در گنجينة تاريخ، سند مكتوبِ ديگری هم موجود است كه قدمت آن به 1700 سال قبل از زمان ولتر و روسو مي‌رسد. در آن سند كه به قلم انديشمندي رومي به نام لوكرس خلق شده است، در دلايل جنگ‌افروزي انسان ها، چنين مي‌خوانيم : ((انسان رام كردن اسبها را آموخت، آموخت چگونه سوار بر آنها شود و به كمك دهنه‌اي هدايتشان كند. سپس درصدد برآمد دو اسب را به ارابه‌اي ببندد و آن را در جنگ به كار گيرد. پس از آن نوبت به ارابه‌هاي چهاراسبه رسيد و انسان به اختراع ارابه‌هاي مجهز به داسهاي برنده نايل آمد. كارتاژها آنگاه توانستند فيلها را رام كنند و در جنگ به خدمت گيرند بدين‌گونه اختلاف خشونت‌آميز هر دم به كشف سلاحهايي بيش از پيش مرگ‌آور انجاميد، كه روز به روز، هول و هراس ناشي از جنگ را فزوني بخشيد (ريوز، 1991).))

آيا اين جملات نمي‌توانست محتواي يك تفسير خبري سيما در شب قبل، با موضوع دلايل جنگ‌طلبي انسانها باشد؟! از اين گذشته، حتي هنگامي كه در غم فجايع زيست‌محيطي و مرگ موهبتهاي طبيعي آه مي‌كشيم، نبايد فراموش كنيم كه 400 سال قبل از لوكرس، متفكري به نام افلاطون، دردمندانه‌تر و هوشمندانه‌تر از ما، در غم اين فجايع آه كشيده است! وي مي‌گويد: ((آنچه كه امروز  باقي مانده، در مقايسه با چيزي كه در گذشته وجود داشته است، مانند اسكلت يك مرد مريض است. زمينهاي پرمحصول، نرم و حاصلخيز از بين رفته و تنها چارچوب خشك و سخت آنها باقي مانده است اكنون در كوهستانها، تنها براي زنبورها غذا يافت مي‌شود، در حاليكه در گذشته‌اي نه چندان دور، در اين نواحي درختان زيادي وجود داشته است (Hunt و Johnson، 1995).))