سفر به قتلگاه داریوش سوم - 12

 

     دوازدهمين بخش از سفرنامه‌ي كويري محمّد درويش و گروه همراهش (عمار رفيعي امام، علي كريمي و محمّد ذوالفقاري) به روايت جريان زندگي در كوير «حاج‌علي قلي دامغان» اختصاص دارد؛ زادگاه فتحعليشاه قاجار (1185 ه ق)، سرزميني كه مردمانش 11 دقيقه و 5 ثانيه زودتر از تهراني‌ها، طلوع خورشيد را به تماشا مي‌نشينند و در گذشته‌هاي دور از چنان شوكت و رونقي برخوردار بود كه اشك سوّم و تيرداد اشكانی در سال 249 پيش از ميلاد آن را پايتخت خود اعلام كرده‌ بودند و بنا بر روايتي معتبر، قتلگاه داريوش سوّم (330 پيش از ميلاد) بوده است. افزون بر آن، اشاره‌هايي به خانه‌هاي ديو در روستاي علاء سمنان، مسجدي 600 ميليون توماني در روستايي كه از شدّت فقر، مردمانش دست به آسمان بلند كرده‌اند (حسن‌آباد رستاق) و خرابه‌هاي شريف‌آباد، سكونتگاهي كه اينك در زير شن خفته است، خواهد شد.

ادامه نوشته

اين زندگي است كه مي‌ميرد! - خدانگهدار آفریقای کوچک! - 11

 

     ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (394 – 465  هجري قمري)، نزديك به هزار سال پيش، در سفرنامه‌ي مشهور خويش از جنگل‌هاي انبوهي خبر مي‌دهد كه در سرتاسر مسير كاشان، آران و بيدگل و ورامين زمين را پوشانده‌اند و امروز در «مورد حمايت قرار گرفته شده‌ترين سرزمين» در طول آن مسير، يعني در پارك ملّي كوير هم به سختي مي‌تواني حتا آثاري هرچند اندك از آن شكوه و جلال سبزينه بيابي و ببيني!
     واقعيت تلخي كه چه بخواهيم يا نخواهيم ما را به اين دریافت خجلت بار رهنمون مي‌سازد: «ايرانيان در طول هزاره‌ي ماضي تاريخ كهن خويش، نشان داده‌اند كه امانت‌داران شايسته‌اي براي پاسداري از مواهب طبيعت گرانسنگي كه در اختيارشان نهاده شده، نبوده‌اند.»

 

جاده سنگفرش شاه عباسي


     حقيقت تلخي كه طنين گوشخراش ناقوس آن، لحظه‌اي مرا در هنگام عبور از جاده‌ي سنگفرش و بدرود با «آفريقاي كوچك ايران» رها نمي‌كرد؛ جاده‌اي كه مي‌دانستم پيش از من پذيراي مسافران مشهوري چون هربرت، دلاواله، شيندلر، گابريل، هدين و بسياري ديگر از كويرنوردان بنام جهان بوده و گام‌هاي تاريخ را شمرده است ... اصلاً شايد آنها نيز اين ناقوس مرگبار را مي‌شنيدند كه:


مگر اين زندگي نيست كه مي‌ميرد؟!

ادامه نوشته

خانم دكتر جوادي؛ لطفاً سري به پارك ملّي كوير بزنيد! - 10

 

     در گود قيلونه، هوا به يكباره تيره و تار مي‌گردد، به نحوي كه حتا چشم‌انداز فراخ نمكزار قم يا به قول همسايگان جنوبي‌اش «درياچه‌ي آران و بيدگل» هم ديده نمي‌شود. تصميم به بازگشت به قصر مي‌گيريم ... در مسير برگشت، از ميان باريكه‌اي شني كه در دره‌ي سياه كوه تعبيه شده و گنبدهاي نمكي الواني در خاورش خودنمايي مي‌كنند، عبور کرده و فرصت را مناسب می بینم تا از محيط‌بان همراه‌مان بپرسم: تاكنون از مديران مركز‌نشين سازمان كسي را اين طرف‌ها ديده ‌است؟! وي مي‌گويد: خانم ابتكار يكبار اينجا آمده، ولي دكتر پيراسته (مديركل سابق محيط زيست استان تهران) و دكتر قصرياني (مدير كل سابق دفتر زيستگاه‌ها) اينجا زياد مي‌آمدند و معلوم بود كه پارك را خيلي دوست دارند. ولي جديدي‌ها را هنوز اين طرف‌ها نديده‌ام ... او مي‌گويد: آقا! نه تنها ما را كه پارك را فراموش كرده‌اند! فقط اسماً اين است كه مديريت پارك به محيط زيست سمنان سپرده شده، ولي واقعيت اين است كه امكانات لازم را از تهران به سمنان نداده‌اند. او دست روي نكته‌ي مهمي گذاشته و من پيشتر هم شنیده بودم كه پس از واگذاري امور مربوط به اداره‌ي پارك از تهران به سمنان، مشکلات پارك، نه‌تنها كمتر نشده كه بیشتر نيز شده است.

      در اين انديشه بودم كه به راستي حكمت واگذاري اين پارك به سمنان چه بود كه ناگهان با ديدن دوباره‌ي گله‌ي كوچكي از جبير رشته‌ي افكارم خوشبختانه پاره شد! آن حيوانات زيبا و معصوم نيز با مناعت طبعي باورنكردني و خاص كوير! اجازه مي‌دهند تا چند عكس ديگر از آنها بگيريم ...

جبيرهايي كه موضوع را عوض مي كنند!

        به عين‌الرشيد نزديك مي‌شويم، وانت مجهزي را مي‌بينم كه بر فرازش آنتن بزرگي افراشته است. به جورابلو مي‌گويم: از همكاران است؟ مي‌گويد: نه! بچه‌هاي سپاه هستند! و ادامه مي‌دهد: آنها هميشه اين طرف‌ها هستند و مجوزي هم نمي‌خواهند!


ادامه دارد ...

ملاقات با مادر کاروان سراهای ایران - بخش نهم

 

      سرانجام در يازدهمين روز از سفر كويري خويش به مادر كاروان‌سراهاي ايران، «قصر بهرام» رسيديم؛ قصري كه بسيار در مورد آن شنيده بودم و انتظاري به مراتب بيشتر از آني داشتم كه مي‌ديدم! امّا خوشبختانه از آنجا كه ديگر عادت كرده‌ام به كمترين‌ها قانع باشم - بخصوص در حوزه‌ي محيط زيست - خيلي هم خوش گذشت!! حتا به گمانم حيوانات و گياهان رنجور پارك هم به همين كمينه‌ها راضي شده‌اند و شايد پيش خودشان مي‌گويند: همين كه انفجار ناشي از گلوله‌ي تانكي آرامش‌مان را برهم نريزد يا رگبار كلاشي بر سر مان نبارد، بايد راضي و خوشنود باشيم و به قارچ‌هاي غربت نيانديشیم!
      كاري كه من نيز انجام دادم و پيوسته در زير آسمان فراخ كوير، زمزمه كردم:


      هر كجا هستم، باشم
      آسمان مال من است ...

ادامه نوشته

مصری که من دیدم! - 5

 

سرزميني بكر كه براي ورود به آن به ويزا نياز نداريد!

     مي‌خواستم در ادامه‌ي سفرنامه‌ي كويري خويش از مصر براي شما بگويم و از قصر بهرام، از آفريقاي ايران بنويسم و از جاده‌ي سنگفرش شاه‌عباس، از زيتون 1000 ساله‌ي جندق و از قلعه‌ي اسرارآميز بياضيه ، از عظمت اهورايي ريگ بلند و سرانجام از همت والاي مردمان رضاآباد سبزوار و بيارجمند و از اهالي مرنجاب ... امّا فاجعه‌ي دارزين، حس و حالي برايم نگذارد ... گذرگاهي كه به تازگي از آن عبور كرده بودم ... درست مانند تاسوكي ...

ادامه نوشته

ملاقات با نگین فیروزه ای کویر! - چهارمين بخش سفرنامه

 

 

      در مورد گاوخوني بسيار شنيده بودم و از همان كودكي تصويري مخوف از باتلاق گاوخوني در ذهنم جاي گرفته بود! باتلاقي كه آنقدر آدم هاي بد يا بچه‌هاي شيطون را در خودش خفه كرده و خونشان را ريخته كه رنگش قرمز شده است!! بعدها كه به جرگه‌ي به اصطلاح آدم‌بزرگا (متأسفانه!) پيوستم، آرام آرام اين ندانستن نيز رفت كنار ندانستن‌هاي فسيل شده‌ي ديگر كه به هزار و يك دليل ظاهراً منطقي (مثل كمبود وقت!) تلاشي براي ابهام‌زدايي از آن نشان ندادم ... تا اينكه سرانجام روزگار به من لبخندي زد و مرا به انتهاي رودي رساند كه اغلب سال‌هاي كودكي‌ و نوجواني‌ام (از 1350 تا 1362) را در كنارش زندگي كرده بودم و از نزديكي‌هاي سراب (دامنه‌هاي چادگان) تا درچه پياز و اصفهانش را از نزديك ديده بودم.
     و هنگامي كه در انتهای سفر فراموش نشدنی ام به لوت، یعنی در غروب روز سه‌شنبه (22/1/1385) در كنار آبشار شاخ کنار متوقف شدم، تازه فهميدم كه گاوخوني، چه سرزمين گرانسنگ و چه تالاب زيبا و چه سكوت اسرارآميز و آرام بخشي داشته و دارد ...

آبشار شاخ كنار در ابتداي تالاب گاوخوني

ادامه نوشته

سفر به دیار فقیرترین هموطنان شاد! - بخش سوم از سفرنامه لوت

 

«كوير، كسي را كه يك بار گرفتار افسونش شده باشد، هرگز رها نخواهد كرد.»
آلفونس گابريل


      در سومين بخش از سفرنامه لوت، مي‌خواهم اداي ديني كنم به مردمان بي نام و نشان ده رضا كه حتا آب براي انجام مراسم كفن و دفن يكي از هم ولايتي‌هاي مرحوم خود نيز نداشتند ... به روح‌الله ابراهيمي، بخشدار دلسوز محمّدآباد ريگان، به سرجنگلبان عزيز فهرج كه 12 تن از بستگان درجه‌ي يك خويش را در زلزله‌ي بم از دست داده است و به دانش‌آموزان يك كلاس عشايري در سواحل چاله‌ي جازموريان ...

ارگ بم؛ پيش و بعد از زلزله!

ارگ بم - پیش و بعد از زلزله!
 

ادامه نوشته

سفر به شهر كاروانسراها (راور) - بخش دوم

 

      در دوّمين بخش سفر به لوت، عازم مناطق شمالي استان كرمان (محور كرمان، زرند به راوند تا نايبند) شديم؛ روزي كه در آن هم طوفان كوير را ديديم، هم نسيمش را، هم باران و هم آفتاب زرينش را ... و روزي كه هم مهرباني كوير هويدا بود و هم قهرش.
      و همين خوب است! اينكه همه چيز را همان طوري كه هست، مي‌تواني ببيني و دانه‌هاي دلش را بشماري ...

دانه هاي دل كوير هويداست ...

همه‌ي روي زمين پيدا بود ...
مردمان را ديدم.
شهرها را ديدم.
دشت‌‌ها را، كوه‌ها را ديدم.
آب را ديدم، خاك را ديدم.
نور و ظلمت را ديدم.
و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم.
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت ديدم.
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم.
                                                       سهراب

ادامه نوشته

گزارش سفر به كوير لوت - گرم‌ترين نقطه كره زمين! - بخش نخست

 

كلوتهاي افسانه اي شهداد - 18/1/1385 - ساعت 11 صبح

     در اين پست و چند پست آينده مي‌خواهم خوانندگان عزيز اين تارنما را در تجربه‌اي سهيم كنم كه يكبار ديگر نشانم داد: كوير به جز آفتاب و باد و نمك و شن، حرف‌هاي بسياري براي گفتن، مناظر حيرت‌انگيزي براي ديدن، نواهاي غريبي براي شنيدن، رايحه‌ي ناهمتايي براي بوييدن و احساس بي‌مانندي براي درك كردن دارد ...
      پيشاپيش از اينكه نمي‌توانم حضور شما را در اين تارنما ارج نهم، عذر خواسته و اعلام مي‌كنم كه از فردا مجدداً عازم سفري به دشت كوير (از كوير حاج علي قلي دامغان گرفته تا مرنجاب و از پارك ملي كوير گرفته تا طبس) هستم.

منطقه مورد بازديد در كرانه غربي لوت

موقعيت شهداد، كرمان و محل بازديد گروه در اين تصوير ماهواره اي به خوبي آشكار است.

ادامه نوشته