دوزخ دانته!
« اجازه ميدهيد معناي دانايي را به شما بياموزم؟ هنگامي كه ميدانيد و ميدانيد كه ميدانيد، و هنگامي كه نميدانيد و ميدانيد كه نميدانيد؛ اين است دانايي.»
كنفسيوس
دكتر عليمحمّد ايزدي كتابي دارد با عنوان: «چرا عقب ماندهايم؟»، كتابي كه در پيشانياش چنين آمده: «ای هموطن! اگر از کسانی هستی که از شنيدن خبر بيماری صعبالعلاج فرزند، مادر، پدر، همسر و يا هر عزيزِ ديگري از خود بیخود میشوی و ترجيح میدهی که مصيبتها و گرفتاریهايت را از تو پنهان کنند و در بیخبری باشی، از خواندنِ اين کتاب صرفنظر کن ...».
عبارتي كه ناخودآگاه آدمي را به فضاي «دوزخي» ميبرد كه دانته آليگيري، شاعر نامدار ايتاليايي (1325- 1265) در مشهورترين اثرش «كمدي الهي» به استادي به تصوير كشيد؛ آن هم در هنگامهاي از تاريخ (قرون وسطي) كه به سياهترين عصر تمدن مشهور است. با اين وجود، دوزخي كه دانته سرود، به رغم گذشت بيش از هفت قرن از آفرينشش، هنوز در جهان پسامدرن هزارهي سوّم، تازه و پرمصداق مينمايد و ممكن است پس از خواندن اين پست حتا تازهتر هم به نظر آيد!
محمود سريعالقلم، در صفحات 5 تا 9 از كتاب خويش با عنوان: «عقل و توسعهيافتگي» كه انتشارات علمي فرهنگي در سال 1376 منتشر ساخت، هفت معيار براي شناخت يك جامعهي علمي - تحقيقاتي معرفي ميكند. از جمله نخستين معيار آن است كه «عملكردها و تصميمگيريها تابع شناخت باشد.» و ديگري آنكه « محققان، متفكران و كارشناسان (نخبگان فكري) در تصميمگيريها نقش كليدي داشته باشند.» پرسش اصلي اين است: آيا شنيدن يا خواندن گاه و بيگاه سخنان و سياستها و تصميمهاي عجولانه و پرسشبرانگيز چون كافي نبودن دو بچه! سد راه بودن منابع طبيعي در برابر چرخهاي توسعه، بياهميت پنداشتن مناطق حفاظتشده، تخريب پارك ملّي گلستان به بهانهي تعريض جادهاي كه از اساس اشتباه جانمايي شده است، انحلال عملي سازمانهاي مديريت و برنامهريزي استانها، زيان هشتاد ميليارد توماني دولت در اثر اعلام ناگهاني تعطيلي سه روزه و ... آن هم به رغم مخالفت آشكار و جدي بدنهي كارشناسي مربوطه، حكايت از آن ندارد كه جامعهي ما تا چه ميزان از يك جامعهي علمي- تحقيقاتي و پژوهشمدار فاصله گرفته است؟
«اين غربيها خود دچار مشكل هستند و چون رشد جمعيتشان منفي است، از اين امر نگران هستند و ميترسند كه جمعيت ما زياد شود و ما بر آنها غلبه كنيم، به همين خاطر مشكل خودشان را به ديگر كشورها صادر ميكنند.»
محمود احمدينژاد – 30 مهرماه 1385
روي سخنم با شما است، آقاي رئيسجمهور!
چگونه مجوز افزايش رشد جمعيت را صادر كرده و از تئوري توطئه در كشوري ياد ميكنيد كه 90 درصد از جوانانش ترجيح ميدهند، روزانه يك ساعت از وقت خويش را در خيابانها پرسه بزنند، تا اينكه دو دقيقه در روز مطالعه كنند (جوان، شمارهي 975، ص 3)؟! براي همين تعداد موجود چقدر برنامه داريم و چه اندازه توفيق داشتيم تا اوقات فراغتشان را سزاوارانه پركنيم كه ميخواهيم شمارشان را به 120 ميليون نفر هم افزايش دهيم؟! مگر به آمارهاي رسمي دولت متبوع خويش هم اعتماد نداريد كه اعلام ميدارد: « نزدیک به 60 درصد جوانان ایران، مشکل برخورداری کمتری از طبیعت شادمانه زندگی در دوران جوانی را دارند.» (به كلامي شفافتر، اغلب جوانان وطن نشانههايي از افسردگي را بروز دادهاند!)
چگونه از ناكافي بودن دو بچه دفاع ميكنيد، در حالي كه به شهادت آمارهاي رسمي منتشر شده از سوي وزارت آموزش و پرورش، هنوز بيش از 50 درصد مدارس كشور دوشيفته يا سه شيفته هستند، ساختمان 5 هزار واحد آموزشي، بالاي 50 سال قدمت داشته و بيش از 60 درصد مدارس از استانداردهاي ايمني لازم برخوردار نبوده و نياز به تخريب و دوبارهسازي (132 هزار كلاس درس) يا دستكم مقاومسازي (250 هزار كلاس درس) دارند و هفت هزار كلاس در كپر تشكيل ميشود (ايران، ش 1712، ص 5) و حتا معاون وزير آموزش و پرورش دولتتان اذعان ميكند هنوز نتوانسته مشكل كلاسهاي كپري يا كانكسي در استانهاي سيستان و بلوچستان، هرمزگان و كرمان را حل كرده و تنها قول داده به شرط اختصاص اعتبار لازم (20 ميليارد تومان) بتواند تا 10 سال آينده مشكلات مدارس كشور را حل كند. اين در حالي است كه ما از مشكلات حدود يك هزار مدارس ديگري كه هنوز به صورت استيجاري ادره ميشوند، صرفنظر كردهايم!
آري آقاي رئيسجمهور! از 15 ميليون نفر دانش آموز كشور در سال گذشته، 5/4 ميليون نفر در مدارس دو شيفته به تحصيل پرداختند و 5/4 ميليون دانشآموز ديگر هم در مدارس كپرنشين مشغول به تحصيل بودند. يعني ما نتوانستهايم براي دستكم 9ميليون دانشآموز خود عدالت آموزشي را برقرار كنيم! (حالا تحصيل رايگان به كنار) آنگاه در پي افزايش شمارشان هم هستيم!!
راستي! مگر اين آقايان مشاورين آمارها را به شما انتقال نميدهند؟
چگونه است كه خواهان شتاب جهشي نفوس ايراني هستيم، در حالي كه شوربختانه بايد اعتراف كرد: هيچ ملّتي را در جهان نميتوان يافت كه نظير ايرانيان اينگونه از كشور و آب و خاكشان گريزان باشند، به نحوي كه به نسبت سهم جمعيتيشان از كل نفوس جهان، مهاجرفرستترين ملّت لقب گرفتهاند. كافي است بدانيم: « دستكم از 250 ميليون مهاجر در كل جهان، 12 درصد، ملّيت ايراني دارند (جامجم، ش 487، ص 7).» درحالي كه ايرانيان، تنها حدود يك درصد از جمعيت جهان را به خود اختصاص دادهاند! به عبارتی گزندهتر، ايرانيان درحالی موفق شدهاند 12 برابرِ سهم جمعيتی خويش مهاجر صادر کنند که تنها يک پنجم از همان سهم را در توليد دانش جهانی سهيم بودهاند؛ يعنی با توجه به جمعيت 70 ميليونی کشور، سرعت صادرات مغز، 60 برابر توليد علم است!!
به خوبي به ياد دارم كه چگونه حدود 5 سال پيش دكتر زالي، رئيس وقت مركز آمار ايران، در شبكهي خبر سيما (گفتگوي سياسي ساعت 30/21، مورخ 7/10/1380) اعلام كرد: از بين 64 كشور در حال توسعهي جهان كه با چالش مغزگريزي مواجه هستند، ايران پيشتاز بوده و مغزگريزترين كشور جهان لقب گرفته است؛ رتبهاي كه به گواه گزارش رسمي صندوق بينالمللي پول در تابستان سال بعد از آن، كماكان دستنايافتني و متعلق به ايران باقيماند (ايران، ش 2187، مورخ 29/4/1381، ص 12)؛ به نحوي كه ارزش صادرات مغز كشور تنها در سال 1379 به 38 ميليارد دلار رسيد (ايران، ش 1581، ص 5)؛ روندي كه كماكان ادامه يافت و هنوز هم ميخوانيم كه در همين سال گذشته بيش از 180 هزارنفر از دانشآموختگان عالي ما وطن خويش را ترك كردند.
آقاي رئيسجمهور
به راستي هيچ از خود پرسيدهايد: چرا از ميان 34 هزار دانشجوي بورسيهاي كه براي ادامهي تحصيل، بين سالهاي 1364 تا 1372 از كشور خارج شدهاند، تنها 12 درصد به وطن بازگشتهاند (همشهري، ش 2543، ص 14)؟ آن هم دانشجوياني كه از هزارتوي پيچ در پيچ و نفسگيرِ گزينش عبور كرده و ضمانتهاي مالي آنچناني باقي نهادهاند! آيا همگي وطنفروش، ثروتمند، ضدانقلاب يا بيدين بودهاند؟
براي همين است كه از شما آقاي رئيسجمهور عزيز، عاجزانه ميخواهم طلسم را بشكنيد و براي يكبار هم كه شده به عنوان يك مسئول رسمي كشور، بر صفحهي تلويزيون 70 ميليون ايراني ظاهر شده و رسماً اعلام كنيد: اشتباه كردم؛ دو تا بچه براي توان مديريتي و نظام برنامهريزي كنوني كشور ما زياد هم هست!
پيوست:
رتبهبندی کشورها بر حسب میزان جهانیشدن (Globalization Index) برگرفته از نشريهي Foreign Policy
ايران در بين 62 كشور مورد بررسي، براي دوّمين سال پياپي از آخر، اوّل شد!