حرکت به سمت گیاهخواری ، یک ضرورت است نه یک انتخاب!

    اخیراً و همزمان با کاهش محسوس اندوخته‌های آب شیرین در دسترس کره زمین، ستاده‌های حاصل از پژوهشی منتشر شده که توسط دانشمندان شاغل در یک پژوهشکده‌ی بین‌المللی منابع آب در شهر استکهلم (SIWI) سامان گرفته است ؛ پژوهشی که هشدار می‌دهد: اگر روند مصرف مواد غذايی به شکلی که اینک در اغلب کشورهای موسوم به شمال شاهد آن هستيم، ادامه پيدا کند، دورنمای هراس‌آوری برای تأمین آب کافی به منظور تولید مواد غذایی انتظارمان را می‌کشد. کافی است بدانیم که برای تولید یک کیلو گوشت گاو، پانزده هزار و پانصد لیتر آب مورد نیاز است؛ گوشتی که مصرف کننده اصلی آن در شمال زندگی می‌کند؛ در حالی که هر شهروند کشور هندوستان، تمامی نیازهای روزانه‌اش به آب را با 20 لیتر به سرمی‌آورد! به دیگر سخن، آبی که برای تولید یک کیلو گوشت قرمز در دامداری‌های صنعتی به مصرف می‌رسد، معادل نیاز روزانه‌ی بیش از 760 هندی است؛ از همین رو، تهدیدی که اندوخته‌های آب شیرین جهان از سوی 300 میلیون آمریکایی با آن روبرو هستند، بیش از دو برابر خطرناک‌تر از تهدیدی است که یک میلیارد و دویست میلیون هندی ممکن است بوجود آورند!

ادامه نوشته

جنبش عدم تعهد و پیدایش قاره هفتم

    تا اینجای کار، باید شانزدهمین اجلاس غیرمتعهدها در تهران را، محیط زیستی‌ترین اجلاس برگزارشده در طول بیش از نیم قرن گذشته دانست؛ چرا که از بین یازده بند پایانی بیانیه سران که شب گذشته منتشر شد، گرایه‌های محیط زیستی به صورت مستقیم در بند نخست و هفتم آن آمده است و در چند بند دیگر هم به صورت غیر مستقیم، برخی از ملاحظات محیط زیستی و امنیت غذایی مورد اشاره قرار گرفته است. افزون برآن، دست کم 33 بند از سند 700 بندی اجلاس تهران مربوط به محیط زیست است؛ رخدادی که تاکنون نظیر نداشته است و این امید را می‌تواند بوجود آورد تا با بهره‌گیری از ظرفیت‌های این جنبش، محیط زیست از جایگاهی شایسته‌تر در همگرایی کشورهای عضو بهره‌مند شود. به ویژه آن که جمهوری اسلامی ایران، از امروز به مدت سه سال، عهده‌دار ریاست بر نهادی است که پس از سازمان ملل متحد، بزرگترین هم‌گرایی دیپلماتیک جهان محسوب می‌شود. و همان طور که اشاره شد تا پیش از اجلاس شانزدهم، این همگرایی بزرگ و مهم که با نام جنبش عدم تعهد از آن یاد شده و قدمتی بیش از نیم قرن دارد، تاکنون آن گونه که بایسته و سزاوار بوده، نتوانسته یکی از مهم‌ترین اهرم‌های هم‌گرایی و نفوذپذیری‌اش، یعنی طرح خواهش‌ها و ملاحظات محیط زیستی 120 کشور عضو در مجامع بین‌المللی و مرتبط را بکار گیرد. این در حالی است که مجموع سرمایه‌های طبیعی، اندوخته‌های ژنتیکی، زیگونگی حیات، رویشگاه‌های جنگلی، تالاب‌های ارزشمند کره‌ زمین و ذخایر فسیلی که در این کشورها وجود دارد، خیلی بیشتر از سهم دوسومی شمار آنها به نسبت دیگر دولت‌های عضو سازمان ملل متحد است. اما هرگز از این قدرت و ثروت برای پیشبرد قوانین و طرح‌های محیط زیستی مشترک به ویژه پیمان کیوتو استفاده نشده است ...

   

ادامه نوشته

برای دو زیباروی وطن ؛ سهره طلایی و فاطیما!

چندی پیش، مأمورین زحمت‌کش اداره کل محیط زیست استان چهارمحال و بختیاری، تعداد زیادی سهره طلایی با نام علمی: caniceps carduelis carduelis را از چند قاچاقجی بی‌وجدان این شاهکار خلقت ایران زمین ، در منطقه حفاظت شده هلن کشف کردند. سهره طلایی پرنده‌ای است که نه فقط به دلیل جلوه‌ی کم نظیر و نمایشگاه هوش‌ربایی که از تنوع رنگ آفریده است، شهرت دارد، بلکه نوای دل‌انگیزش نیز، آدم را می‌برد به حال و هوای داستان‌های عاشقانه هزار و یک شب شهرزاد قصه گو ...

ادامه نوشته

تعهد جنبش عدم تعهد به محیط زیست ؛ عاملی برای هم‌گرایی بیشتر کشورهای عضو


     تا این لحظه، 120 کشور به عضویت در جنبش عدم تعهد، تعهد داده‌اند؛ گمان نبرم پیمان منطقه‌ای یا بین‌المللی دیگری را بتوان سراغ گرفت که شمار اعضایش به عدد 120 برسد؛ آن هم پیمانی که عملاً کشوری از آمریکای شمالی، اقیانوسیه و اروپا (به جز بلاروس) داوطلب عضویت در آن نشده باشد. بنابراین، می‌توان جنبش عدم تعهد را به نحوی، جنبش جنوب در برابر شمال هم ترجمه کرد؛ شمالی که همواره از جنوب می‌خواهد تا ملاحظات محیط زیستی را در چیدمان توسعه‌اش لحاظ کرده؛ به پاکتراشی جنگل‌ها پایان داده و انتشار گازهای گلخانه‌ای را به کمینه رساند، بدون آن که به یاد آورد که سهم او - شمال – در تخریب و تاراج اندوخته‌ها و منابع طبیعی کره زمین در طول یکصد سال اخیر، هرگز قابل مقایسه با آنچه که اینک در جنوب به یغما می‌رود، نبوده و نیست و حتا امروز هم، در انتشار گازهای گلخانه‌ای و بسیاری از مؤلفه‌های مخرب دیگر، سهم آن یک سوم از کشورهای عضو سازمان ملل متحد که تعهدی به عدم تعهد ندارند، کماکان بیشتر از دو سوم کشورهای عضو سازمان ملل متحد است که در عدم تعهد هم عضویت دارند ...

ادامه نوشته

چالش زلزله در اهر را به فرصت بدل سازیم!

 

    یکی از مصیبت‌بارترین نشانزدهای هر زلزله، پس از تحمل تنش‌های روحی، روانی و اجتماعی حاصل از درگذشت دسته جمعی اهالی یک سرزمین، بی‌شک ویرانی زادبوم، سکونتگاه‌ها و اغلب شناسه‌های اصیل و بومی زیست در آن قلمرو مسکونی است؛ مؤلفه‌ای که سبب می‌شود تا تداوم حیاتی باکیفیت برای بازماندگان را در محل دشوار سازد. به عنوان مثال در زلزله مرگبار رودبار و منجیل، بیش از 200 هزار باب منزل مسکونی کاملاً از میان رفت؛ منازلی که اغلب آنها از هویتی فرهنگی و بومی - دست کم - برای ساکنان و بازماندگانش برخوردار بودند. در زلزله اخیر در آذربایجان شرقی هم، آمارهای اولیه حکایت از تخریب حدود 12 هزار واحد مسکونی در متجاوز از 300 روستا دارد که با توجه به قدرت زلزله (6.2 ریشتر) حکایت از نادیده‌انگاشتن بسیاری از ملاحظات مربوط به مقاوم‌سازی منازل و سازه‌های ساختمانی دارد. به همین دلیل و با توجه به درپیش بودن فصل سرما در آن منطقه از کشور، به نظر می‌رسد شتاب ساختمان سازی در منطقه‌ی عمومی شهرستان اهر، چنان افزایش یافته است که بیم آن می‌رود تمامی شاخص‌های مربوط به هویت فرهنگی و چشم‌انداز زیبا و اصیل روستاهای منطقه، قربانی این تعجیل در مقاوم‌سازی شود؛ نکته‌ای که بی‌شک سبب خواهد شد تا بازماندگان آن فاجعه، همواره حسرت روزهای گذشته را بخورند و سلامت روانی‌شان آسیبی جدی‌تر بیند. به عنوان مثال، تجربه ساخت سکونتگاه‌های جدید و مقاوم به زلزله در اغلب روستاهای توابع شهرستان طبس، مانند روستای اصفهک – که نگارنده از نزدیک شاهد آن بوده است - نشان می‌دهد که متأسفانه بیشتر معیارهای بومی‌سازی و ساختارهای زیباشناسانه در ساخت روستای جدید در نظر گرفته نشد، به نحوی که کماکان بخش قدیمی و ویران شده روستا، از جذابیت و اصالت بیشتری برای مردم و گردشگران برخوردار است. این درحالی است که با توجه به شمار قابل توجه معماران تحصیل‌کرده و متخصص و نیز دانش و نیروی کارآزموده موجود در کشور، به راحتی می‌توان هم نسبت به بازسازی مستحکم این منازل روستایی اقدام کرد و هم بازسازی را به نحوی سامان داد تا بافت سنتی و اصیل منطقه از میان نرود و هم تمهیدات محیط زیستی و کاهش هدررفت انرژی در آنها لحاظ شود.

    کافی است بدانیم بر بنیاد آمارهای رسمی، وضعیت هدررفت انرژی در اغلب ساختمان‌های نوساز ساخته شده در کشور به هیچ وجه راضی کننده نیست، به نحوی که چندی پیش اعلام شد: «مصرف انرژی در ساختمان‌های ایران شش برابر منازل مشابه در اروپاست . واقعیتی که سبب شده تنها ۲۴ کشور در جهان یافت شوند که بیش از ایران برق مصرف می‌کنند.» در حقیقت، به گفته رییس انجمن بهینه‌سازی مصرف انرژی کشور: « هر واحد مسکونی در طول یک سال به طور متوسط یک تا یک و نیم میلیون تومان هدررفت انرژی دارد که با توجه به ۱۷ میلیون واحد مسکونی موجود در کشور حدود ۱۷ تا ۲۰ میلیارد دلار هدررفت انرژی در واحدهای مسکونی داریم.»

     بنابراین، اینک بهترین فرصت برای برنامه‌ریزان و کلان‌نگران استان آذربایجان شرقی پیش آمده تا از رخداد تلخ زلزله در 300 روستای شهرستان اهر و چندین شهر و شهرک آسیب دیده در منطقه استفاده کرده و طرحی نو با سه ویژگی ممتاز برای ساماندهی مجدد این سکونتگاه‌ها دراندازند؛ طرحی که حاصل آن، هم سازه‌هایی مقاوم به زلزله را به ارمغان آورد، هم زیستن در آن سازه‌ها را دلپذیر سازد و هم ملاحظات محیط زیستی در آنها رعایت شود. طرحی که بی شک، اگر به درستی اجرا گردد، می‌تواند به الگویی موفق برای دیگر مناطق کشور بدل گردد که البته می‌دانیم اغلب این مناطق هم در کمربند زلزله کره زمین قرار دارند.

درج نظر

از کدام گاوخونی سخن می‌گوییم؟!

 

     هفته‌ی گذشته در خبرها آمده بود که معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور - اصغر محمّدی فاضل – هشدار داده‌اند که در صورت ادامه روند کنونی، نابودی تالاب گاوخونی حتمی است. خبری که شگفتی بسیاری از فعالان و کارشناسان این حوزه را برانگیخت! نه به این دلیل که تالاب گاوخونی یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های حفظ پایداری بوم‌شناختی در ایران مرکزی است؛ و نه به آن دلیل که متراکم‌ترین و متنوع‌ترین غلظت زیگونگی حیات در مناطق بیابانی کشور مدیون حضور گاوخونی بوده است؛ و نیز نه به آن دلیل که علت تداوم معیشت مردم در خاور استان اصفهان و سکونتگاه باستانی و مهم ورزنه، وجود گاوخونی بوده است و حتا نه به آن دلیل که چگونه است، تالابی به این مهمی که در کنوانسیون بین‌المللی رامسر هم به عنوان یکی از 24 تالاب اصلی کشور ثبت جهانی شده است، بدون آن که به سیاهه‌ی مونترو (فهرست تالاب‌های در معرض خطر) وارد شود، به یکباره خبر از نابودی کاملش منتشر می‌شود!! پس مراجع نظارتی در آن کنوانسیون معتبر بین‌المللی کجا هستند؟

    بله، هر چند که تمامی 4 مورد یادشده فوق، دریافت‌هایی بسیار مهم هستند، اما نگارنده بر این باور است که خبر دکتر فاضل، از جنبه‌ی دیگری حایز شگفتی بیشتر در محافل تخصصی این حوزه را فراهم آورد و آن جنبه این است که اینک همه در مواجهه با این خبر می‌پرسند: مگر تالاب گاوخونی‌ای هم هنوز در کشور وجود داشته که اینک نگران نابودی کامل آن باشیم؟

    مگر یادمان رفت، در بیست و پنجمین روز از اردیبهشت سال 1390، مسعود باقرزاده کریمی، مشهورترین کارشناس حوزه تالاب که از قضا مشاور عالی معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور هم هست، در گفتگو با رسانه‌ها صراحتاً اعتراف کرد که "گاوخونی خشک شد و برنامه‌ای هم برای نجات آن وجود ندارد !"

    و مگر در سال‌های 1387 تا 90 هم همین خبر هر ساله توسط مراجع رسمی و رسانه‌ها و دوستداران رسمی به اشکال مختلف اعلام نمی‌شد؟

    حقیقت این است که این میت، مدت‌هاست که مرده است و دیگر لازم نیست هر سال دوباره برایش مجلس ختم و شب سوم و هفتم و چهلم بگیریم. همان برپاداشتن سالگردی آبرومندانه کافی است! نیست؟

     و در این مراسم سوگواری سالانه بیاییم از دلیل یا دلایل مرگ این نگین فیروزه‌ای بی‌بدیل مرکز ایران سخن بگوییم. این که چرا سال‌ها در برابر دزدی آشکار حق آبه‌ی گاوخونی سکوت کردیم؟ چرا آن هنگام که مجوز احداث تونل‌های شماره یک و دو و سه کوهرنگ را صادر کرده و عملاً حجم سالانه‌ی ‌آورد زاینده رود را به حدود دوبرابر افزایش دادیم، کسی نگفت که باید بخشی از این آب بادآورده! به گاوخونی اختصاص یابد؟ اصلاً چرا آن زمان که آورد زاینده‌رود فقط 800 میلیون متر مکعب در سال بود، روزگار گاوخونی بهتر از امروزی است که آوردش به حدود یک و نیم میلیارد مترمکعب رسیده است؟ چرا با افتخار سخن از افزایش تولید کشاورزی و اشتغال‌زایی در بخش صنعت کرده و اعلام داشتیم که اصفهان آبروداری کرده و یکی از مهاجرپذیرترین استان‌های کشور در طول چند دهه‌ی اخیر بوده است؛ امّا نگفتیم که این همه افتخار و آبرو به بهای چه بی‌آبرویی‌ بزرگتری بدست آمده است؟

    حال اگر شرق اصفهان شاهد پیدایش یک کانون جدید فرسایش بادی به مساحتی حدود تهران بزرگ شده است؛ اگر ظرفیت گرمایی ویژه منطقه کاهش یافته و تفاوت دمای شب و روز آشکارا چنان افزایش یافته که نیازهای آبی بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری بومی منطقه هم افزایش یافته است و اگر موجی بزرگ از مهاجرت‌های انسانی از خاور به سمت مرکز اصفهان رخداده است؛ این باید درس عبرتی بزرگ برای همه‌ی ما باشد تا اجازه ندهیم به بهانه‌ی تأمین نیازهای کوتاه مدت اقتصادی، یک سرزمین دچار ورشکستگی بوم‌شناختی (اکولوژیکی) شود. زیرا اگر هر نوع ورشکستگی را بتوان جبران کرد، بی‌شک ترمیم ورشکستگی بوم‌شناختی در انتهای آن سیاهه‌ی قابل ترمیم‌ها قرار دارد.

    آری ... گاوخونی رفت و مرد از بس که ندیدیمش و یادمان رفت که وقتی رفت، مرگ به دیار زنده رود سلام داد! نداد؟

 

انعکاس در:

خبر آنلاین

پارسیس پرس

آخرین اخبار روز

مرکز خبر و اطلاعات ایرانیان

تبییان نیوز


درج نظر

پیام بحران خشکسالی در آمریکا برای ما در ایران!

 

 

     تازه‌ترین نقشه‌های وضعیت خشکسالی در ایالات متحده آمریکا که توسط مرکز پایش خشکسالی آن کشور – US Drought Monitor - در بیست و یکم اوت (31 مرداد) 2012 منتشر شده است، نشان می‌دهد که ممکن است شدت رخداد خشکسالی، چنان شتاب گرفته و کارمایه‌های تولیدی آن کشور در بخش کشاورزی را به نحوی متأثر کند که ابعاد فاجعه و خسارت به مراتب بزرگ‌تر از خشکسالی مشهور و 4 ساله آمریکا در آغازین سال‌های شروع هزاره‌ی سوم – بین سال‌های 2000 تا 2004 - شود. وضعیت به گونه‌ای است که فقط چیزی در حدود 10 درصد از خاک ایالات متحده آمریکا در سال 2012 از ریزش‌های آسمانی نسبتاً مطلوبی برخوردار بوده و از اثرات خشکسالی متأثر نشده ‌است. حتا در ایالت همواره پرآب شمالی، یعنی آلاسکا هم، آثار خشکسالی بر منابع آب و خاک یک سوم از این سرزمین پهناور اثر گذاشته است. بدترین وضعیت را البته در این میان، ایالت‌های مرکزی و شرقی آمریکا، به ویژه ایلینویز، آیووا، میسوری، ایندیانا، آرکانزاس، کانزاس و نبراسکا دارند که حدود 50 تا 90 درصد از وسعت‌شان، دچار شدیدترین نوع خشکسالی شده و میزان ریزش‌های آسمانی‌شان به نسبت میانگین دراز مدت منطقه، تا 80 درصد کاهش یافته است؛ رخدادی که کاهش معنی‌دار محصولات زراعی و متعاقب آن، افزایش قیمت جهانی این اقلام زراعی، به ویژه ذرت و گندم را در پی داشته است.

    حتا به منظور صرفه‌جویی بیشتر و مقابله با کمبود شدید منابع آب، بسیاری از برنامه‌ها و پروژه‌های بلندپروازانه آمریکا در گردشکده مشهور این کشور – لاس وگاس - متوقف شده؛ واقعیتی که کاهش رونق ساخت و ساز و قیمت مسکن و زمین در آن نواحی را در پی داشته است. به ویژه آن که یکی از بالاترین نرخ‌های اُفت سطح آب زیرزمینی و نشست زمین، اینک از آن منطقه و نواحی مجاورش در کالیفرنیا گزارش می‌شود.
    پرسش اصلی این است که چرا آمریکا با استناد به قدرت فناوری خیره‌کننده خود و با استفاده از تکنیکی به نام بارورسازی ابرها، نتوانسته است این بحران را مهار کند؟ همچنین، چرا دولت مقتدر و مغرور مرکزی در ایالات متحده آمریکا قادر نیست از روش‌های تغییردهنده‌ی اقلیم چون هارپ به نفع خود سود جوید؟ در عوض با برگزاری و تقویت چندین نوع از اتاق‌های فکر و جلب نظر تصمیم‌سازان داخلی و مردم محلی، می‌کوشد تا با تبیین روش‌های غیرسازه‌ای و اعمال مدیریت بر مصرف درست و اصولی آب، ابعاد نگران‌کننده‌ی این بحران را به کمینه برساند.
    شگفت‌آور آن که به رغم آشکار شدن چنین ناتوانی مهمی در ساختار اجرایی بدنه دولت آمریکا برای مهار غول خشکسالی و کاهش اثرات سؤ جریان بیابان‌زایی، همچنان پیام‌ها و مصاحبه‌هایی از مقامات تصمیم‌گیر کشورمان منتشر می‌شود که صراحتاً وضعیت خشکسالی چندساله در جنوب خوزستان و دیگر نواحی جنوبی کشور را دسیسه غرب به رهبری آمریکا برای ربایش ابرهای باران‌زا عنوان می‌کنند. و از سوی دیگر، می‌خواهند تا مجدداً با استفاده از بارورسازی ابرها، مشکل دریاچه ارومیه را حل کنند! درصورتی که به رغم ادعاهای وزارت نیرو مبنی بر ورود 2 میلیارد مترمکعب آب به محوطه دریاچه در سال جاری و افزایش 15 درصدی میانگین ریزش‌های آسمانی در اثر بارورسازی ابرها، تازه‌ترین بررسی‌ها نشان می‌دهد که ابعاد خشکسالی در دریاچه ارومیه در 25 مرداد 1391 به مراتب فاجعه‌بارتر از سال‌های پیش از آن در چنین روزی بوده است، به نحوی که برای نخستین بار، ماهیت جزیره‌های دریاچه ارومیه کاملاً از میان رفته و به یکدیگر متصل شده‌اند .
    امید که پیام و زنهار بحران خشکسالی در آمریکا را به درستی درک کرده و باور کنیم، برای مقابله با بیابان‌زایی و کاهش اثرات خشکسالی، بهترین کار مدیریت تقاضا بر بنیاد آموزه مدیریت به هم پیوسته منابع آب به تفکیک حوضه‌های آبخیز کلان کشور است و بدترین کار، متهم کردن آسمان به کم کاری! یا کشورهای غربی به دزدی ابر و عوض کردن مسیر باد غالب است.

 بازتاب این یادداشت در:
روزنامه اعتماد
تابناک 

 

درج نظر

درسی شیرین از تلخ‌ترین زلزله ایران!

    تا این لحظه، یکی‌از مهیب‌ترین و مرگبارترین زلزله‌های رخداده در ایران، برمی‌گردد به 30 دقیقه بامداد پنج‌شنبه، واپسین روز از آخرین ماه نخستین فصل سال 1369 هجری شمسی؛ رخدادی که ‌می‌دانم اگر مردمان ساکن در نیمه‌‌ی جنوبی و خاوری کشور فراموش کنند، بی‌شک نسل حاضر ایرانیان ساکن در استان‌های گیلان، قزوین، زنجان، البرز، تهران، مازندران، همدان، سمنان، کردستان و آذربایجان شرقی تا زمانی که زنده هستند، فراموش نخواهند کرد ...
    زلزله‌ای با بزرگی 7.4 ریشتر که در خوشبینانه‌ترین برآوردها، جان بیش از 35 هزار نفر از هموطنان ما را گرفت، 60 هزار نفر را زخمی و معلول کرد، 200 هزار خانه مسکونی را نابود ساخت و نیم میلیون نفر بی‌خانمان برجای نهاد.
    نگارنده هم چون میلیون‌ها ایرانی دیگر، آن لحظه را به خوبی به یاد دارد؛ چرا که مشغول تماشای بازی بین دو تیم برزیل و اسکاتلند در جریان جام جهانی فوتبال در سال 1990 بود و ناگهان، چنان لرزشی را حس کرد که تاکنون مشابه‌اش را درک نکرده بود ... با خود گفتم: وقتی تهران اینگونه می‌لرزد، اگر مرکز زلزله جای دیگری بوده باشد، چه فاجعه‌ای که رخ نداده است ... و وقتی چند روز بعد با چند تن از همکاران و دوستانم، خود را به محل رساندم، دریافتم که حقیقتاً ابعاد فاجعه وصف‌ناپذیر است و به ندرت می‌توان خانواده‌ای را یافت که دست‌کم یکی از اعضا و عزیزان خود را از دست نداده باشد ...
    از همین رو بود که وقتی، چندی پیش در معیت گروهی از کارشناسان تیم منارید، عازم شهرستان بهاباد در استان یزد بودم، از این که دریافتم، یکی از همسفران من، آقای مهندس شهرام نظامی‌وند چگینی – از کارشناسان خبره در حوزه استحصال انرژی خورشیدی – به همراه خانواده‌اش در زمان زلزله روبار ساکن منطقه بوده‌اند، کنجکاو شدم تا بدانم، ایشان چگونه با این فاجعه برخورد کرده‌اند؟ روایتی که وقتی برایم شرح داد، حسابی تکان خوردم و یکبار دیگر به قانونی نانوشته در خلقت، ایمان آوردم ؛ به ویژه وقتی دریافتم که برخلاف من و بسیاری از ایرانیان علاقه‌مند به فوتبال، شهرام و 4 برادر و یک خواهر و خواهرزاده و داماد و مادرش همگی خواب بودند و پدر (رحمت‌الله نظامی‌وند چگینی) هم در شیفت کاریش در اداره آب و فاضلاب منجیل بود که حدود 12 کیلومتر با منزل فاصله داشت؛ با این وجود، همه کاملاً سالم بوده و به طرز معجزه‌آسایی نجات یافته بودند! چرا؟
    شهرام برایم گفت: در اثر زلزله، منزل مسکونی آنها که قدمتی زیاد داشت و فرسوده بود، کاملاً تخریب شد و از میان رفت ... جالب این که به دلیل همین فرسودگی و کهولت ساختمان در آن زمان، آنها مشغول ساختن یک منزل جدید در جنب منزل قدیمی‌شان بودند. در هنگام وقوع زلزله، شهرام بر پشت بام منزل نیمه کاره خوابیده بود، دو برادرش روی سقف پشت بام، در جایی که یک دالان تنگ وجود داشت و دقیقاً یکی از برادرهایش هم، زیر همان دالان خوابیده بود. برادر کوچک و هفت‌ساله‌اش هم در نزد مادرش در داخل یکی از اتاق‌ها خوابیده بود که زلزله رخداد و تنها جایی که از منزل قدیمی تخریب نشد، همان تکه‌ای از دالان بود که دوبرادر بر وی آن و دیگری در زیرش خوابیده بودند ... آنها پس از وقوع زلزله، سراسیمه به اتاق مادر می‌روند و می‌بینند که او تا گردن در زیر آوار مانده است؛ اما به طرز عجیبی نشسته بود و دراز نکشیده بود! زیرا در لحظه زلزله، ناگهان نگران پسرک کوچکش می‌شود و سراسیمه برمی‌خیزد تا او را در آغوش بگیرد ... غافل از این که پسرک، ساعتی قبل محل خواب خود را تغییر داده بود و به نزد برادرش در زیر همان دالان تنگ رفته بود و همه سالم مانده بودند ...

    شهرام می‌گوید: در حالی که سعی می‌کردیم تا مادر را از زیر آوار بیرون بیاوریم، چند پس لرزه دیگر هم اتفاق افتاد و مادر مدام فریاد می‌زد که او را رها کنیم و از منزل بیرون رویم و به سراغ دخترش بروند ... اما آنها سماجت کرده و به هر کیفیتی بود، مادر را نجات می‌دهند و سپس برای کمک به همسایه‌ها می‌شتابند ... در حالی که مطمئن می‌شوند خواهر و خانواده‌اش هم زنده مانده‌اند ... خلاصه تا نزدیکی‌های صبح به امدادرسانی خود ادامه می‌دهند تا این که می‌بینند از پدر خبری نیست هنوز! آنگاه با نگرانی به سمت محل کار او دوان می‌شوند، در حالی که هیچ وسیله نقلیه‌ای هم وجود ندارد ...
    نتوانستم طاقت بیاورم و پرسیدم: پدر زنده بود؟ شهرام جواب داد: بله زنده بود ... با شگفتی پرسیدم: پس چرا برای نجات خانواده‌اش خود را به شما نرساند؟ زخمی شده بود؟ گفت خیر!

    و ادامه داد ...
    وقتی داشتیم به سمت محل کار پدر می‌رفتیم، دیدم در آن هوای نیمه روشن، یک نفر دارد به سرعت برق و باد به سمت ما می‌دود ... بله او رحمت‌الله بود که با چهره‌خاک گرفته و تن‌پوشی پاره، مدام با اشک فریاد می‌زد: بچه‌ها حالشون خوبه؟ همه زنده مانده‌اید ... به او گفتیم: چرا اینقدر دیر آمدی پدر؟
    گفت: دوست داشتم زودتر بیایم، اما هر قدمی که برمی‌داشتم، صدای کمک و ناله مردم را می‌شنیدم و مجبور شدم تا به آنها کمک کنم ...
    خیلی تلاش کردم تا خیس شدن گونه‌هایم را در آن لحظه نبیند شهرام ... ولی حتا همین الآن هم که به ماجرا فکر می‌کنم و این که چگونه رحمت‌الله خود را و خانواده‌اش را فراموش کرد تا دیگر همنوعان نیازمندش را نجات دهد، اشک امانم نمی‌دهد ...
    و جالب این که پسران رحمت‌الله هم چنین کردند و به جای آن که به دنبال پدر روان شوند، کوشیدند تا اهل آبادی را نخست دریابند و کمک کنند ...
    دارم فکر می‌کنم که رحمت‌الله چه نام برازنده‌ای برای این مرد نازنین است؛ مردی که هنوز هم سایه سبزش بر فراز خانواده بزرگ چگینی مستدام است و در کنار همسر و فرزندان و نوه‌هایش در همان روبار به زندگی ادامه می‌دهند ...

    پی نوشت:
    چند سال پیش، استیون هاوکینگ، نابغه‌ی فیزیک معاصر گفته بود: حـتـی افـرادی هـم که مـعـتـقـد هـستـنـد سـرنـوشـت هـمه از قـبـل تعـیـیـن شـده و قـابـل تغـیـیـر نیـسـت؛ مـوقـع رد شـدن از خـیـابـان ابـتـدا دو طـرف آن را نگاه می‌کـنـنـد!
    و من فکر می‌کنم: شاید شهرام و خانواده عزیزش اینک زنده هستند، زیرا ناخودآگاه همین کار را کردند ... آنها به طرف خیابان زندگی نگاه کردند؛ در آن درنگ نمودند و فراموش نکردند که این فقط آنها نیستند که درصدد عبور از خیابان هستند ...
    آنها بی‌منت مهربانی کردند و رحمت زندگی، شامل حال‌شان شد و هنوز هم رحمت‌الله در کنارشان باقی است ...
    دوست دارم رحمت‌الله را ... دوست دارم.


درج نظر

گشت هوایی ؛ ضرورتی برای پاسداری کارآمدتر از طبیعت ایران

  جمهوری اسلامی ایران، اخیراً در بین 151 کشور مورد بررسی، از منظر شاخص سرزمین شاد (HPI) توانست با 4 پله ارتقاء در جایگاه هفتاد و هفتم جای گیرد؛ جایگاهی که موقعیت ایران را از بسیاری کشورهای قدرتمند و ثروتمند جهان از جمله آمریکا، دانمارک و روسیه بهتر نشان می‌دهد. در حقیقت، این شاخص می‌گوید: به رغم آن که ایران از منظر شاخص‌های رفاه و رشد اقتصادی، در حال حاضر از کشورهای یاد شده، موقعیتی ضعیف‌تر دارد، اما سرزمین و قلمرو سیاسی‌اش، واجد چنان ارزش و استعدادی است که می‌تواند در صورت اعمال مدیریتی کارآمدتر و هماهنگ‌تر با توان بوم‌شناختی سرزمین، رفاهی به مراتب پایدارتر و نشاطی درخورتر به اهالی سرزمینش، اعم از انسان، گیاه و جانور اعطا کند؛ موقعیتی که احتمال دستیابی کشورهایی چون دانمارک به آن در شرایط برابر، بسیار کمتر می‌نماید.

    امّا شاید یکی از مهم‌ترین دلایلی که سبب شده تا ایران به چنین جایگاهی دست یابد، وسعت قابل توجه مناطق چهارگانه تحت حفاظت آن است که اینک بیش از 11 درصد از خاک پهناور کشور را دربرمی‌گیرد؛ مناطقی که به رغم وجود لکنت‌های متعدد در مدیریت بهینه‌ی آنها، کماکان از کمترین بارگذاری جمعیتی، صنعتی و کشاورزی برخوردار بوده و به همین دلیل، نرخ بدهکاری بوم‌شناختی یا اکولوژیکی کشور را به طرز معنی‌داری کاهش داده‌اند؛ امتیازی که سبب شده تا ضریب شادمانی سرزمین ایران، 28 پله بالاتر از آمریکا و 50 پله بالاتر از روسیه قرار گیرد.

    با این وجود، همین وسعت زیاد مناطق تحت حمایت سازمان حفاظت محیط زیست، اگر به درستی مورد توجهی بایسته قرار نگیرد، ممکن است به یک چالش و تهدید بزرگ بدل شود. به ویژه در شرایطی که تعداد نیروی انسانی لازم برای حفاظت از این عرصه‌ها که هم اکنون در اختیار نهاد متولی قرار دارد، بین یک پنجم تا یک هفتم آن چیزی است که باید باشد. در چنین شرایطی، یک راهکار مؤثر و کارآمد، به کارگیری گشت هوایی در چند استان مهم کشور، از جمله، فارس، اصفهان، یزد، تهران، خراسان، چهارمحال و بختیاری، لرستان، خوزستان، کهکیلویه و بویراحمد، کرمان و سیستان و بلوچستان است. خوشبختانه چند سالی هم از این تمهید، دست کم در یکی دو استان مرکزی کشور تا آنجا که به یاد دارم، استفاده می‌شد که نتایج بسیار مفیدی هم دربرداشت؛ امّا متأسفانه اینک مدتی است که از این ابزار کارآمد، در حفاظت شایسته‌تر از عرصه‌های طبیعی مملکت استفاده نمی‌شود. رخدادی که برای بسیاری از فعالان محیط زیست، دلیل یا دلایلش مشخص نیست و نگارنده امیدوار است با عزمی که در اصغر محمدی فاضل و ناصر مقدسی، مدیران ارشد و دلسوز حوزه طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست می‌بیند، به این مهم توجهی بایسته‌تر شده و بدین‌ترتیب، بتوان هم جای خالی و کمبود نیروی انسانی پاسدار محیط زیست را جبران کرد و هم، سازمان حفاظت محیط زیست قادر باشد نگهبانی کارآمدتر و مؤثرتر در حفظ اندوخته‌های ارزشمند ژنتیکی کشور به شمار آید؛ رسالتی که اصل پنجاهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر دوشش نهاده است.


درج نظر

خورشید سیاه ، نور می‌تاباند بر فرهنگ محیط زیستی ایرانیان

    گروه خورشید سیاه، احتمالاً نخستین گروه در حوزه‌ی موسیقی است که اغلب آثار خود را به موضوعات مهم محیط زیستی اختصاص داده است. برخی از آثار این گروه را آنقدر دوست دارم که همواره زمانی که در سفر هستم، آنها را گوش می‌دهم ... ماجرای خرس قطبی سمیرم، یا قصه‌ی ریزگردهای عربی ، یا خرس سیاه بلوچی و یا دردنامه دریاچه ارومیه را حتمن از ایشان شنیده‌اید ...
    اینک فرصتی مهیا شده تا طرفداران محیط زیست ایران بتوانند از نزدیک با کار این عزیزان آشنا شده و دست مریزادی جانانه نثارشان کنند. لطفاً تنهای‌شان نگذارید و در شانزدهمین روز از شهریورماه 1391 با حضور در فرهنگسرای پورسینا از ایشان حمایت کنید.
    همچنین امیدوارم، معاونت آموزش سازمان حفاظت محیط زیست کشور و نیز روابط عمومی سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور چتر حمایت خود را بر سر این جوانان هنرمند و سبزاندیش وطن گسترانده و سزاوارانه به ترویج چنین حرکت‌هایی همت گمارند.
    پس قرار ما باشد، پنج شنبه: ساعت هشت شب شانزده شهریور در خیابان ایران زمین برای دیدن و شنیدن آثاری از فرزندان هنرمند و طبیعت دوست ایران زمین. 


درج نظر

این خرس‌های بامرام و ما آدم‌های بی‌مرام!

    با قتل فجیع یک قلاده خرس قهوه‌ای دیگر در دامنه‌های سهند واقع در استان آذربایجان شرقی، شمار خرس‌هایی که در طول یک سال اخیر در فلات ایران کشته شده‌اند به عدد هشت رسید. قتل خرس‌ها در ایران‌زمین در حالی افزایش می‌یابد که شمار آنها در طول چند دهه‌ی اخیر به شدت کاهش یافته و در صورت تداوم این روند، ممکن است یکی از بزرگترین پستاندارهای ایران و جهان، در سیاهه‌ی سرخ IUCN قرار گرفته و همان راهی را برود که یوزآسیایی در ایران طی کرده و می‌کند.
یکبار دیگر به این عکس دقت کنید ... چه پیامی را دارند این پانداهای دوست‌داشتنی انتقال می‌دهند؟ انگار در حالی که به مرور بر شمار آدم‌هایی که زیر آدم را خالی می‌کنند، افزوده می‌شود، بر شمار خرس‌هایی که زیر هم‌نوع‌شان را پر کرده و تکیه‌گاهی امن برایش می‌شوند، افزوده می‌گردد! آیا این خجلت‌بار نیست؟

    حقیقت این است که دنیای حیوانات هم پر از عشق و معرفت و رفاقت و پای هم ایستادن است، سزاوار نیست تا لذت زندگی را از آنها بگیریم، زیرا دوست داریم به کیفیت زندگی و معاش‌مان با مرگ آنها بیافزاییم.

    به حادثه تلخ شیدا در دیار چهارمحال و بختیاری دقت کنید و از خود بپرسید: چرا همچنان عده‌ای حاضرند ننگ خوردن انگ شکارچی را بر خود بپذیرند و حتی در این راه بر حافظان طبیعت هم شلیک کنند؟!

     آی انسان‌های بامرام! به خدا این عین بی مرامی است! نیست؟

درج نظر

برای روباه شیدایی که در شیدا سکته کرد و رفت!

    نامش اصغر درخشان است، هفت سالی می‌شود که می‌شناسمش. نخستین بار در ارتفاعات بالادست تنگ زندان واقع در شمال منطقه حفاظت شده سبزکوه دیدمش ... او یکی از محیط‌بان‌های پاسگاه چهارتاق در جنب ناغان بود؛ محیط‌بانی که افتخار می‌کند به رسالتی که برعهده گرفته است ...
    چندی پیش دوباره او را دیدم، اینبار در کنار زاینده رود و در نزدیکی‌های منطقه حفاظت شده شیدا ...
    برایم داستانی را تعریف کرد که تکانم داد و اشک از چشمانم جاری ساخت ... قرار است یک گروه فیلمساز، ماجرایی را که او دیده است، تبدیل به یک فیلم کند ... اما تا آن زمان، فکر می‌کنم کمترین قدردانی از او و از روح بلند آن روباه شیدا، آن است که شما خوبان روزگار و مخاطبان عزیز دل‌نوشته‌هایم را هم از آن آگاه کنم.
    خواهشم این است که شما هم پس از خواندن این داستان، آن را با دوستانی که بیشتر دوست‌شان دارید، به اشتراک نهید تا ایرانیان بیشتری بدانند که یک حیوان، یک روباه هم ممکن است چنان در برابر هم‌نوعانش شرمنده و خجالت‌زده و شرمسار شود که نتواند به زندگی برگردد و تمام کند ...

    اصغر می‌گوید: روزی که مشغول گشت زنی در منطقه حفاظت شده شیدا بوده است، متوجه انباشت مقداری لاشه مرغ می‌شود که احتمالاً از طریق مرغداری‌های محل و پنهانی در آن ناحیه تخلیه شده بودند. وی می‌گوید: در همان لحظه که می‌خواستم به سمت لاشه‌ها حرکت کنم، دیدم یک روباه به سرعت به سمت آنها رفته و می‌کوشد تا لاشه‌ها را استتار کند و سپس از منطقه دور می‌شود ... اصغر هم بلافاصله خود را به محل استتار رسانده و جای مرغ‌ها را عوض می‌کند ...
    از او می‌پرسم: چرا این کار را کردی؟ می‌گوید: می‌خواستم ببینم آیا واقعاً آنقدر که می‌گویند: روباه‌ها باهوش هستند، درست است یا خیر؟
    خلاصه اصغر گوشه‌ای کمین می‌کند تا روباه دوباره برگردد ... منتها اینبار با کمال تعجب، در‌می‌یابد که روباه قصه‌ی ما تنها نیست و با خود چند روباه دیگر را هم آورده است. آنها اما هر چه می‌گردند، لاشه مرغ‌ها را نمی‌یابند ... تا سرانجام، همه‌ی روباه‌ها خسته شده و به دور روباه اصلی، حلقه می‌زنند ...
    اصغر می‌گوید: آنچه که داشتم می‌دیدم، برایم باورکردنی نبود و اگر با چشم خودم نمی‌دیدم، امکان نداشت که قبول کنم ... زیرا روباهی که در مرکز حلقه ایستاده بود، نخست به تک تک روباه‌ها نگاه کرد و آنگاه، ناگهان مانند یک لاشه بر زمین افتاد و بی‌حرکت ماند ...
    اصغر خود را بلافاصله به محل رساند که سبب شد تا دیگر روباه‌ها منطقه را ترک کنند ... اما به این نتیجه رسید که حقیقتاً انگار روباه مرده است! او حتا به سرعت دامپزشک منطقه، آقای دکتر تراکنه را هم خبر کرد؛ اما او نیز نتوانست کاری بکند ... زیرا واقعاً روباه مرده بود ...     حیرت‌انگیزتر آن که پس از معاینه و کالبدشکافی لاشه حیوان، معلوم شد که روباه قصه ما در اثر ایست قلبی، جانش را از دست داده است!

    آری ... روباه‌ها هم ممکن است چنان در پیشگاه رفقای خود، احساس شرمساری و خجالت کنند که توان از دست داده و سکته کنند.
روباه شیدا، بی شک روباه بامرامی بود که دلش نمی‌خواست به تنهایی آن همه غذا را بخورد و برای همین رفقایش را خبر کرد ... و بی‌شک، من اگر جای اصغر بودم، آن آزار را روا نمی‌داشتم و می‌گذاشتم تا آنها از آن غذا بی هیچ ترسی نوش جان کنند ... اما عملکرد اصغر سبب شد تا دریچه‌ای دیگر به سوی جهان حیوانات گشوده شود و ما دریابیم که چه قوانین و سلوکی در بین آنها جاری است ...
    روباه‌ها، انگار جوانمردی و رفاقت و مرام و شرمندگی را خوب می‌فهمند؛ باید به آنها احترام نهاد و این جوانمردانه نیست تا عده‌‌ای سنگدل به نام شکارچی، این حیوانات محترم را نامحترمانه آزار رسانند و یا حتا هدف گلوله مرگبار خود قرار دهند.

    دوستان من: 
    ماجرای این روباه بامرام و شیدا را تا می‌توانید انتشار دهید، شاید سبب شود که یک شکارچی برای همیشه تفنگش را به دیوار منزلش آویزان کند.

    انعکاس این یادداشت در:


انجمن اعضای هیأت علمی مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع




درج نظر

ایران: 28 پله بالاتر از آمریکا؛ 50 پله بالاتر از روسیه!

    در یکی از روزهای مهر 1390، در ماجرای غلام امیری و عملیات نجات‌بخشش برای جلوگیری از غرق شدن یک خرس ماده در روستای ونک سمیرم، با حیرت پرسیدم: «چرا بازتاب رسانه‌ای نجات یک خرس در سمیرم به اندازه قتل یک خرس در همان محل انعکاس نمی‌یابد؟!»
    تو گویی انگار میل عجیب و اسرارآمیزی در آدمی وجود دارد تا راوی و بازگوکننده و تحلیل‌گر خبرهای ناخوش و رخدادهای ناگوار و پس‌رفت‌های خجلت‌بار باشد؛ درصورتی که واقعاً همه‌ی خبرها هم بد نیست ...
    و یکی از تازه‌ترین این خبرها، ماجرایی است که در بیست و ششمین روز از مردادماه 1391، آن را در صفحه هفت روزنامه آرمان انتشار دادم؛ ماجرایی که کوشیده است، بپرسد:
    چرا افزایش ضریب شادمانی ایرانیان، به اندازه کاهش آن، جذابیت ندارد؟ نه برای مردم، نه اهل رسانه و نه حتا سازمانی که برای یافتن خبرهای خوش، به سوراخ موش هم رحم نمی‌کند! می‌کند؟

 

چرا آن سقوط را همه می‌بینند؛ اما این صعود را نه؟


      تازه‌ترین رده‌بندی کشورهای جهان مبتنی بر شاخص سرزمین شاد یا (Happy Planet Index (HPI که در ماه ژوئن گذشته توسط یک بنگاه اقتصادی مستقل به نام (nef (the new economics foundation و با حمایت نهادهای معتبر محیط زیستی و اقتصادی وابسته به سازمان ملل متحد، منتشر شده است، نشان می‌دهد که جایگاه ایران در بین 151 کشور مورد بررسی، با 4 پله بهبود، از رتبه 81 به رتبه 77 ارتقاء یافته است. به عبارت دیگر، فقط 76 کشور در دنیا وجود دارد که مردمش به صورت بالقوه شادتر از ایرانیان هستند.

  این شاخص که هر سه سال یکبار مورد اندازه‌گیری قرار می‌گیرد و از حاصل ضرب شاخص رفاه اقتصادی (Experienced well-being) در شاخص امید به زندگی (Life expectancy) تقسیم بر شاخص ردپای بوم‌شناختی (Ecological Footprint)، بدست می‌آید، نشان می‌دهد که رابطه‌ای ‌مستقیم و معنی‌دار بین سرزمینی که از طبیعتی مطلوب‌تر، با توان بوم‌شناختی بیشتر و غنای اکولوژیکی درخورتر بهره‌مند است با مردمی که در آن سرزمین زیست می‌کنند، وجود دارد. به عبارت ساده‌تر، هر چه زیگونگی حیات (تنوع زیستی) در کشوری بیشتر باشد، هر چه گیاهان و جانوران ساکن در یک قلمرو سیاسی، از امنیت بیشتر، زیستگاه غنی‌تر و امید به زندگی متعادل‌تری برخوردار باشند، انتظار می‌رود که مردم ساکن در آن اقلیم سیاسی هم از نشاط، شادی، روحیه و کارایی بیشتری برخوردار بوده و درجه افسردگی و میل به خودکشی در آنها در کمینه باشد.

    در حقیقت، این شیوه‌ی ‌نوین رتبه‌بندی کشورها که عملاً از سال 2006 میلادی آغاز شده است، کمک می‌کند به ترویج حسابداری سبز و انتقال اقتصاد ملّی بر بنیاد ملاحظات اقتصاد اکولوژیکی در بین کشورهای عضو سازمان ملل متحد؛ یعنی همان آموزه‌ای که طراحان برنامه پنج ساله چهارم کشور در قالب ماده 59 در متن آن گنجاندند که البته تحقق نیافت؛ اما خوشبختانه، عیناً به برنامه پنجم افزوده شد.

    در بررسی گزارش اخیر، البته می‌توان تحلیل‌های متنوع و فراوان بسیاری را ارایه داد؛ از جمله این که ایران، در حالی به رتبه 77 دست یافته است که رتبه ایالات متحده آمریکا 105 است که یک آبروریزی بزرگ برای کشوری محسوب می‌شود که ادعای حفاظت از محیط زیستش، گوش دنیا را کر کرده است. همچنین، رتبه روسیه در این جدول، 122 است که به مراتب وضعیت وخیم‌تری را نشان می‌دهد. اما شاید از این دو مورد تأمل‌برانگیز‌تر برای ایرانیان، وضعیت اسفبار اغلب کشورهای ثروتمند حاشیه جنوبی خلیج فارس است، به نحوی که در این جدول، امارات متحده عربی در رتبه 130، کویت در رتبه 143، بحرین (146) و قطر در رتبه خفت بار 149 قرار دارند (کشوری که قرار است میزبان جام جهانی فوتبال هم باشد و حتا ادعای برگزاری المپیک را هم دارد!) که فقط دو کشور بسیار فقیر چاد و بوتسوانا در آفریقا را در زیر دست خود می‌بیند. البته وضعیت کشور عربستان سعودی به دلیل وسعت زیاد و جمعیت کم آن، همچنان از دیگر کشورهای منطقه بهتر بوده و در رتبه 56 قرار دارد. هر چند همین کشور، با یک سقوط فاحش 43 پله‌ای نسبت به سال 2009 روبرو بوده است که نشان از شتاب تخریب محیط زیست در آن کشور و شکست طرح‌های بلندپروازانه‌ی نمک‌زدایی‌اش دارد.

     واپسین نکته آن که نگارنده نمی‌تواند حیرت خود را مخفی سازد از این که چرا زمانی که در آغاز سال 2012 در شاخص EPI (شاخص عملکرد محیط زیستی) اعلام شد که جمهوری اسلامی ایران، 36 پله سقوط کرده است ، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های داخلی و بین‌المللی آفرید و حتا سازمان حفاظت محیط زیست کشور را وادار به واکنش کرد؟ اما اینک که از منظر شاخص سرزمین شاد بهبود داشته‌ایم (هر چند اندک)، اما هیچ رسانه‌ای به آن نمی‌پردازد و شگفت‌آورتر آن که حتا سازمان متولی محیط زیست کشور هم که علی‌القاعده باید از این فرصت سود جوید، به آن اشاره‌ای نمی‌کند؟! انگار که همه در خواب غفلت و بی‌تفاوتی به سرمی‌بریم! نمی‌بریم؟

    دست آخر آن که هر چند، به نسبت سال 2009، موقعیت ما 4 پله بهبود یافته است، اما یادمان باشد که رتبه ایران در سال 2006، شصت و هفتم بود! یعنی هنوز 10 پله نزول را نسبت به شش سال پیش باید بپذیریم.

     و این که هموطن عزیز من!

    با نگاهی به چند کشور نخست این جدول و مشاهده‌ی نام کشورهایی چون کاستاریکا، ویتنام، ال‌سالوادر، جامائیکا، پاناما، نیکاراگوئه و ونزوئلا، فکر می‌کنید چرا شادترین مناطق جهان باید چنین کشورهایی باشند؟

    پی نوشت:

    - متن کامل گزارش سال 2012 شاخص سرزمین شاد

    - رتبه بندی کامل 151 کشور جهان با توجه به سه شاخص رفاه، امید به زندگی و ردپای بوم‌شناختی
 

درج نظر

چرا دریاچه ارومیه اینگونه پژمان شد؟

    تازه‌ترین گفتگویم در باره‌ی دلایل اُفول غمناک نگین فیروزه‌ی شمال باختری ایران را با فرزانه صدقی می‌توانید در صفحه 12 از شماره 25 مرداد روزنامه جام جم بخوانید.

    به نظرم، هر زمان که شجاعت پذیرش اشتباهات مدیریتی‌مان را داشته باشیم، از درایت لازم برای حرکت به سمت نجات دریاچه ارومیه هم برخوردار خواهیم شد.


درج نظر

سیاه‌ ترین کاخ سفید دنیا!

    هر روز که می‌گذرد، بیشتر مطمئن می‌شوم که یکی از طبیعت‌ستیزترین و جنگ‌محورترین کشورهای دنیا در طول یک قرن اخیر، بی‌شک ایالات متحده آمریکا بوده است؛ همان کشوری که شاید بیشتر از هر کشور دیگری در دنیا و به مدد غول رسانه‌ای پرقدرت و فراگیری که به خدمت گرفته است، ادعای پاسداری از ملاحظات محیط‌زیستی، صلح طلبی و دموکراسی‌خواهی‌اش گوش فلک را کر کرده است.
    اما به راستی کدام کشور دیگری را در جهان سراغ دارید که در کسری از ثانیه صدها هزار غیرنظامی را در هیروشیما و ناکازاکی به خاک و خون کشد و تمامی اندوخته‌های آبی/خاکی و ژنتیکی این سرزمین را تا مدت‌ها از حیز انتفاع ساقط سازد؟ و چه دولت خون‌آشام دیگری را می‌توانید نام ببرید که به مدت یک دهه (بین سال‌های 1961 الی 1971) با فروریختن مهلک‌ترین سم‌های افیونی، میلیون‌ها زیستمند؛ اعم از انسان، گیاه و جانور را در رویشگاه‌های جنگلی متراکم و بسیار حاصلخیز سه کشور لائوس، کامبوج و ویتنام نابود کند؟ چرا کسی رهبران ساکن در این سیاه‌ترین کاخ سفید دنیا را در صدر کشورهای حامی بیوتروریست در جهان به محاکمه نکشید و چرا سازمان ملل متحد، مهر سکوت بر لب زد؟
    امروز - 23 مرداد 1391 - و مطابق معمول دوشنبه‌ها تلاش کرده‌ام تا در ستون نگاه سبز روزنامه شرق، به این پرسش تلخ، پاسخی روشن دهم:

حقیقت سیاهی که عامل نارنجی فریاد می‌زند!

    بی‌شک یکی از مهیب‌ترین و احمقانه‌ترین جنگ‌هایی که بشریت در طول نیم قرن اخیر تجربه کرده است، جنگ ویتنام بود که سبب مرگ میلیون‌ها انسان، نابودی صدها هزار هکتار از مرغوب‌ترین اراضی کشاورزی، رویشگاه‌های جنگلی، محدوده‌های تالابی و تاراج بی‌برگشت برخی از مهم‌ترین گونه‌های گیاهی و جانوری در آسیای جنوب شرقی، به ویژه کشورهای ویتنام، لائوس و کامبوج شد.
    از پایان این جنگ، حدود 40 سال می‌گذرد؛ اما اینک آشکار شده است که آثار یکی از مهم‌ترین جنایت‌های رخ داده در آن – موسوم به عامل نارنجی  یا Agent Orange - هنوز باقی مانده، آنگونه که دولت ایالات متحده آمریکا، برای نخستین بار پذیرفته است  تا هزینه مهار و جبران این بحران را در محدوده‌ی کوچکی از منطقه بپردازد. امّا به راستی مگر می‌شود یک نسخه‌ی ‌خطی از یک کتاب یگانه را که در آتش جهالت و آزمندی ما سوخته است، دوباره احیاء کرد؟ مگر می‌شود آن 400 هزار قربانی این جنایت را زنده کرد یا  آن 500 هزار نفری که برای همیشه معلول شدند را سالم ساخت یا آلام و درد نزدیک به دومیلیون انسان دیگری که همچنان از عقوبت‌های آن فرمان مرگ‌بار رنج می‌کشند را کاهش داد؟ و مگر می‌شود تاراج گسترده‌ی ژنتیکی، تخریب هزاران هکتار جنگل و نابودی بخش قابل توجهی از تنوع زیستی این منطقه را درمان کرد؟ مگر نمی‌بینیم که هنوز آثار ماده سمی و بسیار خطرناک دیوکسین در شیر مادران ویتنامی، در خون سربازان آن زمان آمریکایی و در منابع آب و خاک منطقه وجود دارد؟

    تأسف‌برانگیزتر و حیرت‌بارتر آن که فرمان این قتل عام گسترده در زمان برخی از رؤسای جمهوری آمریکا صادر شد که از قضا به محبوبیت و شهرت بیشتر خویش در تاریخ آمریکا فخر می‌فروشند؛ رهبرانی چون آیزنهاور و جان اف کندی که شوربختانه، نام برخی از خیابان‌های اصلی پایتخت هم تا پیش از پیروزی انقلاب به نام ننگین‌شان سند خورده بود!
    درصورتی که آنها بی شک در شمار بزرگ‌ترین جنایتکارهای جنگی و عاملان نسل‌کشی بشری هستند؛ ددمنشانی که  دستور دادند تا متجاوز از 75 میلیون و هفتصد هزار لیتر علف‌کش شیمیایی و برگ‌زدا بر روی جنگل‌های ویتنام، شرق لائوس و بخش‌هایی از کامبوج فروریخته شود و این عمل جنایتکارانه را در بین سال‌های 1961 الی 1971 میلادی ادامه دادند. آیا به راستی بین آنها با خون‌ریزانی چون صدام حسین یا پل پت یا قصاب بالکان – راتکو ملادیچ -  فرق چندانی وجود دارد؟

    آری هموطن عزیز من!

    حقیقت تلخ و سیاهی که این رخداد ننگین موسوم به عامل نارنجی فریاد می‌زند، آن است که تنها آن بخش از حقیقت را باید بدانیم، تنها آن تکه‌ای از ددمنشی‌ها را باید به خاطر بسپاریم و تنها آن جنایت‌هایی را باید به عنوان جنایت محیط زیستی محکوم کنیم که گرانیگاه صاحبان قدرت را در جهان امروز نلرزاند و متأسفانه آن چیزی که به عنوان جریان آزاد اطلاع‌رسانی از آن یاد می‌شود، با واقعیتی که باید وجود داشته باشد، فرسنگ‌ها فاصله دارد. به نظرم، نمایندگان رسمی ایران، زمانی که در مجامع بین‌المللی مرتبط با محیط زیست شرکت می‌کنند، باید همواره به یاد جهانیان بیاندازند: آنهایی که بیشتر لاف زده و دم از محیط زیست در جهان امروز می‌زنند، خود کارنامه‌ای سخت ننگین و طبیعت‌ستیزانه دارند.

منابعی برای مطالعه بیشتر: (توضیح آن که برخی از لینک‌های معرفی شده، حاوی تصاویری بسیار دلخراش است)

http://www.commondreams.org/headlines06/0401-07.htm

http://www.dominionpaper.ca/images/1307
 http://de.wikipedia.org/wiki/Agent_Orange

http://oraclesyndicate.twoday.net/stories/compensate-victims-of-us-chemical-warfare-in-vietnam/

http://www.hynekglos.cz/fotogalerie_en.asp?pg=13

http://warlegacies.org/FilmsBooks.htm

http://www.spiegel.de/politik/ausland/agent-orange-opfer-in-vietnam-frau-truongs-endloser-krieg-a-674630.html

http://www.documentingreality.com/forum/f10/agent-orange-26035/

http://en.wikipedia.org/wiki/File:Agent-orange-dead-deformed-babies.jpg

http://knowngallery.com/blog/post/the-effects-of-agent-orange-in-vietnam-kc-ortiz/

http://www.drs.ch/www/de/drs/nachrichten/international/198488.uno-saeubert-vietnams-agent-orange-gebiete.html

http://www.agentorangejustice.org.au/dreams.html

http://www.sodi.de/kampagnen_bildung/

aktionen/unterstuetzung_fuer_agent_orange_opfer_berlin_august_2009/

درج نظر

از خوان کارلوس در بوتسوانا تا عبدالله یاری در ملایر!

    اوایل ماه جاری خبر رسید که خوان کارلوس، پادشاه اسپانیا از ریاست افتخاری صندوق جهانی حیات وحش برکنار شد ؛ رخدادی که مشابه‌ی آن را تاکنون کمتر شنیده یا خوانده بودیم. زیرا معمولاً امتیاز ریاست افتخاری در سازمان‌های غیردولتی به آن گروه از شخصیت‌های شناخته شده، پرنفوذ و خوشنام داده می‌شود تا بدین ترتیب، از مزایای این ریاست سمبلیک، نهاد غیردولتی مورد نظر بهره‌مند شود. افزون بر آن، اسپانیا یکی از اصلی‌ترین حامیان مالی این صندوق هم بوده است و بنابراین، عزل پادشاه، از دو منظر شگفت‌آور می‌نمود.

    با این وجود و به رغم عذرخواهی رسمی شخص خوان کارلوس، وی از مقامش عزل شد؛ اتفاقی که کمتر در مورد هیچ پادشاه دیگری در جهان افتاده است!

    اما به راستی، جرم پادشاه چه بود که بیش از 94 درصد از اعضاء، خواستار برکناری وی شدند؟

    پاسخ به این پرسش، به ویژه زمانی اهمیت بیشتری می‌یابد که بدانیم، پیکر پاک یکصد و سیزدهمین محیط بان وطن، شهید عبدالله یاری، همین سه شنبه گذشته (هفدهم مرداد ماه 1391) در زادگاهش – ملایر – به خاک سپرده شد . آری، درست خوانده‌اید؛ در طول سه دهه‌ی گذشته، 113 نفر از محافظان طبیعت ایران به جرم پاسداری از محیط زیست، به قتل رسیده‌اند که اگر به این تعداد، شمار جنگلبان‌های شهید را هم اضافه کنیم، این رقم به مراتب هولناک‌تر و غم‌انگیز‌تر می‌شود.

    به راستی چگونه است که در آن سوی دنیا، وقتی که خبر سفر پادشاه اسپانیا به کشور بوتسوانا برای شکار فیل به بیرون درز می‌کند، آنچنان جوی بوجود می‌آید که پادشاه را مجبور به عذرخواهی می‌کند و به این هم بسنده نکرده و سرانجام از سمتش برکنار می‌شود؛ اما در اینجا، هنوز اسعد تقی‌زاده باید 4 سال در زندان بماند و منتظر اجرای حکم اعدامش باشد، چون چشم بر روی تخلف آشکار در منطقه تحت امرش نبست و یا باید مثل شاه‌کوه‌محلی و پرهام و یاری، مردانه در برابر شکارچیان متخلف در برابر گلوله بایستد تا ثابت کند که هست و باید دیده شود!

    اگر ما نام خود را اشرف مخلوقات نهاده‌ایم؛ اگر ادعای هوشمندی داریم و اگر قیم همه‌ی موجودات زنده در روی کره زمین هستیم که هستیم؛ این رسم جوانمردی نیست که چون زور و هوش و قدرت بیشتری داریم، دیگر حیوانات عالم را برای سرگرمی و رفاه بیشتر خود ذبح کنیم. یادم هست که دکتر فاضل، زمانی که به معاونت محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست منصوب شدند، در برابر همه در دانشکده محیط زیست دانشگاه تهران قول دادند که در زمان ایشان، نه‌تنها به هیچ وجه مجوز شکاری صادر نخواهد شد، بلکه خواهند کوشید تا این تخاصم تاریخی بین محیط بان و متجاوزین به مناطق حفاظت شده هم به کمینه برسد.

    به نظرم، یکی از مؤثرترین کارها این است که با ظرفیت‌سازی درست نشان دهیم: کسی که به هر بهانه‌ای اسلحه بدست می‌گیرد تا جان یک جاندار را بگیرد، او مهم‌ترین اصل اخلاقی انسان‌بودن را خدشه دار کرده است. تعارف را کنار بگذاریم دوستان، بین شکارچی و شکارکش فرقی وجود ندارد و ما قاتل خوب و بد نداریم. اینک وظیفه تاریخی ماست تا کودکانی را پرورش دهیم و جامعه‌ای را بسازیم که اطلاق صفت شکارچی به یک انسان، برابر با پست‌ترین دشنام آفرینش باشد.


درج نظر

وقتی که محمد درویش از محمد درویش می‌گوید!

    کمتر پیش آمده تا سوژه مصاحبه با من، "من" باشد!

    ماه گذشته، اما این اتفاق رخداد و کیوان نقره‌کار در یکی از استودیوهای رادیویی جام جم، کلی از محمد درویش در باره محمد درویش حرف کشید! این که کجا به دنیا آمده‌ام، کودکی‌ام را چگونه سپری کرده و چه شد که به محیط زیست علاقه‌مند شدم و از بین همه‌ی بوم‌سازگان‌های طبیعت، چرا به سراغ بیابان و کویر رفتم و تارنمای مهار بیابان‌زایی را راه انداختم و افق دیدم کجا را نشانه رفته است ...

   اینک بر روی درگاه مجازی ایران صدا می‌توانید این ماجرا را بخوانید و نیز فایل شنیداری آن را به میزان 38 دقیقه و 38 ثانیه دانلود کرده و گوش دهید و اگر دوست داشتید، نظرات‌تان را در موردش برایم بنویسید ...

    همچنین برخی دیگر از مصاحبه‌ها، مناظره‌ها و گفتگوهایم در مورد موضوعات مختلف محیط زیست ایران و جهان را می‌توانید از این طریق رهگیری کرد! 

درج نظر

چه کسی خودکفایی گندم را به باد داد؟!

 

    یکشنبه گذشته – 15 مرداد ماه 1391 – پایگاه خبری قدس آن لاین، بخش‌هایی از مصاحبه خبرنگار اقتصادی‌اش – فاطمه معتمدی – را با مرد شماره 2 کمیسیون کشاورزی مجلس شورای اسلامی – محمد اسماعیل‌نیا، نایب ریسس اول این کمیسیون – منتشر کرد که در آن، دکتر اسماعیل‌نیا به صراحت اعلام کرده بود: اشتباه دو وزارتخانه، خودکفایی گندم را به باد داد. نام آن دو ارگان دولتی معظم را هم یکی وزارت صنعت، معدن و تجارت (به دلیل مدیریت اشتباه) و وزارت جهاد کشاورزی (به دلیل آنچه که کج‌سلیقگی نامیده بود) معرفی کرد. خلاصه‌ی حرفش هم این است که چون سازوکار نرخ گذاری و خرید تضمینی گندم، واقعی نبوده، کشاورز هم دیگر میلی به تولید و انگیزه‌ای برای افزایش کاشت بیشتر گندم نشان نداد.

    ضمن احترام به نظرات کارشناسی این نماینده متخصص ملت در صحن بهارستان، می‌خواستم توجه ایشان و دیگر خوانندگان گرامی ستون نگاه سبز شرق را به «غرب» جلب کنم؛ به بادی که از غرب می‌آید و ظاهراً میلیون‌ها سال هم هست که می‌آید و کیفیت همین باد است که مهم‌ترین قطب کشاورزی، نظام آب‌شناختی (هیدرولوژیکی) و رویشگاه‌های جنگلی و مرتعی ما را در زاگرس و البرز مرکزی آفریده است.

    حقیقت داستان این است که در طول چندین و چند سال اخیر و به استناد گزارش‌های فراوان موجود در ادارات کل منابع طبیعی کشور، میزان تغییر کاربری اراضی و افزایش محسوس اراضی دیم، به قیمت نابودی بخشی از مراتع، تالاب‌ها و رویشگاه‌‌های جنگلی کشور، رشدی محسوس داشته است. این هجوم و اشتیاق چنان بوده که اینک آشکارا از وسعت مراتع کشور در مراجع متولی این حوزه،  دست‌کم 5 میلیون هکتار کاسته شده و رقم آن رسماً حدود 85 میلیون هکتار عنوان می‌شود.

    افزون بر آن، گسترش فیزیکی اراضی کشاورزی و کشت گندم به هر قیمتی، سبب شده تا اینک در برهه‌ای تاریخ‌ساز و رکوردشکن از منظر شمار چاه‌های غیرمجاز حفر شده در کشور قرار داشته باشیم؛ چاه‌هایی که سبب شده تا میزان اُفت سطح آب زیرزمینی در 70 دشت اصلی و بزرگ ایران مرکزی به حدود 2 متر در سال و بیشتر از آن افزایش یابد؛ به نحوی که اینک دیگر سخن از خطر نشست زمین در کرمان و خراسان و سمنان و اصفهان و تهران و قم و فارس نمی‌رود؛ بلکه این استان اردبیل، آذربایجان غربی، چهار محال و بختیاری و همدان است که دچار نشست زمین شده‌اند و یا از بیم تشدید این رخداد باید به خود بلرزند!

    به همه‌ی این‌ها باید قصه‌ی غم‌انگیز مراتع آبادی چون حسین‌آباد میش مست را یادآوری کنم که در زمانی نه چندان دور، چنان از وفور سبزینه لبریز بود که میش‌ها در آن مست می‌کردند و البته امروز، هم مست می‌کنند! اما میش‌ها جای خود را به موش‌ها داده‌اند!! و اینک یکی از کانون‌های بحرانی فرسایش بادی به مانند دشت مسیله، دشت سگزی، دشت نی ریز و ... شده‌اند.

    آقای اسماعیل‌نیا می‌دانید چرا چنین اتفاق مرگباری در طبیعت ایران رخ داده است؟

    من برای شما می‌گویم: چون اتفاقاً قیمت خرید تضمینی گندم را چنان هوس‌انگیز تعیین کردیم که کشاورز نه‌تنها اقدام به کاهش کاشت دیگر محصولات زراعی و باغی خود کرد و نه فقط کشت در زیر اشکوب جنگلی زاگرس و ارسباران و ... را گسترش داد که هر جایی تراکتورش می‌توانست، بتازد، رفت و تاخت تا بر وسعت دیم‌زارها هم بیافزاید؛ دیم‌زارهایی که اینک بخش عمده‌ای از آنها عملاً به دلیل فقدان خاک حاصلخیز و نقصان ریزش‌‌های آسمانی، رها شده و عرصه برای تاخت و تاز فرسایش بادی و آبی فراهم شده است.

    جناب اسماعیل‌نیا عزیز! آیا بهتر نبود در سرزمینی که میانگین ریزش‌های آسمانی آن یک سوم مقدار مشابه جهانی آن است؛ در سرزمینی که 89.7 درصد از مساحتش در قلمرو زیست‌اقلیم‌های خشک قرار دارد و در سرزمینی که میانگین تبخیر از آن به مراتب بیشتر از متوسط جهانی است؛ به جای کوبیدن بر طبل افزایش تولید و رسیدن به خودکفایی گندم به هر قیمتی، نخست می‌کوشیدیم تا راندمان آبیاری را افزایش می‌دادیم؛ تا مصرف کودهای شیمیایی را کاهش می‌دادیم، تا تزریق آفت‌کش‌ها را به کمینه می‌رساندیم و تا سهم ضایعات غذایی را در مرحله حمل به دست مصرف‌کننده از این وضعیت فاجعه‌بار کنونی نجات می‌دادیم؟

    بله آقای اسماعیل‌نیا، من هم اعتقاد دارم که خودکفایی گندم بر باد رفت؛ اما دلیل برباد رفتنش، آن بود که ما توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین‌مان را جدی نگرفتیم و بر بنیاد نیازهای 4 ساله‌ی دولت‌مان، توسعه را طراحی کردیم؛ نه خواهش‌های اکولوژیک ایران مرکزی.

    و آشکار است که اینک باید چنین سیلی جانانه‌ای را از طبیعت بخوریم تا دریابیم که از ماست که برماست.

    از همه‌ی ما و نه فقط دو وزارتخانه.


درج نظر

قدر قدیمی‌ترین ساکن کیش را بدانیم

    جزیره‌ کیش بی شک یکی از زیباترین جزایر مرجانی جهان است که اگر به درستی مدیریت و توانمندسازی شود، می‌تواند به یکی از گرانیگاه‌های بی‌رقیب گردشگری – دست کم - در آسیای جنوب باختری بدل شود. حضور سالانه صدها هزار گردشگر داخلی و چند هزار گردشگر خارجی در این جزیره زیبا - و به رغم همه‌ لکنت‌های تحمیلی که در این حوزه وجود دارد - نشان می‌دهد که ارزش‌های زیباشناسانه این سرزمین سبز در دل نیلی خلیج فارس، ناهمتاست. تراکم گردشگاه‌ها، رستوران‌ها، مراکز خرید و هتل‌ها، در هیچ جای ایران به گرد جزیره 9150 هکتاری کیش نمی‌رسد؛ واقعیتی که آشکارا نشان می‌دهد: عزم مدیریت حاکم بر گردشگری طبیعی و تفریحی کشور هم، به درستی کیش را به عنوان یکی از قطب‌های عمده به منظور نیل به اهداف سند چشم‌انداز 20 ساله ایران در نظر گرفته است. 
    با این وجود و به رغم چنین جایگاه راهبردی که کیش از آن برخوردار است، متأسفانه به نظر می‌رسد توجه به برخی ملاحظات محیط زیستی در این جزیره نادیده گرفته شده و یاکم‌رنگ دیده می‌شود. کیش می‌تواند یکی از پایلوت‌های استحصال انرژی خورشیدی باشد. فرآیند دفن زباله در این جزیره، می‌تواند از شیوه‌ی کنونی و سنتی‌اش تغییر کرده و سازوکارهای بازیافت زباله و نیز تولید انرژی از پسماند غیر قابل استفاده آن، در دستور کار قرار گیرد. فرهنگ‌سازی و ارتقای آگاهی‌های گردشگران به توانمندی‌ها و جذابیت‌های طبیعی کیش می‌تواند به شیوه‌هایی جذاب و کاربردی در دستور کار تورهای گردشگری این جزیره قرار گیرد. متأسفانه حتا در ایام جشنواره تابستانی کیش که هزینه‌های گزافی هم برایش به مصرف می‌رسد، کمترین توجه به ظرفیت‌سازی محیط زیست معطوف نشده است.

    و شاید نماد همه‌ی این بی‌توجهی‌ها را بتواند در قدیمی‌ترین موجود زنده این جزیره، یعنی همان درخت مشهور لور یا انجیر معابد در جنب شهر تاریخی حریره دانست. درختی که دست‌کم 500 سال از عمرش می‌گذرد و به نماد سبز جزیره کیش بدل شده است، اما چندسالی است که به دلیل ازدحام بیش از حد در اطراف این درخت، شکستن برخی از سرشاخه‌ها، یادگاری نویسی و بالارفتن از شاخه‌های آن برای گرفتن عکس، توان زیست‌پالایی این درخت به شدت کاهش یافته و آثاری از خشکیدگی در آن بروز کرده است.

    به نظر می‌رسد، ضمن فرهنگ‌سازی در این حوزه در غالب انتشار و ارایه بروشور به گردشگران، باید محدوده‌ای به عرض دومتر در اطراف این درخت، حفاظت شده اعلام گردد تا هم خاک اطراف آن بیش از حد نفوذناپذیر و فشرده نشود و هم از تماس لمسی گردشگران با این درخت ارزشمند جلوگیری گردد تا مجدداً بتوان شاهد بالندگی و شادابی دوباره آن بود. زیرا، بی‌شک، درخت سبز کیش، یکی از نمادهای این جزیره مشهور خلیج فارس است که باید تحت هرشرایطی آن را حرمت نهاد و حفظ کرد.

 

این یادداشت، در صفحه هفت از شماره امروز روزنامه آرمان هم منتشر شده است.


درج نظر

پرسشنامه‌ ای برای ارتقای مدیریت باغ گیاهشناسی ملّی ایران

 

      هموطنان بزرگوار و طبیعت دوست:
    شاید بسیاری از شما، نام باغ گیاه‌شناسی ملّی ایران را شنیده و یا از آن بازدید کرده باشید. اینک، همکار ارجمندم، سرکار خانم دکتر پریسا پناهی، مدیر باغ گیاه شناسی ملّی ایران، پرسشنامه‌ای را تنظیم کرده تا در راستاي يک کار پژوهشي به منظور ارتقاء مديريت باغ از آن بهره گیرد. بنابراین، خواهش می‌کنم چنانچه از این باغ تاکنون بازدید داشته و یا تمایل به بازدید از آن را در آینده دارید، به سؤال‌های این فایل ورد پاسخ داده و پرسشنامه تکمیل شده را از طریق این ایمیل: parisapanahi56@yahoo.com به دست خانم پناهی برسانید.
    قدردان محبت و توجه شما هستم. 

درج نظر