در سالي كه نام «بيابان و بيابان‌زايي» بر پيشاني‌اش داشت، توانستم در معيت برخي از همكاران عزيزم، حدود 14 هزار كيلومتر از عرصه‌هاي كويري و بياباني ايران را درنوردم. حاصل آن سفر را هم – پيش از اين - در 21 بخش، تقديم شما خوانندگان علاقه‌مند «مهار بيابان‌زايي» كردم. اينك مي‌كوشم تا در چند بخش آينده برخي از نتايج آن سفر را در حد بضاعت اين قلم، با دوستان گرامي‌ام در محيط وبلاگستان مطرح سازم.
    محيطی که در آن زيست می‌کنيم، منبعی است کمياب که نشاط، تفريح و شادی را در بخش مصرف عرضه می‌کند. دليل برخورداری محيط‌زيست از صفت «کميابی» را بايد در کيفيت منحصر به فرد و درجه‌ي خلوص تمامی منابع موجود در آن دانست. آب و هوای پاک، چشم‌اندازهای ناهمتا، آبشارهای ديدنی، گردشگاه‌های طبيعی، طنين‌های شنيداری هوش‌رُبا، چالاب‌ها و درياچه‌های منحصربه‌فرد ميان‌کوهی، عرصه‌هاي مواج و درخشان شن، دشت‌هاي بي‌انتها و خاموش كويري و ... در شمارِ کالاهای زيست‌محيطی جای می‌گيرند که منبع اصلی تأمين و عرضة نشاط، شادابی و آرامش موجودات زنده، به ويژه انسان محسوب شده و کيفيت برخورداری از آنها، شناسه‌ای است که عيارِ رفاه جامعه را نشان داده و محک می‌زند؛ شناسه‌ای که در هنگام محدوديت منابع و رشد مصرف، اثر خود را به خوبی آشکار می‌کند. چه، در جهانی با منابع نامحدود می‌توان به درستی انتظار داشت انتخابی که يک فرد يا جامعه انجام می‌دهد، کاملاً عاری از مشکل و بازخوردهای دردسرآفرين باشد؛ امّا مشکل دقيقاً از آنجا آغاز می‌شود که چنين جهانی تنها در عالم خيال است که عينيت می‌يابد و به مجرد گام نهادن در سرای واقعی، محدوديت منابع، نخستين حقيقتی است که ناگزیر از پذيرش آن هستيم. از اين رو، ناگزير هر انتخابی، هزينه‌ي خاص خود را طلب می‌کند؛ هزينه‌ای که در علم اقتصاد از آن با عنوان «هزينه‌ي فرصت»  (Opportunity costs؛ قيمت بازاری يک کالا يا خدمت، بيانگرِ هزينه‌ي فرصت آن است) ياد می کنند.
    پرسش اصلي اين است كه آيا تاكنون آنگونه كه بايسته بوده است، كوششي جدي و علمي براي تعيين هزينه‌ي فرصت عرصه‌هاي ناهمتاي كويري و بياباني كشور شده است؟ و يا آنكه اين زايده‌ي بي‌مصرف! را لايق چنين كاوش و پژوهشي نيافته‌اند؟ سرزميني كه بيشينه‌ي تكاپو براي ماندن و بقا را به تصوير مي‌كشد؛ پهنه‌اي كه در آن آب را با هيچ تجمّلي نمي‌توان عيار زد،
    آنجا كه سكوت موسيقي مداوم است و مملو از پرده‌هاي پر رمز و راز، آنجا كه سايه‌ها تنها همراه رهنورد است و فارغ از مزاحمت‌ها و هياهوهاي دودآلود شهر، مي‌تواني افق را، مرز طولاني آسمان و زمين را، مأواي خورشيد را و نهايت معني براي يك نگاه جستجوگر را با تمام وجود به تماشا بنشيني (شب‌هاي كوير نيز خود حكايت ديگري است. شبِ كوير نگاهت را با خود مي‌برد تا آستانه‌ي عروج، محو مي‌شوي در نقطه و نور، ضربانت را در كم و زياد شدن نور ستارگان هم آوا مي‌بيني و مي‌تواني براي يكبار هم كه شده مزه‌ي يكي شدن با طبيعت، از جنس طبيعت شدن و حل شدن در واقعيت را بچشي). اين مسأله به ويژه از آنجا اهميت بيشتري مي‌يابد كه به قول پرز دكوئيار (1996): « ما مي‌دانيم چگونه مي‌توان از چرم كفش ساخت و از نيروي آب يا باد كارمايه گرفت و چگونه مي‌توان اعماق فضا را شكافت و از كارمايه‌هاي خطرناک و مهيبِ فلزاتي سنگين در اعماق اقيانوس‌ها بهره برد؛ امّا از اينكه چگونه مي‌توان به زندگي كيفيت بخشيد و مواهب طبيعي، خدمات اجتماعي، غذاي كافي و پاره‌اي از روابط نهادي را دقيقاً به زندگي مشترك درازمدّت، سالم، بارآور، خلاّق و رضايت‌بخش مبدل كرد، چندان اطلاعي نداريم.» به بياني آشكار‌تر، جامعه‌ي جهاني در مقياس عامِ آن، هنوز به درستي نمي‌داند كه چه سياست‌هايي مشوّق توسعه‌ي انساني و فرهنگي واقعي، به عنوان نخستين شرط تضمينِ پايداري زيست و فقرزدايي است؟