در آغاز، طرفدارانِ اين پندار كه گسترش فيزيكي بيابان،  پديده‌اي پويا (ديناميك) و بسيار خطرناك است، در اكثريت قرار داشتند. بيابانها، نشانة ناكارآمدي يا ناتواني طبيعت و زيست‌بومي بي‌ارزش يا كم‌ارزش نگريسته مي‌شدند و بنابراين، كوشش براي زدودنِ آنها و سبزكردنِ كويرهاي مركزي كشور(بيابان‌زدايي) در شمارِ مهمترين آرمانها محسوب مي‌شد. نگاهي به نخستين طرحهاي پژوهشي به اجرا درآمده در اين حوزه و اهداف اصلي آنها كه اغلب در پي كاوشِ راهكارهاي تثبيت ناهمواريهاي ماسه‌اي، بهره‌وري كشاورزي از آنها، ايجاد كمربندهاي حفاظتي سبز در حاشية بيابانها و كويرها، آزمون شگردهاي مكانيكي و زيست‌شناخت(بيولوژيك)ي حفاظت از دامنه‌هاي شيب‌دار و بودند و از مديريتي  صرفاً «سازه‌اي» تبعيت مي‌كردند، گواهِ اين رويكرد است. ليكن، به موازات پيشرفت علوم در حوزه‌هاي گوناگون و فزوني توانايي بشر براي واسنجي دقيق‌ترِ عملكردهاي خويش در سنوات ماضي، بر طرفدارانِ نگرشي كه به بيابان، ارزشي برابر و درخور، نظير ديگر زيست‌بومهاي طبيعي مي‌داد، اضافه شده و به همين‌ترتيب، از شمارِ كساني كه سبز‌كردنِ بيابانها را امري اصولي و علمي مي‌دانستند، كاسته شد.