در داشلیبرون آسمان آبی است!
من اینجا که سرزمین حکمت است، ایستادهام
تابرخاستن خورشید را گواهی دهم
اینجا که سرزمین زمستان است، ایستادهام
تا یاد بهار را زنده نگه دارم
ایستادهام تا از بودن و خوبی سخن بگویم
و یک تنه گواه حقیقت باشم
بیژن جلالی(1378-1306)
تا ساعتی دیگر راهی ترکمن صحرا هستم. میخواهم خودم را به دانشآموزانی برسانم که خدا را برای نعمتهایی که به آنها داده، دوست میدارند؛ نعمتهایی که شاید خیلی از ماها نتوانیم آنها را ببینیم! دارم میروم پیش آن بچه ها که تا دیروز برای آنچه نداشتند، می خندیدند؛ و امروز برای آنچه که دارند، می خندند! می خواهم ببینم راز و رمز بد نگفتن به مهتاب، اگر تب داشتیم، چیست؟ و این که چرا آنجا، بالای سر بچههای سرخوش دبستان خرد در دشت چالقرب بخش داشلی برون گنبد کاووس، آسمان انگار از همیشه و همه جا آبی تر است؟
ممنون از همهی دوستانی که در این سفر،
بدون آن که اعلام کنم، هدایایی را فراهم کردند تا به آن دانشآموزان عزیز
برسانم ...
دوستتان دارم و میدانم که این دوستیها روزی، ایران را
فراخواهد گرفت.
باور کنید که آن پاروزدنهای مثالزدنی را هرگز فراموش نخواهم کرد ...
درود بر شما باد که این روزها محمّد درویش را شور و شوقی مضاعف بخشیدید تا با صبر و استقامت، بتواند همچنان در این کارزار مقدس به دفاع از مواهب ناب سرزمین مادری ادامه دهد و ناامیدی و نامهربانیها را شرمنده سازد!