زنبورها که میروند ؛ یعنی بیابان زایی میآید!
بیش از 2400 سالها پیش، افلاطون در رساله مشهورش به نام “Eroded Attica” یا آتن فرسوده ، از مرگ زمین ابراز نگرانی کرده و آن را نشانهی آزمندی نوع بشر در آن روزگار قلمداد کرده بود. او از روی بررسی بقایای کهنزادبومها و معابدی که صدها سال از قدمت بنایشان میگذشت و عظمت تنههای چوبی به کار رفته در سقف آن پرستشکدههای باستانی (با توجه به اینکه در زمان افلاطون دیگر از آن نوع تنههای چوبی بلند، در ساختمان ابنیهها و تالارها خبری نبود)، حدس میزند که لابد زمانی این منطقه، پوشیده از درختان جنگلی بزرگ پیکر بوده، امّا در اثر بهرهبرداری بیرویه و تغییر کاربری زمین، به دشتها و کوهستانهایی برهنه و لمیزرع بدل شده است. وی بدینترتیب، به روایت تاریخ ۹ هزار سالهی گذشته آتن میپردازد و به مسایلی همچون انتقال خاک در اثر سیلهای عظیم و در نتیجه کاهش حاصلخیزی اراضی کشاورزی اشاره میکند. وی حتا میگوید: «این مسأله بر روی پوشش گیاهی تأثیر منفی گذاشته، زمین لخت شده و آب باران از روی چنین زمینی به سوی دریا روان میشود، در حالی که درگذشته، خاک رسی در بالادست، آب را در خود نگه میداشت و از آن طریق به صورت چشمه به مجاری نهرها در دشت هدایت میکرد .»
و آنگاه نتیجهای تکاندهنده میگیرد؛ نتیجهای که هنوز هم مصداق دارد! او مینویسد: «آنچه امروز باقی مانده، در مقایسه با چیزی که در گذشته وجود داشته است، مانند اسکلت یک مرد مریض است. زمینهای پرمحصول، نرم و حاصلخیز از بین رفته و تنها چارچوبِ خشک و سختِ آنها باقی مانده است … اکنون در کوهستانها، تنها برای زنبورها غذا یافت میشود، در حالی که در گذشتهای نه چندان دور، در این نواحی درختان زیادی وجود داشته است.»
و اینک در آغاز بیست و پنجمین سده از روزگاری که جسم افلاطون دیگر در میان ما نیست، باید در پیشگاه آن روح سرکش، هوشمند و همیشه زنده تاریخ تمدن بشری اعتراف کنم: حالا همان غذا برای زنبورها هم دیگر پیدا نمیشوند قربان و البته چهرهی یونان و آتن امروز هم خیلی بهتر از آن روزگار نیست! هست؟
و این درد بزرگی است که نوع بشر با عدم توجه به تاریخ و درس گرفتن از چنین زنهارهای ارزشمندی، اینک کار را به چنان بیسامانی بزرگی رسانده که امنیت غذایی جانداران ریز و کمخواهشی چون زنبورهای عسل هم در پهنهی فراخ 13 میلیارد هکتاری خشکیهای زمین، در آمریکا، استرالیا، اروپا، آفریقا و آسیا (از جمله ایران) به مخاطره افتاده است! چرا؟
در ایران، گزارشهای منتشر شده حکایت از شیوع نوعی بیماری واگیردار و خطرناک از حدود 5 سال پیش موسوم به نوزما (NOSEMA) در بین زنبورهای نر بالغ دارد که مهمترین دلیل بروز آن - به گفته دبیر کمیته بهداشت مواد غذایی جامعه دامپزشکان – عواملی چون بدی تغذیه و شرایط بد آب و هوایی است؛ بیماری مهلکی که اینک ظاهراً همچنان مهارناپذیر دارد به قتل عام خاموش زنبورهای عسل در ایران ادامه میدهد. به نحوی که یکی از مقامات مسئول در اداره دامپزشکی استان خراسان رضوی، سال گذشته از آن تعبیر به "قاتل نامریی زنبورهای کندو" کرد .
این در حالی است که تا سال ۱۳۸۸، ایران با تولید سالانه 47 هزار تن عسل، در مقام یازدهمین کشور بزرگ تولیدکننده عسل در جهان قرار داشت؛ اما از آن سال به بعد، همزمان با تشدید این بیماری و نیز گسترش رخداد ریزگردها، آلودگی هوا، کاهش سطح تالابها و خشکسالیهای شدید، از این میزان به شدت کاسته شده است.
یادمان باشد که مرگ زنبورهای عسل، فقط یک فاجعهی اقتصادی برای 45 هزار زنبوردار و خانوادههای ایشان و یا برای میلیونها نفر از مصرفکنندگان عسل در ایران نیست؛ بلکه مرگ زنبورها خبر از یک فاجعهی به مراتب مهیبتر در حوزهی بومشناختی (اکولوژیکی) دارد؛ چرا که زادآوری طبیعی در بسیاری از عرصههای جنگلی، مرتعی، تالابی و نیز اراضی کشاورزی با لکنتهای جدی مواجه خواهد شد. کافی است بدانیم براساس گزارش اتحادیه ملی پرورش دهندگان زنبور عسل در فرانسه، زنبور عسل ۷۰ درصد گلهای آفتابگردان و درختان سیب، ۸۰ درصد توت فرنگی و گیلاس، ۹۰ درصد درختان میوه دار کوچک و ۱۰۰ درصد شبدر و یونجه بنفش را تلقیح و بارور میکند. یعنی اگر زنبور عسل نباشد، میزان تولیدات گیاهی به شدت کاهش خواهد یافت. در حقیقت این جاندار کوچک، به تنهایی مسئولیت فراهمکردن یک سوّم غذای بیش از ۷ میلیارد انسان روی کره زمین را بردوش میکشد و افزون بر آن، از زمان پیدایشش در 150 میلیون سال پیش، مهمترین نقش را در کاهش برهنگی زمین و امکان خودترمیمی و تجدید حیات رویشگاههای طبیعی را برعهده داشته است. یعنی عاملی که آشکارا از شتاب و نرخ بیابانزایی در جهان میکاهد و بر وسعت و دوام پوششهای طبیعی گیاهی زمین میافزاید، همین زنبورها هستند؛ سربازهای جان برکف و بی ادعایی که در خط مقدم مبارزه با بیابانزایی قرار دارند و اینک حالشان اصلن خوب نیست!
وقتی که تالابها و دریاچهها در درون و برون کشور به بهانههای مختلف خشک میشوند تا سدی ساخته شود؛ طرح انتقال آبی به اجرا درآید، شهرک جدیدی بنا گردد و یا اراضی کشاورزی توسعه یابد، معلوم است که چشمههای تولید گرد و خاک افزایش یافته و دودش اینگونه با کاهش غذای زنبورها به چشم ما هم میرود؛ وقتی که کشاورزان را دعوت به کاشت بی رویه در زیراشکوب رویشگاههای جنگلی زاگرس میکنیم؛ وقتی حضور دام در مراتع و جنگلها را نمیتوانیم مدیریت کرده و چشم بر روی بارگذاری بیش از ظرفیت عرصههای طبیعی میبندیم و وقتی برای ساختن سدهای پهن پیکر در البرز و زاگرس، صدها هزار درخت را ایستاده به قتل میرسانیم، باید فکر چنین عاقبتی را هم میکردیم؛ عاقبتی که میگوید: اجزای طبیعت با یکدیگر مرتبط هستند و چو عضوی به درد آید، بقیه اجزا هم از شدت آن درد، نمیتوانند به عملکرد مطلوب خود ادامه دهند و در آن صورت با رفتن زنبورها، معلوم است که باید به استقبال بیابانزایی بیشتر و پرشتابتر رویم.