سفر به سرزمین چکادهای رنگی در نوروز 1389 – بخش نخست
در هفتهی میانی نوروز به اتفاق کودکان و نوجوانانی که بسیار دوستشان دارم – شقایق، نیلوفر، امیر، علی و اروند – به سرزمین چکادهای رنگی رفتم؛ جایی که زردکوه، سبزکوه و سفید کوه دارد و البته سیاه کوه هم ندارد! چهارمحال بختیاری، فقط یک درصد خاک ایران را دربرگرفته، اما مرکزش – شهرکرد – بر بام 30 مرکز استان در ایران نشسته و از بروجن با عنوان سایه آسمان یاد میشود. در این بام رؤیایی و آبی، 10 درصد از آبهای سطحی کشور جریان دارد (حدود 10 برابر آبی که در استان اصفهان و زندهرودش جاری است) و بیش از 250 جاذبهی طبیعی، تاریخی و مذهبی ثبت شده دارد. افزون بر آن، در کنار چغاخور، گندمان، سولگان و شلمزارش میتوانی بوی بهشت را به ریههایت نزدیک کنی و بر بالای بردبلندش، عظمت کبریایی طبیعت وطن را با تمام وجودت درک کنی. و اگر گذرت به آبشار عشق و تنگ زندان و تنگه سماع و آتشگاه افتاد، یادت بیافتد که بخت با مردمان بختیاری، یار بوده که آنها را در چنین بهشت مستانهای مأوا داده است ...
برای همین میخواهم سفرنامهی تلخ و شیرین خود را برای خوانندگان عزیز مهار بیابانزایی بگشایم تا یادم بماند که نسل امروز، شاید آخرین نسلی بود که میتوانست طبیعت ایرانزمین را زیبا ببیند و در زیباییاش شناور ماند ...
هر چند ممکن است مانند این گل زرد یا آن درختچه بلوط، همچنان درس های فراوان و حرف های نگفته ی بسیاری برای زدن باقی مانده باشد که معادله ها را برهم زند! نه؟
ادامه دارد ...