مارشال مك لوهان

      سال‌ها پيش، هربرت مارشال مك لوهان (1980-1911) - Herbert Marshall McLuhan – انديشمند ارتباط‌شناس كانادايي و معروف به پدر رسانه گفته بود: «روی زمين، اين سفينه‌ي فضايي، مسافری وجود ندارد؛ همه‌ي ما خدمه‌ي آن هستيم.»
      بياييم اندكي در باره‌ي اين جمله‌ي ساده، امّا هوشمندانه و زنهاردهنده بيشتر بيانديشيم:
     مسافر، پولي مي‌پردازد تا متناسب با آن، بهترين تسهيلات ممكن براي سفرش فراهم شود. او هيچگاه در انديشه‌ي تأمين سوخت وسيله‌ي نقليه‌اي كه انتخاب كرده نيست، همچنين براي او اهميتي ندارد كه بهترين لوازم يدكي آن وسيله‌ از كجا بايد خريداري شود و چگونه بايد از آن مراقبت كرد تا زمان استهلاك آن به بيشينه‌ي ممكن افزايش يابد. علاوه بر اين، ضرورتي هم نمي‌بيند تا به رموز و شگردهاي تعميراتي موتور محركه‌ي آن وسيله آشنايي و تسلط داشته باشد. چرا كه مسافر، مسافر است و آن وسيله‌ي نقليه را پس از رسيدن به مقصد ترك خواهد كرد. امّا براي خدمه‌ي آن وسيله‌ي نقليه، موضوع فرق مي‌كند. آنها بايد كه احساس مسئوليت بيشتري براي حفظ كيفيت مطلوب وسيله‌ي مزبور از خود نشان دهند و همواره مواظب باشند تا كمترين آسيبي به آن وارد نشود و در صورت بروز نقص فني هم بتوانند در جهت رفع عيوب آن مؤثر باشند. چرا كه اگر آن وسيله‌ي نقليه از كار بيافتد، آنها نيز دست‌كم بيكار خواهند شد! البته اگر نام آن وسيله‌ي نقليه هواپيما يا فضا‌پيما باشد و آن خدمه نيز در حين خدمت باشند، ممكن است علاوه بر از دست دادن كار، جان خويش را نيز از دست بدهند!!

     خوانندگان عزيز «مهار بيابان‌زايي»
     مك‌لوهان، در آخرين روز دسامبر 1980 در تورنتو كانادا - و همان طور كه خواب بود - از دنيا رفت، امّا بسيار كوشيد تا در زمان بيداري‌اش به همنوعان غافل خويش در دهكده‌ي جهاني (1) – اصطلاحي كه خود بابش كرد - با زباني بسيار ساده يادآوري كند: ما آدم‌زميني‌‌ها هم نبايد بپنداريم كه صرفاً مسافران اين – فعلاً – يگانه كره‌ي مسكون و قابل زيست هستيم! ما نبايد گمان بريم كه خدمه‌ي ديگري وجود دارد كه وظيفه‌ي سرويس‌دهي به ما و حفظ پايداري اين سفينه را برعهده دارد ...
     مي‌بينيد! مسأله خيلي ساده است؛ امّا ظاهراً اغلب ما آدم‌زميني‌هاي پرمشغله! اين مسأله‌ي ساده را فراموش كرده‌ايم و بر سفينه‌ي خويش چنان بلايي آورده و مي‌آوريم كه نه‌تنها از يك خدمه، كه از يك مسافر و حتا يك ناظر بي‌طرف هم انتظار نمي‌رود! به نحوي كه به قول سارا پاراكين:
    «سستي ما، سكوت ما و عدم جسارت ما مي‌تواند به اين معنا باشد كه در نهايت ما تنها گونه‌اي خواهيم بود كه نابودي خودمان را مو به مو تحت نظارت داشته‌ايم. و گورِ ما چه سنگ نبشته‌ي وهن‌آميزي خواهد داشت: آنان آنچه را فرا مي‌رسيد، مي‌ديدند، اما چندان خرد نداشتند كه راه را بر آن ببندند
     و اينك كه به اينجا مي‌رسم، با شنيدن سخنان عالي‌ترين مقام جمهور كشورم، خشكم مي‌زند: او مي‌گويد دو بچه كافي نيست! آن هم در شرايطي كه توان مديريتي ما جوابگوي همين رشد كنوني جمعيت در ايران هم نبوده و نه‌تنها ما بر ناپايداري سرزمين‌مان بيش از 10 درصد در سال افزوديم و ايران را در رده‌ي 10 كشوري قرار داديم كه «ناپايدارترين كشورهاي جهان» خوانده مي‌شوند، بلكه در حوزه‌ي انساني نيز بر ميزان جرايم و بزه‌كاري‌هاي اجتماعي بيش از دو هزار درصد (به نسبت سال 1356) اضافه كرديم.

 

     آقاي احمدي‌نژاد عزيز!
     چرا كسي به شما نمي‌گويد: شمار رخداد سيل‌هاي فاجعه‌خيز در اين كشور در طول چهار دهه‌ي گذشته بيش از 900 درصد افزايش يافته است؟!
      چرا كسي نمي‌گويد: نرخ فرسايش خاك از يك ميليارد‌تن به 5 ميليارد‌تن در سال افزايش يافته است؟!
      چرا كسي نمي‌گويد: بيش از نيمي از مراكز زيست‌جمعيتي خود را تنها در طول دو دهه‌ي گذشته از دست داده‌ايم؟!
     چرا كسي نمي‌گويد: هم‌اكنون حدود يكصد ميليون هكتار از اراضي كشور (بيش از 60 درصد) در شرايط ناپايدار (در حال كاهش توان توليد) به سر برده، كه 95 ميليون هكتار آن در معرض انواع فرسايش‌هاي آبي و بادي قرار دارد؟!
     چرا كسي نمي‌گويد: بيش از 55 درصد جنگل‌هاي غرب و 95 درصد جنگل‌هاي اُرس شمال خراسان از بين رفته است؟!
     چرا كسي نمي‌گويد: دست‌كم 15 درصد اراضي زراعي كشور بر اثر آبياري مفرط، دچار تركيبي از فرآيندهاي شوري، سديمي و ماندابي شدن گرديده اند؟! آن هم در كشوري كه بزرگترين عامل محدوديت توليد را «كمبود آب» مي‌دانند!

     آقاي حداد عادل، خانم جوادي، آقاي اسكندري، آقاي سادات موسوي، آقاي فرهاد رهبر و ديگر مديران و مشاوران ارشد رئيس‌جمهور در حوزه‌ي توسعه و مديريت و محيط‌زيست و قانون‌گذاري، چرا خاموش نشسته‌ايد؟! مگر نمي‌بيند كه ايشان به چه راحتي ابتدايي‌ترين هنجارهاي پذيرفته‌شده‌ي توسعه‌ي پايدار را هم ناديده مي‌انگارند؟ ديروز از «سد راه بودن منابع طبيعي در برابر توسعه» سخن مي‌رانند و دليلي براي گسترش سطح مناطق حفاظت‌شده نمي‌بينند و امروز عدم پايبندي خويش را آشكارا حتا به سند چشم‌انداز 20 ساله‌ي كشور و برنامه‌ي پنج‌ساله‌ي چهارم كه بر اساس نرخ كنوني رشد جمعيت در كشور سامان يافته است، اعلام داشته و مادران جوان ايراني را به زايمان فرزند سوّم و بيشتر تشويق مي‌كند!!

     آقاي رئيس‌جمهور!
     فاجعه هنگامي ابعاد واقعي خود را نشان مي‌دهد كه بدانيم، چنانچه رشد جمعيت كشور را تنها 2 درصد فرض کنيم، آنگاه تا کمتر از 7 سال ديگر، 96 ميليون ايراني از ايران حق حيات مطالبه خواهند كرد. ايرانياني كه هم‌اكنون 66 درصد نياز غله‌ي آنها از طريق كشت ديم روي تپه‌ها و دامنه‌هايي با شيب متوسط 20 درصد توليد مي‌شود؛ تپه‌هايي كه خود در معرض فرسودگي شديد قرار گرفته و به سرعت توان باروري خود را از دست مي‌دهند. فقط كافي است سري به محور بيجار به سنندج يا تكاب زده تا عمق فاجعه را در استان كردستان به عينه مشاهده كنيد! باور كنيد حتا به زون شديداً حفاظت‌شده‌ي قمچقاي هم رحم نكرده‌اند! آيا مي‌دانيد آخرين يافته‌هاي پژوهشي نشان مي‌دهد كه در اين مناطق، نرخ فرسايش خاك به بالاي 100 تن در هكتار رسيده است؟

     آقاي رئيس‌جمهور!
     لطفاً توصيه‌ي بسيار خطرناك خود را پس بگيريد ... باور كنيد براي كشوري چون ايران و مردماني چون ما، دو فرزند هم به ازاي هر خانواده زياد است؛ خانواده‌هايي كه اغلب آنها مجبورند تا چند شيفت در خارج از خانه كار كنند تا بتوانند فقط هزينه‌‌هاي تحصيلي و تغذيه‌اي فرزندانشان را تأمين كنند. پدر و مادري كه وقت مطالعه ندارند و مجبورند از صبح تا شام در پي معيشت خود و فرزندانشان باشند، با كدام رمق و توان مي‌خواهند دانسته‌هاي خويش را به عزيزان‌شان منتقل كنند؟ و اصولاً در كدام فرصت مي‌توانند به غناي دانسته‌هاي‌شان بيفزايند؟!

      آقاي احمدي‌نژاد!
     اگر حرف مرا و حرف اغلب بدنه‌ي كارشناسي تصميم‌ساز دولت خود را قبول نداريد، لابد در صحت گفته‌هاي نگران‌كننده‌ي عالي‌ترين مقام قضايي كشور شك نداريد كه در همين ماه گذشته – در سخناني كه از رسانه‌ي ملّي هم پخش شد - گفت: « ايرانيان به طور متوسط سالي 8 ميليون پرونده‌ي جديد قضايي بر عليه‌ي يكديگر در داد‌گاه‌ها و محاكم دادگستري مي‌گشايند.» واقعيت غم‌انگيزي كه هاشمي شاهرودي صراحتاً با عنوان «بيماري» از آن ياد كرد!
     اين بيماري چگونه به سراغ ما آمده است؟ ملّتي كه اگر پيشينه‌ي فني وي مورد رشك ملل ديگر جهان نيست؛ بي‌گمان برخي از بزرگترين گنجينه‌هاي فرهنگ و ادب گيتي را به جهانيان معرفي كرده است. چرا به اين روز افتاده‌ايم؟

     يكبار ديگر به وهن‌آميز‌ترين سنگ‌نبشته‌ي خلقت كه به دست خود مي‌آفرينيم، بنگريم ... راستي! چگونه است كه آنچه را فرا مي‌رسد، مي‌بينيم، امّا توان مهار يا توقف آن را نداريم؟!


(1) مك‌لوهان كه در 21 جولاي 1911 در ادمونتون كانادا به دنيا آمد، تاريخ حيات بشر بر كره‌ي زمين را به چند دوره تقسيم مى‌كند و هر كدام از اين دوره‌ها را يك كهكشان مى‌داند: كهكشان شفاهى، كهكشان گوتنبرگ، كهكشان ماركونى و در نهايت هم دهكده‌ي جهانى. مك‌لوهان مى‌گفت: در هر دوره انسان نظم خاصى به حواس پنج‌گانه‌اش داده كه ناشى از آن عصر بوده است. بنابر‌اين زندگى انسان بر هر كدام از اين كهكشان‌ها، حتا حواس او را دچار تغييراتى كرده است؛ مثلاً در كهكشان شفاهى دنياى هر فرد را حد و حدود شنوايى او مى‌سازد، اين انسان، انسانى است قبيله‌اى و متكى بر گوش. مهيج‌ترين پيش‌بيني مك‌لوهان را بي‌اغراق بايد، سال 2014 دانست! سالي كه وي در 1964 ميلادي با قاطعيت پيش‌بيني كرد كه در آن سال، دهكده‌ي جهاني به معناي واقعي كلمه عينيت يافته و عصر الكترونيك مسلط مي‌شود؛ همان هنگامه‌اي كه او وعده داده آگاهى‌هاى انسان در مورد فناوري‌هاى جديد هيچ رازى را سرپوشيده باقى نخواهد گذاشت! جالب‌تر آنكه مك لوهان در پيش‌بيني‌هاي خود، بسيار زيبا اينترنت را توصيف مِي‌كند. او مي‌گويد يك سامانه‌ي مركزي عصبي، اهالي كره‌ي زمين را همچون پوششي در برخواهد گرفت. او در مورد دهكده‌ي جهاني مي‌گويد: ارتباطات جهاني بيشتر ميان‌فردي خواهد شد و حتا مي‌گويد: نظارت بر رفتارهاي انسان‌ها ممكن پذيرتر خواهد بود و انبوهي از فضولات اطلاعاتي شكل خواهد گرفت كه انسان براي مواجهه با آن نيازمند سواد رسانه خواهد بود .

مارشال مك لوهان