صبح امروز فرصتی دست داد تا به همراه دوست قدیمی و عزیزم، امیر سررشته‌داری دلی به کوهستان زده و به سوی پلنگ‌چال در یک روز بارانی و خنک بتازیم ... بی‌شک دره‌ی زیبای درکه، امسال یکی از خیس‌ترین و سبزترین بهارهای خود را تجربه می‌کند و همه چیز هنوز عالی و طرب‌ناک است، چه مردمان بالادست و چه مردمان پایین‌دست درکه که هنوز – همان گونه که پیش‌تر هم نوشته بودم – قدر آب و درخت را می‌دانند و حرمت می‌نهند.

    با این وجود، هنوز جای کار هست و می‌شود درکه را به یکی از زیباترین و دلنوازترین و پاک‌ترین مسیرهای کوهپیمایی کشور و منطقه بدل کرد تا دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی در بستر یکی از گواراترین رودخانه‌های دامنه‌های جنوبی البرز نباشیم و تا می‌توانیم، ریه‌های لذت را از اکسیژن عشق به البرز مرکزی و سرزمین مادری پر کنیم و خودمان را برای آغاز یک هفته‌ی پرکار و پرثمر دیگر آماده سازیم.

    برای همین است که به شما هم توصیه می‌کنم، در ساعت 7 صبح، صبحانه را در آزغال‌چال میل کنید، در حالی که زمزمه‌ی رود در پایین دست و آواز پرندگان در بالادست، زیباترین موسیقی عالم را برایتان به رایگان اجرا می‌کند ...

    صبحانه‌ی فردا را هم می‌خواهم به اتفاق 80 نفر از بچه‌های دبستان اروند، در آبشار نیاسر صرف کرده و به دیدن مراسم گلاب‌گیری در قمصر رویم ...
    یادتان باشد، از زندگی ممکن است فقط همین لحظه‌ها و نواها و رنگ‌ها و خاطره‌ها بماند و دیگر هیچ ... پس از تلاطم‌ها و ناغافلکی‌های روزگار نترسید و آ«ها را مشتاقانه در آغوش گیرید ...


لب دریا رسیدم تشنه بی تاب
زمن بی‌تاب‌تر، جان و دل آب
مرا گفت: از تلاطم‌ها میاسای
که بددردی است جان دادن به مرداب

                                                 فریدون مشیری


درج نظر