لابد مي‌دانيد كه يكي از معدود تعطيلات رسمي در ايالات متحده‌ي آمريكا به گراميداشت روزي مرتبط است كه كريستف كلمب، قاره آمريكا را كشف كرد! امّا اين كه اين موضوع چه ربطي مي‌تواند با حيوان زيان‌كار و شرق‌الاوسط داشته باشد؟ حكايت جالب‌تري دارد كه كوشيده‌ام در اين پست و در راستاي اصل «پروانه» به آن پاسخ دهم ...

راكون ها يكي از جانوراني هستند كه معمولاً با برچسب زيانكار از آنها ياد مي شود!

    حتماً شما هم تاكنون بارها و بارها از كليد‌واژه‌هايي چون «علف هرز» يا حيوان «زيانكار» استفاده كرده و يا دست‌كم آن را خوانده يا شنيده‌ايد. امّا همان‌طور كه پيشتر هم اشاره كرده‌ام، به كاربردن اين واژه‌ها براي آفريده‌هاي خلقت، شناسه‌اي آشكار بر منتهاي آزمندي، حماقت و خودخواهي بشر – يا دست‌كم – بدسليقگي اوست. اصولاً اگر بناي بر تشخيص زيان‌كاري باشد، كيست كه در طول 10 هزار سال گذشته (بعد از ابداع و رواج كشاورزي در جهان)، از نوع انسان براي كره‌ي زمين و همه‌ي زيست‌مندانش خطرناك‌تر بوده باشد؟! حتا هيچ حيواني را نمي‌توان يافت كه مانند انسان، نسل نوع بشر را به مخاطره انداخته باشد! مهاجم‌ترين و زهرآگين‌ترين گروه از حيوانات و گياهان و قارچ‌ها كدام‌ها هستند؟ مار، عقرب، رتيل، يوز، شير، كوسه و ...؟ آيا مي‌دانيد مجموع انسان‌هايي كه تاكنون توسط جانوران و گياهان از بين رفته‌اند، حتا به يك صد ميليونيوم انسان‌هايي كه توسط «انسان» نابود شده‌اند، نمي‌رسد؟! آيا مي‌دانيد كه نوع بشر تاكنون بيش از پنج ميليارد نفر از همنوعانش را در طول 14 هزار جنگ مستقيم و نزاع‌هاي شخصي و خياباني و توطئه‌هاي خانوادگي به قتل رسانده است؟! كدام حيوان خون‌آشامي را سراغ داريد كه چون انسان اينگونه زيان‌كار و خون‌ريز باشد؟ و اين درحالي است كه نمي‌خواهم در اينجا به ابعاد ويرانگر آدمي و نقش مخرب او در تشديد ناپايداري سرزمين و طبيعت اشاره كنم؛ چرا كه فقط اسباب شرمندگي بيشتر را فراهم مي‌آورد و بس!
     با اين وجود و به رغم اين دانستگي غم‌انگيز و خجالت‌بار، آشكار است كه نگارنده بنا ندارد كه خود را در شمار طرفداران افراطي اين شعار قرار دهد كه «طبيعت براي طبيعت» مي‌تواند به خودي خود ارزشمند باشد! چرا كه افراط‌گري حتا در مقوله‌ي طبيعت‌گرايي مي‌تواند به رواج گروه‌هاي بنيادگرايي چون «خمرهاي سبز» يا «اكولوفاشيست‌ها» منجر شود؛ افرادي كه در طول يكي دو دهه‌ي گذشته حتا اقدام به ترور و قتل صاحبان صنايع آلوده‌كننده‌ي محيط‌زيست در اروپا كرده‌‌اند! كه خود نقض آشكار قرض است.
    بنابراين، شكي نيست كه انسان را بايد محور توسعه پنداشت و مصالح او را همواره در اولويت قرار داد. امّا حرفم اين است كه همين پندارينه‌ي «انسان‌محوري»، اقتضا مي‌كند تا آدمي منتهاي تلاشش را براي حفظ و احياء همه‌ي زيستمندان عالم به كارگيرد و نه اينكه به گروهي از ايشان كه ظاهراً ناقض منافع كوتاه مدتش شده يا مي‌شوند، انگ «زيانكار يا علف هرز» زند. فقط نگاه كنيد كه در طول يكصدسال گذشته چه تعداد از اين گياهان و حيوانات ظاهراً بي‌ثمر يا زيان‌آور و خطرناك، سبب‌ساز تحوّلي بزرگ در دانش بشري شده و خدماتي انكارناپذير به بشريت ارايه داده‌اند.
    پس آي انسان‌ها! لطفاً اندكي از آن برج عاجي كه نشسته‌ايد، پياده شده و از فاصله‌اي نزديك‌تر و واقعي‌تر به طبيعت و زيستمندان آن بنگريد.
                                                          همين!

كريستف كلمب در اوج افسردگي درگذشت! چرا كه مي پنداشت فردينالد پادشاه اسپانيا آن طور كه شايسته بوده از او قدرداني نكرده است!!

    امّا اين نيز همه‌ي ماجرا نيست! يك حقيقت تلخ ديگر هم در جهان ظاهراً متمدّن وجود دارد كه شايد حيرت و تلخي‌اش بيشتر از موضوع پيش‌گفته باشد.
     اين كه چرا بايد همه چيز اين جهان از منظر اولويت‌‌ها، خواهش‌ها و نيازهاي گروهي خاص از ملّت‌ها و دولت‌ها سامان يابد؟
به سخني ديگر، متأسفانه از منظر گروهي از انسان‌ها، گروهي ديگر «انسان زيان‌كار» يا شهروند درجه 2 محسوب مي‌شوند! نگاه كنيد به ماجراي فتح قاره‌ي آمريكا توسط كريستف كلمب و قتل عام فجيعي كه در پي اين به اصطلاح كشف! در آن قاره رخداد و بسياري از بوميان آمريكايي و سرخپوست‌ها را در كشتاري نژاد‌پرستانه از بين بردند! و شوربختانه امريكا‌يي‌ها سالروز آن كشتار بي‌رحمانه را (دوازدهم اكتبر 1492 ميلادي) به عنوان يك جشن ملّي گرامي‌داشته و از كريستف كلمب تمجيد مي‌كنند و هاليوود هم تاكنون ده‌ها فيلم پرزرق و برق تحريف‌شده در مورد آن مرد جاه‌طلب و خون‌ريز ساخته است. طفلكي بازماندگان نسل آن بوميان و سرخپوستان نيز حتا قادر نيستند مانند ايراني‌ها كه به مخالفت با هجمه‌ي فيلم 300 پرداختند، مخالفت خويش را با اين تحريف‌هاي آشكار تاريخي اعلام دارند. هرچند اخيراً برخي از كشورهاي آمريكاي لاتين با اعلام اين روز به نام «مقاومت مردمي» مي‌كوشند تا نشان دهند در آن روزگار، اجداد و نياكان‌شان مردانه در برابر متجاوزان اروپايي مقاومت كردند.

300

    در موردي ديگر، هيچ توجه كرده‌ايد كه چرا بايد ما را شرق بنامند و آنها را غرب؟! حتا منطقه‌ي ما را خاورميانه مي‌نامند و خودمان هم به مشهورترين روزنامه‌ي منطقه عنوان: «شرق‌الاوسط» داده‌ايم! امّا هيچ كس نمي‌پرسد: چرا بايد محور تراز جغرافيايي كره‌ي زمين را اروپا و آمريكا فرض كرد؟!
    از اين دست تبعيض‌هاي فاحش – كه شايد به نظر بي‌اهميت بيايند، امّا خود شناسه‌ي بسياري از واقعيت‌هاي تلخ حاكم بر سامانه‌ي قدرت جهاني است -  فراوان وجود دارد كه بي‌گمان شما خواننده‌ي فهيم «مهار بيابان‌زايي» بسيار بهتر از صاحب اين قلم با آن آشنا بوده و از ابعاد تودرتويش آگاهي داريد ...
   به اميد روزي كه برچسب زيانكاري و علف هرز بودن و شهروند درجه 2، عملاً از ادبيات جامعه‌ي متمدن انساني حذف شود؛ چه در آن سو و چه در اين سوي آب.
   هر چند اين را هم مي‌دانم: «براي زورقي شكسته که نه غرق می‌شود و نه به ساحل می‌رسد، به دشواري مي‌توان راه نجاتي يافت»!