آقاي صفار هرندي! آيا وقت آن نرسيده است ... ؟!
«در حالي كه انسانهاي زيادي در حال نابودي هستند، انسانهايي به تشكيل NGO هايي پرداخته و براي نجات گونههاي در حال انقراض گياهان تلاش ميكنند!»
ميدانم كه قابل باور نيست، امّا شوربختانه بايد اعتراف كنم كه صاحب سخن فوق، عاليترين مقام فرهنگي كشور است.
در واپسين روزهاي پاياني سال كهنه، سخناني بهتآور از قول وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، آقاي محمّد حسين صفارهرندي در برخي از روزنامهها و خبرگزاريها، از جمله ايسنا و روزنامه اعتماد (صفحه 2، ش 1356، 26 اسفندماه 85) منتشر شد كه حيرت نگارنده و بسياري ديگر از خوانندگان و شنوندگان آن سخنان را برانگيخت. البته دقيقاً معلوم نيست وزير ارشاد - كه در برابر نمايندگاني از كانونهاي فرهنگي و هنري مساجد در يزد سخن ميگفت - چرا به يكباره از بحث سكولاريسم و دينگريزي برخي از دولتمردان گذشته و فعلي كشور به موضوع انقراض گونههاي گياهي پرداخته و به نكوهش شديد اهتمام در اين حوزه پرداخته است!!
امّا به هر حال، هر چه كه باشد، معلوم است كه اين سخنان تحريف نشده و دقيقاً از زبان شخص وزير بيرون آمده است، چرا كه بيش از 20 روز از زمان انتشار آن ميگذرد و اگر تحريفي صورت گرفته بود، بديهي است كه ايشان يا روابط عمومي وزارت متبوعشان بايد به تكذيب يا اصلاح آن اقدام ميكردند.
غمانگيزتر آن كه هيچ يك از نهادهاي متولي محيط زيست و منابع طبيعي در سازمان حفاظت محيط زيست يا وزارت جهاد كشاورزي و يا دانشكدههاي مرتبط در دانشگاههاي كشور – تا آنجا كه ميدانم – كمترين كوششي براي پاسخگويي به اين اظهارات حيرتانگيز و شرمآور انجام ندادهاند.
چرا؟!
آقاي صفار هرندي عزيز!
چرا گمان ميبريد كوشش براي نجات مواهب طبيعي در تناقض با حس نوعدوستي بشري است؟! چرا يك مقام فرهنگي بايد دچار چنين ناسازهي پرسشبرانگيز و خجالتباري شود؟!
باور كنيد ميتوان براي آب خوردن يك كبوتر و سيراب شدن يك سپيدار هم نگران بود و از جراحت همنوعان نيز دلريش شد.
سخن شما درست مانند اين است كه بگوييم: «در شرايطي كه نسلكشي آشكار در كيگالي ادامه دارد، چرا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مبالغ هنگفتي را براي برپايي نمايشگاه كتاب هزينه ميكند؟ جان انسانها مهمتر است يا نمايشگاه كتاب؟!!» و يا «هنگامي كه ميدانيم مردمان محروم محمدآباد ريگان حتا براي شستشوي جسد مردگان خويش آب ندارند، چرا شهرداري تهران مشغول آبياري درختان و گلها در خيابانهاي پايتخت است؟!!»
آيا اين نوعي عوامفريبي يا كوتهنظري نيست؟!
آيا اين از جنس همان اعتراضهايي نيست كه شاملو در دههي 40 به سهراب سپهري ميكرد و او را به باد انتقاد ميگرفت كه چرا نگران گلالود شدن آب هستي و غم گياهان را ميخوري، در حالي كه فرزندان ما را گروه گروه جلوي گلوله ميگذارند؟! يادتان هست كه سهراب چه جوابي داد؟ و آيا امروز ماندگاري شعر سهراب بهترين پاسخ به آن منتقدان كجسليقه نيست؟!
خيلي ناراحتم ... ناراحتم كه چرا در اين مملكت مسئوليني وجود دارند كه هنوز در درك ابتداييترين بديهيات زندگي عاجز ماندهاند و چقدر بايد كارمايه مصروف كرد تا تازه به سطح صفر رسيد!!
كلام آخر را از زبان شهيد باهنر – نخستوزير وقت - برايتان ميگويم؛ ايشان در ششم شهريورماه سال 1360 فرمودند: «آیا وقت آن نرسیده که مردم احساس کنند، هر برگی که از درخت می افتد، این برگ متعلق به آنهاست، متعلق به امت اسلامیست و متعلق به جمهوری اسلامیست و گوشه ای از حفظ و حراست از این منابع طبیعی است.»
آري آقاي صفار هرندي!
آيا وقت آن نرسيده است كه دستكم بابت گفتن چنين سخنان انزجارآوري از مردم شريف كشورت عذرخواهي كني؟!