قصهی پل قربت در لردگان، غربت را دوباره معنا میکند! قسمت سوم
در ادامه سفرنامهی نوروزیام که تاکنون دو قسمت از آن منتشر شده است، میخواهم شما را با محلهای در لردگان به نام پل قربت آشنا کنم که گویا اشاره به کولیها یا همان قربتیهایی دارد که در سالهای دور در اینجا تردد داشته و به داد و ستد میپرداختند.
یکی از مناظر غمانگیز، اما تکراری که در سفرهایم به جای جای وطن میبینم، انفجار زباله در جاهایی است که علیالقاعده باید بیشترین دقت و حساسیت برای منزه نگهداشتن آن صورت بگیرد.
پیشتر از ماجرای غمانگیز شادگان برایتان روایتی تصویری نقل کرده بودم، ماجرای سوادکوه و ریختن 33 سال زبالههای شهری در رودخانه را هم که فراموش نکردهاید، اینک هم میخواهم شما را به تماشای پل قربت در مرکز شهرستان لردگان ببرم؛ جایی که محل فروش گوشت تازه هم هست و انواع و اقسام منقل و سیخ کباب و متعلقات آن به فروش میرسد!
نگاه کنید که چه مناظر تأسفباری در نهر مرکزی لردگان قابل مشاهده است! و اینجا سرچشمه کارون است!!
انگار این نهر را مردم با محل دفن زبالههای خویش اشتباه گرفتهاند و متأسفانه کودکان نیز در همان نزدیکی مشغول بازی هستند.
به رحمت، یکی از اهالی شهر میگویم: این چه وضعی است؟ چرا اعتراض نمیکنید؟ چرا از شهرداری نمیخواهید تا به وظایف خویش عمل کرده و زبالهها را جمعآوری کند؟ الآن که در نوروز اینگونه است (مثلاً در نوروز دستی به سر و روی شهر کشیده اند!!)، فردا در اوج گرمای تابستان با این بوی نامطبوع و محیط بیماری زا می خواهید چه کنید؟!
میگوید: ای بابا آقا جان! شما که آنقدر در تهران اعتراض کردید، کجا رو گرفتید و کی به حرفتان گوش کرد که انتظار دارید اینجا کسی اصلاً ما رو تحویل بگیرد، چه برسد به این که بخواهد به حرفمان گوش کند؟! کدام شهردار و کدام شهرداری ... (البته درد دل های این شهروند لردگانی تمامی نداشت، از جمله اشارهاش به نزاعهای خیابانی پرشمار شهر و ... که من ناتوان از انتشار همهی آنها هستم!)
نمیدانم چرا یه هویی حرفم نمیآید! شما میدانید چرا؟