چرا در برخي كشورهاي جنوب، بايد شمار معلمان، يک ششم  تعداد سربازان باشد؟ يعني آموزش اسلحه مهمتر از تعليم دانايي است؟! و يا چرا بايد تعداد سربازان 27 برابر شمار پزشكان باشد؟ در حالي كه در كشورهاي شمال اين نسبت، از يك تا 4 برابر تجاوز نمي‌كند (پرزدكوئيار، 1996 و الحق،2000). شما بگوييد: عاقبت جهاني كه براي گرفتن جان ساكنانش هزينه­ی بيشتري متحمل مي‌شود تا تربيت نيروهاي حافظ جان، چه خواهد بود؟! عاقبت جهاني كه مردمانش براي نواختن طبل جنگ، لحظه‌اي را از دست نمي‌دهند، امّا در دميدن شيپور صلح، نفس كم مي‌آورند، چه خواهد بود؛ مردمانی که به قول کوفی عنان:

مهارت عجيبی در ساخت طاق نصرت­هاي جنگ از خود نشان می­دهند، ولی در برپايي معبدهاي صلح، بسيار ناشيانه عمل می­کنند[1].

چرا بايد قدرت کشندگی سلاح­های انسان­ساخت در طول يکصد سال اخير يک ميليون برابر افزايش يابد، امّا قدرت مهار بيماري­ها تنها 100 برابر اضافه شود (کارتر و راثنی ، 2000)؟ به راستي فرجام تمدّني كه در به اصطلاح مهد آن (فرانسه)، فروش محصولات غذايي حيوانات خانگي، دو برابر فروش مواد غذايي براي نوزادان است، چگونه رقم خواهد خورد[2]؟!‌ آيا سزاوار است در دنيايي كه ميانگين سرانه­ی توليد زباله­ی برخي از شهروندان شمالي‌اش (آمريكا) در سال به 125 تن مي‌رسد (هانت، 1999)، بيش از 5/1 ميليارد انسان در فقر مطلق بسر برده و اصولاً‌ چيزي براي خوردن نداشته باشند كه بخواهند زباله‌اي توليد كنند و در عوض در آمريکا سالانه متجاوز از سيصدهزار نفر به دليل بيماری­های ناشی از پرخوری بميرند[3]؟ آيا شايسته است، هنگامي كه هوشمندي نوع بشر در پي ابداع بعد سوّم رايانه‌ها و فراخواني اصوات از گذشته‌هاست؛ به موازات چنين گشايش­ها و دستاوردهايي، در حوزه­ی دانش و افزايش توانايي­هاي آدمي در مواجهه با چالش­هاي پيش‌رو، خسارات حاصل از بلاياي طبيعي، در طول 30 سال گذشته، از جنبه­ی ارزش مادي، 1/4 برابر؛ از جنبه­ی شمار نفوس آسيب‌ديده، 6/3 برابر و از جنبه­ی تلفات انساني، 3/2 برابر فزوني يابد[4] (Murc و همکاران، 1997)؟ چگونه است که از دوران فرا نوگرايي (پست­مدرنيسم) و حتّی مابعد فرانوگرايي سخن به ميان می­آيد و ادعا می­شود که به پايان پاره­ای از شاخه­های علم نزديک شده­ايم (بازلو، 1989)؛ با اين وجود، 40 سال پيش به طور متوسط فقرا 20 برابر فقيرتر از اغنيا بودند، امّا اينك 45 برابر فقير­تر هستند (کرمی، 1381)؟! چگونه است که برای ساختن بمب اتم در سال 1945، حاضر بوديم 2 ميليارد دلار را هزينه کنيم، چهار سال وقت را اختصاص دهيم و ده هزار دانشمند را بکار گماريم (مکی­آبادی، 1380)؛ امّا برای ريشه­کنی دو بيماری بسيار کهنِ مالاريا و سل که در هزارة سوّم کماکان سالانه جان 7/2 ميليون انسان بيگناه را می­گيرند، هنوز دم از کمبود امکانات و اطلاعات می­زنيم[5]؟! و نمی­دانيم چرا در عصر نوآوري­های خيره­کننده­ی علمی و استيلای فناوری نانو و شتابگر خطی و اوج رفاه اجتماعی، بايد از هر سه ازدواجِ رخداده در سال 1999 در آمريکا، 2 مورد به طلاق بيانجامد (Grace و Baucum، 2002)؟   



[1] سخنراني كوفي‌عنان در مراسم اهداي جايزة صلح نوبل سال 2001.

[2] ايران، ش 1584، ص 9.

[3] دکتر ديويد ساچر، رئيس انجمن جراحان آمريکا (همشهری، ش 2647، مورخ 21/11/1380، ص 19 به نقل از CNN).

[4] حيات نو، ش 177، ص 8..

[5] همشهری، ش 3033 مورخ 6/2/1382، ص 5.