوتسوانا رخ داده است و نام آن کودک را که قرار نبوده، هرگز نور آسمان را ببیند، Legadema به معنی نوری از آسمان نهاده‌اند.
    کاش آن نور را جدی بگیریم و هرگز رفیق آسمانی‌مان را فراموش نکنیم.

همین.

    مؤخره:
    ممنون از دکتر محمّد متینی‌زاده‌ی عزیز که فیلم این ماجرا را برایم به عنوان پیشکشی نوروزی و هدیه 5 سالگی وبلاگم ارسال کرد.
    دلش در تمامی روزهای 1389، دریایی باد و خنده بر لبانش دوخته ...

درج نظر

قدر چشمه برم را در لردگان بیشتر بدانیم - قسمت دوم


    لردگان، یکی از شهرهای جنوبی و گرمسیر استان چهارمحال بختیاری است که در آن حتا برنج هم کاشته می‌شود. این شهر از دير‌باز گرانیگاهی برای مبادلات عشايری بوده و کماکان این صفت خویش را حفظ کرده و ارزان‌ترین و تازه‌ترین گوشت قرمز را می‌توان از لردگان تهیه کرد. در متون کهن تاريخی، البته از لردگان با نام لردجان نام برده شده است. این شهر دارای قلعه‌ای باستانی هم بوده که در نزديكی چشمه برم، در دوران لر بزرگ ساخته شده بود و هنوز هم خرابه‌های آن قابل مشاهده است. در حقیقت شاید بتوان لردگان را دارای دیرینه‌ترین تمدن در قلمرو بختیاری‌نشین‌ها دانست، چرا که قدمتش به دوره ایلامیان می‌رسد. افزون بر آن، تمدن‌های بسیار دیگری در این شهر به عرصه ظهور رسیده و جملگی مانند کاخ‌هاشان نابود شدند. در اینجا چندین تپه وجود دارد که گویا از بقایای همان کاخ‌ها باقیمانده و البته جملگی به کوخ رسیده‌اند.


    این شهر اما یک چشمه‌ی بسیار پرآب و زیبا و مشهور به نام "برم" دارد که ریشه‌ی ماندگاری این سکونتگاه در دل تاریخ بوده است. چشمه‌ای که درحقیقت، آبش در صدها کیلومتر آن سوتر به اروندرود و کرانه‌های شاخاب پارس می‌رسد. یعنی، چشمه برم یکی از سرشاخه‌های گوارای کارون به شمار می‌‌رود؛ هرچند از آن گوارایی چیزی دیگر نصیب مردمان شریف خوزستان نمی‌شود. دبی آب این چشمه به طور متوسط به 2400 لیتر در ثانیه می‌رسد که بسیار قابل توجه است، حتا در بحران خشکسالی چند سال اخیر هم هرگز دبی این چشمه از 1670 لیتر بر ثانیه کمتر نشد. به همین دلیل، بیش از دو هزار هکتار از اراضی کشاورزی و پردیس‌های لردگان، حیات خود را مدیون تداوم آبهای جاری و زلال برم می‌دانند.


    افزون بر آن، چشمه برم، به دلیل چشم‌انداز جذابی که ایجاد کرده و برکه‌ی پرآبی که آفریده، همواره به عنوان یکی از مقاصد اصلی گردشگری در استان چهارمحال بختیاری مورد اشاره بوده است. اما روز گار این قطب گردشگری، نه‌تنها روزگار مناسبی نیست، بلکه به شدت در آستانی ویرانی و تخریب هم قرار دارد. این در حالی است که ما در ششمین روز فروردین از این محل بازدید کردیم و قاعدتاً در ایان نوروز، شهرداری‌ها دستی به سر و گوش شهر و نقاط دیدنی‌اش می‌کشند!
    اما همان طور که در این تصاویر مشاهده می‌کنید، روزگار برم، روزگار غم‌باری است و می‌رود که به عنوان یک مخزن انباشت زباله، تمامی جذابیت‌های خود را از دست بدهد.
    امیدوارم مسئولین مرکزنشین در شهرکرد که فقط 150 کیلومتر با برم فاصله دارند، هرچه زودتر، نسبت به ساماندهی این مکان زیبا و کم‌نظیر در طبیعت بختیاری اقدام کنند.

                                                                                    ادامه دارد ...

                                                              درج نظر

سفر به سرزمین چکادهای رنگی در نوروز 1389 – بخش نخست

    در هفته‌ی میانی نوروز به اتفاق کودکان و نوجوانانی که بسیار دوستشان دارم – شقایق، نیلوفر، امیر، علی و اروند – به سرزمین چکادهای رنگی رفتم؛ جایی که زردکوه، سبزکوه و سفید کوه دارد و البته سیاه کوه هم ندارد! چهارمحال بختیاری، فقط یک درصد خاک ایران را دربرگرفته، اما مرکزش – شهرکرد – بر بام 30 مرکز استان در ایران نشسته و از بروجن با عنوان سایه آسمان یاد می‌شود. در این بام رؤیایی و آبی، 10 درصد از آب‌های سطحی کشور جریان دارد (حدود 10 برابر آبی که در استان اصفهان و زنده‌رودش جاری است) و بیش از 250 جاذبه‌ی طبیعی، تاریخی و مذهبی ثبت شده دارد. افزون بر آن، در کنار چغاخور، گندمان، سولگان و شلمزارش می‌توانی بوی بهشت را به ریه‌هایت نزدیک کنی و بر بالای بردبلندش، عظمت کبریایی طبیعت وطن را با تمام وجودت درک کنی. و اگر گذرت به آبشار عشق و تنگ زندان و تنگه سماع و آتشگاه افتاد، یادت بیافتد که بخت با مردمان بختیاری، یار بوده که آنها را در چنین بهشت مستانه‌ای مأوا داده است ...

    برای همین می‌خواهم سفرنامه‌ی تلخ و شیرین خود را برای خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی بگشایم تا یادم بماند که نسل امروز، شاید آخرین نسلی بود که می‌توانست طبیعت ایران‌زمین را زیبا ببیند و در زیبایی‌اش شناور ماند ...

    هر چند ممکن است مانند این گل زرد یا آن درختچه بلوط، همچنان درس های فراوان و حرف های نگفته ی بسیاری برای زدن باقی مانده باشد که معادله ها را برهم زند! نه؟

                                                               درج نظر

ادامه دارد ...

در ساعت زمین، ایران چگونه بود؟


    ساعت 20:30 روز شنبه – 7 فروردین ماه 1389 - هم از راه رسید و رفت. مردمان حدود 5 هزار شهر در 125 کشور جهان از این ابتکار استقبال کردند و رکورد سال گذشته را آشکارا بهبود دادند. حتا در کشورهایی چون پرو، مصر و اندونزی نیز این مراسم با استقبالی گسترده روبرو شد. روس‌ها اعلام کردند که 2850 مگاوات برق صرف جویی کردند (حدود سه برابر ظرفیت نیروگاه سیاه بیشه) که این رقم نسبت به سال قبل، 450 مگاوات افزایش داشت. فرانسوی‌ها هم آمار مشابهی را اعلام داشتند و البته چند کشور دیگر نیز چنین کردند.
    اما در ایران به جای خاموشی، فقط سکوت بود و بی تفاوتی و بی‌خبری انگار! خیلی دوست داشتم بدانم در ایران وضعیت چگونه بوده است؟ راستی چرا وزارت نیرو آمار مصرف برق در این ساعت را اعلام نمی‌کند؟ اصلاً چرا نباید نهادهای حکومتی از چنین حرکتی استقبال کنند و به صورت نمادین هم که شده، میدان آزادی، برج میلاد یا میدان نقش جهان اصفهان هم مانند بسیاری از ساختمان‌های مشهور در این همایش سبز جهانی مشارکت کنند و بدین‌ترتیب، نامشان بلندآوازه‌تر هم گردد.


    به هر حال نزدیک به 50 هزار بار، نام "ساعت زمین" در وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌های فارسی زبان تکرار شده و دست کم باید 10 میلیون مخاطب فارسی‌زبان از این حرک آگاه بوده باشند.
    ضمن قدردانی از صاحبان همه‌ی وبلاگ‌هایی که از این ابتکار حمایت کردند، امیدوارم در سال آینده، بتوانیم با عدد و رقم سهم ایرانیان را در این حرکت جهانی مشخص کنیم.

درج نظر

تصویری از نوروز که به دل می‌نشیند ...

«مگر هر کسی احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است؟ اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است؛ مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سر زدن و جوانه‌ها شکفتن. بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است ...»

دکتر علی شریعتی

    این تصویر را همکار عزیزم، دکتر غلامرضا رهبر، از پژوهشگران زحمت‌کش مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان فارس برایم ارسال کرده است و دریغم آمد تا در لذت دیداری‌اش، خوانندگان ایران‌دوست این کلبه‌ی مجازی را شریک نسازم.
    این تصویرها را که می‌بینم، به آینده‌ی وطن، به هم‌افزایی بیشتر ایرانیان و نفسی که در این خاک مقدس می‌کشم، بیشتر افتخار می‌کنم.
    درود بر آن نیم میلیون  نفری که در نوروز 1389، کوروش بزرگ را تنها نگذاشتند و بدون هیچ امکاناتی خود را به آرامگاهش رساندند تا بگویند که ایرانی می‌تواند با حفظ حرمت گذشته‌ها، آینده‌ی درخشان خویش را بسازد.

                                                                درج نظر

یادگاری کم مانند از تنگه سماع در لردگان

    در پنجمین روز از فروردین 1389، درختچه ی بلوطی را یافتم که در دشوارترین زمین ممکن، بر روی قطعه سنگی که از دامنه های زاگرس به پایین غلتیده شده بود، به زندگی لبخند می زد. 
     لبخندی که برای هر رهگذری که گذرش به تنگه سماع واقع در بخش منج لردگان می افتاد، می توانست هوش ربا باشد. اندکی پایین تر از این مکان و در همان روز سد کارون 4 رونمایی شد تا به عمر 200 هزار اصله از همزادهای این بلوط کم نظیر پایان دهد!

    گروهی هم برای این غرق شدگان بی گناه جشن گرفته بودند ...
    اما آن درخچه همچنان به نوشخند بی ادعایش ادامه می داد و نو شدن را در نوروز یادمان می انداخت ...
از این دیار سرسبز، اما پرزخم بیشتر خواهم نوشت.

                                                                    درج نظر

مهار آتش سوزی نوروزی در تالاب گندمان

    امروز به اتفاق هومان خاکپور برای دیدن غار اسرارآمیز اشک زلیخا  (یا به قول محلی ها: اشکفت زلیخا) به منتهاالیه جنوب شرقی تالاب گندمان رفتم؛ غاری که سخنها و نقل قول های فراوان و بعضاً متضادی در باره آن شنیده می شود؛ اما هنوز کسی به درستی از عمق و ژرفای تو در تو و ماهیت گالری های آن اطلاع مستندی ندارد. ظاهراً غار در کشور متولی مشخصی هم ندارد و بعضاً این وظیفه بین سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور و سازمان حفاظت محیط زیست و فدراسیون کوهنوردی و ... در حال پاسکاری است!
    به هر حال، امیدوارم مسئولین استانداری چهارمحال بختیاری بررسی دقیق و موشکافانه این غار را در دستور کار خود قرار دهند و بتوانند این مزیت بالقوه استان را به بالفعل بدل سازند.

    آما آنچه که سبب شد تا این یادداشت را از بام ایران بنویسم، مشاهده آتش سوزی در تالاب گندمان و قدردانی از محیط بانان سلحشور این تالاب و اداره محیط زیست شهرستان بروجن بود که با سرعت عملی شایان تحسین وارد عمل شده و امروز نه تنها از گسترش آتش سوزی مجدد رخ داده در تالاب ممانعت کردند، بلکه مقارن ساعت 15 آتش را به صورت کامل مهار نمودند. به نحوی که در حین گفتگوی تلفنی با آقای مهندس نظریان، معاون محیط طبیعی استان، ماجرا عملاً به پایان رسید.
    جا دارد مراتب قدردانی خود را از این عزیزان زحمتکش که حتا در تعطیلات نوروزی نیز، وظیفه پاسداری و حراست از این نگین سبز ارزشمند در بام ایران را فراموش نکرده اند، اعلام دارم.
    امید که در سال 1389 مخاطرات وارد بر طبیعت زیبای چهارمحال بختیاری به کمینه رسیده و محیط بانان و علاقه مندان محیط زیست سالی پرنشاط و پرترانه و پر باران را تجربه کنند.

                                                                 درج نظر

رسم خوشایندی که هومان خاکپور ادامه خواهد داد!


    در بین راه بروجن و شهرکرد، در جایی که مشهور است به بام ایران، چند درخت زبان‌گنجشک (ون) در کنار جاده کاشته شده است؛ آن درخت‌ها دقیقاً مرز تقسیمات سیاسی بین دو شهرستان بروجن و شهرکرد را مشخص می‌کنند.
    شش سال از کاشته شدن آن درخت‌ها، توسط یکی از هموطنان عزیزم در دیار چهارمحال بختیاری می‌گذرد و او هر گاه که از این جاده عبور می‌کند، به آن درختان آب می‌دهد ... این بار که به اتفاق هومان خاکپور، دیده‌بان عزیز طبیعت بختیاری در 16 اسفند 88 از کنار آن درخت‌ها عبور کردم، متوجه شدم که یک پرنده – احتمالاً از اهالی تنگ‌صیاد – بر روی شاخه‌های یکی از درختان لانه‌ای زیبا برپا داشته و بدین‌ترتیب، روی زیبا را دو برابر کرده است! نکرده است؟


    امّا قصه‌ی آن درختان ون هنوز تمام نشده ... هومان می‌گوید: آن همکار عزیز از اول فروردین امسال به افتخار بازنشستگی نایل آمده و دیگر مانند سابق برای رسیدن به محل کارش در شهرکرد، در این مسیر تردد نخواهد کرد و بیم آن دارد که درختان در اثر بی‌آبی خشک شوند.
    برای همین، هومان به او قول داده که راهش را ادامه دهد و نهضت آبیاری درختان ون را تا زمانی که بازنشسته نشده است، با کمک دیگر همکاران اداره کل منابع طبیعی استان که در بروجن ساکن هستند، پی بگیرد ...
    خواستم بگویم: دست مریزاد هومان عزیز
    و دست مریزاد به آن هموطنی که دلش با درختان است
    و دست مریزاد به آنانی که وقتی از کنار درختی در جاده‌ای عبور می‌کنند، او را سیراب می‌سازند ...
    پس لطفاً همیشه با خود در سفر، آب به همراه داشته باشید! شاید شما هم بتوانید روی زیبا را دوبرابر کنید و نغمه‌ای شورانگیز بر نغمه‌های دل‌ربای هستی بیافزایید ...
    به قول خالق پیامبر:
        فقط وقتی از رود خموشی می‌نوشید، به راستی نغمه‌سرا هستید.

    این را هم بخوانید، اگر نخوانده‌اید:
    -    قصه‌ی سرو سیمین خجیر

                                                          درج نظر

چه پارادوکسی دارد این تصاویر!

    سالهاست که افغانستان اشغال است. یا به دست انگلیسی‌ها، یا روس‌ها، یا پاکستانی‌ها و یا آمریکایی‌ها ... انگار ناف این سرزمین را با اشغال و جنگ و تجاوز و تعصب و قومیت‌گرایی و تحجر و ... بسته‌اند؛ سرزمینی که سالانه معادل بودجه‌ی  40 کشور آفریقایی در آن هزینه می‌شود تا سنگ روی سنگ بند شده و آتش جنگ همچنان زبانه کشد!

    این دو تصویر را که می‌بینید در همین آغازین روزهای نوروز در اغلب سایت‌های خبری دارد دست به دست می‌شود؛ چه چیز این تصاویر برای شما جالب است؟
    آن نیروهای فرامدرن تا بن دندان مسلح را نگاه کنید که شاید هر کدامشان به اندازه ی تمام دارایی آن خانواده و گله‌ی افغان، تجهیزات با خودشان داشته باشند؛ اما آرامش را در کدام سو بیشتر می‌بینید؟

    من همچنان گمان می‌برم که برای تصرف قلوب انسان‌ها، راه‌های ساده‌تر و قشنگ‌تری هم وجود دارد؛ اگر آمریکا سالی یکصد میلیارد دلار در افغانستان هزینه می‌کرد تا مدرسه و بیمارستان و کارخانه و کتابخانه و جاده و پل و ... بزند، به مراتب حالا جمعیت بیشتری از افعان‌ها، آنها را دوست داشتند.
    امّا حالا چه؟
    حالا حتا آن بز هم دارد از این همه نفرت و ترس و سلاح و نادانی و آزمندی حیرت می‌کند! نمی‌کند؟

                                                                   درج نظر

وقتی زنبورها در بهار شناور می‌شوند؛ ما چرا نشویم؟

این زنبور را که می‌بینید در باغ گیاه‌شناسی سلطنتی انگلستان، معروف به Kew روزگار می‌گذراند … نگاه کنید که چگونه در این بهار دلفریب دارد خودش را در گرده‌های این گل زیبا غرق می‌کند … انگار او نیز پیام سهراب را شنیده و در ضمیر ناخودآگاهش تکرار می‌کند:

کار ما شاید این است که
میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
و
در افسون گل سرخ شناور باشیم.

راستی!
وقتی آن زنبور می‌تواند، چرا ما نتوانیم؟ چرا پیمان نبندیم که در سال ۸۹ مانند یک سلحشور جان بر کف از میراث طبیعی زمین – هر جا که باشیم – پاسداری خواهیم کرد.

شادترین لحظه‌ها در نخستین روز فرودین ۱۳۸۹ ارزانی خواننده‌های عزیز مهار بیابان‌زایی باد …

درج نظر

از این زیباتر نمی‌شود! می‌شود؟


    نه! این بار دیگر روی زیبا دوبرابر نشده است؛ شش برابر شده است! نشده است؟
    چقدر بهار را دوست دارم ... نگاه کنید که این پرنده‌های الوان، چگونه بعد از تحمل سخت‌ترین زمستان بریتانیا در طول 30 سال گذشته، به بهار سلامی دوباره می‌کنند ...

نوروزتان در نخستین روز فرودین 1389 از همیشه طربناک‌تر باد ...

درج نظر

آقا جان: این رسم آب خوردن نیست! هست؟

    در آستانه‌ی روز جهانی آب قرار داریم، روزی که همه ساله به دلیل هم‌زمانی‌اش با نوروز، در ایران مورد توجه قرار نمی‌گیرد؛ اما حقیقت این است که شاید مهم‌ترین روز برای ایرانیان و برای پایداری ایران‌زمین، همین مناسبت مغفول مانده باشد.
    تو گویی همان گونه که این اورانگوتان بانمک باغ وحش اتریش، نمی‌داند که چه موهبت ارزشمندی را دارد هدر می‌دهد، ما نیز نمی‌دانیم، می‌دانیم؟

    امید که در این آغازین لحظه‌های سال 1389 با خویشتن خویش پیمان بندیم که هرگز کاری نکنیم که به قانون زمین بربخورد؛ قدر آب و خاک وطن را بیشتر دانسته و حرمت این طبیعت ناهمتا را بیشتر و بهتر به جا آوریم.

درج نظر

زیباترین دهن‌کجی به قانون به روایت دیلی تلگراف!

    گاه برخی دهن‌کجی‌ها لذت‌بخش است ... گاه اصلن چاره‌ای نیست جز آن که در برابر باد خم شد، پایدار ماند و به کار خود ادامه داد ...

ادامه نوشته