در بحث اقتصاد محوري يا محيط زيست محوري، تا آنجا رسيديم كه آيا رشد اقتصادي واقعاً پديده‌اي ناسازگار با زيست پايدار است يا خير؟! و اشاره كرديم كه اين پندار محل مناقشه بوده و شايد به همان اندازه‌اي كه طرفدار دارد، مخالف هم داشته باشد و اما اينك ادامه‌ي آن مبحث ...

در برابر مخالفان رشد اقتصادي، کسانی هم وجود دارند که رشد اقتصادی را نخستين شرط لازم برای دست­يابی به محيط­زيست سالم و ريشه­کنی فقر می­دانند. آنان پيرو نظريه­ای هستند که می­گويد: «تجارت آزاد بين­المللی رفاه جهانی را به بيشينه‌ي خود خواهد رساند»؛ نظريه­ای که برای نخستين بار توسط آدام اسميت (پدر علم اقتصاد) بيان شد و پس از آن طرفداران بسياری يافت (هاشميان اصفهانی و همکاران، 1378).

پژوهش­ها و مطالعات تجربی فراوانی انجام شده تا ثابت کنند که بين رشد اقتصادی و کيفيت محيط­زيست می­تواند رابطه­ای مثبت هم وجود داشته باشد؛ به شرط آنکه برتری با رويکرد دانايي­محوری در مناسبات اقتصادی باشد (وحيدی، 1381). از آن جمله، تجربه‌ي کشورهای صنعتی حاکی از امکان هماهنگی رشد اقتصادی با مديريت زيست­محيطی است[1]؛ روند کاهنده‌ي شدت کارمايه[2] در اين کشورها، مهر تأييدی است بر واقعيت پيش­گفته (عاقلی و صادقی، 1380 به نقل از پيرس و همکاران، 1993). در يكي از آخرين گزارش‌هاي توسعه‌ي انساني سازمان ملل متحد نيز، مقاله‌اي از نظريه‌پردازي برجسته آمده كه در فرازي از آن مي‌خوانيم: «در سطوح درآمدي پايين و مراحل نخستين توسعه ، رشد درآمد با ميزان بالاتر تخريب محيط‌زيست همراه است ، امّا از آستانه‌اي به بعد ، درآمد بيشتري به بهبود محيط‌زيست اختصاص مي‌يابد (پانايوتو[3]، 2002) اندكي پيشتر از اين سخن هم، دبير پيمان (كنوانسيون) مبارزه با بيابان‌زايي سازمان ملل[4]، به صراحت پيكار با بيابان‌زايي را همان پيكار با فقر معرفي ‌كرده[5]  (ديالو، 2001) و معتقد است که جريانهای کاهنده‌ي کارايي سرزمين با ريشه­کنی فقر کاملاً مهار ­شده و کیفيت محيط­زيست ارتقاء می­يابد. در واقع نگرش اين دو، جملگی تأييد ديگری است بر «پندارينه‌ي انتقال زيست­محيطی[6]» يا «منحنی زيست­محيطی کوزنتز[7]» (EKC) که حدود نيم­قرنِ پيش، سبب اهدای جايزه‌ي نوبل اقتصاد به خالقش شد[8]. با اين وجود و برکامه‌ي چنين دانستگی ارزشمندی، هنوز هم نمی­توان با قطعيت کامل از اين نظرّيه دفاع کرد؛ چرا که بر پايه‌ي ستاده­های حاصل از پاره­ای مطالعات تجربی که در دهه‌ي اخير به انجام رسيده، حمايت بلاشرط از اين فرضيه با پيچيدگيهای فراوان و پيش­بيني ­نشده­ای روبرو است. به عنوان مثال در حالی که به نظر می­رسد رابطه‌ي EKC برای  SO2صادق باشد (Panayotou، 1997)، در مورد آلاينده‌ي ديگری نظير CO2، تمام مطالعات نشان می­دهند که با افزايش درآمد مقدار آن افزايش يافته و تاکنون هيچ نقطه‌ي عطف يا آستانه­ای برای روند کاهشی احتمالی­اش ثابت نشده است (آسافو – آجايي، 2001).

 

                

 

حتّی در کشورهاي ثروتمندی نظير سوئد، دانمارك، فنلاند، نروژ و هلند که معمولاً در رتبه­های بالای جدول توسعه‌ي انسانی هم قرار دارند، به رغم وضع اهرمهای بازدارنده‌ي مالياتی بر صنايع آلوده­کننده و وضع ماليات کربن – که ميزان آن در نروژ به 900 NOK (معادل 130 دلار آمريکا) برای هر تن CO2 توليد شده می­رسد (Solberg، 1997) - کماکان بر ميزان توليد CO2، بويژه از سال 1990 به بعد افزوده شده که بيشترينِ آن در دانمارك (19 درصد) و نروژ (17 درصد) به ثبت رسيده است (محرم­نژاد، 1379). در نتيجه به نظر می­رسد وضع ماليات بر CO2  هم نتوانسته آنچنان که بايد در متوقف كردن انتشار واقعى و دستيابى به اهداف مشخص شده در پيمان كيوتو موفق عمل کند (دامن­پاک، 1382).

 

                   

 

به هر حال پندارينه‌ي غالبِ نخبگان محيط­زيست در جهان امروز آن است که با توجه به رابطه‌ي مستقيمی که بين کيفيت زندگی و وضعيت محيط­زيست وجود دارد، ميزان تماميت بوم­شناختیِ نگه­دارنده و ظرفيت جذب محيط­زيست طبيعی به منظور تعيين عملکرد نظام اقتصادی کاملاً مشخص است. به سخنی ديگر، راست آن است که هر چه گوناگوني و پايداريِ چهره‌هاي متنوع حيات بيشتر و تضمین­یافته­تر باشد، مي‌توان به دورنماي بقای زيست‌بوم‌هاي زميني اميدوارتر بوده و با اطميناني بيشتر و اراده­ای راسخ‌تر، براي آينده‌اي دوردست‌تر برنامه‌ريزي كرد. بنابراین گزاف نخواهد بود، اگر ادعا شود: درجه‌ي پایداری تمدّن انسانی، متناسب با اهمیتی خواهد بود که در فرهنگ جهانی، نسبت به حراست از کميّت و کيفيت اندوخته­های طبيعی وجود خواهد داشت؛ بر این بنیاد، انتظار می­رود، هر چه گرایه­های زیست­محیطی و ملاحظات متأثر از آن، به صدرِ اولویت‌های راهبردی و سیاست‌های کلانِ توسعه‌ي جامعه نزدیک­تر شود، می­توان به پایداری زیست در آن جامعه هم، امیدوارتر بود؛ آموزه­ای که متناسب با فربگی میانگین داناییِ هر ملّتی، بر شمارِ افرادی که به صف طویل هواداری از آن ملحق می­شوند، افزوده­تر می­شود.

 

           



[1] به عنوان مثال، می­توان به گزارش پروفسور سوميجی کوباشی، استاد دانشگاه کيوتو ژاپن در کارگاه آموزشی نقش منابع طبيعی در تغييرات اقليم (16 اسفند 1377- معاونت آبخيزداری) اشاره کرد که به صراحت اعلام کرده بود: تا پيش از پايان دهه‌ي 1960 ميلادی، يعنی زمانی که ژاپن صاحب يکی از بالاترين رشد­های اقتصادی در جهان بوده است، تقريباً برنامه­های احيايي و نوسازی پوششهای گياهی کشور نيز به پايان رسيده بود (Kobashi، 1999).

[2] Energy intensity (نسبت مصرف کارمايه به توليد ناخالص داخلی).

[3] Theodore Panayotou

[4] Hama Arba Diallo

[5] بی­دليل نيست که اجماع نخبگان جهانی، بر اين باورند که  «چالش بيابان­زايی ، فقر و کشاورزی»، در شمارِ سه چالش نخست بشر در قرن بيست و يکم جای دارد.

[6]  Environmental Transition Hypothesis

[7]  Environmental Kuzents Curve 

[8]  منطق اصلی فرضيه‌ي EKC – که نام خود را از سيمون کوزنتز برنده‌ي جايزه‌ي نوبل اقتصاد در سال 1955 گرفته-  آن است که ميان تعداد زيادی از شاخص‌های زيست­محيطی و سطح درآمد سرانه رابطه­ای به شکل U وارونه وجود دارد؛ يعنی با افزايش درآمد سرانه، در ابتدا مقدار تخريب زيست­محيطی افزايش خواهد يافت، امّا سرانجام پس از رسيدن به بيشترين سطح، کاهش می­يابد (Barbier، 2003).