هفته‌ی گذشته یکی از دوستانم را دیدم که به تازگی از  کره جنوبی بازگشته بود. گفتم: عکس‌العمل آنها در مواجهه با خبر شکست تیم فوتبال‌شان از ما چه بود؟ گفت: من اصلاً خبر نداشتم که تیم ما با کره‌ جنوبی بازی دارد و سرگرم تهیه متن سخنرانی‌ام بودم؛ اما صبح روز بعد از بازی، وقتی که وارد سالن کنفرانس شدم، دیدم همه به افتخار من دست می‌زنند و گل می‌دهند و تبریک می‌گویند! و تازه آن زمان بود که دریافتم: ایران برده است ...
    و من دریافتم که در حقیقت آنها برده‌اند؛ آنهایی که در ورزشگاه آزادی هم آن حرکت شریف و مسئولیت‌شناسانه را انجام دادند و در پایتخت خود - سئول - نیز، پس از شکست تیم محبوب‌شان، با یک ایرانی آن‌گونه مؤدبانه و مهربانانه برخورد کرده و به او تبریک گفتند.
    داشتم فکر می‌کردم که اگر وضعیت برعکس بود، ما چه پژواکی نشان می‌دادیم که یاد تیتر نخست برخی از روزنامه‌های ورزشی خودمان در فردای روز پیروزی افتادم که چگونه نوشته بودند: "تیر کاپیتان جواد در قلب یاران جومونگ!"

    راستی چرا اینگونه شدیم؟ و چرا آن گونه که شایسته است، رهبران و سیاستگزاران جامعه متوجه این خشم و کینه و تحریم لبخند جامعه نیستند؟ خشمی که می‌تواند بنیان‌ها و شالوده‌ی نظام اجتماعی را بلرزاند و خود بارزترین شاخص تشدید فرآیندی ویران‌گر باشد که من آن را "بیابان‌زایی انسانی" می‌نامم و پیش‌تر هم در همین تارنما بارها در موردش نوشته‌ام.

    اینک می‌خواهم از همان گل‌هایی شروع کنم که شهروندان سئول، به هموطن ما دادند تا شهد شیرین گلی که تیم فوتبال ما توسط جواد نکونام به آنها زد را کامل کنند؛ اما در حقیقت، گل واقعی را ما خوردیم! نخوردیم؟