این تصویر صفحه نخست فرهیختگان است!
فرهیختگان، نام روزنامهای است که ظاهراً توسط دانشگاه آزاد اسلامی حمایت مالی میشود و بیشترین دایرهی نفوذ و مخاطبانش را هم در بین دانشجویان و اساتید دانشگاهی دیده است. از همین رو، نام فرهیختگان را بر روی خود نهاده تا از همان ابتدا تکلیف خود را با مخاطب عام روشن کرده و نشان دهد که به قواعد بازی در حوزهی ژورنالیسم زرد – عامدانه – پایبند نیست. با همین رویکرد هم بیش از هزار شماره تاکنون منتشر کرده و خوشبختانه دوام آورده است.
با این وجود تا همین اواخر، سهم جستارها، تحلیلها، مصاحبهها و خبرهای محیط زیستیاش به هیچ عنوان با جایگاه دانشگاهی که برای خود برگزیده بود، تطابق نداشت. هرچند هنوز هم این روزنامه مثل دیگر روزنامههای کشور، فاقد یک صفحه ثابت محیط زیستی در طول هفته است و برخوردار از یک تیم متخصص و کارآمد، شامل خبرنگار، کارشناس و مترجم در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی نیست. در حالی که وابسته به دانشگاهی است که بیشترین دانشجو و فارغالتحصیل در حوزههای یاد شده را در طول دو دههی اخیر تربیت کرده و میکند. اینها مواردی است که اخیراً طی یک مصاحبه مفصل با فرهیختگان در میان نهادهام که البته بخش عمدهای از آن، هنوز منتشر نشده است.
در عین حال، اختصاص بیشترین سهم از صفحهی اوّل یک روزنامه به یک موضوع محیط زیستی، چیزی نیست که ستایش و احترام من و دیگر فعالان این حوزه را برنیانگیزد و آرزو نکند که این رویه ادامه یابد؛ رخدادی که تاکنون چند بار در روزنامه همشهری و ایران و ... هم تکرار شده است. حتا اخیراً خبردار شدهام که روزنامه ایران تصمیم گرفته تا به صورت ثابت یک صفحه از روزنامه را در تمام روزهای هفته به موضوع محیط زیست اختصاص دهد که امیدوارم این، یک شگرد تبلیغاتی یا انتخاباتی صرف نباشد و این رویه نه تنها در ایران که در دیگر روزنامههای کشور هم ادامه یابد. به ویژه توجه صدرالدین علیپور و هادی حیدرزاده و محمّدباقر قالیباف را به این نکته جلب میکنم که هر سه نفر میدانند که این درخواست را تاکنون چندین بار به صورت مستقیم و رودررو با ایشان طرح کرده و خواهان وجود یک صفحه محیط زیستی ثابت در پرشمارگانترین روزنامه کشور – همشهری – بودهام؛ درخواستی که همچنان و ظاهراً تحت بررسی مشغول خاک خوردن است! نیست؟
به هر حال، گفتگوی مفصل هیأت تحریریه روزنامه فرهیختگان با فتحالله امیری، کارگردان سختکوش در جستجوی پلنگ ایرانی و نگارنده را میتوانید در صفحات شش و یازده از شماره 1087 (نهم اردیبهشت 1392) بخوانید؛ گفتگویی که تبدیل شد به مرثیهای برای حیات وحش ایران و به صفحه نخست فرهیختگان هم راه یافت.
فرهیختگان/آرمین منتظری: پخش فیلم «در جستوجوی پلنگ ایرانی» ساخته فتحالله امیری از تلویزیون و موفقیتهای این فیلم در جذب مخاطب، ما را بر آن داشت تا سراغ او برویم و با او درخصوص چگونگی ساخت فیلمش گفتوگو کنیم.
علاوهبر این بهتر دیدیم که از یک کارشناس دلسوز محیطزیست هم برای شرکت در این گفتوگو دعوت کنیم. محمد درویش را بسیار مناسب دیدیم؛ مردی که تقریبا تمام زندگیاش را وقف حفاظت از محیطزیست این سرزمین کرده است. وقتی سخن آغاز شد، دیدیم مساله خیلی فراتر از فیلم امیری و پلنگ ایرانی است که در معرض خطر جدی قرار دارد. مساله ما، مساله کل محیطزیست است. به قول درویش اگر پلنگ حالش خوب نیست یعنی حال محیطزیست ما خوب نیست. فتحالله امیری، فیلمساز دلسوزی که به گفته خودش دغدغههای زیستمحیطیاش باعث شده مستندسازی در این حوزه را آغاز کند نیز با نظر درویش موافق بود. خلاصه اینکه آنچه حاصل نزدیک به دو ساعت و نیم گفتوگو با فتحالله امیری و محمد درویش است، درددلهای دو دلسوخته محیطزیست درباره جفاها و تخریبهایی است که بر حیاتوحش و زیستبوم این سرزمین روا داشته شده است. درویش وقتی سخن میگفت، از لحن او و تن صدایش میتوانستی شدت اندوهش را از وضعیت فعلی محیطزیست کشور دریابی. وقتی درویش داستان کشته شدن یوز سمنانی از زبان پسربچه ۱۲ ساله را تعریف میکرد میتوانستی حلقه زدن اشک در چشمان امیری را ببینی که به سرنوشت این یوز تنها میگریست. این گفتوگو قرار بود درباره پلنگ و فیلم در جستوجوی پلنگ ایرانی باشد اما به مرثیهای برای حیاتوحش مظلوم کشور تبدیل شد.
آقای امیری ساخت فیلم در جستوجوی پلنگ ایرانی خیلی سخت بود؟
امیری: قطعا. ساخت فیلم تاثیرگذار خیلی سخت است.
سختترین بخش کار کجاست؟
امیری: به نظرم سختترین بخش کار تفکری است که قرار است پشت کار باشد؛ ایدهای که میخواهید پشت کار باشد تا کار تاثیرگذار باشد. اجرای کار برای ما زیاد سخت نبود. البته قطعا بودجه هم مهم است. ساخت چنین فیلم مستندی حداقل یک سال زمان میبرد که نسبت به مستندهای دیگری که در سازمان صدا و سیما تولید میشود، قابل مقایسه نیست.
برای ساخت فیلم چقدر وقت گذاشتید؟
امیری: ما حدود شش سال ناپیوسته وقت گذاشتیم. یک سال قبل از اینکه فیلم را آغاز کنیم، تحقیقاتش را آغاز کردیم. بعد از آن، سالی ۲۰ روز میرفتیم برای فیلم گرفتن. دو سال آخر البته بیشتر وقت گذاشتیم.
بودجه فیلم شخصی بود؟
امیری: تا سال چهارم بودجه فیلم شخصی بود. خود من هزینهاش را دادم. بعد از اینکه توانستیم از پلنگ فیلم بگیریم، طرح تصویب شد. تا خیالمان از تصویرها راحت نشده بود، تصویبش نکردیم. باقی کارهایمان هم اینطوری است. ایدهای داریم. تا یک جایی پیش میرویم که مطمئن شویم سختترین پلانها را گرفتهایم. باقی کار دیگر راحت است. بعد از آن برای تصویب طرح اقدام میکنیم.
آقای درویش الان هیچ سازمانی وجود ندارد که برای کسانی که پروژه چنین فیلمهایی را دارند تسهیلات قائل شود و پشتیبانی مالی کند؟
درویش: ظاهرا وجود دارد. معاونت آموزش و پژوهش در سازمان حفاظت محیطزیست، معاونت طرح و بودجه، سازمان جنگلها و مراتع و حتی سازمان تبلیغات اسلامی و بنیاد فارابی هستند. ولی در حقیقت بستگی دارد به اینکه رابطه فیلمساز با آن سازمان چطور باشد. اینطور نیست که چارت مشخصی باشد و وظیفه بر دوش آن سازمان باشد که اگر سالی سه فیلم مستند تولید نکند، زیر سوال برود. در برنامههایشان پیشبینی نشده است. همین مساله سبب میشود ساختن فیلم در این سازمانها خیلی سلیقهای باشد.
در مورد گونههای خاص جانوری مثل پلنگ این نهادها چقدر خطر میکنند و سرمایه میگذارند؟ چون اگر کسی بخواهد از گونههای خاص گیاهی در جنگل گلستان فیلم بسازد، به مراتب آسانتر از ساخت فیلم درباره پلنگ است.
درویش: وقتی سوژه در دسترس بیشتر باشد، جذابیتش هم بیشتر است ولی متاسفانه این مساله رایج است که ما هنوز در وظایف سازمانی منابع طبیعی و محیطزیست این ایده را وارد نکردیم که از مهمترین کارهایی که میتواند به ظرفیتسازی در حوزه محیطزیست کمک کند و حساسیت مردم را نسبت به محیطزیست افزایش دهد، اتفاقا ارائه کارهای جذاب تصویری است. این کار خیلی بیشتر از برگزاری چندین همایش و ارائه چندین جلد ژورنال و کتاب میتواند موثر باشد. همین فیلم آقای امیری را در سالن سینما دیدم. اکثر مردمی که در سالن بودند، بعد از پایان فیلم چشمشان خیس بود. حالا شما ساعتها درباره پلنگ بنویسید. چقدر تاثیر دارد؟ هر چقدر بگویید که اگر پلنگ نباشد یعنی حال حیات وحش ایران خوب نیست، اگر پلنگ نباشد یعنی وضعیت علفخوارها خوب نیست، اگر وضعیت علفخوارها خوب نباشد یعنی وضعیت پوشش گیاهی خوب نیست، وضعیت پوشش گیاهی که خوب نباشد یعنی کیفیت آب و خاک خوب نیست. و این یعنی پایداری اکولوژیکی خوب نیست. بنابراین اگر حال پلنگ یا یوز خوب باشد یعنی حال طبیعت ایران خوب است. همه اینها را در این فیلم میتوانید ببینید و خیلی موثرتر و مهمتر اینکه چون با چشم میبینید، خاطره بیشتری در ذهنتان میماند.
امیری: من در ادامه بحث آقای دکتر بگویم که هزار مقاله و کتاب هم نوشته بشود به نظر من یکیاش هم به دست آن بومیانی که در ارتباط با پلنگ هستند، نمیرسد. و اگر هم برسد، خوانده نمیشود. یک چوپان نمیآید یک مقاله درباره پلنگ را بخواند. این فیلم اما وقتی که پخش شد، خود من هم فکر نمیکردم این اتفاق بیفتد. خیلیها بعد از دیدن این فیلم آمدند و گفتند آقا ما دیگر شکار را کنار گذاشتیم. به من گفتند آقا بیا یک مصاحبه با اینها بگیر. حدود ۲۰ نفر آمدند و گفتند که آقا ما دیگر اصلا شکار نمیکنیم. میگفتند ما نمیدانستیم که وضعیت پلنگ در ایران اینقدر بد است. بهتر از این آن بود که هر شکارچی متخلفی دیگری هم که وارد منطقه میشد، مردم روستا تبدیل به مخبر شده بودند و به سرعت خبر میدادند که یک شکارچی متخلف وارد منطقه شده است. برای خود من این خیلی خوب بود.
چند روز پیش این فیلم برای نودمینبار از شبکه مستند پخش شد. دوستان من شاکی شده بودند که اگر امکان دارد بگویید دیگر پخش نکنند که خیلی لوث شده است. من رفتم شبکه مستند و به دوستان گفتم چرا پخش میکنید؟ گفتند به دلیل بازخوردی که این فیلم دارد، پخش میکنیم. یکسری تماس تلفنی برای من پخش کردند که من یکی از این تلفنها را ضبط کردم و با خود آوردم.
(پخش تماس تلفنی از موبایل فتحالله امیری، صدای یک خانم): سلام خسته نباشید. دیشب همین موقعها فیلم پلنگ ایرانی را پخش کردید. ما نشستیم نگاه کردیم با ذوق و شوق. یکدفعه نشون دادید که پلنگه رو با بچههاش کشتند. اینقدر خانوادگی ناراحت شدیم. دو تا پسر دارم. خیلی ناراحت شدند. پسر کوچکم میگفت مامان من میخوام برم شکارچیها رو بکشم. خیلی اعصابمون خرد شد.
شما منطقهای که رفتید سمت چالوس بود؟
امیری: بله. سمت کجور چالوس.
شانس این را میدادید که آنجا راحتتر بتوانید پلنگ را پیدا کنید؟
امیری: ما بعد از حدودا سه سال روی پلنگ متمرکز شدیم. اول میخواستیم درخصوص خرس و مرال فیلم بسازیم. اما بعد متمرکز شدیم روی پلنگ. گفتیم فیلمی بسازیم که سختیهای دیدن یک پلنگ را تصویر کند. میخواستیم فیلمی تاثیرگذار بسازیم و همین باعث شد که فیلم عوض شد.
الان پراکندگی سرزمینی پلنگ چگونه است؟
درویش: پلنگها بیشتر در مناطق کوهستانی هستند و در بیشتر مناطق کوهستانی کشور هم دیده میشوند. خوشبختانه فعلا در خطر انقراض نیستند اما با توجه به شمار علفخواران که بهشدت در حال کاهش است و آمارهای غیررسمی میگویند شمار علفخواران به ۱۱۱ هزار راس رسیده است، پلنگها هم که از این علفخواران تغذیه میکنند، در خطر قرار دارند. در صورتی که زمانی تنها در مناطق حفاظتشدهای نظیر ارژن و پریشان ۲۰۰ هزار راس کل و بز داشتیم. وقتی شمار علفخواران که غذای اصلی گربهسانان کشورند، کاهش پیدا میکند مشخص است که وضعیت گربهسانان در معرض خطر است و اتفاقی که برای پلنگ تربتجامی افتاد و چند وقت پیش رفت روی دکل برق یک اتفاقا تراژیک سمبولیک است که دورنمای زندگی این گربهسان کشور را نشان میدهد.
الان بیشتر تلفاتی که درخصوص پلنگ داریم، کار شکارچیهای غیرمجاز است یا بومیان منطقه؟
امیری: بیشتر گلهداران هستند و برخی از بومیها و روستاییانی که ممکن است با پلنگ مواجه شوند.
ولی یک مساله هم وجود دارد. از این جهت که من خودم مدت زمانی با کوهستان مانوس بودهام و البته در فیلم آقای امیری میشود این مساله را دید. بومیها احترام خاصی برای پلنگ قائل هستند. مثل اینکه این حیوان جزئی از فرهنگ فولکلور آنهاست. چه اتفاقی میافتد که به سمت کشتن پلنگ میروند؟
درویش: بستگی دارد که از چه بومیای صحبت میکنید. آن کسی که معیشتش به مرگ پلنگ وابسته است و پلنگ را بهعنوان یک تهدید میبیند، یعنی گله گوسفند و بزش برایش خیلی مهم است، به راحتی شکارچی اجیر میکند تا از شر پلنگ خلاص شود. قصه پلنگ تربتجامی دقیقا همین است. با قاتلش صحبت کردند. میگفت: به من گفتند یک حیوانی به گله زده است. من دویدم و دیدم حیوانی است که چشمانش میدرخشد. اینقدر به آن شلیک کردم تا مرد. اصلا فکر نکردم این حیوان چیست. فقط میخواستم مالم، جانم و گلهام را حفظ کنم.
شما این کار را طبیعی میدانید یا غیرطبیعی؟ اگر یک بومی این کار را نکند چه کار باید بکند؟
درویش: در همه جای دنیا تمهیداتی وجود دارد تا گونههایی مثل پلنگ تحت حفاظت قرار بگیرند. این هم جزو وظایف حاکمیتی است. در همه جای دنیا اگر این گونهها به مایملک خصوصی آدمها یا گلهها تعرض کنند دولتها موظف هستند خسارت بپردازند. ولی آن گلهدار نباید تلافی بکند. الان در کشور خودمان هم قانون وجود دارد که میگوید گلهدار میتواند برود به سازمان حفاظت محیطزیست شکایت کند. نیروی انتظامی صورتجلسه میکند و به تعداد دامی که کشته شده، دولت باید خسارت بپردازد. این کار را گلهداران میکنند اما اینقدر این شکایات در چنبره بوروکراسی گیر میکنند که گلهداران خسته میشوند. اگر این کار به سرعت انجام شود و گلهدار مطمئن باشد که خسارتش را دریافت میکند و اگر سازمان محیطزیست به وظیفه خودش درست عمل کند خیلی از تخاصمات به وجود نمیآید.
در حوزه جنگل هم این مشکل را داشتیم. روی روستاییان بسیار کار میکردیم که از چوب جنگل برای نیازهای گرمایشی خودشان استفاده نکنند. روستاییان میگفتند خب ما چه کنیم. سوخت جایگزینی نداریم. بعد صحبت کردیم که با تمهیدات ارزانقیمتی به آنها نفت و گاز مایع برسانیم و ما شاهد بودیم که به طرزچشمگیری تخریب جنگلها کاهش یافت.
برداشت کلی این است که حضور بومیان در جنگلها هم به جنگلها آسیب میرساند و هم به حیات وحش. اگر طبق طرح سازمان مراتع و جنگلداری بومیان از جنگلها خارج شوند، اقتصاد مرتعداری چه میشود؟
درویش: الان یکی از بحرانهایی که ما داریم، این است که میزان دامی که در مراتع ما هست، چندین برابر ظرفیت پذیرش مراتع است. به همین دلیل هم هست که دچار فقر پوششی مراتع و برهنگی سرزمین شدهایم و فرسایش خاک افزایش یافته است. در عین حال دولت خیلی تلاش میکند دامداریها را صنعتی و این دامها را از حریم محیطهای جنگلی خارج کند. حضور دام و سگهای گله در جنگلها موجب میشود امنیت روانی زیستمندان جنگل از جمله سنجابها کاهش پیدا کند. سنجابها از مهمترین عوامل زادآوری طبیعی جنگلها، بهخصوص بلوطها هستند. این سنجابها دانههای بلوط را میبرند در دل خاک دفن میکنند به امید اینکه روزی برگردند و آن را بخورند. اما خوشبختانه یادشان میرود که بلوط کجاست و این دانه بلوط همان جا سبز میشود. در زاگرس این اتفاق زیاد میافتد. ورود دام به جنگلها تعداد سنجابها را به طرز چشمگیری کم کرده و به این ضرر جنگل است و الان ما با مشکلی به نام پیر شدن جنگلها مواجه هستیم. اگر همه چیز به قاعده باشد، هیچ مشکلی پیش نمیآید. به مراتب مرتعی که در آن دام هست، شادابتر از مرتعی است که دامی در آن نیست. پس هیچ کسی به دنبال این نیست که دام را از منابع طبیعی حذف کند. ولی دنبال این هستیم که قانونمندی و تناسبی بین ظرفیت اکولوژیکی سرزمین و میزان دامی که به آن وارد میشود، به وجود آید.
برگردیم به فیلم. اتفاقات بینالمللیای هم برای فیلم شما افتاد؟
امیری: بله. در جشنوارهای در بوستون دوم شد.
درویش: این فیلم نکتهای دارد. این فیلم خیلی مستند نبود بلکه تقریبا داستانی بود. از نظر دراماتیکی تماشاچی را با خودش درگیر میکرد. داستان قابل لمسی داشت.
مثل فیلم رژهپنگوئنها که آدم با شخصیت پنگوئنها ارتباط برقرار میکرد.
درویش: دقیقا. این حس تعلیقی است که اینها چند سال میروند و میآیند ولی پلنگ را نمیبینند...
تا نیم ساعت اول فیلم هیچ عکسی از پلنگ نشان داده نشد. روند داستان در ذهنتان بود یا اینکه حین کار به آن رسیدید؟
امیری: قطعا حین کار به آن رسیدیم. بعد از اینکه قرار شد این کار تاثیرگذار باشد، فکر کردیم چه چیزی باعث تاثیرگذاری میشود. اگر ما تمام زندگی پلنگ را نشان میدادیم، اینقدر تاثیرگذار نبود. اگر مردم میدیدند، میگفتند چقدر خوب است. چقدر خوب شکار میکند ولی نمیدانستند که وضعیتش دارد بحرانی میشود.
برای تاثیرگذار بودن یک راه این بود که بگوییم این حیوان خیلی کم است. برای اینکه این را نشان بدهیم. باید پلنگ را در فیلم کم نشان میدادیم. ما حدود یک ساعت تصویر از پلنگ داشتیم. ولی آیا باید نشان میدادیم؟ یک ساعت فیلم از پلنگ نشان بدهیم و بعد بگوییم این حیوان خیلی کمتعداد است! این نقض غرض بود. فیلم هم دقیقا داستان داشت. یکی از راههای تاثیرگذاری این بود که فضای فیلم را به سمتی ببریم که بگوییم این پلنگ توله دارد. ما در فیلم گفتیم به دنبال پلنگی هستیم که ماده باشد و بچه داشته باشد که نماد زایش در البرز است. اما در فیلم اول یک پلنگ نر میبینیم. بعد یک ماده باردار، بعد از دو سال دوباره یک پلنگ ماده میبینیم که باز با توله نیست یعنی مدام در فیلم مطرح میشود که پس تولهها کجا هستند و زمانی پلنگ را با تولههایش نشان میدهیم که کشته شده است. البته اصل صداقت را در فیلم رعایت کردیم. این اتفاقها همهاش افتاده بود. ما هیچوقت مادهپلنگ و تولههایش را ندیدیم.
یک مساله مهم در ساخت این فیلمها تجهیزات است. آن موقع که شما فیلم را شروع کردید مسلما این تجهیزات نبود. برای تامین تجهیزات چه کردید؟
امیری: سال ۸۶ که ما این کار را شروع کردیم، نصف بودجه را از انجمن یوزپلنگ ایرانی گرفتیم. من هم نصف باقی را دادم. یک دوربین XL۲ گرفتیم. یک سهپایه هم از شبکه ۲ قرض گرفتیم یعنی کل دارایی ما سه تا چهار میلیون تومان بود که صبح روز بعد رفتیم برای ساخت فیلم.
اگر شما پلنگ را آن طرف دره میدیدید، میتوانستید از آن فیلم بگیرید. لنز خوب داشتید؟
امیری: ما سال اول تا بیست متری خرس هم رفتیم که نزدیک بود کار دست خودمان بدهیم. همان خرسی که شما در فیلم میبینید با چشم دیده نمیشد؛ با دوربین شکاری هم به سختی دیده میشد. اما ما به راحتی از آن تصویر گرفتیم.
همکاری بومیها با شما چطور بود؟ رابطه خوبی با شما داشتند؟
امیری: با بومیها رابطه غیرمستقیم داشتیم و از طریق محیطبانها با هم ارتباط داشتیم.
چقدر احتمال میدادید که نتوانید از پلنگ فیلم بگیرید؟ شبی که از پلنگ بالای لاشه گاو فیلم گرفتید، یک شب دوربین گذاشتید یا چند شب؟
امیری: به دفعات متعدد دوربین گذاشتیم یعنی شاید چهلبار دوربین گذاشتیم.
در فیلم اینطور القا میشود که شما یک شب دوربین گذاشتید و پلنگ همان شب هم آمد بالای لاشه.
امیری: بله. در واقع اگر میخواستیم شکستهایمان را نشان بدهیم، فیلم خیلی طولانی میشد. ولی ما شاید چهل بار تلاش ناموفق داشتیم. پلنگ بعد از پنج یا ۱۰ شب بالای لاشه آمد. چون متاسفانه بچههایی که دوربین را گذاشته بودند تایم دوربین را تنظیم نکرده بودند، زیرا آن مکان جای وحشتناکی بود و اینها ترسیده بودند و عجله کرده بودند. همان شبی که بالای لاشه از پلنگ فیلم گرفته بودیم، مرتضی اسلامی، باقر نظامی و محمدصادق فرهادنیا رفتند دوربین را بیاورند و من خانه مانده بودم. درگیر تدوین بودم. ساعت ۲ شب زنگ زدند و پشت تلفن از خوشحالی داد میزدند. آن زمان دوربین نبود از خوشحالی آنها فیلم بگیرد. از خوشحالی گریه کردند.
درویش: آن لحظه یک لحظه بهیادماندنی فیلم هم هست. در سینما هم مردم به اندازه همان بچهها شادی کردند. نیاز مردم ما قصهگویی است. قصهگویی است که میتواند مردم را جذب کند. رمز موفقیت فیلم امیری هم همین است. ما فیلمهای مستند خوب کم نداریم. اما این ماندگاری که فیلم امیری دارد را ندارند.
سوالی که مردم میکنند این است چرا این فیلمساز از شکار پلنگ یا خرس و گرگ فیلم نگرفته است؟
امیری: پاسخ این است که مردم معمولا مستندهای ایرانی را با مستندهای خارجی مقایسه میکنند. برای مثال در آفریقا وقتی شما وارد پارکهای ملی میشوید، این پارکها مملو از چرنده و درنده و پرنده است. به راحتی میتوانید فیلم بگیرید. اما در ایران آنقدر تعداد حیوانات کم است که نمیتوان به راحتی فیلم گرفت. به عنوان مثال در کل ایران حدود ۵۰ تا ۷۰ یوزپلنگ داریم. دیدن این حیوانات به خودی خود سخت است چه رسد به اینکه از لحظه شکار کردن آنها فیلم بگیریم.
درویش: بحث کمشدن گونههای جانوری در کشور مطرح شد و من باید این نکته را بگویم که در سه مقطع، حیاتوحش ایران بهشدت در معرض آسیب قرار گرفت. زمانی فردوسی میگفت: «دریغ است از ایران که ویران شود/ کنام پلنگان و شیران شود» یعنی فردوسی شناسه ویرانی یک سرزمین را در این میدانست که آن سرزمین آشیان پلنگان و شیران بشود. اینقدر که این حیوانات در کشور زیاد بودند. حالا دقیقا برعکس است. حالا شاخصی داریم در محیطزیست که به آن HDI (شاخص سرزمین شاد) میگوییم. این شاخص میگوید که سرزمینی مردم شادتری دارد که آن مردم در طبیعتی زندگی کنند که توان زیستی آن بیشتر باشد و امنیت روانی زیستمندان جانوری و گیاهیاش بیشتر باشد یعنی در این طبیعت یک یوز یا پلنگ یا خرس و گرگ به راحتی بتوانند زندگی کنند. اتفاقا در این سرزمین است که میتوانیم بگوییم مردم شادتر هستند.
اولین موج کشتار در کشور از زمان ناصرالدینشاه آغاز شد، وقتی که آن تفنگچیها از فرنگ وارد کشور شدند و شکارگاههای سلطنتی ایجاد شد. فاجعه آنقدر شدید بود که الان میگویند که دلیلی که باعث میشود ما گونههای جانوریمان را از دست دهیم شکار بیرویه نیست بلکه توسعه صنعتی و در نتیجه تخریب زیستگاه و آلودگی منابع آب، خاک و هواست. اما فکر کنید که ما ببر مازندران و شیر ارژن را زمانی از دست دادیم که اساسا توسعه صنعتی در این مملکت اتفاق نیفتاده بود. ببینید که چه کشتار سازمانیافتهای انجام شد، تا اینها منقرض شدند. در آن زمان همه زیستگاهها و تالابهای ما سرحال بودند. دومین موج در جنگ جهانی دوم بود که به طرز وحشتناکی حیاتوحش ایران قلع و قمع شد. اگر کتاب خاطرات اسکندر فیروز را بخوانید با توصیف صحنههای غمانگیزی از قلع و قمع وحشیانه حیاتوحش ایران توسط سپاه روس در شمال مواجه میشوید. درواقع سپاه روس غذای لشکریان خود را از حیاتوحش ایران تامین میکرد؛ سپاه انگلیس و آلمان در جنوب هم همینطور.
حالا فیلمی مثل فیلم در جستوجوی پلنگ ایرانی ساخته شده که خیلی هم تاثیرگذار بوده است. این تاثیر احساسی مسلما نمیتواند برای بلندمدت پایدار باشد. چه کار باید کرد تا این تاثیر درازمدت باشد؟
درویش: ما باید ارتباط بین متخصصان حوزه محیطزیست، هنرمندان و فیلمسازان را منسجمتر کنیم. برای نمونه میگویم فیلمی ساختهشده به نام «شکارچی» که تولید هالیوود است. داستان این فیلم درباره این است که دانشمندان گزارش کردهاند یکی از ببرهای تاسمانی هنوز زنده است. آنها برای اینکه بتوانند از ذخیره ژنتیکی این ببر استفاده کنند تا نسلش منقرض نشود یک شکارچی بسیار ماهر را اجیر کردند تا برود در فلان منطقه اروپا و این ببر را شکار کند. داستان این فیلم درباره مرارتهایی است که این شکارچی میکشد تا رد این ببر را پیدا کند و به آن برسد. جالب است بدانید با اینکه این شکارچی بسیار حرفهای بوده ولی این ببر همیشه یک قدم از این شکارچی جلوتر است و تمام این لحظات نشان داده میشود. ببر به شکارچی نشان میدهد این طعمهای که گذاشتهای را من فهمیدم و این هم پادزهرش، یعنی مخاطب میفهمد با چه حیوان هوشمندی طرف است. در صحنهای در آخر فیلم جایی که خلاصه شکارچی آشیان ببر را پیدا کرده و برایش کمین گذاشته، این ببر میبیند که شکارچی کجا کمین کرده است. ببر منتظر میماند تا اینکه این شکارچی به خواب میرود. ناگهان شکارچی بیدار میشود و این ببر است که بیدارش کرده. او میبیند که ببر مقابلش ایستاده و تکان نمیخورد و خیره به او نگاه میکند. این اتفاق چرا میافتد؟ خودتان را جای ببر بگذارید.
این حیوان کیلومترها در کیلومتر حرکت کرده بدون اینکه هیچ همنوعی از خودش ببیند. پیش خودش فکر میکند من حتما خطایی کردم که من را گوشهنشین کردهاند. خودتان را بگذارید جای او. همه امکانات زندگی و رفاهی را به شما دادهاند اما شما تنها هستید. کسی نیست که عاشقش بشوید. کسی نیست که با او درد دل کنید. این دیگر زندگی نیست، جهنم است. معلوم است که در این شرایط هر کسی آرزوی مرگ میکند. عین همین زندگی را ببر مازندران در روزهای آخر داشته است. کیلومترها رفته و هیچ کسی مثل خودش را پیدا نکرده است. یا آن شیر یال کوتاه چه حالی در روزهای آخر داشتهاند. اینها سوژههایی هستند که فیلمسازان ما خیلی میتوانند روی آنها مانور دهند. این سوژهها خیلی اثرگذارند. نشان دهیم که وقتی میگوییم مرگ تنوعزیستی یعنی چی؟ ما در سینمای حوزه محیطزیستمان اینها را کم داریم؛ جذابیتهایی که بتواند به مخاطب تلنگر بزند و ارزش میراث طبیعی را برای مخاطب کاملا قابل لمس کند.
سازمانهایی باید باشند که این اطلاعات را روغنکاری کرده و حمایت کنند. ما در بالاترین سطح سازمان حفاظت محیطزیست یا منابع طبیعی هنوز مدیرانی که ارزش فیلم داستانی یا مستند را برای رسیدن به اهداف سازمانیشان بدانند، نداریم. آنها هنوز فکر میکنند بهترین عملکرد این است که دو همایش بگذارند یا چهار محیطبان بیشتر استخدام کنند. نیامدیم به این سمت که چه کنیم ایرانیها محیطبان شوند. ما باید به این سمت برویم که همه ایرانیها محیطبان شوند. شما به انیمیشن شیرشاه نگاه کنید. این فیلم داستان حیواناتی است که قرار است در منطقه زیستیشان سدی ساخته شود و اگر این سد ساخته شود، زیستگاهشان زیر آب میرود. پسر من به مدرسهای میرود که درس محیطزیست دارند. چند وقت پیش یک فعال محیطزیست به مدرسه پسرم رفت و در آنجا از بچهها سوال کرد چه کنیم تا محیطزیستمان آسیب نبیند. یکی از بچهها بلند شد و گفت: «الکی سد نسازیم». خب مسلما این فیلم در ذهنش بوده که چنین جوابی داده. ما چند انیمیشن داریم که به این مسائل پرداخته باشد؟
اساسا خوب است که فیلمسازان خارجی بیایند درباره حیاتوحش ایران فیلم بسازند یا بد است؟
امیری: تاثیرگذار است، چون فرصت پخش جهانی دارد. مثلا ۱۰ سال است که محققان ما توی سرشان میزنند که آقا این سمندر لرستانی در حال انقراض است، کاری کنید. اما هیچ اتفاقی نیفتاد. ولی وقتی فقط یک گزارش از شبکههای بیگانه در این خصوص پخش شد که سمندر لرستانی در حال انقراض است، روز بعد هیاهویی به پا شد و چند مورد انجیاو شکل گرفت. به نظر من تاثیرگذار است.
هدف شما از فیلم مستند ساختن چیست؟ غایت هدف شما چیست؟
امیری: من فکر میکنم وظیفه من در ساخت فیلم مستند این است که فیلمی بسازم که تاثیرگذار باشد تا به حفاظت محیطزیست کمک کند.
درویش: اما به نظر من وظیفه تو در ساخت فیلم در مرحله اول این است که فیلمی بسازی که دیده شود. ممکن است فیلمی که ساخته شود کلی پیامهای زیبای زیستمحیطی داشته باشد اما جذابیت لازم را نداشته باشد و دیده نشود. اولین دردی که سینمای مستند ما دارد، جذاب نبودن است. فیلم تو به این دلیل که جذاب بود مردم پایش نشستند و بعد پیامش را گرفتند.
باید طوری فیلم بسازیم که بیننده جذب شود و فیلم را ببیند. مضامین جذاب بسیار زیاد است. برای مثال در حال حاضر ما با بزرگترین فروچالههای دنیا در کبوترآهنگ همدان مواجه هستیم. در اثر برداشت بیرویه از سفرههای آب زیرزمینی ناگهان یک منطقهای نشست میکند. وقتی رفتم و با مردم منطقه صحبت کردم آنها گفتند آقای مهندس از بس که ربا و دروغ زیاد شده این سرزمین ما نفرین شده. گفتم چه میگویید شما. اینقدر موتور پمپ اینجا زده شده که این منطقه به این روز افتاده. نیروگاه حرارتی شهید مفتح هم که در آن منطقه احداث شده یکی از مهمترین دلایل این اتفاق است و نشست زمین سبب شده آبادیها به تدریج متروکه شود. میتوان از زندگی یکی از آدمهای این منطقه فیلم ساخت. از داستان آنها و ترک خوردن زمین و این بلایی که بر سر مردم منطقه آمده است. این منطقه به این روز افتاده و آنوقت آقای خرم استاندار همدان با افتخار میگوید: «قرار نبود این نیروگاه در استان همدان ساخته شود اما من با نمایندههای مجلس لابی کردم که برای افزایش آمار اشتغال استان این نیروگاه در این منطقه ساخته شود». غافل از اینکه این نیروگاه برای خنک کردن سامانهاش نیاز به آب دائم دارد. عین همین نیروگاه را در کنار دریاچه پریشان هم ساختند که آن دریاچه هم خشک شد.
یا اینکه در بجنورد فرودگاه ساختند بعد فهمیدند که جانمایی فرودگاه غلط است و امکان سقوط هواپیما وجود دارد. فکر میکنید چه کار کردند؟ کوه را بریدند. کوه باباموسی را بریدند. بزرگترین انتقال و جابهجایی خاک در کره زمین در همین منطقه اتفاق افتاد. بعد همان موقع مردم برلین آمدند از مالیات خودشان پول گذاشتند تا شهرداری یک کوه مصنوعی به ارتفاع هزار متر برایشان بسازد. چون برلین منطقهای است که کوه ندارد و همه آن دشت است. این سوژهها هم سوژههای نابی هستند که میتوانند فیلم شوند.
یا اینکه در نوشهر ۱۱ هزار و ۲۲۲ اصله درخت قطع میشود تا از داخل باغ اکولوژی نوشهر جاده کشیده شود. باغی که قدیمیترین باغ اکولوژیکی کشور است. صدا هم از کسی در نمیآید! اما در اشتوتگارت میخواهند ۳۰۰ اصله درخت را برای یک پروژه هفت میلیاردی قطع کنند مردم پنج سال جلوی این پروژه ایستادند. اما متاسفانه مردم ما هنوز به این مسائل توجهی ندارند.
آقای دکتر فکر نمیکنید انتظار شما از مردم ما
غیر منطقی است.
درویش: درست است. اما ما نباید همه تقصیرها را به گردن دولت بیندازیم و خودمان را مبرا کنیم. خود من الان دو سال است دارم تلاش میکنم تدریس درس محیطزیست را در مدارس ابتدایی همهگیر کنم. فکر میکنم اگر ما بتوانیم مدیرانی را پرورش دهیم که این مدیران در دوران کودکیشان درس محیطزیست خوانده باشند و همانطور که کلماتی مانند خداوند، مادر، پدر و عشق را میشنوند و به آنها سمپاتی دارند کلماتی مانند درخت، آب و خاک را هم بشنوند و نسبت به آن سمپاتی پیدا کنند، در آینده این همه مشکلاتی که الان داریم را نخواهیم داشت. مثلا چرا مدیری میآید و میگوید منابع طبیعی نباید سد راه توسعه شود.
من دنبال آن هستم که درس محیطزیست در دو هزار و ۴۰۰ مدرسه کشور به صورت آزمایشی تدریس شود. میخواهم بگویم فشار از سوی مردم و انجیاوها باید باشد که دولتها به وظایف خودشان در قبال محیطزیست عمل کنند. فشار افکار عمومی درخصوص دریاچه ارومیه جواب داد و مجبور شدند ۹۰۰ میلیون دلار برای احیای دریاچه ارومیه پول در نظر بگیرند. بنابراین انتظار از مردم بیجا نیست. همه باید دست به دست هم بدهیم. آقای امیری در حوزه کاری خودش در این فیلم خیلی موفق بود ولی ما هنوز راه بسیار داریم.
امیری: یکی از دغدغههایم همیشه این بوده که چرا در ایران فقط سالی دو یا سه فیلم مستند ساخته میشود چون من خیلی به فرهنگسازی معتقد هستم. معتقدم سازمان محیطزیست همانقدر که برای محیطبانش هزینه میکند باید درباره فرهنگسازی هم هزینه کند تا نسل بعد، همه محیطبان باشند.
آقای درویش الان اعلام شده که قرار است دوباره دو ببر از روسیه بگیریم و در عوض آن دو پلنگ بدهیم. نظر شما درخصوص این طرح چیست؟
درویش: میخواهیم چه بکنیم! این یوزپلنگ یا پلنگ یا ببر در راس هرم غذایی حیاتوحش هستند. وقتی این هرم خوب شکل میگیرد که پایههای آن درست باشد. وقتی مجموع علفخواران ما به ۱۱۱ هزار راس رسیده، چطور میخواهیم گربهسانی را وارد ایران بکنیم که روزی ۶۰ کیلو گوشت میخورد؟ نیست که بخورد. پس باید چه کرد؟ باید با یکی از این گلهداران قرارداد ببندی که روزی یک گوسفند برای ببر مهیا کند. صحبتی آقای محمدزاده رئیس سازمان محیطزیست کرده و گفته ایران اگر ببر را بیاورد میرود جزو ۱۲ کشوری که به صورت طبیعی ببر دارند. آقای محمدزاده هنوز نمیداند «طبیعی» یعنی چه؟ طبیعی این نیست که بیایید در یک منطقه سیم خاردار بکشید و ببر را در آن قرار دهید. چرا ما میگوییم یوز داریم چون یوز در زیستگاه طبیعیاش وجود دارد. تصور آقای محمدزاده تصور تقویت شده از ایجاد یک باغوحش است. روسیه از ما پلنگ میخواهد چون میخواهد این حیوان را در زیستگاه طبیعیاش رها کند و این زیستگاه طبیعی را دارد. اما ما نداریم. روسیه ۷۰۰ میلیون هکتار رویشگاه جنگلی دارد. ما در کل ۱۲ میلیون هکتار جنگل داریم. اصلا روسیه با ما قابل مقایسه نیست. در زمان محمدرضا شاه، شاه گفت مرتیکهها این پرچم شیر و خورشیدی که ما داریم شیرش کو؟ رفتند از هند چند قلاده شیر آوردند و در دشت ارژن رها کردند و بعد از مدتی هم جنازهایشان را جمع کردند. باید به این فکر کنیم که اگر ببر را بیاوریم چه باید بخورد. ما میخواهیم ببر داشته باشیم اما زمانی که این ببر زیستگاه داشته باشد. آوردن ببر به ایران مثل این است که شما بروید در ناصرخسرو سرشیر طلایی رنگ برای دوش حمامتان بخرید اما ناگهان یادتان بیفتد که ای بابا من که اصلا خانه ندارم. وجود ببر یعنی آخر طبیعت. یعنی اینکه اینجا در ایران وضعیت محیطزیست آنقدر خوب است که در آن ببر وجود دارد. پلنگهای ما همین حالا میروند روی دکل برق و خودکشی میکنند، آنوقت در چنین محیطزیستی ببر میخواهیم چه کار؟ این موضوع نشان میدهد آن کسی که در راس هرم محیطزیست کشور است تا چه اندازه با ملاحظات محیطزیستی بیگانه است.
محیطزیست ما آنقدر تخریب شده که دیگر جای مناسبی برای زندگی ببر نیست. در حالی که زمانی همین ببرها و شیرها بودند که اتفاقا از محیطزیست ما محافظت میکردند. اگر شکارچی متخلف بداند که اگر وارد جنگل بشود ممکن است حیوانی مثل ببر هر گوشهای کمین کرده باشد آیا به راحتی وارد جنگل میشود؟ اتفاقا من میخواهم بگویم روند تخریب محیطزیست در ایران زمانی شدت گرفت که همین شیر و ببر مازندران دیگر منقرض شده بودند و محیطزیست ایران بیدفاع شده بود.
آقای دکتر شما گفتید تلاش میکنید که درخصوص فرهنگسازی روی نسل جدید کار شود. این کار شما ممکن است ۱۰ یا ۱۵ سال بعد نتیجه داشته باشد. تا آن زمان باید چه کرد که محیطزیست و حیاتوحش حفظ شود و در کوتاهمدت ضربه نخوریم؟
درویش: حرف شما درست است. ما باید ضمن اینکه فرهنگسازی میکنیم تمهیدات حفاظتی خودمان را هم قوی کنیم. در این خصوص هم تا دلتان بخواهد ضعف داریم. کار فرهنگسازی هم خیلی مهم است. به نظرم حتی اگر تعداد اندکی آدم دلسوز باشند که در بحث حفاظت محیطزیست بسیار فعال عمل کنند این موضوع بسیار تاثیرگذار است. الان اگر معاون وزیر نیز رسما اعلام میکند که در صنعت سدسازی اشتباه شگفتآوری اتفاق افتاده و سدها به جای آنکه تنظیمکننده آب باشند، خودشان مصرفکننده آب شدهاند این اعتراف به خاطر فعالیت همین فعالان محیطزیست است. وگرنه چند سال پیش از سدسازها بهعنوان نمادهای سازندگی یاد میشد. ولی اینقدر ما گفتیم و مقاومت کردیم که این مساله جا افتاد.
مثال دیگری بزنم. اخیرا کارگروهی از طرف مقام معظم رهبری تشکیل شده به نام کارگروه مانیفست توسعه ایران اسلامی. یکی از کارگروهها درباره منابع آب کار میکند. این کارگروه گزارشی درباره مدیریت منابع آب کشور منتشر کرده است. اتفاقا آقای امیری همین گزارش میتواند سوژه یک فیلم شما باشد.
این گزارش میگوید از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۹۱، تعداد چاههای حفر شده در کشور ۹۳ درصد افزایش یافته و از حدود ۳۴۳ هزار به ۷۰۰هزار حلقه رسیده است. این گزارش در اسفند ۹۱ منتشر شده است. این گزارش میگوید ما ۹۳ درصد چاه بیشتر زدهایم اما فقط ۲۳ درصد بیشتر برداشت کردیم. غمانگیزتر اینکه در شش ساله آخر منتهی به سال ۹۱ اصلا میزان برداشت آب افزایش نداشته است. این یعنی اینکه ما پول بیشتر هزینه میکنیم و چاه میزنیم اما به تولید بیشتر منجر نمیشود. یعنی آیا آن آقای وزیر نباید بگوید آقای عزیز شما اجازه چاه زدن ندارید، چون این چاهها به هم ربط دارد. این چاه آبی ندارد که بکشد. چرا این اتفاق میافتد؟ چون لابیهای پشت پرده زیاد است. بروید بپرسید که چرا وزیر جهاد کشاورزی با قطع درختان در باغ اکولوژی نوشهر موافقت کرد و هیچ اعتراضی از سوی دولت دربارهاش نشد؟ ما یکدفعه دیدیم که باغ اکولوژی نوشهر در حال تخریب است و هیچ مقام دولتیای هم به آن توجهی نمیکند. خودمان بهعنوان اعضای هیاتعلمی رفتیم وکیل گرفتیم و شکایت کردیم و حکم جلب رئیس بندر نوشهر را گرفتیم. بعدش چه شد؟ آقای وزیر اساسا خودش را کنار کشید. گفت به من دستور دادهاند. اما به هر ترتیب ما جلوی این کار را گرفتیم. پس اگر بخواهیم و چند نفر هم باشیم که برای محیطزیست اهمیت قائل باشیم، نتیجهبخش است.
آقای درویش چرا ما در کشورمان وزارت محیطزیست نداریم؟
درویش: من خودم یکی از مخالفان سرسخت وزارت محیطزیست هستم.
چرا؟
آقای امیری! خود این مساله هم میتواند داستان یک فیلم باشد. سال گذشته لایحهای در مجلس تصویب شد که براساس آن دولت موظف میشد به هرکسی که تا سال ۱۳۸۵ چاه حفر کرده، حتی اگر غیرمجاز بوده، پروانه بهرهبرداری بدهد. هر چه گفتیم وضعیت بحرانی است و اگر شما چنین قانونی را تصویب کنید یعنی ترویج بیقانونی کردهاید. یعنی به مردم میگوییم که بروید چاه حفر کنید بالاخره دولت به شما پروانه میدهد. ولی با همه مخالفتی که همه تشکلهای حوزه منابع آب و منابع طبیعی کردند نمایندگان این قانون را تصویب کردند.
در چنین شرایطی که چنین قانونهایی تصویب میشود، تشکیل وزارت محیطزیست میدانید یعنی چه؟ یعنی اینکه هر روز وزیر محیطزیست باید استیضاح شود تنها به این دلیل که چرا مجوز حفر چاه ندادی. چرا مجوز سدسازی ندادی. چرا مجوز احداث جاده ندادی. هیچ وقت نمیآیند وزیر محیطزیست را استیضاح کنند به این دلیل که چرا سفرههای آب زیرزمینی دو متر پایین رفته است. در این شرایطی که جامعه ما از لحاظ فرهنگی آنقدر رشد نکرده که به کسی رای بدهد که دغدغه حفظ پایداری اکولوژیکی داشته باشد وزارت محیطزیست به چه درد میخورد! رئیس قبلی سازمان جنگلها و مراتع را که مخالف طرح باغشهر بود، برکنار کردند. یک نماینده مجلس آمد و گفت خدا را شکر که رفت. ما میخواستیم سدی در شهرمان بسازیم اما این آقا اجازه نمیداد. در این شرایط که نمیشود وزارت محیطزیست داشت.
در حال حاضر سالی چند پلنگ از بین میرود؟ ظاهرا دو پلنگ در سال کشته میشود؟
امیری: بیشترین دلیلش هم دامدارها هستند. اما اتفاقی که بعد از فیلم من افتاد این بود که هر وقت پلنگی در کشور کشته شد خبرش از تلویزیون پخش شد. اما کشته شدن یوزپلنگ خیلی دردناکتر از کشته شدن پلنگ است ولی هنوز در میان عامه مردم این مساله جا نیفتاده است. کشته شدن یوزپلنگ خیلی دردناک است و این وظیفه ماست که فیلمی درباره یوزپلنگ بسازیم. فیلمی که تاثیرگذار باشد. مثلا این یوزپلنگ پارک ملی کویر که فقط یکی از آن باقی مانده، سرنوشت بسیار دردناکی دارد چون اگر بمیرد شمال غرب ایران خالی از یوز میشود.
درویش: داستان این پوزپلنگی که در سمنان کشته شد را خواندهاید؟ من این داستان را در وبلاگم نقل کردم. مادر یک پسربچه ۱۲ ساله به نام سپهر از ماهشهر با من تماس گرفت و گفت آقای درویش من این داستان را از وبلاگ شما برای پسرم خواندم و پسرم خیلی ناراحت شد. میگفت پسرم گریهکنان آمد به من گفت:« مامان آخه چرا این یوزپلنگها را مردم میکشند و چرا یوزپلنگ که اینقدر سرعتش زیاده نتوانسته از دست این سگهای گله فرار کنه». مادر این پسر خودش دکترای دانشگاه صنعتیشریف دارد و رئیس پژوهشکده پتروشیمی است ولی میگفت من هر چقدر فکر کردم نتوانستم جوابی برای این سوال پسرم پیدا کنم. میگفت که سپهر خیلی ناراحت به اتاقش رفت. بعد از یک ساعت بیرون آمد و یک صفحه مطلب نوشت. به من گفت مامان من جوابم را پیدا کردم. مادر سپهر آن نوشته سپهر را برای من فرستاد. من این نوشته را در وبلاگم منتشر کردم. اینطور شد که نوشته این پسر از طرف برخی از فعالان محیطزیست بهعنوان جزوهای محیطزیستی منتشر شد. پسرک در نوشته خود از یوزپلنگ بهعنوان هموطن خودش یاد کرده بود و خودش را جای یوز گذاشته بود و از زبان یوز نوشته بود: «اگر بدون غذا برمیگشتم جواب بچههایم را چه میدادم. سه چهار روز بود غذا نخورده بودم. گرسنه بودم. شوهرم را هم از دست داده بودم. او را هم کشته بودند. آخر این آدمها این همه غذا دارند و این همه گوشت دارند چرا این آهوها و غذاهای ما را میکشند و میخورند و نمیگذارند به ما چیزی برسد. چند روز بود راه میرفتم تا غذا پیدا کنم. دیگر نا نداشتم. ناگهان صدای نی یک چوپان را شنیدم. این صدا برایم آشنا بود. با خودم گفتم شاید خدا به من لطف کرده تا پیش بچههایم خجالت زده نشوم. رفتم جلو. دیدم یک گله گوسفند آنجاست. صدای پارس سگها میآمد. با خودم گفتم ولش کن. من که نا ندارم. سه روز هم هست که غذا نخوردهام. بهتر است برگردم پیش بچههایم حداقل قبل از مرگم بچههایم را ببینم. ناگهان این سگها جلوی من پریدند.» پسر بچه اینجا نوشتهاش را از زبان یوز با یک جمله عجیب تمام میکند. جملهای که از زبان یوز مینویسد این است: «خداحافظ هموطن».
آن یوز درواقع این جمله را به ما گفته. به ما آدم زمینیها. این متن خیلی قشنگ نوشته شده بود. امیدوارم از این اتفاقها بیشتر بیفتد. در این صورت میشود کمی امیدوار بود.