راست آن است که هنوز هم به رغم ورود به هزارة سوّم و به دوش­کشيدنِ تجربياتی گرانبها از بايدها و نبايدهای يک زندگی پايدار، سالم و بانشاط، بسياری از نخبگان بر يک نقطة ضعف آشكارِ آدمی اتفاق نظر دارند؛ نقطه ضعفی که به قول پرزدکوئيار (1996)، دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد، می­توان آن را چنين توصيف کرد: «در حالی که مي‌دانيم چگونه مي‌توان از چرم، كفش ساخت و از نيروي آب يا باد، كارمايه گرفت و چگونه مي‌توان اعماق فضا را شكافت و از كارمايه‌هاي خطرناک و مهيبِ فلزاتي سنگين در اعماق اقيانوسها بهره برد؛ امّا هنوز نمی­دانيم که چگونه بايد خدمات اجتماعي، غذاي كافي و پاره‌اي از روابط نهادي را دقيقاً به زندگي مشترك درازمدّت، سالم، بارآور، خلاّق و رضايت‌بخش مبدل كرد.»

  خاتمي راست مي‌گويد كه در فرافكني اين چالش، چاره‌اي جز ((گفتگو)) وجود ندارد؛ زيرا به نظر مي‌رسد: در ميان پاره‌اي تمدّنها و ملل، انديشة تصرف در طبيعت، تا حد ارزشي اخلاقي و ميراثي فرهنگي رشد كرده است. حتي لستر تارو، مشاور اقتصادي بيل كلينتون به صراحت مي گويد: ((در آينده مزيت نسبي انسان‌ساخته (man-made)، جايگزين مزيت مام طبيعت (مواهب طبيعي) خواهد شد.)) او به اين هم بسنده نمي‌كند و در جاي ديگري از كتابش، دولتمردان مخاطب خويش را اندرز مي دهد كه ((داشتن منابع طبيعي، راه ثروتمندشدن نيست(تارو، 1992).)) بنابراين، لابد هزينه‌هاي حراست از منابع طبيعي هم صرفة اقتصادي نخواهند داشت!