برای اروند که امروز 15 ساله شد

     خیلی دوست داشتم تا او را ترغیب کنم به همراهم دوری در پردیسان زده و 6.3 کیلومتر را راه‌پیمایی کنیم. اما در طول دو سال گذشته، روزهای اندکی پیش آمد که دعوتم را پذیرفت و یک ساعتی را با هم پیاده‌روی کردیم. تا اینکه چند هفته پیش بهش گفتم: در ازای چه پاداشی، امشب با من همراه خواهی شد؟ بلافاصله پاسخ داد: هیچی! نمی‌آیم، خودت را هم خسته نکن پدر!! اما از رو نرفتم و اصرار کردم ... پیشنهادهای اغواکننده‌تری که به ذهنم می‌رسید را بر روی میز نهادم، اما باز هم فایده نداشت.

اروند-10 مهر 94

    تا اینکه بهش گفتم: امروز تنهایم و دلم می‌خواهد همراهی‌ام کنی، حوصله تنها دویدن را ندارم پسر!

    گفت: واقعاً تنهایی و می‌خواهی باهات بیایم؟

    گفتم: بله.

    و آمد ...

    اون روز بود که فهمیدم پسرم، مرد شده است و زین‌پس باید با قوانین مردها با او گفتگو کنم ... مردی که با یاخته یاخته‌ی وجودم شروع‌کردن‌ها و بزرگ‌تر شدن‌هایش را حس می‌کنم ... مردی که همواره زنهارم می‌دهد:

 لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی، شروع کن تا بزرگ شوی ...

    یگانه مرد زندگیم که وقتی نگاهش می‌کنم، یادم می‌افتد که خداوند بی‌شک مرا دوست داشته که اروند به محمّد درویش می‌گوید: پدر.

    و شنیدن همین کلام جادویی از موجود استثنایی جهان زندگیم کافی است تا به جیره‌ی مختصر زندگیم با افتخار ببالم و دلخوش باشم و بمانم ... جیره‌ی مختصری که هر چه آن را می‌نوشم، تمام نمی‌شود ...

زندگی جیره مختصری ست

مثل یک فنجان چای

 و کنارش عشق است

 مثل یک حبه قند

 نوش جان باید کرد ...

فروچاله‌هایی که زندگی را در میناب می‌بلعند!

وقتی که تخریب محیط زیست در میناب اشتغال می‌آفریند!

    نقل است که می‌گویند: آن زمان که تازه نسیم باختر در حدود یک دهه‌ی پیش، ریزگردهای عربی را بر خاک استان‌های زاگرس‌نشین وطن سرازیر کرده بود، برخی از بزرگان محلی ندا درداده بودند که این خاک برکت است و باید از آن استقبال کرد و تبرک جُست! 
    ظاهراً امروز هم در میناب، سرزمینی که روزگاری به هشت میلیون نفر نخل – پهناورترین نخلستان ایران – یک میلیون اصله انبه – بی نظیر و بی رقیب در ایران – و ده‌ها هزار درخت مرکبات، به ویژه لیمو می‌بالید، داستانی مشابه در حال تکرار است!

شغل جدید مردمان میناب!

    زیرا از آن تمدن پرشکوه، از آن آبادی و شوکت و نشاط و از آن برکت بی‌مانند در جلگه زرخیز میناب، امروز نه نامی و نه نشانی نمانده، جز صدها فروچاله که نه فقط اراضی کشاورزی و دام‌های منطقه را تهدید می‌کنند که تا درون شهر گسترش یافته و هر آیینه بیم خسارتی جبران‌ناپذیر به زیرساخت‌های سکونتگاهی، تجاری و صنعتی شهر می‌رود.
اما چرا روزگار میناب و مردم نیک‌اندیش، صبور و سختکوشش اینگونه پژمان شد؟
    همانطور که پیش‌تر هم به آن پرداخته‌ام، روند کاهنده‌ی کارایی سرزمین در میناب با آغاز بهره‌برداری از سد استقلال میناب آغاز شد؛ سدی که نه فقط برای میناب، استقلال و شوکتی به همراه نیاورد، بلکه از عیار استقلالش هم آشکارا و شتابان کاست ...

نامیدی جوانان از تداوم تخریب محیط زیست در میناب


    به دنبال احداث سد و انتقال بخشی از آب آن به سمت بندرعباس، حفر چاه‌های عمیق و نیمه عمیق در بستر پایین دست رودخانه میناب آغاز شد و با شورشدن تدریجی آب مورد مصرف در کشاورزی، آرام آرام نه فقط از کمیت و کیفیت محصولات کشاورزی و باغی منطقه کاسته گردید، بلکه روند کاهش سفره‌های آب زیرزمینی، به جایی رسید که زمین تاب مقاومتش را از دست داد و از درون فروریخت.
    بدین‌ترتیب دام‌های فراوانی از جمله گاو و شتر در این فروچاله‌ها افتادند، برخی خفه شدند، برخی کاملاً ناپدید گشتند و البته برخی هم این بخت را داشتند تا توسط گروهی از جوانان مینابی، یافته شده و نجات یابند یا پیش از خفگی، ذبح گردند! 
و بدین‌ترتیب، شغلی جدید در میناب شکل گرفت ... شغلی که البته نه نشانی از رضایت در آن است و نه علامت نشاط وافتخار و سازندگی در میناب.
اما راه سعادت دوباره در میناب چیست؟

در کنار یکی از فروچاله های شرق دشت میناب. مرداد 1394

    به نظر می‌رسد، مهم‌ترین راهکار آن است که در بالادست سد استقلال (حوضه آبخیز شور و شیرین)، به سرعت همه چاه‌های غیر مجاز که به گفته یکی از مسوولان آب منطقه‌ای میناب، شمارشان از چندهزار هم می‌گذرد، پلمپ شوند. موقعیت گسترش اراضی کشاورزی و باغی باید به پیش از احداث سد استقلال بازگردد. از کاشت هر نوع محصول پرمصرفی که ارزش افزوده درخوری به همراه نمی‌آورد، جلوگیری شود. کشت گلخانه‌ای بر روش‌های سنتی دست بالا را بگیرد. نیاز آبی بندرعباس از طریق احداث آب‌شیرین‌کن‌های خورشیدی تأمین شده و هرگز حق‌آبه‌ی تالاب شور و شیرین در جای دیگری به مصرف نرسد. با احیای دوباره تالاب شور و شیرین، توان زیست‌پالایی و تاب‌آوری تالاب را بازگردانده و با پرورش کِرماهی (نوعی ماهی ارزشمند بومی که از روده آن نخ بخیه تولید می‌شود و هر کیلوگرم آن بیش از یک میلیون تومان می‌ارزد)، هم درآمد صیادی را افزایش دهند و هم قاچاق گازوییل برای همیشه پایان گیرد.

در حال بازدید از سد استقلال میناب

    یادمان باشد که اگر مسئولین استان‌های ساحلی در جنوب کشور، اولویت تأمین آب شرب مردم را، استفاده از آب‌شیرین‌کن قرار می‌دادند، آنگاه نه فقط چنین فجایعی در منطقه رخ نمی‌داد و تنش‌های اجتماعی به کمینه می‌رسید، بلکه قدرت پایشگری سازمان حفاظت محیط زیست برای تضمین پاکی آب سواحل هم افزایش می‌یافت و آنگاه بر بهبود تنوع زیستی در کل سواحل طولانی جنوب، افزایش درآمد صیادی، کاهش فشار بر مراتع برای تولید گوشت قرمز و تنظیم رژیم خوراکی ایرانیان و در نهایت، سلامتی درخورتر ایشان هم اثر مثبت می‌نهاد.
    گزینه‌های دیگری که مردم خوب میناب و رهبران آنها باید در دستور کار قرار دهند، به ویژه آنکه میناب برخوردار از یک امام جمعه کاملا محیط زیستی به نام حجت‌الاسلام معتمدی‌فر و یک فرماندار مردمی – علیرضا پاکدامن - هم هست، آن است که به سرعت زمینه‌های لازم برای بهره‌مندی از استحصال انرژی‌های نو، به ویژه خورشید، جزر و مد و باد را فراهم آورده و در عین حال، بوم‌سازگان (اکوسیستم) کم نظیر رویشگاه مانگروها در قلمرو تالاب‌بین‌المللی شور و شیرین را در شش ماه‌ی دوم سال به قطب بوم‌گردی مسوولانه و پایدار بدل سازند.
    انشاالله. 

پیام نهفته در محل نصب تابلوی زنگ مهر!

 تفاوت!  

صبح امروز در نخستین روز از مهرماه 94 به همراه معصومه ابتکار در دبیرستان دخترانه فرزانگان حاضر شدم تا مراسم رسمی آغاز سال تحصیلی 95-1394 با اصابت چکش نمادین بر صفحه‌ای فلزی در یک دبیرستان محیط زیستی شکل بگیرد. رییس سازمان حفاظت محیط زیست در سخنانی کوتاه به علاقه‌مندی شدید سازمان متبوعش در ارایه‌ی آموزش‌های محیط زیستی به مدارس اشاره کرد و ابراز امیدواری به عمل آورد تا تعداد مدارس محیط زیستی در سراسر کشور به سرعت افزایش یابد.

معصومه ابتکار در فرزانگان

    همزمان وزیر آموزش و پرورش هم در دبستانی پسرانه به همراه رییس‌جمهور در شرق تهران حضور یافت که البته نه فقط محیط زیستی نبود، بلکه در بین سخنان نسبتاً طولانی‌اش، به همه چیز اشاره کرد جز طرح‌های وزارت متبوعش برای گسترش آموزش‌های محیط زیستی! چرا؟ علی اصغر فانی به موضوعاتی چون توزیع شیر رایگان در مدارس، عدم دخالت معلمان در انتخابات مجلس آینده، گسترش 12 درصدی مدارس غیرانتفاعی، ایجاد سه زنگ جدید برای مطالعه و کتابخوانی، گفتگو و انشاء و حتی سرنوشت رتبه‌بندی معلمان و مشکلات معیشتی ایشان اشاره کرد، اما از برنامه‌های محیط زیستی وزارتش هیچ نگفت!

Image processed by CodeCarvings Piczard ### FREE Community Edition ### on 2015-09-23 09:16:44Z | http://piczard.com | http://codecarvings.com

    هرچند که به رغم این ندیدن‌ها، نگارنده با امید و قدرت پیگیر اجرای تفاهم‌نامه با وزارت آموزش و پرورش خواهد بود، اما رخداد امروز آشکارا نشان می‌دهد که نفوذ برنامه‌های محیط زیستی در بزرگترین و کندترین وزارتخانه کشور دشوارتر از آن چیزی است که فکر می‌کردم! واقعیتی که عدم رغبت آشکار مسئولین آموزش و پرورش در تأسیس دفتر محیط زیست و توسعه پایدار در طول دو سال گذشته خود مؤید آن است، در حالیکه وزارت ورزش و جوانان چنین دفتری را به رغم مخالفت سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور در طول 4 ماه گذشته تأسیس کرد.

به محل نصب صفحه زنگ مهر توجه فرمایید

    نکته‌ی طنازانه‌ی ماجرا یا شاید تأمل‌برانگیز! مشاهده‌ی محلی بود که برای زنگ مهر در مدرسه فرزانگان تعبیه کرده بودند؛ مدرسه‌ای که تیزهوش‌ترین دختران پایتخت را جذب می‌کند و لابد از کادری مجرب‌تر هم برخوردار است؛ تابلویی بزرگ هم در مقابل مدرسه وجود داشت که با افتخار از تعداد پذیرفته‌شدگان کنکور سراسری این مجتمع آموزشی سخن می‌گفت و مؤید همین واقعیت است. با این وجود اگر محل نصب بسیار نامناسب آن صفحه‌ی فلزی را با محل نصب دقیق و خردمندانه‌ی همتایش در دبستان باقرالعلوم مقایسه کنید، درمی‌یابیم که نباید با خوش‌خیالی و امیدی پیش‌برنده به درک شتابان نتایج ملموس آموزش‌های محیط زیستی در مدارس دلخوش داشت.

به محل نصب صفحه زنگ مهر توجه کنید!

    غم‌انگیزتر از همه آنکه وقتی خانم ابتکار از دانش‌آموزان حاضر پرسید که چند نفر از شما پاسخی بر پرسش مهر سال گذشته رییس جمهور در باره بحران آب، ارایه کردید؟ فقط یک نفر دست خود را برد بالا!
    فکر می‌کنم کافی باشد! نه؟

محیط زیست را که حفظ کنیم؛ خشونت را مهار کرده‌ایم!

امروز - 30 شهریور 1394 برابر با 21 سپتامبر 2015 - سی و چهارمین باری است که مردمان گیتی در 234 کشور موجود در کره زمین، روز جهانی صلح را گرامی می‌دارند. به همین مناسبت، روزنامه اعتماد ویژه‌نامه‌ای را منتشر کرده که در صفحه هفت آن، از منظر محیط زیست به صلح جهانی پرداخته‌ام:

در گرامیداشت روز جهانی صلح

 

سرزمینی که در آن قوانین طبیعت حرمت دارد، 
خشونت‌‌طلبی مشتری ندارد!


    در سال 2005 میلادی، همزمان با آغاز جشن‌های نکوداشت شصتمین سالگرد سازمان ملل متحد، کتابی از سوی کوفی عنان – دبیرکل وقت سازمان ملل - منتشر شد که در آن به شصت دلیل وجودی این مهم‌ترین نهاد بین‌المللی می‌پرداخت؛ سازمانی که بر بنیاد حفاظت از صلح جهانی و امنیت مردمان کره زمین سامان یافته بود و در بین آن شصت دلیل، دست کم 17 دلیل وجود داشت که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به محیط زیست مربوط می‌شد. ساده‌تر آنکه مدیران ارشد سازمان ملل متحد براین باورند که اگر می‌خواهند برای تحکیم صلح بین‌الملل نمره قبولی بگیرند، باید نخست بکوشند تا تعادل بوم‌شناختی (اکولوژیکی) زمین را حفظ کنند. در حقیقت، چنانچه بیابان‌زایی مهار شود؛ روند افت سطح آب در سفره‌های زیرزمینی متوقف گردد؛ خودسوزی و نشست زمین رخ ندهد؛ به پاکتراشان جنگل اجازه فعالیت ندهند؛ تالاب‌ها و دریاچه‌ها پیوسته آب نروند؛ از کمیت و کیفیت زیگونگی (تنوع زیستی) کاسته نشود؛ حرمت حیات بر زیستمندان گیاهی و جانوری محفوظ مانده و بر وسعت کانون‌های بحرانی فرسایش آبی و بادی افزوده نگردد؛ آنگاه می‌توان امیدوار بود که مردم پیگیرانه زندگی را تعقیب کنند و تن به پیروی کورکورانه از جریان‌های خشونت‌طلبانه‌ای چون داعش، بوکوحرام، القاعده، طالبان و ... نمی‌دهند. 
    کافی است نگاهی اجمالی به ابعاد ناامنی‌های اجتماعی، تنش‌های اقتصادی و تزلزل نظام‌های سیاسی در دوران معاصر بیاندازیم تا دریابیم تا چه اندازه با افزایش بدهکاری بوم‌شناختی یک سرزمین، احتمال ورشکستگی سیاسی دولت حاکم بر آن قلمرو سیاسی هم افزایش می‌یابد. وضعیت امروز در اغلب کشورهای آفریقایی و غرب آسیا آشکارا پندار پیش‌گفته را تأیید می‌کند. با بررسی روند بی‌ثباتی سیاسی و جنگ‌های داخلی اکنون جهان، از یمن گرفته تا افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه، سودان، لیبی، مصر، نیجریه و ... درمی‌یابیم که چگونه راه تحکیم صلح بین‌الملل از تلاش دولت‌ها و ملت‌ها برای پاسداری از محیط زیست‌شان می‌گذرد.
    اینک در شرایطی جهانیان برای سی و چهارمین بار روز جهانی صلح را در 21 سپتامبر (30 شهریور) گرامی می‌دارند که وضعیت صلح جهانی، امنیت زیستن و آرامش و رضایت 7.3 میلیارد اهالی کره زمین به مراتب کمتر از 5 میلیارد ساکنان آن روزگار زمین است! چرا؟
    پاسخ به این پرسش، البته واقعیت تلخ و شرم‌آوری را برای بشر مغرور و مسلح به قدرت فناوری‌های مدرن فاش می‌سازد؛ پاسخی که تحلیل شایسته و بی‌غرض آن شاید بتواند این روند قهقرایی را در زمین متوقف سازد.
    در سال ۱۹۷۸ میلادی، یعنی سه سال پیش از مطرح شدن ایده‌ی برگزاری روز جهانی صلح در سازمان ملل متحد، کتابی منتشر شد به نام «دشمن هفتم»، که حاوی پیشگویی تلخی بود؛ پیشگویی تلخی که امروز بدل به حقیقتی غم‌انگیز شده است. آن حقیقت که 37 سال پیش توسط رانالد هیگینز – Ronald Higgins- صاحب کتاب فوق، به رشته‌ی تحریر درآمد، چنین است : «بیست و پنج سال آینده برای صدها میلیون انسان، مرگ از گرسنگی به بار خواهد آورد و برای بقیه‌ی ما، سختی، ناامنی یا جنگ.»
    با نگاهی به روزگار امروز زمین درمی‌یابیم: دیگر این فقط مردمان فقیر آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا نیستند که هیچ منظر روشنی از آینده در برابرشان وجود ندارد، بلکه ابعاد ناامنی، جنگ و تخریب محیط زیست کار را به جایی رسانده که کابوسی به نام مهاجرت خواب آرام را از اهالی قاره سبز (اروپا)، استرالیا و آمریکای شمالی هم ربوده است. 
    راست آن است که شاید هیچ گاه چون امروز، یعنی در میانه‌ی دومین دهه از سده‌ی بیست‌ و یکم میلادی، چهره‌ی جهان از غم آوارگی‌ها، نسل‌کشی‌ها، تجاوزها، عملیات انتحاری و جنگ‌های داخلی در عراق، افغانستان، سوریه، فلسطین، سودان، مصر، لیبی، پاکستان، کشمیر، ترکیه، یمن، تونس، بحرین، هائیتی، روآندا، بورکینافاسو، سومالی، مجارستان و پاره‌هایی دیگر از زیستگاه‌هایش، چنین افسرده و چروکیده نبوده است؛ ۱٫۵ میلیارد فقیر گرسنه، ۱۳٫۵ میلیون آواره‌ی جنگی و ده‌ها هزار کشته، دستاورد خجلت‌بار تمدّن بشری در سپیده‌دم سوّمین هزاره‌ی پس از میلاد مسیح(ع) است؛ تمدّنی که از آغاز شکوفایی‌اش در پنج هزار سال پیش تاکنون، وارث ۱۴ هزار جنگ و قتل عام چهار میلیارد انسان بوده و هم‌اکنون نیز به طور متوسط شاهد ۲۰ جنگ مسلحانه در روز است؛ تمدنی که شهروندان پسامدرن آن، هر ۴۰ ثانیه و به صورتی داوطلبانه زنگ خودکشی را به صدا در‌آورده و خود را به آن سوی انفجار بزرگ می‌رسانند! غافل از این که اخیراً ثابت شده که شاید اصلاً انفجار بزرگی هم در کار نبوده است!! از طرفی بحران‌های ‌محیط‌زیستی، هیچ زمان چون امروز، مرگ‌آفرین و بنیان‌کن نشان نداده و هیچ‌گاه اُفول اندوخته‌های طبیعی و ذخیره‌گاه‌های ژنتیک جهان تا بدین‌ حد، شتاب نگرفته بودند؛ کافی است نگاهی به دسته گل بی پی در خلیج مکزیکو بیاندازیم، سونامی‌های مرگبار در اندونزی و یا فوکوشیمای ژاپن را مرور کنیم و یا به بزرگترین فاجعه‌ی قرن در رخداد سیل پاکستان دقت کنیم؛ سرزمینی که تحمل این همه آدم را دیگر ندارد. افزون بر آن، دست‌کم سالی یکصد میلیاردتن مواد آلوده‌کننده در هوا، آب و زمین پخش می‌شوند و آخرین برآوردها حکایت از آن دارد که بیش از ۵ میلیارد هکتار از سرزمین‌های جهان، یعنی عرصه‌ای به وسعت ۵ برابر کشور پهناور کانادا، از جریان‌های بیابان‌زایی آسیب‌ دیده و دچار اُفت توان تولید شده‌اند و هم‌اکنون با شتابی معادل ۵۰ میلیون هکتار در سال (۵ برابر مساحت استان اصفهان)، بر وسعت سرزمین‌های متأثر از بیابان‌زایی در جهان افزوده می‌شود؛ رویدادهایی که خود به شکلی دیگر سیمای زمین را فرتوت‌تر از آنچه که هست، نشان خواهند داد.
    چگونه است که در پی ایجاد ارتباط با موجودات احتمالی آن سوی منظومه‌ی شمسی برمی‌آییم و خواستار درک جهانی با فاصله‌ی ۱۴ میلیارد سال نوری از خویش هستیم، امّا در مهارِ روند شتابناک پیدایش و شیوع امراض جدید و ناشناخته، عاجز مانده و تنها نظاره‌گرِ این حقیقت تلخ باشیم که مرگ و میرِ ناشی از ابتلا به ویروس HIV در طول دهه‌ی گذشته ۶ برابر رشد کند؟ اصلاً مگر می‌توان تولّد ۶۰ میلیون انسان بیگناه حامل این ویروس مرگ‌آفرین را در زمانه‌ی حاضر نادیده گرفت؛ انسان‌هایی که این بخت را داشتند تا ۳ هزار سال پس از افلاطون به دنیا آیند و سزاوارتر آن بود که از موهبت رفاهی سود جویند که می‌توانست تمدّن برایشان به ارمغان آورد، نه سمّی که در جانشان دمیده شد! و مگر می‌شود از شنیدن این خبر اندوهگین نشد: ((در صورت ادامه‌ی روند کنونی، تا پایان قرنی که در آن هستیم؛ نسل بیش از نیمی از ۱۷۵۰۰۰۰ (یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) گونه‌ی زیستمندی که اینک در جهان یافت می‌شوند، برای همیشه نابود خواهند شد)).
    چنین دریافت‌هایی نشان می‌دهند، تا چه اندازه پیش‌بینی هیگینز به واقعیت نزدیک بوده است. امّا چگونه؟ چگونه شهروندی از کره‌ی خاک که چون بقیه‌ی شهروندان، به شدّت در بند زمان اسیر است، توانسته چنان دقیق از آینده خبر دهد؟ آیا او انسانی فرازمینی یا نابغه بوده است؟!
    حقیقت آن است که پیش‌بینی هیگینز، آنچنان هم کار دشواری نبود و شاید از همین رو بود که رهبران جهان به صرافت نامگذاری روزی به نام صلح جهانی رسیدند!
    کافی است مروری بر روندهای مرگبار حاکم بر زمین کنیم که چگونه مردمان امروز گیتی به اندازه‌ی کره‌ای به بزرگی یک و نیم برابر زمین، دچار جنون مصرف شده‌اند. آشکار است که با چنین وضعیتی، امنیت دوام نمی‌آورد و ناپایداری دقیقاً از جایی شروع می‌شود که بیابان‌زایی تشدید شده و جنگ آب راه می‌افتد؛ یعنی در سرزمین‌هایی که مردمانش دیگر چیزی برای از دست‌دادن ندارند و چنین مردمانی البته که به راحتی می‌توانند به دینامیت‌هایی متحرک در هیبت بوکوحرام تا داعش بدل شوند و تلخی بی‌پایان زندگی‌شان را با یک نمایش خون‌آلود و تراژیک پایان دهند.

   فرجام سخن
    هرچند در ایران و به مدد پول نفت، هنوز شدت ناآرامی‌های اجتماعی و تنش‌های سیاسی قابل قیاس با اغلب کشورهای مستقر در خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی نیست؛ اما اگر رهبران ایران طنین زنگ‌هایی که حکایت از شتاب بی‌سابقه‌ی بیابان‌زایی است، جدی نگیرند، آنگاه فاجعه و مصیبت ممکن است خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کنیم فلات ایران را هم درنوردد. خشک شدن اغلب دریاچه‌ها و تالاب‌های کشور از ارومیه گرفته تا گاوخونی، بختگان، مهارلو، پریشان، هامون، حله، هورالعظیم، کافتر، طشک و ارژن؛ همچنین افزایش محسوس چشمه‌های تولید گرد و خاک، وقوع فروچاله‌ها و تشدید نشست زمین و نابودی 18 میلیون بلوط و 10 میلیون نفر نخل گواه آن است که اگر به سرعت و با شتاب چیدمان توسعه بر بنیاد مزیت‌های واقعی این سرزمین تغییر نکند، آنگاه تنش‌های اجتماعی و ماجراهای تلخی چون ارومیه در آذربایجان، ورزنه در شرق اصفهان، گلاب دو و سبزکوه در چهار محال بختیاری، گتوند در خوزستان و خانه کت در استان فارس در سراسر وطن گسترش خواهد یافت و پیش‌تر از همه صلح و امنیت را دست‌یافتنی‌تر می‌کند.
    بازگرداندن نشاط به سرمایه اجتماعی، کوچک‌ساختن واقعی دولت و تفویض اختیارات به مردم و شریک کردن حقیقی ایشان در قدرت، شاید یگانه راهکاری است که سبب می‌شود پایداری تمدن ایرانی همچنان بر این خاک تداوم یابد؛ پایداری‌ای که شرط نخست آن تحقق پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیک) است و امیدوارم به دولتی که خود را یگانه دولت محیط زیستی ایران نامیده است، این اجازه و فرصت داده شود تا شتابان در مسیر تحقق راهبردهای پیش‌گفته حرکت کند.
    انشاالله.

گاه شاید خداوند است که به ما پشت پا می‌زند!

    در طول یکی دو هفته گذشته، سه خبر دنیا را تکان داد. نخست ماجرای بدرفتاری عجیب یک خبرنگار زن مجارستانی با پناهجویی اهل سوریه و فرزندش؛ دوم انتشار تصاویر دردناک آیلان، آن کودک غرق شده سوری در سواحل ترکیه و سومی ماجرای شگفت‌انگیز و ناباورانه‌ی نوجوانان 14 ساله و مسلمان آمریکایی، احمد محمد.

پشت پای خداوند!

    در باره‌ی زشتی و غیرانسانی بودن این رخدادها گمان نبرم هیچیک از خوانندگان عزیز این سطور با محمّد درویش اختلاف نظر داشته باشند. حتی به جرأت می‌گویم که تقریباً اغلب ساکنان 7.3 میلیاردنفری کره زمین پس از شنیدن این سه ماجرای شرم‌آور، آن را محکوم کرده و می‌کنند.
    اما نکته‌ای که کمتر به آن پرداخته شده، فرجام دلپذیر هر سه رخداد است. اسامه عبد المحسن الغضب، آن پناهجوی سوری, اینک با خانواده خود در اسپانیا به سر می‌برد و از سوی آکادمی فوتبال اسپانیا برای مربیگری دعوت به کار شده و یک آپارتمان 4 خوابه مبله در ختافه در اختیارش قرار گرفته است. افزون برآن، آن زن خبرنگار راستگرای افراطی هم از مؤسسه رسانه‌ای که در مجارستان برایش کار می‌کرد، اخراج شد.
    در ماجرای دوم، هرچند که آن کودک بیگناه غریبانه جانش را از دست داد، اما این اتفاق غمبار سبب شد تا قفل آهنی دل‌های رهبران کشورهای ثروتمند اروپایی بر روی مهاجران گشوده شده و اینک حدود 800 هزار نفر از ایشان را فقط دولت آلمان پناه خواهد داد. حتی ممکن است موج مهاجرت سبب شود تا دولت‌های غربی کمک کنند تا با نابودی کامل داعش، دوباره امنیت به سوریه و عراق بازگردد.
    و در ماجرای سوم، نوجوانی که بابت ساخت یک ساعت، برای معلمش مظنون به تروریست شده بود و با دستبند و وضعی رقت‌بار از مدرسه به اداره پلیس رفت. به دنبال انتشار گسترده عکسش در شبکه‌های اجتماعی و واکنش‌های گسترده مردم و سیاستمداران آمریکایی، حالا نه فقط از زاکربرگ در فیسبوک دعوتنامه دارد، که شخص رییس جمهور آمریکا هم او را به کاخ سفیدش فراخوانده است!

    خلاصه اینکه هموطنان عزیزمن!
شاید بهتر باشد پیش از آنکه از هر پشت پایی در زندگی خشمگین و ناامید شده، به زمین و زمان ناسزا گفته واز تلاش دست شوییم، بد نیست گاه به این بیاندیشیم که احتمال دارد حکمتی درکار بوده و تلاش بیشتری باید نشان داد و راه دیگری را جستجو کرد ... اصلاً شاید این خداوند بوده که مهربانانه به ما پشت پا زده است! نه؟

پهلوان محیط زیستی کیست؟

    شامگاه دیروز - 26 مرداد 1394 - مراسم باشکوهی در تالار شهدای محیط زیست پارک طبیعت پردیسان برگزار شد؛ مراسمی که با پشتیبانی مالی و  همت مدیران طبیعت دوست وزارت ورزش و جوانان برگزار و به میزبانی سازمان حفاظت محیط زیست به سامان رسید و طی آن تندیس بوم پاد - نگهبان سرزمین - به گروهی از پهلوانان طبیعت در حوزه ورزش، سینما، عکس، سمن، خبرنگار، مستندساز، کارشناس، هنرپیشه، خواننده، برنامه‌ساز، مجری و اهداء شد. در ادامه متن سخنرانی‌ام در این جشن باشکوه و کم‌نظیر ارایه شده است؛ سخنانی که کوشید تا تصویر شفاف‌تری از پهلوانی در حوزه محیط زیست ارایه دهد.

    یادمان باشد که اگر مردان سبزاندیشی چون دکتر مولایی (مدیرکل دفتر سلامت وزارت ورزش و جوانان)، دکتر احمدی (معاون وزارت ورزش و جوانان در حوزه آموزش)، دکتر رضا شجیع (مدیرکل جوان و خوشفکر دفتر محیط زیست و توسعه پایدار آن وزارتخانه) و محمود گودرزی، مقام عالی وزارت در آن جایگاه وجود نداشت، شاید امروز وزارت ورزش و جوانان در بین همه‌ی کشورهای موجود در کره زمین، از منظر حمایت از آموزه‌های محیط زیستی در رآس قرار نمی‌گرفت. چرا که تا امروز این تنها نام ایران است که نشان داده تمامی 50 فدراسیون ورزشی‌اش به همراه 31 اداره کل تربیت‌بدنی در یکایک استان‌هایش، تمام قد از گرایه‌های محیط زیستی حمایت کرده‌ و می‌کنند. 

مراسم تجلیل از پهلوانان محیط زیستی

خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی، عشق، اسارت، قهر و آشتی،
همه بی معنا بود
(فریدون مشیری)

درخواست تشویق وزیر ورزش

    سلام بر پهلوانان حوزه‌های ورزش، هنر، ادبیات، سینما، رسانه و محیط زیست؛ سلام بر پهلوانانی که می‌دانند: هیچ درختی در پاییز ناامید نمی‌شود؛ و مانند یک عقاب سرطلایی در سبزکوه دریافته‌اند که آسمان بدون زاغ بور، خلوت است ...
پهلوانی، عیاری است برای سنجش خود را ندیدن؛ خط کشی است که نشان می‌دهد تا کجا می‌توان آدمی را با جاذبه‌های مسحورکننده‌ی مادی محک زد، به نحوی که نه حقیقتی را انکار کند، نه حقی را پایمال و نه وجودش را از خشم و انتقام و کینه، نسبت به هیچ زیستمندی در سرزمینش آکنده سازد.
همانگونه که عیار دانایی در فهم و شعور است و ربطی به مدرک تحصیلی ندارد؛ عیار پهلوانی هم در منش فرد نهفته است و ربطی به سترگی بازوانش ندارد.
پهلوان‌ها به استقبال زندگی سخت می‌روند؛ زیرا باور دارند که دریای بی‌تلاطم، ناخدای قهرمان نمی‌سازد.
آنها عاشق بی‌منت همه‌ی زیستمندان عالم هستند؛ در پیشگاه‌شان، هیچ روینده‌ای، علف هرز و هیچ جنبنده‌ای جاندار زیانکار نیست.
آنها این حقیقت را زندگی کرده‌اند که
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست ؛ که هر چیزی به جای خویش نیکوست

    از طبیعت مردان و زنان ایرانی که بپرسی: چرا نگاهت گره گیر چشم نجیب گیاه است؟ پاسخ ابوسعید ابوالخیر را تکرار می‌کنند که:

 گــــوینــد چـــرا تو دل بدیشان دادی ؛ والله کــــه من ندادم ایشـــــان بردند

رامبد جوان؛ یکی از پهلوانان

    خواستم بگویم: امروز و اینجا در تالار زیبایی که به نام شهدای طبیعت ایران نامیده می‌شود؛ به نام آن یکصد و سی محیط‌بان و جنگلبانی که عاشقانه و شجاعانه رفتند تا ما و فرزندان‌مان بتوانیم در سرزمینی زندگی کنیم که همچنان به کوه‌های رنگی‌اش: سفید کوه، سبزکوه، سیاه کوه و زردکوه می‌نازد و همچنان امپراطورش را، سمندرش را در دره شهبازان چون نگهبان آب می‌ستاید و حرمت می‌نهد؛ جمع شده‌ایم تا ضمن احترام و ادای دین بر یاد آن پهلوانانی که امروز نیستند، چون شهید یحیی شاهکوه محلی، شهید ناصر پیروی، شهید عبدالله یاری و شهید غلامرضا جعفری؛ بکوشیم آن گروه از ایرانیانی که هستند و هوشمندانه توانسته‌اند با برقراری پیوند بین ارزش‌های پهلوانی و آموزه‌های محیط زیستی، اندکی جهانی را که تحویل گرفته‌اند، بهتر تحویل دهند؛ را تجلیلی سزاوارانه کنیم.
هم آنهایی که بی شک فریدون‌های فرخ زمان هستند؛ فریدون‌هایی که بر بنیاد داد و دهش روزگار را می‌گذرانند و باور ندارند که آدم‌های خوب، لاجرم باید از جنس فرشته باشند ...

فریدون فرخ فرشته نبود ؛ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی ؛ تو داد و دهش کن، فریدون تویی

    خلاصه اینکه به قول قیصر امین پور عزیز:
آدم‌هايى هستند در زندگي‌تان؛ که
چگالى وجودشان بالاست...
يادت نمي‌رود
"هستن هايشان را"
بس که حضورشان پر رنگ است.
ردپا حک مي‌کنند، اينها روى دل و جانت...
بس که بلدند "باشند"...
اين آدم‌ها را، بايد قدر بدانى...
وگرنه دنيا پر است از آن ديگرهاى
بى امضايى که شيب منحنى حضورشان، هميشه ثابت است...

اسلامی و جوکار

    پس امروز گرامی می‌داریم: آن گروه از ورزشکاران، هنرمندان، نویسندگان، خبرنگاران و فرهیختگانی که با رفتارشان نشان می‌دهند: همانگونه که قدر پدر، مادر، عشق، ایران و خداوند را می‌دانیم و حرمت می‌نهیم؛ در پیشگاه همه‌ی سرخدارها، بلوط‌ها و دارتالاب‌های وطن هم باید کلاه از سر برداریم و نشان دهیم: سرزمینی که در آن مجالی برای خرامیدن یوزپلنگ‌ها و جبیرها و مرال‌ها نداشته باشد؛ سرزمینی که آسمانش خالی از پرواز میش‌مرغ‌ها، هوبره‌ها، سیاه‌خروس‌ها و دلیجه‌ها باشد و سرزمینی که در آن ردی از شب‌پره‌های روزپرواز نتوان گرفت؛ سرزمینی نیست که پذیرای شایسته‌ی 78 میلیون ایرانی باشد.
آنها بی‌شک پهلوانان نام‌آور و فراموش‌نشدنی این بوم و بر مقدس هستند و خواهند بود و خواهند ماند.
آمین.

«آب» مي تواند عامل هم افزايي منطقه باشد

    گفتگویم با سعید برآبادی در روزنامه شرق امروز - 25 مرداد 1394، پیرامون همسایه شرقی و شیوه‌های تعامل با او در حوزه محیط زیست در ادامه آمده است ...

    افغانستان و ايران، دو کشور همسايه و پر از اشتراکات تاريخي سال هاست که به خاطر هيرمند، با مشکلات مشترکي دست وپنجه نرم مي کنند؛ آيا مي توان در سالگرد يکي از بزرگ ترين اتفاقات سياسي کشور همسايه، يعني استقلال کشورشان اميدوار بود که سايه بحران آب از روابط ميان ايران و افغانستان برود؟ با محمد درويش، مديرکل دفتر آموزش و مشارکت مردمي سازمان حفاظت محيط زيست، سخن گفته ايم: 

افغانستان، آب و ایران!


به عنوان يک ايراني فعال در حوزه محيط زيست چه سابقه آشنايي اي با کشور افغانستان داريد؟ 
تا به امروز فقط به خاطر تالاب هامون و مسئله حقابه هيرمند اين کشور را مي شناختم. اما متاسفانه شناختي که ما نسبت به اين کشور داشتيم به خاطر شرايطي که تا چندسال پيش بر آن حاکم بوده، ناقص بوده است. کمتر آماري در زمينه محيط زيست و منابع آبي و حياتي اين کشور منتشر شده و موضوع محيط زيست به طورکلي براي شهروندان اين کشور آن قدر جدي نبوده است که بخواهند در فضاهاي مجازي، خصوصا وبلاگ ها و سايت ها به آن اشاره خاصي داشته باشند. البته خود دولت افغانستان هم در طول اين سال ها به دليل مسائل امنيتي به موضوع محيط زيست کمتر پرداخته تا جايي که من به عنوان يک ايراني همواره فکر مي کردم، کشور افغانستان به دليل توسعه نيافتگي توانسته محيط زيستش را بکر نگه دارد اما واقعيت چيز ديگري است. 

پس از تحولات سياسي اين کشور، نيمه تاريک محيط زيست در افغانستان هويدا شد؟ 
بله، برخلاف تصور من، متاسفانه در کشور افغانستان به دليل فقر بيش ازحد مردم، گزارش هاي زيادي وجود دارد که از تخريب محيط زيست مي گويد؛ ميزان بالاي تخريب جنگل ها، چراي بي رويه و خشک سالي شديد که آسيب شديدي به چراگاه هاي اين کشور وارد کرده به حدي است که اين کشور هم در زمينه محيط زيست و حيات وحش در وضعيت مناسبي قرار ندارد يا لااقل آن قدر که تصور مي کرديم، بکر نيست. 

يکي از موارد کدورت ميان ايران و افغانستان آب هيرمند است. فکر مي کنيد چطور مي شود در عين همبستگي، اين مسئله به نتيجه روشني برسد؟ 
بدون تعارف هاي رايج، به نظرم بايد ميان ايران و افغانستان يک نگاه مشترک بر سر مسئله آب به وجود بيايد تا شاهد نتيجه روشني باشيم. مثلامي توانيم براي کشور افغانستان، خدماتي تعريف کنيم و در ازاي آن از افغانستان بخواهيم که اجازه دهد، جريان مستمر در رودخانه هيرمند جاري باشد تا به هامون برسد. واقعيت اين است که اگر شرايط هيرمند در يک بازه زماني کوتاه مدت همچون شرايط فعلي باشد، شاهد بدل شدن منطقه به يک چشمه گردوخاک بزرگ خواهيم بود که ديگر نمي شود براي آن کاري کرد. 

يعني دل بستن به معاهدات بين المللي که تابه حال وجود داشته، نمي تواند زمينه ساز باشد؟ 
اگر بخواهيم صرفا به کنوانسيون هاي جهاني اکتفا کنيم، واقعيت اين است که طرف مقابل مي تواند از دادن حقابه به ما شانه خالي کند. راه جايگزين، ورود به يک تعامل برد- برد است مثلااعطاي برق و دريافت آب از افغانستان باشد. 

بخشي از جمعيت ايران و افغانستان، محلي ها و همسايگان رودخانه هيرمند هستند که از دل اين کشور آمده و تا هامون امتداد مي يابد. فرهنگ شهروندان براي نجات اين تالاب، آماده است؟ 
بايد قبول کنيم که مناطق مجاور هيرمند، چه در ايران و چه در افغانستان جزء محروم ترين مناطق هر دو کشور است که شاخص هاي اصلي در آن رشد نکرده و جوامع محلي متاسفانه با مشکلات زيادي دست وپنجه نرم مي کنند، براي نمونه کافي است دقت کنيم که فقط در استان سيستان وبلوچستان ما شاهديم که بيش از ٩٠ درصد مردم، عضو کميته امداد هستند و همين موضوع سبب شده که مشکل فقر، معيشت و ناامني نگذارد شاخص هاي توسعه رشد مناسبي داشته باشد و طبعا مردم هم چندان براي دفاع از محيط زيست اين منطقه آموزش نديده اند. به اينها، خشک شدن منطقه و شدت بادهاي ١٢٠روزه را هم بيفزاييد. البته در افغانستان وضع از اين هم بدتر است. 

نقش دولت ها در اين زمينه چيست؟ 
دولت ها بايد در قالب توان افزايي جوامع محلي آگاهي ها را در اين زمينه افزايش دهند تا جايي که «آب» مي تواند به جاي جدايي ميان دو ملت، عامل، هم افزايي مردم اين منطقه فراتر از مرزهاي جغرافيايي شود. واقعيت اين است که اگر انبار غله هامون زنده شود، بخشي از عوايد آن نصيب کشور افغانستان و مردمش هم خواهد شد و شايد از همين منظر بتوانيم اميدوار باشيم که دولت افغانستان اقدام به ساخت سدهاي بيشتر بر مسير هيرمند نکند. 

اخيرا هم در افغانستان سد تازه اي افتتاح شد که آنها را شاد کرد اما به نظر مي رسد براي محيط زيست جنوب شرقي ايران، خساراتي را در پي داشته باشد. 
خب، ما نمي توانيم در برابر اين اقدام به صورت قهري وارد شويم. اما واقعيت اين است که چنين نوع نگاهي مي تواند به زودي خطر جنگ آب در منطقه را افزايش دهد. اين نگاهي است که هم اينک، دولت ترکيه داشته و مانع شده که ٣٨ ميليارد مترمکعب آب به سمت بين النهرين برود و نتيجه اش، توفان هاي گردوخاک شده است. اگرچه در اين زمينه، استدلال اين است که «وقتي ديگران موضوعي را رعايت نمي کنند، چرا ما رعايت کنيم؟» اما ما مي توانيم اين نگاه آزمندانه که در منطقه حاکم شده است را با همکاري کشور افغانستان تغيير بدهيم؛ مي توانيم در يک تعامل افق تازه اي از تعاملات محيط زيستي را در آسياي جنوب غربي حاکم کنيم که عوايدش تمام کشورهاي اين منطقه را به سمت توسعه پايدار ببرد.

ریاضتِ ملی برای آب

    یکی از فرجام‌های حکمرانی خوب، بهبود یا افزایش کیفیت زندگی مردم است. این بهبود کیفیت را می‌توان با شاخص‌هایی مثل کاهش افسردگی و خودکشی، افزایش رضایتمندی نسبت به حاکمیت، ارتقای سطح مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها و اعتماد به حاکمیت سنجید. بر اساس همین مؤلفه‌ها می‌توان گفت اگر پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیکی) کشور در وضعیت مطلوبی قرار گرفته و روند حرکت آن به سمت شرایط بهینه باشد، مردم قطعاً به لحاظ جسمی و روحی سالم‌تر خواهند بود؛ چنان که تجربه جهانی نیز نشان داده و ثابت کرده است که برخورداری صحیح از مواهب گیاهی و جانوری موجب بهبود وضعیت جسمی و روحی آحاد جامعه می‌شود. اگر منابع آب و خاک سالم باشند، مواد غذایی تولیدشده از آنها نیز کیفیت بهتری خواهد داشت و در نتیجه مردم نیز رفاه بیشتری خواهند داشت. در چنین شرایطی است که ارتباط میان مردم و حاکمیت نیز بهتر خواهد شد، ثبات اقتصادی افزایش خواهد یافت، امنیت اقتصادی برقرار خواهد شد، ریسک سرمایه‌گذاری کاهش پیدا خواهد کرد و نهایتاً رشد اقتصادی و توسعه همه‌جانبه و پایدار به ارمغان می‌آید. از سوی دیگر نیز تجربه نشان داده است محیط‌زیست معمولاً در جوامعی به یک دغدغه و مطالبه عمومی تبدیل می‌شود که شهروندان آن واجد حداقلی از رفاه باشند. آموزه‌ها و انگیزه‌های زیست‌محیطی در جامعه‌ای که مرفه‌تر است، افزایش می‌یابد و در نتیجه رفاه اقتصادی و توجه به مسائل محیط‌زیست، ارتباطی دوجانبه دارند و همدیگر را تکمیل و تقویت می‌کنند.

ریاضت ملی برای آب

جایگاه آب در میان ارکان چهارگانه
بر این اساس می‌توان گفت توسعه پایدار در گرو توجه به محیط‌زیست است و کیفیت محیط‌زیست نیز با چهار مولفه سنجیده می‌شود: آب، خاک، هوا و تنوع زیستی. هر آینه که این چهار مولفه از وضعیت مطلوبی برخوردار باشند، می‌توان نتیجه گرفت که کیفیت زندگی زیستمندان آن جامعه در شرایط نسبتاً خوبی است. در میان این چهار مولفه، هوا حائز بیشترین اهمیت است. برای زنده ماندن در یک روز، نیاز انسان به هوا چندین برابر آب و به آب چند مرتبه بیش از غذاست. پس اگر هوا دستخوش آلودگی و مشکل شود، با شتاب زیادی تعداد انبوهی از شهروندان درگیر بیماری خواهند شد. در مرتبه بعدی، امنیت آب و غذا قرار دارد. شاخص امنیت غذایی کیفیت منابع آب و خاک است. در بحث خاک، می‌توان گفت موقعیت استقرار ایران در عرض جغرافیایی 30، 40 درجه شمالی باعث می‌شود به حفظ پایداری خاک توجهی ویژه داشته باشیم. شکل‌گیری هر سانتیمتر مکعب خاک در کشور نیازمند 800 سال زمان است. با وجود این، نرخ فرسایش خاک در ایران سه برابر متوسط آسیاست. حتی اگر برای برطرف کردن محدودیت‌های آبی بتوان به راهکارهایی مثل شیرین کردن آب در سواحل دریای عمان متوسل شد، برای از دست رفتن خاک هیچ راه‌حلی وجود ندارد. اما همین حفظ خاک نیز تا حدی وابسته به محافظت از منابع آبی است؛ منابع آبی که بر اساس آمارها در وضعیت بسیاری بدی هستند. همان‌طور که گفته شد، ایران در کمربند جغرافیایی خشک جهان قرار دارد. با وجود این، در مقایسه با دیگر کشورهایی که در شرق یا غرب ما واقع هستند، وضعیت منابع آب در دسترس ما به مراتب بهتر است. کل ریزش‌های آسمانی ایران حدود 400 میلیارد مترمکعب است که 100 تا 120 میلیارد مترمکعب از آن قابل استحصال است. در نتیجه این حجم از منابع آب، ایران از 180 رودخانه دائمی برخوردار است. عراق، اردن، سرزمین‌های اشغالی، مصر، صحرای سینا و صحرای گبی در چین، هیچ‌کدام وضعیتی به خوبی ایران ندارند. مناطق کوهستانی با ارتفاع بالاتر از چهار هزار متر در ایران قابل‌توجه است و این باعث می‌شود ما در تمامی فصول سال برف و یخچال‌های دائمی داشته باشیم. دماوند، سبلان، خاش و تفت و دیگر قله‌های ایران، نگین‌هایی هستند که منابع آب فراوانی را برای ما به ارمغان آورده‌اند. وضعیت فعلی منابع آبی بیشتر به دلیل بارگذاری اشتباه جمعیت و عدم تناسب طراحی توسعه با توانمندی‌های اکولوژیکی سرزمین است. حرکت کشور به جای تقویت زیرساخت‌های تولید انرژی‌های نو و کاهش وابستگی معیشتی به منابع آب و خاک، به سمت کشاورزی از نوع سنتی و با هدف کشت ارقام پرمصرف بوده است. در کنار این امر، صنایع پرمصرف نیز توسعه یافته‌اند و در نتیجه آن حدود 85 درصد از منابع آبی تجدیدپذیر کشور به مصرف می‌رسند. سطح سفره‌های آب زیرزمینی در 60 دشت اصلی به میزان بیش از دو متر افت کرده است و نشست زمین در آبی‌بیگلو، خان‌میرزا، قره‌داغ، کرمان، سمنان، معین‌آباد و کف بستر مهارلو و پریشان اتفاق افتاد. اغلب تالاب‌های داخلی خشک شده‌اند و از بین رفته‌اند. بسیاری از تالاب‌های گلستان، مازندران و گیلان یا تالاب‌های مستقر در حاشیه خلیج‌فارس و دریای عمان، خشک شده‌اند یا با وضعیت ناگواری دست‌وپنجه نرم می‌کنند. تالاب‌های شادگان، حله، میناب، آلماگل، آلاگل، آجی‌گل، گمیشان، انزلی و بوجاق وضعیت خوبی ندارند. در این میان، دریاچه ارومیه نمادی از وضعیتی است که بر سر منابع آبی کشور آمده. برآوردهای سازمان زمین‌شناسی نشان می‌دهد وضعیت این دریاچه طی دست‌کم 25 تا 40 هزار سال گذشته بی‌سابقه بوده است. همین نشان می‌دهد هیچ فرآیند یا چرخه اقلیمی موجب بروز خشکسالی در این دریاچه نبوده؛ بلکه بارگذاری‌های اشتباه و مدیریت ناسازگار با قوانین طبیعت سبب این بحران بوده که مشابه آن را در جلگه خوزستان، حوضه‌های آبریز زاینده‌رود و کُر و سیوند و پایاب هامون و جازموریان نیز شاهد هستیم.
فقط در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه حدود 100 هزار چاه غیرمجاز وجود دارد. به این رقم، 72 سد احداث‌شده بر رودخانه‌های منطقه را نیز باید افزود. با چنین آمارهایی، جایی برای گرفتن انگشت اتهام به سوی آسمان وجود ندارد و نمی‌توان مقصر اصلی را تغییر اقلیم یا خشکسالی یا کاهش ریزش‌های آسمانی یا گرما دانست. اولین عامل تخریب طبیعت ایران، منابع آب و به ویژه حوزه دریاچه ارومیه، انسان است. چرای بی‌رویه دام‌ها، احداث پل میان‌گذر و فرآیندهای منجر به افت سطح آب‌های زیرزمینی از جمله دامداری‌های صنعتی برای تولید گوشت قرمز و زراعت محصولات پرمصرفی همچون سیب و چغندرقند از جمله رفتارهای انسانی بوده که وضعیت فعلی دریاچه ارومیه را نتیجه داده است. برای احیای دریاچه ارومیه، راهکارهایی مطرح شده که یکی از آنها طرح بهکاشت است که بر اساس آن طی یک دوره پنج‌ساله، محصولات پرمصرفی مثل «سیب» جای «انگور» را نگیرد و «چغندرقند» جایگزین «گندم» نشود. دولت برنامه دارد به تدریج حقابه کشاورزان و دامداران را بخرد تا بتواند در یک دوره 10، ‌15ساله کاربری اراضی را به وضعیت سابق بازگرداند. با کمک تشکل‌های مردم‌نهاد، کلاس‌های آموزشی در سه استان کردستان، آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی در حال شکل گرفتن است تا رفتار جوامع محلی و از جمله زنان و کودکان به گونه‌ای تغییر کند که آسیب کمتری به محیط‌زیست وارد شود.

از کشاورزی تا صنعت
بخش کشاورزی به دلیل عدم ارتقای نرم‌افزاری و فقر فنی و تکنیکی، سهم عمده‌ای در بحران آب دارد. مشکلات کشاورزی باعث شده 30 درصد از محصولات این بخش، که کشاورزان برای تولید آنها مشقت فراوانی را نیز متحمل می‌شوند، به ضایعات تبدیل شود. نیاز آبی این 30 درصد از محصولات کشاورزی، حدود 27 میلیارد مترمکعب است. به عبارت دیگر به دلیل فقر نرم‌افزاری بخش کشاورزی، سالانه 27 میلیارد مترمکعب از منابع ارزشمند آب از دست می‌رود. در عین حال راندمان آبیاری بخش کشاورزی کمتر از 35 درصد است و خود این سبب می‌شود سهم عمده‌ای از آب، عملاً به مصرف تولید نرسد. با وجود این، به دلایل اجتماعی و اقتصادی از جمله مساله معیشت و اشتغال در بخش کشاورزی، اصلاح این بخش نیازمند توجه ویژه و بهره‌گیری از تجربیات جهانی است. ایران، اولین کشوری نیست که با بحران بخش کشاورزی روبه‌رو شده و برای حل این بحران نیز از پتانسیل‌هایی برخوردار است. 200 هزار فارغ‌التحصیل بیکاری رشته کشاورزی در ایران وجود دارد. سازمان نظام مهندسی کشاورزی و منابع طبیعی یک نهاد تخصصی در این زمینه به شمار می‌رود که استفاده درخوری از آن صورت نمی‌گیرد. راه‌حل نهایی مشکلات بخش کشاورزی، حرکت به سمت افزایش دانش کاربران و ذی‌نفعان این بخش است. همزمان با این امر، سرمایه‌گذاری باید افزایش یابد و به جای کشت‌های سنتی و غرقابی، از کشت‌های گلخانه‌ای استفاده شود. جهت‌گیری تولید در بخش کشاورزی باید به سمت محصولات کشاورزی و صنایع تکمیلی باشد و روند نوسازی در بخش کشاورزی در پیش گرفته شود.
در کنار حل بحران آب در بخش کشاورزی، نباید از مصرف آب در صنایع نیز غافل شد. اگرچه برخی آمارها از سهم نسبتاً اندک بخش صنعت از کل مصرف آب کشور حکایت می‌کنند، در مواردی سهم این بخش از مصرف آب بسیار بالا و قابل‌توجه است. در نتیجه این آمارها محل مناقشه قرار دارند و نهادهای متولی باید در این زمینه بررسی بیشتری انجام دهند. به عنوان مثال، در حوزه آبخیز زاینده‌رود اعلام شده که از آورد طبیعی سالانه 800 میلیون مترمکعبی این رود، حدود 360 میلیون مترمکعب حقابه بخش صنعت است. کمابیش مشابه همین وضعیت را می‌توان در نواحی که صنایع آب‌بَر همچون فولاد، لاستیک‌سازی، سفال‌پزی و کاشی‌سازی مستقر هستند، مشاهده کرد. در نتیجه نمی‌توان سهم صنایع پرمصرف را نادیده گرفت. شاهد دیگر آنکه هر جا چنین صنایعی مستقر بوده‌اند، با پدیده‌هایی مثل نشست زمین و افت سطح آب زیرزمینی روبه‌رو هستیم. با وجود این، به نظر می‌رسد توجه کافی به مصرف آب در این بخش صورت نمی‌گیرد و تنها در اردکان، 23 مجوز استقرار صنایع فولاد داده شده است. به دلیل نبود آب کافی، طرح‌های انتقال آب عمان و شیرین‌سازی آن نیز مطرح شده است که خودِ آن شاهدی از نیاز بالای صنایع به آب است.

سناریوی ریاضت ملی
مواجهه مناسب با مساله بحران آب، بدون مشارکت همگانی ممکن نیست. پذیرش لزوم حضور مردم در این فرآیند، مستلزم این است که دولت نه در مقام گفتار و شعار، که در عملکردها نشان دهد با بحران مواجه هستیم. به عنوان مثال، وقتی دولت از مردم دعوت می‌کند تا صرفه‌جویی در مصرف آب را در پیش گیرند، خود باید پیشگام صرفه‌جویی باشد. با وجود این، به عنوان مثال در بحث نظارت بر پایان کار ساختمان‌ها، هنوز بدون نصب کنتور جداگانه آب برای هر یک از واحدها، مجوز پایان کار داده می‌شود. مصرف اشتراکی آب در آپارتمان‌ها، یکی از علل افزایش بی‌رویه مصرف آب است. مشابه همین مصرف بی‌رویه در محیط‌های عمومی، پادگان‌ها و ادارات نیز به کرات رویت می‌شود که دولت هیچ تمهیدی برای کنترل آن در نظر نگرفته است. شهرداری‌ها با گسترش چمن‌کاری و کاشت گونه‌های گیاهی پرمصرف، در عمل به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویی اصلاً بحران آبی وجود ندارد و در نتیجه باور عمومی برای صرفه‌جویی در مصرف آب ایجاد نمی‌شود. دولت اعلام می‌کند که یک‌سوم آب شرب مصرفی، به دلیل مستعمل بودن لوله‌های آب عملاً به دست مصرف‌کننده واقعی نمی‌رسد. سوال این است که چرا دولت برای مرمت این سیستم‌های فرسوده، به اندازه کافی هزینه نمی‌کند و اجازه می‌دهد بعضی از نهادها بدون کنتور از آب استفاده کنند؟ سوال کلیدی دیگر این است که چرا هزینه واقعی آب از مشترکان پرمصرف اخذ نمی‌شود؟ افرادی که بیش از میزان نُرم آب مصرف می‌کنند، باید با یک جریمه مالی مواجه شوند تا به صرافت استفاده بهینه بیفتند. البته این کل داستان نیست؛ بلکه وقتی مردم می‌بینند بخش‌های بزرگی مثل کشاورزی و صنعت بسیاری از استانداردهای مصرف آب را رعایت نمی‌کنند، می‌پرسند چرا تمام راه‌حل‌ها به شش درصد آب مصرفی خانوارها ختم می‌شود.
بحث مهم دیگر، لزوم شکل‌گیری سرمایه اجتماعی در حوزه تشکل‌های مرتبط با محیط‌زیست و آب است. دولت باید اجازه بدهد چنین سرمایه اجتماعی شکل بگیرد. از آنجا که مردم به این تشکل‌ها اعتماد دارند، می‌توانند بهتر به راه‌حل‌ها و توصیه‌ها عمل کنند. دولت باید اجازه بدهد نخبگان آزادانه از مشکلات و معضلات محیط‌زیست و آب بگویند و مورد رجوع مردم قرار گیرند تا در نهایت تغییری اساسی روی دهد. مردم باید دست به ریاضت ملی بزنند و این ریاضت زمانی اتفاق می‌افتد که نخبگان اثرگذار، این ریاضت ملی را رهبری کنند. متاسفانه رویه جاری در کشور باعث شده طبقه اثرگذار و مورد رجوع مردم شکل نگیرد و در نهایت نتوانیم از مشارکت واقعی مردم در مقابله با بحران آب بهره ببریم. نمونه بارز بهره‌گیری از سرمایه اجتماعی در مقابله با بحران آب را می‌توان در شکل‌گیری پویش‌های صرفه‌جویی طی سال‌های اخیر دید. اگرچه برخی معتقدند از آنجا که سهم مصرف آب خانگی از کل مصرف آب اندک است، شاید چنین پویش‌هایی نتوانند تاثیر قابل‌توجهی برجای بگذارند، واقعیت این است که پویش‌ها کارکردهای اساسی دیگری دارند. شکل‌گیری پویش‌ها باعث ظرفیت‌سازی اطلاعاتی در حوزه محیط‌زیست می‌شود و حساسیت مردم را در قبال این حوزه افزایش می‌دهد. مدیران و سیاستگذاران نیز در نهایت بخشی از همین مردم هستند که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از پویش‌ها تاثیر می‌پذیرند. در عین حال پویش‌ها بی‌نیاز از آسیب‌شناسی نیستند. پویش‌ها باید بر مبنای بهره‌گیری از موازین و آموزه‌های علمی حرکت کنند و از نظرات متخصصان هر حوزه بهره بگیرند. دستورالعمل و شیوه‌نامه پویش‌ها باید متناسب با موازین علمی باشد تا احیاناً دستاویز زیر سوال رفتن اصل حرکت آنها قرار نگیرد.
علاوه بر پویش‌های مردمی، طرح‌های دیگری نیز برای مدیریت مصرف آب مطرح شده است که از جمله آنها می‌توان به «داناب» یا طرح ملی دانش‌آموزی نجات آب اشاره کرد که تجمیع آن با طرح «محیط‌یار» در قالب مدارس جم (مدارس جامع محیط‌زیست) در دستور کار قرار دارد. هدف از چنین طرح‌هایی این است که نسلی پرورش یابد که محیط‌زیست و آب برایش یک ارزش غیرقابل معاوضه باشد. حضور این نسل می‌تواند کشور را از روند آسیب به محیط‌زیست دور کند. طرح «هم‌یار» نیز برای ارائه گزارش‌های به‌روز از تخلفات و تخریب‌های محیط‌زیست توسط مردم در دستور کار قرار دارد.
قانون، رکن دیگری است که در مقوله مواجهه مناسب با بحران آب باید مورد توجه باشد. متاسفانه قانونگذار به قدر کافی به مساله کم‌آبی ایران توجه نداشته است و بعضاً قوانینی وجود دارند که موجب تشدید بحران آب شده‌اند. از جمله در سال 1389 قانونی تصویب شد که بر اساس آن دولت موظف بود به هر فردی که تا سال 1385 چاه حفر کرده بود، مجوز دهد. همان زمان فعالان محیط‌زیست این انتقاد را مطرح کردند که چنین قانونی می‌تواند مشوق حفر چاه‌های غیرمجاز باشد؛ چراکه صاحب چاه می‌تواند امیدوار باشد روزی کار او نیز مورد تایید دولت قرار گیرد. همین اتفاق افتاد و طی سال‌های 1394-1389 حدود 200 هزار حلقه چاه غیرمجاز حفر شد. یکی از دلایل این اتفاق، وجود قوانینی از این دست است. ریشه قوانین مذکور را نیز شاید بتوان در مطالبات مردم از نمایندگان محلی و تلاش این نمایندگان برای حفظ پایگاه رای خود در حوزه‌های انتخابیه طی دوره‌های آتی انتخابات دانست. هنوز قوانین بازدارنده‌ای که منجر به توقف جدی و مجازات متخلفان در مصرف آب شود، به تصویب نرسیده است. همین مساله سبب شده است کماکان تاراج‌گران آب دست بالا را داشته باشند. مسببان آلودگی آب و مصرف‌کنندگان بی‌رویه، باید جریمه اقدامات خود را بپردازند.

معمای پرآبی
اگرچه بحران آب در ایران می‌تواند تلنگری برای توجهی ویژه به مدیریت آب باشد، آمارها نشان می‌دهند بسیاری از کشورهایی که به این موضوع حساسیت نشان می‌دهند، اتفاقاً از سرانه آب بالایی برخوردارند. بیشترین سرانه آب دنیا مربوط به کشورهایی مثل اتریش، نروژ، سوئد، دانمارک و کانادا است. در عین حال بیشترین میزان صرفه‌جویی و مدیریت مصرف سرانه آب را نیز در همین کشورها شاهد هستیم. مهم‌ترین قوانین بازدارنده و جریمه‌های سنگین مربوط به کشورهای مذکور است؛ کشورهایی که پیش‌بینی می‌شود حتی طی دوره‌های 300-200‌ساله آینده نیز با کمبود آب مواجه نشوند. این نشان‌دهنده وجود یک ارزش اخلاقی است که در برخی جوامع دیگر به رسمیت شناخته نمی‌شود. در نقطه مقابل، مناطق کم‌آبی را داریم که شاید به اندازه کشورهای مذکور به مقوله آب توجه نکنند و در بسیاری موارد سطح توسعه‌یافتگی پایینی نیز دارند و بعضاً از خشونت‌های داخلی و منطقه‌ای نیز رنج می‌برند. کم‌آبی، می‌تواند ریشه بسیاری از خشونت‌ها باشد؛ چنان که به عنوان مثال خاورمیانه درگیر شدیدترین بحران آبی است و بسیاری از گروه‌های تروریستی در آن جولان می‌دهند. گروه‌هایی مثل بوکوحرام، داعش، القاعده و طالبان در همین منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا شکل گرفته‌اند که ردپای آنها را در سوریه، عراق، افغانستان و پاکستان می‌توان به وضوح مشاهده کرد. این شاید همان «جنگ آب» باشد. اگر کمبود آب از حد معینی فراتر رود، قطعاً مهاجرت، درگیری و جنگ و خونریزی را نتیجه خواهد داد. این هشداری است برای همه که اگر چیدمان توسعه را به سرعت و شدت تغییر ندهیم، زیرساخت‌های استحصال انرژی‌های نو را فراهم نکنیم و به سمت توریسم پایدار در حوزه تاریخ، فرهنگ و طبیعت نرویم، ممکن است با عواقب اجتماعی و امنیتی خاصی مواجه شویم. 

این یادداشت در شماره 140 هفته نامه تجارت فردا - 10 مرداد - منتشر شده است.

در ستایش نهم مرداد 1305 ؛ روز اسکندر فیروز!

    تقدیم به مردی که همواره در ذهن دوستداران طبیعت ایران جاری است ...

    89 سال از آن روز می‌گذرد؛ روزی که شهر خاطره‌انگیز شیراز، صاحب فرزندی شد که خود نگین فیروزگون خاطرات محیط زیست ایران است.
    از اسکندر فیروز می‌گویم، مردی که بی‌نیاز از القاب و شجره‌ی خانوادگی و طبقه‌ی اجتماعی و مناصب حکومتی است. انسان شریفی که یکان یکان از روزهای زندگیش به عشق زندگی، ایران و طبیعت گذشت.
    

اسکندر فیروز - یکم مرداد 1394 - کلاک کرج

    و البته ایرانش به توان دو بود! زیرا او نه فقط عاشق خاک پاک ایران بود که مادر فرزندانش هم ایران بود؛ زنی خردمند، صبور و عاشق که آرزوی هر مردی است تا به واسطه‌ی برخورداری از چنین همسری در کنارش، بتواند ردپای ژرف‌تری از خود در دنیای آدم‌زمینی‌ها باقی گذارد ...
    امروز، روز تولد اوست؛ بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست؛ بنیانگذار نخستین و مهم‌ترین کنوانسیون جهانی محیط زیستی در ایران – کنوانسیون 1349 در رامسر - و الهام‌بخش اندیشه‌ی توسعه‌ پایدار در کنفرانس 1972 سران جهان در استکهلم سوئد. نویسنده‌ی 9 کتاب وزین در حوزه محیط زیست ایران و جهان. مردی که دو دانشمند بنام دنیا، یعنی پروفسور فرد هرینگتون و دکتر درک اسکات با افتخار از او خواستند تا مقدمه‌ای بر کتاب‌های‌شان بنویسد.

با ایران علاء؛ همسرش

    فیروز، 48 سال پیش تفنگ شکاری‌اش را برای همیشه با دوربین عکاسی مبادله کرد و پنج سال پس از آن تاریخ، در مقام قائم‌مقام دبیرکل اجلاس استکهلم، بسیار کوشید تا پنج ژوئن، به عنوان روز جهانی محیط زیست نامگذاری شود.
    اصلاً کسی چه می‌داند! شاید عشق بی حد و حصرش به طبیعت و به ویژه به حافظان طبیعت، محیط‌بانان شجاع و سلحشور وطن، سبب شده تا روز جهانی محیط بان هم بر روز میلادش نشسته و 31 جولای را نه فقط در ایران که در جهان هم گرامی دارند. آیا نباید خاطره‌ی این روز را همه‌ی 78 میلیون ایرانی بتوانند در تقویم‌های فارسی رهگیری کنند؟ آیا این آرزو، درخواست بزرگی است؟

فیروز؛ امید جوانان دوستدار محیط زیست در ایران ...

    با این وجود، بزرگی اسکندر فیروز برای اینها نیست! اسکندر بزرگ است، چون در بزنگاهی که می‌توانست جامه‌ی عافیت برتن کرده و مثل خیلی‌ها که به این مملکت پشت کرده و رفتند، برود ... اما او نرفت، باقی ماند و هزینه‌اش را هم با شجاعت پرداخت کرد تا نامش در کنار بزرگان وطن تا همیشه تاریخ جاودان بماند و همچنان جوانان فراوانی با عشق به او و دانش ارزشمندش، بکوشند تا امانت فیروز را – طبیعت ایران را - به آیندگان برسانند و تا آنجا که نفس و درایت دارند، از زخم‌هایش بکاهند و بر توان تاب‌آوری‌ این آب و خاک مقدس بیافزایند.

دوستش دارم این مرد بزرگ و دوست داشتنی را ...

می‌ماند یک درود ...

    درودی هزار ساله از یک ایرانی آزاده به فرزند برومندش؛ وقار جامعه‌ی امروز ایران
    درودی از فردوسی به فیروز ...

ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود

چرا جایگاه محیط زیست آنی نیست که باید باشد؟

خوشا به حال درختی که سبز می‌شکند
که مرگ برگ، نیارزد به درد زرد شدن

دشمن فرضی را رها کرده و به مقابل آینه برویم!   

    در نظام برنامه‌ریزی کشور، همچنان محیط زیست چرخ پنجم هم نیست! چرا؟
   سخنان تاریخی قدرتمندترین مقام در جمهوری اسلامی ایران را در هفدهم اسفند 1393 بیاد آورید. چنین دفاع جانانه‌ای از محیط زیست در طول سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی هرگز از سوی هیچ مقام ارشد حکومتی سابقه نداشته است. حتی به جرأت می‌گویم: در سال‌های پیش از بهمن 1357 نیز، نظیر چنین سخنانی را هیچ رهبری در ایران تاکنون برزبان نرانده بود. با این وجود، هنگامی که هفته گذشته، سیاست‌های کلی برنامه ششم توسط معظم‌اله اعلام و ابلاغ شد، هیچ ردی از محیط زیست، جنگل و خاک در بین هشت فصل و هشتاد بند موجود نبود! چرا؟
    هرچند این موضوع می‌تواند در جای خود مورد بررسی و تحلیل فنی‌تر قرار گیرد (و نگارنده هم در دو یادداشت کوتاه دیگر به این موضوع پرداخته است)؛ امّا رخداد شگفت‌آور آن بود که هیچ توضیحی از سوی سازمان‌های متولّی محیط زیست و منابع طبیعی در این خصوص تا این لحظه ارایه نشده است! چرا؟
    شگفت‌آورتر آنکه هیچ یک از تشکل‌های مردم‌نهاد محیط زیستی یا هیچیک از نهادهای علمی/پژوهشی حوزه محیط زیست و منابع طبیعی، جز سکوت، واکنش دیگری نشان ندادند! چرا؟
    به موردی دیگر اشاره می‌کنم:
    یکی از نخستین مصوبه‌های اولین نشست شورای عالی محیط زیست در سال 1392، تصویب شکل‌گیری دفتر محیط زیست و توسعه پایدار زیر نظر عالی‌ترین مقام در سازمان یا هر یک از وزارتخانه‌های کشور بود؛ مصوبه‌ای که به رغم تأیید رییس جمهور، عملاً تا این لحظه یا اجرایی نشده و یا در معدود مواردی که اجرا شده - مثل وزارت امور خارجه – با تغییر نام دفتری دیگر شکل گرفته و یا مانند وزارت ورزش و جوانان با مانعی به نام سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور مواجه شده است. شگفتا که سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی دولتی اجازه‌ی تأسیس چنین دفاتری را نمی‌دهد که رییس آن دولت در سخنرانی 17 خرداد 1394، دولت متبوعش را یک دولت محیط زیستی خواند! و باز شگفت‌آورتر آنکه تا این لحظه هیچ اعتراضی از سوی فعالین و متخصصان حوزه محیط زیست به این بی‌تفاوتی محض نسبت به عدم اجرای مصوبه‌ی شورای عالی محیط زیست صورت نگرفته است! چرا؟
    نگارنده اگر بخواهد به این سیاهه بیافزاید، شوربختانه باید اعتراف کند که تمام شدنی نیست! فقط کافی است اشاره کنم که در طول دو سال اخیر، برخی از وزرا، نمایندگان مجلس یا استاندارهایی که خود را محیط زیستی معرفی کرده‌اند، عملاً در برابر ملاحظات اقتصادی یا اجتماعی حوزه متبوع خویش، موازین محیط زیستی را بی هیچ احساس گناهی ذبح کرده‌اند.
    این‌ها را نوشتم تا در پیشگاه تاریخ ثبت بماند که اگر روزی، مورخی با کنار هم گذاشتن سخنان حماسی اغلب مدیران ارشد کشور و نیز پویش‌ها و خطابه‌های شورانگیز فعالین و متخصصان محیط زیستی در دفاع از طبیعت وطن، با این پرسش حیرت‌انگیز روبرو شد که «پس چرا روند قهقرایی توان تاب‌آوری اغلب بوم‌سازگان (اکوسیستم) های حیاتی ایران، اینگونه به صفر نزدیک شد و شمار بزرگی از سکونتگاه‌های متروکه بر سرزمین ایران باقی ماند؟»، بیش از حد به سی پی یوی رایانه‌اش فشار نیاورد که چرا تحلیل ناسازه‌وار ارایه می‌دهد!! 
    زیرا آنچه بر سر محیط زیست وطن می‌آید، فرجام تفکری است که می‌پندارد: مرگ برگ، می‌ارزد به درد زرد شدن!
    همین و تمام.

هفت گامی که دولت باید بردارد تا مردم باور کنند: آب کم است!

    چند سالی است که از تریبون‌های گوناگون مدام می‌شنویم و می‌خوانیم که کفگیر اندوخته‌های ابی استراتژیک کشور به ته دیگ خورده و شمارش معکوس برای جابه جایی‌های بزرگ مهاجرتی آغاز شده است. تقریباً همه به این پویش یا کارزار بزرگ پیوسته و از رهبری نظام تا رییس جمهور و دیگر رؤسای قوا گرفته تا نخبگان و طبقه‌ی الیت کشور از مردم می‌خواهند تا در مصرف آب صرفه‌جویی کرده و قدر این کالای گرانسنگ را بیش از پیش بدانند.
با این وجود، هرگز آنگونه که سزاوار است، آن همراهی و حمایتی را که باید در قدردانستن بیشتر آب بدانیم و ببینیم، در اغلب موارد؛ نه می‌دانیم و نه می‌بینیم! چرا؟
   یادداشت پیش رو در پاسخ به این پرسش شکل گرفته و می‌کوشد تا نشان دهد: شرط شکوفایی سرمایه اجتماعی در حوزه‌ی مسئولیت‌های شهروندی برای پاسداری شایسته‌تر از اندوخته‌های آبی کشور، آن است که دولت در مرحله‌ی نخست، هفت گام مهم را بردارد؛ چه، بر اساس یک ضرب‌المثل مشهور: اگر کارهای کوچک را به خوبی انجام دهید، کارهای بزرگ خود به خود به جایی که باید برسند، می‌رسند.

هفت گام تا رستگاری آب ...

 

 

ادامه نوشته

برای آنها که به ماجرای گرد و غبار علاقه مند هستند!

دکتر علی درویشی

    ساعت 9 صبح فردا - 16 تیرماه 1394 - دکتر علی درویشی مهمان ما در سازمان حفاظت محیط زیست است تا در سلسله سخنرانی‌های علمی ماهانه شرکت کرده و به بحران گرد و غبار، چرایی آن و راه‌های مهارش بپردازد. به دلیل محدودیت جا - تالار اجتماعات طبقه دهم سازمان حفاظت محیط زیست، پارک طبیعت پردیسان - لطفا دوستانی که علاقه‌مند به شرکت در این نشست علمی هستند، مراتب تمایل خود را با دفترم: 88233071 - خانم سعیدی - در میان بگذارند.
متشکرم.
برای آشنایی بیشتر با سخنران فردا:
https://rtis.ut.ac.ir/cv/ali.darvishi/

درج نظر

بیابان‌زایی آرامش را از سرزمین می‌رباید!

 

    بیش از دو دهه‌ی پیش نتایج پژوهش‌هایی در آفریقا و توسط دانشمندانی وابسته به برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد -UNEP –منتشر شد که تأیید می‌کرد: هم بیابان‌زایی می‌تواند ابعاد خشکسالی را تشدید کند و هم خشکسالی می‌تواند بر شتاب بیابان‌زایی بیافزاید. یعنی اگر در جایی بیابان‌زایی اتفاق بیفتد و انسان به خاطر عملکردها و فشارهای بیش از حدی که روی زمین می‌گذارد، سبب گسترش فرآیند تخریب زمین شود، برتعداد و شدت دوره‌های خشکسالی نیز ممکن است افزوده شود؛ رخدادی که خود بر ابعاد کمی و کیفی بیابان‌زایی می‌افزاید و باید بپذیریم که این تأثیر متقابل نامیمون، به طرز بی‌رحمانه‌ای زندگی انسان‌ها را تهدید می‌کند.

بیابان زایی و خنجری از پشت!

    ماجرای پیش گفته، حالا به طرز بی‌سابقه‌ای دارد نشان‌زدهای خود را در ایران نشان می‌دهد. تشدید بیابان‌زایی و خشکسالی ممتد، به دلیل توسعه سدسازی و طرح‌های اشتباه انتقال آب بین حوضه‌ای، استقرار مدیریت‌نشده صنایع، تأکید بر کشاورزی غیراصولی و پر‌مصرف و… روند بیابانی ‌شدن ایران را سرعت بخشیده است.
واقعیت این است که حالا دیگر بیابان‌زایی فقط پیشروی ماسه‌ها و خشکی کاریز‌ها نیست، بلکه افت حاصلخیزی خاک و افزایش مهاجرت و همین‌طور افزایش شاخص بزهکاری و روند فزاینده افسردگی و ناامنی از تبعات جدید بیابان‌زایی است. ظهور جنبش‌های تروریستی مانند داعش در عراق و سوریه، بوکوحرام، انصار بیت‌المقدس در صحرای سینا، جیش‌الاسلام در لیبی و… به درستی می‌تواند گسترش بیابان‌زایی در جهان را هولناک‌تر کند. مردمی که با هجوم بیابان چیزی برای از دست دادن نداشته باشند، از جریانات این‌چنینی متأثر می‌شوند و به خود بمب می‌بندند و جهان را به طرز غم‌انگیزی خون‌آلود‌تر می‌کنند.
در ایران وضعیت به شکل دیگری در حال گسترش است. منابع آب زیر‌زمینی ما دارد تمام می‌شود. آلودگی هوا تشدید و زیگونگی در ایران دچار تخریب بی‌سابقه‌ای شده است. همین تشدید فشارهای انسانی و خشکسالی در کنار تغییر اقلیم، در کشور نمود بیشتری پیدا کرده است. به جای اینکه در ۱۰۰ سال ۷۶ صدم درجه سلسیوس افزایش دما داشته باشیم، این رقم را دست کم تا دو برابر برای ایران پیش‌بینی کرده‌اند. حوضه‌ی آبخیز دریاچه ارومیه به طرز آشکاری با افزایش دما مواجه شده است و افزایش دما سبب شده تا میزان تبخیر هم بیشتر شود و ریزش‌های آسمانی مثل قبل کارکرد خود را نداشته و اغلب به صورت باران و نه برف ببارد.
    ایران البته متاثر از جهان گرمایی است. تغییر اقلیم در ایران در کنار خشکسالی مدیریتی، دارد روند ناکارایی سرزمینی را تشدید می‌کند. نمود این وضعیت را می‌توان در نابودی ۱۸ میلیون اصله بلوط در غرب کشور دید که آرام‌آرام خشکیدند. فشار بیش از حد حضور دام، کشت زیراشکوب جنگل، گلا ‌زنی، آتش‌سوزی، ورود ریزگردها و… از جمله مواردی است که در مناطق غرب و جنوب غرب کشور، به نوعی فقدان مدیریت بوم‌سازگانی را نشان می‌دهد. در همین شرایط، تاثیرات تغییر اقلیم را می‌توان در خشکی سرشاخه اصلی سفید‌رود در شمال یا سیوند در جنوب کشور دید. خشکی رود پر‌آب سفید‌رود در اردیبهشت‌ماه نشان می‌دهد چگونه ایران نیز در فرآیند جهان‌گرمایی و تغییر اقلیمی گرفتار شده است. با این حال باید به ساخت ۷۲ سد روی حوضه آبخیز ارومیه نیز اشاره کرد. آمار رسمی نشان می‌دهد ساخت این سدها، نظام آب‌شناختی حوضه را بر هم زده است. بنابراین همین خشکی فزاینده دارد تخریب سرزمین ایران را تشدید می‌کند. شوربختانه اگر همین حالا هم ۷۲ سد آبخیز ارومیه را برداریم، نمی‌توانیم امیدوار باشیم که شرایط به حالت قبل برگردد. چرا که وضعیت ارومیه مثل کارخانه‌ای است که به خاطر رعایت نکردن اصول ایمنی انگشتان کارگرانش زیر دستگاه‌ها قطع شده و حالا مدیر با تجهیز کارخانه، می‌خواهد زیان ایجاد‌شده را جبران کند، غافل از اینکه هرگز انگشتان کارگران به حالت اول باز نمی‌گردد و کارخانه مجبور است با کارگران بی‌انگشت کار کند. خشک شدن هامون، گاوخونی، زاینده‌رود، پریشان، بختگان، طشک و… همه انگشتان قطع‌شده طبیعت ایران هستند.
چند روز پیش در جوار تالاب‌های سه‌گانه آلاگل، آجی‌گل و آلماگل در پایاب رودخانه اترک بودم. طبق برنامه‌ریزی‌های انجام‌شده قرار بوده پنج سد در این منطقه ساخته شود و با وضعیتی که وجود دارد، این تالاب‌ها در معرض خشکیدگی شدید قرار دارند و ۶۰ تا ۷۰ درصد کیفیت این رودخانه از دست رفته که با آغاز سد‌سازی باید برای همیشه آنها را خشکیده فرض کرد، چرا که مسیر این تالاب‌ها به سمت تالاب گمیشان پیش می‌رود، ولی حالا این تالاب هم یک کیلومتر عقب نشسته است.
وقتی چنین هجمه سنگینی به منابع آبی کشور صورت می‌گیرد، ظرفیت گرمایی در مناطق کاهش پیدا می‌کند و تفاوت دمایی شب و روز افزایش پیدا می‌کند. این وضعیت نشانه بیابانی شدن کشور است. این تفاوت دما باعث می‌شود، کمتر موجود زنده‌ای در بیابان دوام بیاورد و آرام‌آرام مردم مجبور می‌شوند از مناطق زیستی خود مهاجرت کنند و این بیابان‌زایی تشدید می‌شود. باید پذیرفت که خطر بیابانی شدن در قلمرو سرزمینی بین ۳۰ تا ۴۰ درجه عرض شمالی، همیشه وجود داشته است. کشورهای ایران، عراق، سوریه، اردن، فلسطین اشغالی، پاکستان و بخش‌هایی از هند و چین همه در معرض این ماجرا هستند و اگر نابخردی مدیریتی باعث تشدید تخریب‌های محیط زیست شود، دیگر خسارت زیستی در این سرزمین‌ها غیر‌قابل جبران است.
خلاصه اینکه دو دلیل اصلی برای شیوع بحران «تشدید روند کاهنده کارایی سرزمین» یا همان بیابان‌زایی در ایران وجود دارد. یکی اینکه چیدمان توسعه در کشور متناسب با توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین نیست و دیگر اینکه کشور ما در عرض ۳۰ تا ۴۰ درجه نیمکره شمالی قرار گرفته است و اینجا جایی است که به آن کمربند خشک جهان گفته می‌شود و نباید انتظار درآمد اقتصادی بالایی از منابع آب و خاک داشت. این کشورها نباید به منابع آب و خاکشان بیش از حد وابسته باشند، بلکه باید هر طور شده به سمت کاهش وابستگی معیشتی به این منابع حرکت کنند.
واقعیت این است که خطر بیابانی شدن ایران بسیار زیاد است. نزدیک به یک‌سوم سکونتگاه‌های روستایی در کشور خالی از سکنه شده است. اتفاقی که در ۱۹۶۰ در منطقه ساحل (صحرای آفریقا) افتاد. در ایران خیلی بی‌سر و صدا روستاها در حال خالی شدن و شهرها در حال فربه‌تر شدن هستند. شهرهایی مثل میبد و اردکان یزد در کمتر از یکی دو دهه، جمعیت‌شان چندین برابر افزایش یافته و مثلاً جمعیت اردکان از ۲۰ هزار به ۸۰ هزار نفر رسیده است. به نحوی که حالا در اردکان و میبد کمبود کارگر وجود دارد. معضل حاشیه‌نشینی، فساد و بزهکاری و… در یکی از سالم‌ترین بافت‌های جغرافیایی ایران در حال گسترش است و متاسفانه شبکه غرور‌آفرین کاریزها در این منطقه در حال فروپاشی است و یزد با بحرانی تاریخی و بی‌سابقه مواجه شده است.
راست آن است که ترویج توسعه ناپایدار، به ویژه در بخش کشاورزی، سبب شده ۸۵ درصد از اندوخته آبی خود را از دست بدهیم و نرخ بیابان‌زایی به یک درصد مصرف کشور در سال برسد و ما به عنوان کشوری با بالاترین نرخ فرسایش خاک در جهان مطرح شویم. نرخ فرسایش خاک در ایران سه برابر متوسط آسیاست و همه این مسایل سبب شده تا بر اساس آمارهای منتشر‌شده از سوی معاونت طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست، تنوع زیستی ما در بدترین شرایط خود قرار گیرد و تقریباً ۹۰ درصد از ذخیره جانوری مؤثر را در طول نیم‌قرن از دست داده‌ایم و این وضعیت خطرناکی است.
بدترین شرایط بیابان‌زایی در کشور ما را استان فارس با بیلان سطح آبخوان منفی ۲٫۴ میلیارد متر مکعب دارد؛ زیرا این استان در مقایسه با استان یزد که منطقه‌ای بیابانی محسوب می‌شود و تراز منفی آن ۳۰۰ میلیون مترمکعب است وضعیت وخیمی داشته و این آمار نشان می‌دهد روند یا شتاب بیابان‌زایی در فارس، چند برابر یزد است و همین دلیلی است تا بفهمیم چرا همه تالاب‌ها و دریاچه‌های این استان از دست رفته است. بعد از فارس نیز استان‌های آذربایجان غربی و شرقی به علت از دست دادن دریاچه ارومیه و استان‌های اصفهان، تهران، خوزستان و در نهایت خراسان رضوی وضعیت بحرانی دارند. البته استان‌های کرمان و یزد هم همیشه جزو مناطق بیابانی و شکننده بوده‌اند.
باید در چیدمان توسعه تغییر ایجاد شود و این تغییر در گام نخست محتاج تغییر در شیوه‌ی نگریستن ما به مفهوم توسعه است.
گفتگویم در این باره را با عنوان: «ظهور تروریسم در توفان گرد و غبار» در شماره ۱۳۴ هفته‌نامه تجارت فردا – ۲۳ خرداد ۱۳۹۴- می‌توانید مطالعه فرمایید.

درج نظر

در ستایش محمد جواد ظریف

    حدود یکصد و سی سال پیش، لویی پاستور گفته است:
    در هر حرفه‌ای که هستید، نه اجازه دهید که به بدبینی‌های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تأسف‌بار - که برای هر ملتی پیش می‌آید - شما را به یاس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید و نخست از خود بپرسید برای یادگیری و خودآموزی چه کرده‌ام؟ سپس همچنان که پيشتر مي‌رويد، بپرسید من برای کشورم چه کرده‌ام؟ و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس هیجان‌انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در اعتلای بشریت داشته‌اید. اما هر پاداشي که زندگی به تلاشهاي‌مان بدهد يا ندهد، هنگامی که به پایان راه نزدیک می‌شویم هر کدام از ما باید حق آن را داشته باشیم که با صداي بلند بگوييم:
                     من هر آنچه که در توان داشته‌ام، انجام داده‌ام. 

در ستایش ظریف!

    و امشب در آغازین ساعات از چهاردهمین روز فرودین 1394، گمان نبرم هیچ ایرانی دیگری، چون محمّد جواد ظریف، حق داشته باشد تا با افتخار و غرور آن جمله‌ی پایانی پاستور بزرگ را تکرار کند ...

    امیدوارم روزی در آن دورها که نه من هستم، نه شما و نه ظریف ... بر سردر وزارت خارجه ایران، تندیس محمد جواد چون تندیس پاستور بزرگ، همینگونه برای ایرانیان فردا، فرزندان من و تو بدرخشد تا همه بدانند که آن سردارانی که تلاش کردند تا بدون ریختن قطره‌ای خون، وقار ایرانیان حفظ شود، کم از آن سردارانی ندارند که با خون پاکشان، خرمشهر را آزاد کردند ...

درج نظر

در استقبال از نامگذاری سال 1394 توسط رهبری، سال بهار سمن‌های ایرانی!

    رهبر معظم انقلاب در سخنان نوروزی خویش، سال 1394 را سال هم‌زبانی و هم‌دلی دولت و ملّت نام نهادند. ایشان ایرانیان را مستحق لمس و تحقق پنج آرزوی بزرگ در سال 1394 دانستند که پیش شرط تحققش، همراهی و تعامل واقعی بین ایرانیان و دولت متبوع‌شان است. عدالت قضایی و اقتصادی، جهش علمی، اقتدار و عزت منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، پیشرفت اقتصادی و ارتقای ارزش‌های معنوی در شمار پنج آرزویی است که ایشان آنها را با صفت «دست‌یافتنی» توصیف کردند و گفتند: با توجه به ظرفیت سیاست‌های نظام و نیز ظرفیت‌های ملت بزرگ ایران، این امر می‌تواند در سال پیش رو محقق شود به شرط آنکه به معنای حقیقی کلمه، ملت به دولت اعتماد کند و البته دولت هم توانایی‌های ملت را به رسمیت شناخته و عملاً نشان دهد که به آن ایمان دارد و می‌خواهد که بخشی از وظایف و مسئولیت‌های خود را به مردم برون‌سپاری کند.

پنج آرزوی دست یافتنی در سال 94


    البته بسیاری از دوستداران محیط زیست، به ویژه پس از سخنان تاریخی و امیدبخش معظم‌اله در هفدهم اسفند 1393، امیدوار بودند که در نامگذاری سال 94، شاید برای نخستین بار به موضوع محیط زیست هم اشاره‌ای مستقیم‌ و شفاف‌تر شود. امّا نگارنده براین باور است که تا همینجا هم ما پیروز بوده‌ایم. زیرا بر این باورم که توان تاب‌آوری طبیعت وطنی که دوستش داریم، فقط به شرطی قابل ترمیم و احیاء است که اجازه دهیم مردم به میدان آیند؛ نقش‌شان را به رسمیت شناسیم، بگذاریم تا با قبول مسئولیت‌های خطیر، توان و تجربه‌ی بیشتری بدست آورند و بدین ترتیب، آن زمان که با مردم و برای مردم طرح ریختیم و برنامه‌ریزی کردیم، مسلم است که هم حال جیب‌شان بهتر خواهد شد و روزهای پرلبخند زندگی‌شان افزایش خواهد یافت، هم ارزش‌های معنوی رشد می‌یابد و هزینه‌های تأمین امنیت در جامعه کاهش خواهد یافت، هم عدالت در تمامی سطوح برقرار خواهد شد، هم مجال شکوفایی علمی مهیاتر می‌شود و هم اقتدار ایران و ایرانی در جهان فزونی خواهد گرفت. 
    و آشکار است که در چنین جامعه‌ای با چنین مردم و دولتی، حال طبیعت هم خوب خواهد شد و جملگی زیستمندانش اجازه خواهند یافت تا از حیاتی درخور و حرمتی بایسته برای زیستن بهره‌مند شوند. به سخنی ساده‌تر، سال 1394 را باید سال شکوفایی سرمایه اجتماعی در کشور نام نهاد و این می‌تواند بهار همه‌ی دستگاه‌ها و نهادهایی - از جمله دفتر متبوع -  باشد که در این مهم، مسئولیتی برعهده دارند.
    چنین است که محمّد درویش به عنوان مدیرکل آموزش و مشارکت مردمی در سازمان حفاظت محیط زیست انتظار دارد تا گام نخست را دولت، قوه قضاییه و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی استوار و به سرعت برداشته و با تسهیل مراحل ثبت و فعالیت تشکل‌های مردم‌نهاد، به ویژه در حوزه محیط زیست، اجازه دهند تا تمامی ایرانیان علاقه‌مند به اعتلای طبیعت وطن در کمترین زمان ممکن بتوانند از انسجام سازمانی و پشتوانه‌های حقوقی و قانونی برای فعالیت داوطلبانه برخوردار شوند. همچنین لازم است تا با تخصیص بودجه‌های سزاوارانه، سازمان محیط زیست بتواند با کمک سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور اقدام به آموزش و توان‌افزایی و نیز تکامل شبکه‌بندی تشکل‌ها کرده و بدین‌ترتیب، زمینه برای واگذاری امور به مردم؛ احیای تالاب‌ها (همچون تجربه‌های موفقی چون کانی‌برازان، گندمان و کم‌جان)، تثبیت شن‌های روان و درختکاری (میاندشت و جنگلانه) و مدیریت مناطق حفاظت شده در قالب طرح‌های موسوم به قرق‌های اختصاصی که نمونه‌های موفق آن هم‌اکنون در منصورآباد رفسنجان، کالمند یزد و چند منطقه در سمنان و خراسان شمالی در حال اجراست؛ مهیا شود.
    و البته ایمان دارم، چنانچه گام نخست را دولتی‌ها به صورتی مؤثر بردارند (نه اینکه سال 93 به پایان رسد و من و همکارانم در دفتر آموزش و مشارکت مردمی سازمان، همچنان چشم‌مان به دریافت بودجه اندک 500 میلیون تومانی برای توان‌افزایی سمن‌های محیط زیستی، خشک ماند!)، مردم نشان خواهند داد به حکومت و جهانیان که در ایران، انسان‌هایی زیست می‌کنند مسئولیت‌پذیر، صلح‌طلب و هوشمند که حضورشان در زیست‌کره به امنیت این – فعلاً - یگانه محل زیست بشر در کهکشان راه شیری خواهد افزود.
    آمین ...

درج نظر

ایرانگرد را ببینید و به دوستان‌تان دیدنش را عیدی دهید!


به میان سبزه‌ها می‌روم و ساقه‌های ترد گنــــدم را 
لمس می‌کنــــم،
انگار که نشاط و ســرور طبیعت به بدنم رســوخ کرده اسـت،
از خــود می‌پرسم:
به راستی که کتاب گستــرده‌ی هسـتی، همین طبیعت اســت، 
درحالی که ما در کتابخانه‌ها و درمیان ورق‌های پاره‌ی کتاب‌های دیگـــران
به دنبال آن می‌گردیــــم ...
                                   کریشنا مورتی

    سرانجام حاصل بیش از 20 ماه تلاش جواد قارایی و گروه سختکوشش در مجموعه ایرانگرد 2، جواب داد و ایرانیان از ساعت 40 دقیقه‌ی بامداد نهم فروردین 1394 شاهد پخش نخستین قسمت از این مجموعه‌ی متفاوت و ماندگار بودند؛ مجموعه‌ای که به شکلی حیرت‌انگیز و باورنکردنی در شبکه‌های مجازی با استقبال روبرو شده و تا این لحظه به نظر می‌رسد حتی بیشتر از کلاه قرمزی و در حاشیه از بازخوردها و واکنش‌های مخاطبان در دنیای مجازی برخوردار بوده است.

جواد قارایی در بین کودکان بلوچی در ایرانگرد 2

    به جواد قارایی و همکاران سبزاندیش و حرفه‌ای‌اش دست مریزاد می‌گویم؛ زیرا او بار دیگر ثابت کرد: اگر مجموعه‌ای با عشق، درایت و تخصص ساخته شود؛ حتی اگر داستانی، طنز یا چالشی هم نباشد، مخاطب پرشمار و گسترده‌ی خود را پیدا می‌کند. بی‌شک ایرانگرد 2، در شمار آن گروه از آثار برتر سینمای مستند ایران جای خواهد گرفت که نه فقط در ابعادی ملّی که در قلمرویی جهانی هم مورد توجه قرار می‌گیرد. به نظرم، جواد ادامه‌ی سزاواری از مستندسازان نامدار ایرانی چون سهراب شهید ثالث، خسرو سینایی، فرهاد ورهرام، فتح‌الله امیری، مانی میرصادقی و ... است؛ نسل جستجوگر، تابوشکن و هنجارآفرینی که مخاطبین‌شان را وامی‌دارند تا تمام قد در برابر عشق‌شان به طبیعت، سینما و تلویزیون ایستاده و کلاه از سر بردارند.
    قصه‌ی آن دخترک بلوچ 5 ساله که در کانال آب، بی جان شد؛ قصه‌ی قاطری که سقوط کرد یا سفری که به پایان نرسید و آمار هوایی که آمار نبود! از جمله مصداق‌هایی است که نشان می‌دهد ایرانگرد در برهم زدن قواعد مرسوم پخش در رسانه‌ی ملّی، می‌تواند استادانه عمل کند.
    امروز به همین مناسبت، نامه‌ای خطاب به دکتر محمّد احسانی، مدیر شبکه یک سیما نوشتم و ضمن قدردانی از این مجموعه، خواهان تجدیدنظر در زمان پخشش شدم.

جواد قارایی در دره راگه رفسنجان

    با این وجود، خیلی نگران ندیده شدن ایرانگرد نیستم! چون مهم‌ترین و مؤثرترین تبلیغ، مردمی هستند که با یکبار دیدن ایرانگرد، توصیه به تماشایش را در نوروز 1394 همچون یک عیدی سبز به آنهایی که بیشتر دوست‌شان دارند، ارایه خواهند کرد! نخواهند کرد؟

درج نظر

چرا باید در جنبش ساعت زمین شرکت کنیم؟

    ساعت 20:30 امروز، بسیاری از ایرانیان، مطابق رسمی که فقط هفت سال بیشتر از تولدش در دنیا نمی‌گذرد، می‌کوشند تا با خاموش کردن وسایل برقی و روشنایی‌های غیرضروری‌شان، نشان دهند که نه فقط عضوی مسئولیت‌پذیر از جامعه‌ی جهانی هستند؛ بلکه نسبت به روندی که سبب شده تا ایران به یکی از اصلی‌ترین قربانیان جریان شتابناک جهان‌گرمایی بدل شود؛ اعتراض کنند. 

جنبش ساعت زمین را جدی بگیریم

    نگارنده هرگز فراموش نمی‌کند که وقتی نخستین یادداشتش را در این خصوص، دهم فروردین 1387 منتشر کرد، فکر نمی‌کرد هموطنانش اینگونه پیش‌برنده و گسترده از این پویش جهانی استقبال کنند؛ به نحوی که اینک، نه فقط در اغلب کلان‌شهرهای ایران که در بسیاری از سکونتگاه‌های کوچک هم، ایرانیان از ماکو گرفته تا کاشان و از کاشان تا پارسیان و کنگان به این رسم سبز می‌پیوندند.
    در این میان، گروهی چالش‌برانگیزانه می‌پرسند: در کشوری که بسیاری از رفتارهای مردم و دولتمردانش با آموزه‌های محیط زیستی فاصله‌ای ژرف دارد؛ در سرزمینی که بحران‌های مرگ‌آوری چون ازدحام زباله‌های سرگردان، ورود شیرابه‌های خطرناک به آب‌های آزاد و سفره‌های زیرزمینی، نرخ فزاینده‌ی فرسایش خاک، شکار بی‌رویه‌ی اندک زیستمندان باقیمانده در وطن، آلودگی هوا، ریزگردها، خشکی تالاب‌ها، نابودی زاگرس و ... نفس‌مان را بند آورده، چگونه می‌خواهیم به چنین حرکت‌های نمایش‌گونه و بی‌اثری دلخوش کنیم؟! آیا با خاموش کردن چند لامپ یا تاریکی نسبی برج میلاد و گنبد سلطانیه و ... ایران از خطر تغییر اقلیم درامان خواهد ماند؟ اصلاً مگر آنهایی که رسانه‌های قوی‌تر، پول بیشتر و مردم آگاه‌تری دارند، توانسته‌اند روند جهان‌گرمایی را مختل کنند که ما بتوانیم؟
    پاسخ به همه‌ی این پرسش‌های پرسوز و گداز، فقط یک جمله است! اینکه قرار نیست ما سرنوشت جهان را تغییر دهیم؛ قرار نیست ما ردپایی ژرف بر گیتی برجای نهیم و قرار نیست ما اهالی زمین را متأثر سازیم! بلکه فقط می‌خواهیم نشان دهیم، در ایران شمار آنهایی که فقط یک لامپ را برای یک ساعت کمتر روشن می‌کنند، در حال افزایش است؛ هم آنهایی که بی شک بیشتر می‌کوشند تا هوای زمین و ساحل و آسمان و حیات وحش و گیاهان این سرزمین را داشته باشند.
    خلاصه اینکه جنبش ساعت زمین را در ساعت 20:30 امشب – هشتم فروردین 1394 – پرشورتر از سال‌های ماضی برگزار خواهیم کرد؛ زیرا:
ما می‌خواهیم پیش از آنکه 
پرها فرو ریزد
پرواز کنیم
و پیش از آنکه به پایان رسیم، آغاز ...

درج نظر

اکولوفاشیست‌ها و بنیادگرایی سبز!

    در نیمه‌ی تیرماه 1381، یعنی حدود 13 سال پیش، به مناسبت ورود یک فیلسوف دوست‌داشتنی به کابینه‌ی وقت فرانسه، یادداشتی را نوشتم که همان زمان در روزنامه جام جم منتشر شد. حکایت مردی به نام لوک فری، که همین مهر سال 1393، انتشارات روزنامه اطلاعات برگردان یکی از کتاب‌هایش با عنوان: «تاریخ مختصر اندیشه» را روانه بازار کرد. آشنایی من با فری برمی‌گردد البته به سال 1371، زمانی که مصاحبه‌ای جنجالی از او را در شماره 275 از ماهنامه پیام یونسکو خواندم. آن زمان هم او با کتاب بحث‌برانگیزش به نام نظم نوین اکولوژیک، زودتر از خیلی‌ها، آینده را پیش‌بینی کرده بود. آن مصاحبه البته بیشتر برایم به این دلیل جذاب بود که دانستم: اکولوژی هم می‌تواند به بد و خوب تقسیم شود! اینکه هم باید از ارتدکس‌های محیط زیستی پرهیز کرد که آنها را اکولوفاشیست یا خمرهای سبز نامید و هم آنهایی که بی مهابای فرداها، امروز را آزمندانه به تاراج می‌برند و خود را محق هر نوع دخل و تصرفی در طبیعت برمی‌شمارند.

لوک فری و کتابش

   
   برای آنها که دوست دارند بیشتر با این فیلسوف 64 ساله‌ی فرانسوی آشنا شوند، پیشنهاد می‌کنم تا یادداشت جاوید سرایی را به مناسبت انتشار واپسین کتابش در غرب به نام «یادگیری برای زیستن» را بخوانند؛ کتابی که در کمتر از شش ماه، بیش از سیصدهزار نسخه از آن فقط در فرانسه به فروش رفت و در ایران البته، کتاب مهم «اکولوژی؛ علم عصیانگر» با شمارگانی فقط 550 جلد! هنوز موجود است!!

    بگذریم ...

خطر بنیادگرایی در محیط زیست!

    اینکه چه شد که یاد فری و خمرهای سبز افتادم! مشاهده‌ی یادداشت تأمل‌برانگیزی از دکتر رضا گلجانی با عنوان: «بنيادگرايي محیط زيستي، رويكردي با ريشه‌ها و عواقب مشابه با بنيادگرايي ایدئولوژیک» در صفحه‌ی فیس‌بوک‌شان بود که پیشنهاد می‌دهم آن را هم بخوانید.

    و اما متن یادداشتی که با عنوان: «پژوهش در این سو و آن سو!» در شماره 17 تیر 1381 روزنامه جام جم منتشر کردم، در ادامه آمده است؛ یادداشتی از سر شوق و خوشحالی از آمدن مردی فرهیخته به دنیای سیاست! هرچند که اهالی کاخ الیزه خیلی تحملش نکردند و او مجبور شد مانند هر انسان شرافتمند دیگری، آبرویش را بر قدرت ترجیح دهد ...

لوک-فری

    خبر کوتاه بود : ژاک شیراک پس از پیروزی قاطع بر رقیب افراطی‌اش لوپن در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، لوک فری را به عنوان وزیر جوانان آموزش ملی و تحقیقات معرفی کرد. این انتخاب همان طور که انتظار می‌رفت، در فرانسه و جهان غرب بازتاب‌های گسترده‌ای داشت. گروهی از تحلیلگران، قرارگرفتن یک فیلسوف ژرف‌اندیش را در رأس یکی از راهبردی‌ترین وزارتخانه‌های دولت فرانسه، نشانه‌ی گشوده‌شدن فصلی جدید و منظری نو در تاریخ سیاسی و پیش‌رو فرانسه می‌پندارند که بی گمان، مناسبات جهانی را متأثر خواهد کرد. در مقابل، پاره‌ای از ناظران، این انتخاب را در حد ژستی سیاسی تنزل داده‌اند و حضور این شخصیت روشنفکر را در کابینه فرانسه، بی‌اثر ارزیابی می‌کنند. در واقع این مرد 51 ساله، در شمار نخستین فیلسوفانی است که در فرانسه به مقام وزارت می‌رسد؛ رخدادی که جهان غرب نیز کمتر همتایی برای آن به خاطر می‌آورد. تقریبا10 سال پیش، ماهنامه پیام یونسکو، در شماره 275 خویش، به مناسبت چاپ آخرین اثر فری (نظم نوین اکولوژیک) که از استقبالی پرشتاب برخوردار شده بود، گفتگویی خواندنی با وی به چاپ رساند. او در آن گفتگو، ضمن انتقاد از دیدگاهی که طبیعت را فاقد هرگونه حق و ارزش ذاتی برمی‌شمرد و انسان‌محوری افراطی را ترویج می‌کند، دیدگاه مقابل را هم به نقد کشیده بود. دیدگاه دوم توسط پاره‌ای از نظریه پردازان امریکایی نظیر هانس جوناس با عنوان بوم‌شناسی ژرف مطرح شده بود. لوک فری ضمن تحلیل بازخوردهای منفی چنین نظریه‌های فراانسان‌گرایانه‌ای که در نهایت می‌تواند منجر به ظهور اکولوفاشیست‌ها یا خمرهای سبز شود، برای نخستین بار از دو مفهوم بوم‌شناسی خوب و بوم شناسی بد سخن می‌راند. به هر حال، ژاک شیراک و ژان پیر رافان (نخست وزیر) با گزینش لوک فری، عضوی از جامعه فکری را انتخاب کردند که گرچه در حوزه‌ی سیاست تاکنون هیچ ردپایی نداشته است؛ اما در عرصه آموزش و پرورش و تحقیقات، یک آشنای قدیمی است. وی که امروز دو دکترای فلسفه و علوم سیاسی را یک جا دارد، از زمان چاپ نخستین اثرش در میانه دهه1970 تاکنون بیش از200 مقاله و کتاب عرضه داشته و بارها ممتازترین جوایز ادبی و علمی اروپا را از آن خود کرده است. از جمله آموزه‌هایی که انتخاب یک پژوهشگر فیلسوف در رأس وزارتخانه متولی پژوهش در فرانسه می‌تواند داشته باشد، توجه به پیشینه‌ی قوی علمی و آثار قلمی پرشمار، به عنوان یک امتیاز در کارنامه سیاسی یک دولتمرد است؛ امتیازی که متأسفانه نظیر آن را در دیگر کشورهای جهان، به ویژه ممالک جنوب کمتر می‌توان مشاهده کرد یا به یاد آورد. به جای آن در این سوی آب، اغلب مشاهده می‌شود که شمار آثار قلمی و پژوهشی دولتمردان همزمان با قبول مسوولیت سیاسی و در دوره پس از آن فزونی می‌گیرد! شگفتا که هر چه از شمال دورتر شده و به جنوب نزدیک‌تر می‌شویم، بر شمار و ابعاد وقوع چنین معجزاتی افزوده می‌شود! اصلا شاید یکی از دلایل وجود مشکلات متراکم و موانع بازدارنده در اداره کشورهای جهان سوم نیز از همین رویکرد ناشی شده باشد که دولتمردان این کشورها، به دلیل نگارش کتاب و مقاله و اخذ مدارک دانشگاهی در طول دوران مسوولیت یا صدارت خویش، کمتر مجالی برای پیگیری مشکلات مردم می‌یابند!

درج نظر

اگر نشانه‌های سقوط طبیعت را دیده بودیم!

    هجوم گرد و غبارهای خبرساز 21 بهمن در اهواز، چنان موجی در کشور به راه انداخت که تاکنون سابقه نداشته است. سیلی طبیعت به نادرایتی انسانی در مدیریت زمین، سبب شد تا یکی از کابوس‌های هر دولت و حکومتی در تاریخ یکصدساله‌ی حکمرانی مدرن در کشور، نزدیک‌ترین رنگ به واقعیت را تجربه کند! اینکه نکند خوزستان، دیار زرخیز ایران‌زمین از پی ناپایداری‌های اکولوژیک، دستخوش ناپایداری‌های اجتماعی و به تبع آن، امنیتی هم بشود؟! ورود شتابناک عالی‌ترین مقامات دولتی به اهواز و ابراز همدردی با مردم عزیز آن دیار، اعلام طرح‌های ضربتی برای مقابله با تشدید طغیان ریزگردها و جوشش کانون‌های بحرانی فرسایش بادی و سرانجام شل کردن کیسه‌ی خزانه‌ی ملّی، برای خواباندن یک بحران منطقه‌ای، نشان از سراسیمگی و ترس حاکمیت از ترکیدن دُملی است که می‌تواند ابعاد ناپایدارکننده‌اش فقط به خوزستان هم محدود نشود!

ahvaz

    و این البته فقط قصه‌ی پرغصه‌ی خوزستان نیست! هست؟
کافی است سر را بالا آورده و اندکی از منظری فراخ‌تر به گستره‌ی فلات امروز ایران بنگریم تا ستاده‌های حاصل از یک حکمرانی نامطلوب و پرسش‌برانگیز در حوزه‌ی محیط زیستی را در جای جای وطن دریابیم. چالاب بزرگ جازموریان در جنوب شرق کشور، اینک به پهنه‌ای خشک و مستعد جوشش ریزگرد بدل شده است؛ از بس که بر روی همه‌ی رودخانه‌های منتهی به آن، به ویژه هلیل‌رود سد زدیم و به بهانه‌ی توسعه‌ی کشاورزی در جیرفت، دودمانش را بر باد دادیم؛ آنگونه که اینک همان کشاورزی سودآور و پررونق در جنوب دیار کریمان، کرمان هم با تهدید و تحدیدهایی کم‌سابقه روبرو شده است.
درست عین قصه‌ی حوضه‌ی آبخیز کُر و سیوند در مرکز استان فارس که روزگاری به رکورد نخستین تولیدکننده‌ی گندم بودنش فخر می‌فروخت و امروز عقوبت برهم خوردن نظام آب‌شناختی‌اش (هیدرولوژیک) را با احداث هم‌زمان دو سد مخزنی بزرگ ملاصدرا و سیوند در کنار درودزن به عینه می‌بیند! اینکه نه‌تنها سعادت بر روی کشاورزان سعادت‌شهری لبخند نزد، بلکه بخت‌شان هم با مرگ بختگان رفت و به جای انجیرستان‌هایی شاداب و پیش‌برنده در استهبان که بی‌نیاز از آبیاری بودند، حال باید نگران تأمین نوبت‌های پرشمارتر آبیاری برای بزرگترین انجیرستان دیم و ارگانیک جهان هم باشند!
همانگونه که دل گاوخونی در پایاب زنده‌رود هم خون شده، پریشانی، دامن کازرونی‌ها را با مرگ دریاچه پریشان گرفته، در پایاب اترک، همه نگران عقب‌نشینی‌های پی در پی گُمیشان هستند؛ نگران تبدیل شدن تالاب انزلی به یک زمین فوتبال؛ نگران مرگ ماهی‌های خاویاری از سواحل میانکاله و آشوراده تا بوجاق و کیاشهر و نگران عدم توفیق در مهار بزرگترین رخداد بیابان‌زایی قرن در شمال باختری ایران، جایی که روزگاری نه چندان دور، مردمانش نگران پیشروی آب دریاچه ارومیه بودند و حالا کرور کرور خرج می‌کنند تا با چراغ نفتی، ردی هرچند اندک از آب رفته به جوی را بیابند و بازگردانند!
چرا اینگونه شد؟ ما کجای راه را اشتباه رفتیم؟ مگر روند کاهش سفره‌های آب زیرزمینی از سال 1343 در کشور شروع نشده بود؟ پس چرا دستگاه متولّی آب کشور در تمام این سال‌ها منفعلانه عمل کرد و اجازه داد تا کار به چنین نابسامانی بهت‌آوری برسد که 85 درصد اندوخته‌های ایران، به یغما رفته فرض شود؟! چرا سازمان حفاظت محیط زیست نتوانست به وظایف حاکمیتی و نظارتی خود به درستی عمل کرده و آنجا که باید، قاطعانه اخطار قانون اساسی داده و اجازه‌ی استمرار تاراج منابع آب کشور را ندهد؟ چرا به جای آنکه متجاوز از 400 هزار میلیارد تومان را – به قیمت‌های امروز - خرج ساختن سدها و طرح‌های انتقال آب بیشتر بکنیم، کمتر از 20 درصد این رقم را برای ارتقای نرم‌افزاری بخش کشاورزی هزینه نکردیم تا اینک همچنان شاهد دست‌کم هدررفت 65 درصدی آب و ضایعات 30 درصدی محصولات غذایی؛ یعنی نابودی 27 میلیارد متر مکعب آب در سال، نباشیم؟

    ما کجای راه را اشتباه رفتیم؟
به باور نگارنده، ضمن قبول این واقعیت کتمان‌ناپذیر که ابعاد فرامنطقه‌ای تشدید بیابان‌زایی و فرآیندهای کاهنده‌ی کارایی سرزمین در تمامی گیتی سبب شده تا بوم‌سازگان (اکوسیستم) زمین در تمامیت خود دچار لکنتی جدی برای ادامه‌ی بقا شود؛ لکنتی که ابعاد پیش‌برنده‌ی تغییر اقلیم، جهان گرمایی، توفان‌های مهیب و سونامی‌های بی‌سابقه‌ی اقیانوسی از نشانزدهای آن است. اما نباید از نقش نادرایتی محیط زیستی در قلمرو ایران، به بهانه‌ی موج فزاینده‌ی جهان گرمایی غفلت کرده یا کم‌اثر جلوه داد.
فقط کافی بود در آغاز دهه‌ی هشتاد هجری شمسی، آرمان توسعه را رسماً و با شجاعت تغییر می‌دادیم و به جای کوبیدن مستمر بر خودکفایی در بخش کشاورزی، در اندیشه‌ی تأمین امنیت غذایی ایران از طریق رونق کسب و کارهای سبز، ترویج صنایع هایتک، استحصال انرژی‌های نو از طریق خورشید، باد، زمین‌گرمایی و جزرومدی، توسعه‌ی زیرساخت‌های گردشگری مسئولانه در حوزه‌های تاریخی، فرهنگی، طبیعی و علمی و بالفعل کردن جذابیت‌ها و مزیت‌های بیش از 4600 کیلومتر مرزهای آبی کشور از منظر ترانزیت و بازرگانی برمی‌آمدیم.
بی‌شک در آن صورت، پول کافی داشتیم تا به جای اختصاص کمتر از پنج دهم درصد از بودجه سالانه‌ی خود، دست کم 10 درصد را به بخش پژوهش و اعتلای کیفیت آموزش اختصاص داده و نسلی را پرورش دهیم که اینک می‌توانست درسی فراموش‌نشدنی به صاحبان اقتصادک‌های نوپای منطقه در قطر، امارات متحده عربی و ترکیه بدهد.
هنوزم البته نباید ناامید شد. هنوزم می‌توان با درایت به دنیا نشان داد که جمهوری اسلامی ایران، کشوری مسئولیت‌پذیر و حافظ امنیت زیستی در کره زمین بوده با نفی هر نوع رفتارهای خشونت‌طلبانه، احترام به سرمایه‌های اجتماعی، برخورداری از رکن چهارم دموکراسی به عنوان مقتدرترین رکن پایداری یک حکومت مردمی، ایرانیان را برای پذیرش انطباق و همراهی با یک دوره‌ی گذار و دشوار همراه کرد و به پشتوانه‌ی اعتماد مردم، افقی امیدبخش را برای آینده‌ای نه چندان دور از هم‌اکنون به تصویر کشید.
انشاالله.

درج نظر

حالا که دارد بهار می‌شود ...

    حالا که دارد بهار می‌شود، چرا بهار نمی‌شود؟! چرا هر چه که از روی کاغذ و از رد تقویم‌های دیواری به بهار نزدیک می‌شویم، رنگی از بهار را در تقویم‌های زندگی، در کوچه و خیابان نمی‌بینیم؟ اصلاً چرا بهار با ما بازی‌اش گرفته و قایم‌باشک راه انداخته ... 

نوروز 1394 گوارای وجود

    به یاد بهار 1355 می‌افتم ... آن زمان که برای نخستین بار به همراه پدر و مادرم به کنار یک دریاچه‌ی بزرگ فیروزه‌ای رنگ رفتم که در کنارش همه جا سبز بود و پر از گل‌های نرگس و در آسمانش، پرنده‌ها غوغایی به راه انداخته بودند ... کوچک و بزرگ ... با پرها و منقارهایی به رنگ سپید، سبز، صورتی، مشکی، آبی، بنفش و ... یادم هست که مدام پدرم را سؤال پیچ کرده بودم که این پرنده نامش چیست و آن یکی ... و آن یکی ... آنقدر که او دیگر کلافه شده و گفت: پسر! مگر من پرنده‌شناس هستم؟
    آن روز شیرین و رؤیایی را هنوز با همه‌ی جزییات ریزش به خاطر دارم ... نام آن دریاچه، پریشان بود و در جوار شهر کازرون به مردمان آبادی لبخند می‌زد ...
    حالا و در این لحظه ... دیگر نه پدرم هست، نه مادرم و نه پریشان ... و من همچنان در آستانه‌ی ورود به ششمین دهه از زندگیم حسرت یک روز دوباره در کنار مادر و پدر عزیزم را دارم ... همانگونه که مردمان پریشان‌زده‌ی کازرون در غیاب دریاچه‌ی دوست‌داشتنی‌شان، در حسرت آن نگین نیلی‌رنگ و حیات‌بخش روزگار را سر می‌کنند ...
    چرا اینگونه است؟ می‌خواهم بگویم: نگاه ما به محیط زیست و مواهب طبیعی، مثل نگاه‌ اغلب‌مان به پدر و مادرمان است ... فقط وقتی قدرشان را به درستی درک می‌کنیم که از دست‌شان داده باشیم ... نگاه کنید به حسرت مردمان بناب و سلماس و محمد‌یار در حاشیه‌ی دریاچه‌ی خشک ارومیه، نگاه کنید به چشمان منتظر مردمان ورزنه در کنار جنازه‌ی گاوخونی و نگاه کنید به اشک‌های پایان‌ناپذیر مردمان نیریز و استهبان در جوار بختگانی که از وقتی رفت، تو گویی که انگار بخت ایران هم رفت! نرفت؟
    چه بهاریه‌ی نازک غمناکی ... ببخشید محمّد درویش را که کام‌تان را و حال‌تان را در هنگامه‌ی نوروز 1394، اشکی کرد ...
    امّا مگر می‌شود که بیش از دو سوم از زندگیت را صرف آرمانی کنی که اینک با چشم خویش، زخم‌های بی‌پایان، سوختن و آب رفتنش را ببینی و آنگاه از بهار و طرب هم بنویسی؟
    و البته چرا که نه؟
    درست است که حالا که دارد بهار می‌شود، هامون و جازموریان و بختگان و طشک و کافتر و مهارلو و ارژن و پریشان و گاوخونی و هورالعظیم و ارومیه و قره‌قشلاق و ... بهاری نیستند؛
    درست است که حالا که دارد بهار می‌شود، 18 میلیون اصله از بلوط‌های زاگرس و یک میلیون نفر از نخل‌های بهمن‌شیر، دیگر هرگز هیچ بهاری را نمی‌بینند؛
    و درست است که حالا که دارد بهار می‌شود، سایه‌ی سنگین گرد و غبار، مردمان دیار زرخیز خوزستان را رها نمی‌کند ...
    اما، هیچ بهار دیگری را چون بهار 1394 نمی‌توان سراغ گرفت که مدیران فردای مملکت را بر روی میز و نیمکت‌هایی نشانده باشد که عشق به طبیعت را خودانگیخته و تجربی در دل مدارس طبیعت بیاموزند.
    و این چشم‌انداز روشن آینده است. چرا که اگر می‌پذیریم، نادرایتی انسانی، سبب‌ساز روزگار فلاکت‌زده‌ی امروز طبیعت وطن است، آنگاه آشکار است که با درایت انسانی و برخورداری از سوادی محیط زیستی در نزد ایرانیان، می‌توان همچنان به لبخند آینده امیدوار ماند.

درج نظر