اگه گفتم خداحافظ نه این که ...
به بهشت نميروم،
اگر مادرم آنجا نباشد ...
شادروان حسين پناهي
آنها كه صاحب اين قلم را از نزديك ميشناسند، ميدانند كه لحظات پرشماري از زندگيش را در سكوت و بيصدا گريسته است و ميگريد ... بايد اعتراف كنم كه به اندك بهانهاي اشكم سرازير ميشود، حتا اگر آن بهانه، تماشاي تنهايي و بيكسي سگهايي باشد كه در اثر تأثيرگذاري چون «هشت بازمانده» در قطب جنوب و بدون غذا جامانده و فراموش شدهاند، امّا به رغم تنهايي و بيغذايي همچنان پشت هم ميايستند و از يكديگر تا پاي جان حمايت ميكنند ...
چهار سال پيش، وقتي مادرم در 56 سالگي رفت ... از اندك دفعاتي بود كه صداي گريهام را شنيدم. مادرم برايم تبلور همهي آن چيزي بود كه ميشود نامش را «محبت»، «پاكي»، «عشق» و «رفاقت» ناميد. مادر، همهي حافظهي شيرين و خاطرات بيادماندني من از زندگي بود و با رفتنش براي نخستين بار احساس تنهايي غريبي سراپاي وجودم را گرفت ...
نگاه کن که غم درون دیدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
هيچ ميدانيد چرا زادبوم وطن را «سرزمين مادري» ميناميم؟ هيچ ميدانيد كه اين سرزمين مادري مقدّس، قصههاي بسيار براي گفتن و پندهاي بيشمار براي شنيدن و به كار بستن دارد؟ سرزميني كه براي واكاوي و كشف داستانهاي كهن و روزگار تلخ و شيريني كه سپري كرده است، راهي نيست جز آن كه نشانزدهاي تاريخياش را حرمت نهاده، پاس داشته و در آنها بيش از پيش مداقه كنيم؛ نشانزدهايي كه اينك بخشي از ارزشمندترين آنها در تنگهي بلاغي را، يعني همان بخشي كه براي سازندگان حسود پروژهي ايرانستيزانهي «300» مورد رشك و كينه بود؛ براي هميشه به زير آب فرستاديم و به دست خويش فرمان نابوديشان را امضاء كرديم.
دیشب تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم و امروز هر چه میگردم خودم را پیدا نمیکنم ...
خوانندهي عزيز «مهار بيابانزايي» !
به باور «محمّد درويش»، كهنزادبومها و آثار نهفته در تنگهي بلاغي، بخشي از يادگارهاي تمدّني بود كه نهتنها براي ايرانيان، كه براي همهي مردم جهان، قابل احترام و غرورآفرين است؛ تمدّني كه نخستين ميثاق جهاني حقوق بشر، اوّلين دستور حراست از زيستگاههاي ارزشمند طبيعي، بيشترين تعامل با زيستبوم و كمترين آسيبپذيري در برابر خشكسالي و قحطي را تجربه كرد و راه و رسمش را بي هيچ چشمداشتي به حافظهي تاريخ هديه داده است.
آري، مهمترين فايدهي حضور تنگهي بلاغي و تماشاي آن، اين بود كه به بينندهي خويش وسعت ديد ميداد تا ديگر نپندارد، زمان فقط زمان اوست و حق همان است كه او از آن بهرهمند شده است.
نميدانم! شايد براي همين باشد كه هيچ مقام ارشد حكومتي جرأت نكرد تا روبان قرمز افتتاح سد تاريخستيز سيوند را پاره كند و براي نخستين بار، عاليترين مقام افتتاحكنندهي پروژهاي كه بيش از 80 ميليارد تومان براي ساختش هزينه شده بود، در سطح معاون وزير باقي ماند! آن هم در كشوري كه براي افتتاح يك تلويزيون صفحه بزرگ كرهاي يا تايلندي در ميادين شهر، بسياري از مقامات و مسئولين سر و دست ميشكنند!
به هر حال، هر چه بود تمام شد و تنگهي بلاغي، به همراه همهي 130 سايت تاريخي كشف شده و احتمالاً بسياري از سايتهاي كشفنشدهاش، همهي هشت هزار درخت كهنسال و بيتكرار پانصد سالهاش و همهي ارزشهاي كشفنشده و رازهاي سر به مهرش كه دانش امروز بشر، قادر به رمزگشايي آن نبود، به زير آب رفت و براي هميشه نابود شد ...
ما فرزندان اين آب و خاك، هر آنچه فرياد داشتيم زديم، هر آنچه استدلال لازم بود، بيان كرديم، هر جا كه لازم بود و با هر مقامي آمادهي مناظره بوديم؛ امّا كسي اين فريادها و تجمعها و استدلالها و زنجيرهاي انساني را نديد و نشنيد ...
حالا ميخواهم سكوت كنم ... نميدانم تا كي و تا كجا ... فقط اميدوارم كه فرياد نهفته در اين سكوت و داغ موجود در آن، تا مدتها خواب غفلتزدگان و خاموشنشينان و مسئوليني كه در اين اقدام تاريخستيزانه شراكت داشتهاند، آشفته كند ...
بر من خرده مگيريد ... باور كنيد داغ غرق شدن تنگهي بلاغي، كم مصيبتي نيست، مصيبتي كه ميتوان در سوگش به سينه زد و بلند بلند گريست؛ همان گونه كه براي جراحت وارد بر «مام وطن» و براي رفتن ابدي «مادر» اشك ميريزيم ...
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بی گمان سر میزند به جایی و خورشید میشود ...