در پنجمین و واپسین بخش از گزارش پیش رو،  برآيندِ سخن را می‌توان با طرح يک پرسش ساده آغاز کرد:
     اگر درنهايت، نتايج تمامی گزارش‌ها، مطالعات و تحليل‌ها به اين دريافت ختم شود که دليل بروز سيل، چيزی جز رخدادِ بارانی ناهمتا با دوره برگشتی 10 هزارساله يا بيشتر نبوده است، آنگاه چه اتفاقی خواهد افتاد؟!  اگر مشخص شود، که اين ويژگي‌های طبيعی آبخيز بوده که حجم رواناب را افزايش داده و قدرت ويرانگری سيل را تشديد کرده‌اند، انتظارِ چگونه بازخوردی منطقی خواهد بود؟ و سرانجام آنکه، اگر تمامی گناهان را ابرهای باران‌زا برعهده گيرند و اعتراف کنند که بدترين مسير حرکت را برای نزولِ رحمتِ الهی برگزيده‌اند، چه ارمغانی نصيبِ ساکنانِ آبخيز خواهد شد؟!

شخم در جهت شيب در سرابِ آبخيزِ تنگ‌راه واقع در ارتفاعات دانيال

     مگر نه اين است که شناسه‌های فراوانی حکايت از عمقِ جريان پس‌رفت در منطقه دارند؟ مگر نه اين است که جريان‌های کاهنده‌ي کارايي سرزمين، شتابان در حال پيشروی و تصاحب آخرين خاکريزهای زيستِ پايدار در شرق گلستان هستند؟ مگر نمی‌بينيم که حتا يک مورد شخم در خلاف جهت شيب در کل آبخيز و مناطق مجاور مشاهده نمی‌شود؟ مگر جز اين است که سيلِ سال گذشته نه‌تنها، نتوانست حتا اندکی از ساخت و سازهای کنارِ رودخانه‌ای را بکاهد، که در عمل بر وسعت و شتابِ ساخت و سازهای انسانی نيز افزود؟ مگر پيشروی اراضی کشاورزی به درون جنگل را باور نداريم؟ مگر آثارِ چرای بی‌رويه در همه جا، به ويژه در سراب پديدار نيست؟ مگر حتا در همين سفر، صدای اره‌های برقی خاموش شده بود و يا اينکه ديگر خبری از کاميون‌های حمل چوب جنگلی نبود؟ مگر نه اينکه ثمره‌ي طرح‌های بهره‌برداری از جنگل (نظيرِ آنچه که در جنگل لوه اتفاق افتاده است)، اغلب در بهترين حالت، به تغيير بافت گونه‌های جنگلی و همسال‌شدنِ آنها منجر شده و مي‌شود؟ رخدادی که اگر از ديدِ پايداری طبيعی و نگرش بوم‌سازگانی (اکوسيستمی) به آن نگريسته شود، انتقاداتی جدی را بر‌می‌انگيزد. 


يکی از عرصه‌ها(پارسل‌ها)ی بهره‌برداری شده در جنگل لوه که دارای درختانی همسال و از يک جنس (پلت) شده است؛ وضعيتی که در جنگل‌های طبيعی ديده نمی‌شود.

 

 

      آيا اگر طبيعت را متهم شماره‌ي يک معرفی کرديم، به اندازه‌ي کافی متنبه خواهد شد تا ديگر چنين تظاهراتِ گل‌آلودی را راه نياندازد؟!
      راست اين است که در طول 5 دهه‌ي گذشته، سيل‌ها، پرشمارتر، خروشان‌تر و عظيم‌تر شده‌اند؛ هيچ عقل سليمی و هيچ وجدانِ بي‌غرضی باور ندارد که ممکن است در عرض کمتر از 50 سال، تغييرات اقليمی در منطقه‌ای نظير ايران، چنان تحولی را سبب‌ساز باشد که منجر به افزايش 900 درصدی حجم نزولات آسمانی شود. از اين رو، تفاوتی نمی‌کند که دليل مرگِ 500 تن از شهروندان خويش را به گردنِ سيل و خشمِ طبيعت اندازيم يا به گردنِ چند نگهبانِ ساده! هر دو، چيزی بيشتر از نوعی ساده‌انگاری يا فرافکنی موضوع نخواهند بود.
     اگر خوني مي‌ريزد، خانه‌ای ويران مي‌شود، زراعتی از بين می‌رود، دامي تلف مي‌شود، به تأسيسات زيربنايی آسيبی مي‌رسد، خاکی جابجا مي‌شود، درختی از جا درمی‌آيد و در يک کلام، به کيفيت زيست گياهی، جانوری و انساني لطمه وارد مي‌شود؛ برای ديدنِ مقصرِ اصلی، کافی است خود را به نزديک‌ترين آينه‌ي دردسترس برسانيم.

دهانه‌ي يکی از پل‌های جاده‌ي بين‌المللی گرگان – مشهد در محل جنگل گلستان؛ درست است که پيش‌بينی سيلابی با دبی بيش از 2000  متر مکعب در ثانيه کار دشواری است، اما به نظر نمی‌رسد، چنين پل‌هايی حتا پاسخگوی سيلابی با دبي 20 متر مکعب بر ثانيه هم باشند!

     سيلی که چندين برابرِ بودجه‌های هنگفتِ عمرانیِ سالانه‌ي استان را در خود می‌بلعد، آيا ارزشِ آن را ندارد که به منظورِ مواجهه‌ي اصولی‌تر با آن، چند ميليون ريالِ ناقابل برای خريد و راه‌اندازی تعدادِ اندکی باران‌سنجِ ثبات هزينه‌اش شود؟ آيا ارزشِ آن را ندارد که به طور جدی در مورد تغيير مسيرِ جاده‌ي جنگل گلستان تصميم‌گيری شود و مسيرِ آن ديگر از کف بسترِ رودخانه عبور نکند؟ آيا ارزش آن را ندارد تا جريانِ تبديل جنگل‌ها به اراضی کشاورزی و مراتع به ديمزارها، به‌ويژه در مناطق بالادست، وارونه شود؟ آيا ارزش آن را ندارد که ديگر به هيچ بهانه‌ای و به هيچ مقام يا نهادی مجوز بهره‌برداری از جنگل داده نشود؟ آيا ارزش آن را ندارد که برای ساختن سازه‌ای آبگير، به گونه‌ای عمل نشود که نخستين سال آبگيری، آخرين سالِ آن نيز باشد؟ (سد قزقلعه که در جشن نخستين سال آبگيری، به عزا نشست) آيا ارزش آن را ندارد، برای يکبار هم که شده، از فدا‌کردنِ ملاحظاتِ زيست‌محيطی در پای مصلحت‌سنجي‌های اقتصادی، سياسی و اجتماعی خود‌داری شود و آيا ارزش آن را ندارد که به جای برخوردهاي منفعلانه و از موضعِ مديريتِ بحران، تلاش شود تا با سرمايه‌گذاری منطقی، زمينه برای انجامِ پژوهشی همه‌جانبه به منظورِ کشفِ مناسب‌ترين گزينه‌ها و راهکارهای زيستِ پايدار در کنارِ سيل فراهم گردد؟     
    يک نکته‌ي درخورِ تأمل ديگر، که از مقايسه‌ي مقادير بارندگی در ايستگاه‌های مشابه واقع در مناطق بالادستِ حوضه، نظير پارک ملی گلستان (5/45 ميليمتر)، تنگراه 5/56 ميليمتر) و روستای دشت (60 ميليمتر) بدست می‌آيد، آن است که به رغمِ کاهشِ فاحشِ بارندگی نسبت به سالِ پيش‌ترِ آن، به ترتيب به ميزانِ 91 درصد، 64 درصد و 60 درصد، متأسفانه کماکان شاهدِ بروزِ سيلی عظيم با توان ويرانگری قابل توجه در منطقه هستيم؛ به عبارت ديگر، درحالي که ارقامِ بارندگي‌های اخير در مناطق موصوف در محدوده‌ي ميانگينِ سالانه‌ي آنها بوده است، باز هم سيلی ويرانگر را سبب‌ساز شده‌اند! آيا حقيقتاً هنوز هم مي‌توان ادعا کرد که حجم بارندگی مهمترين نقش را در ويرانگری سيلِ اخير داشته است؟
      در طول این سفر شش روزه همکاری صميمانه‌ي همکارانِ مرکز تحقيقات كشاورزي و منابع طبيعی و امور دام استان گلستان، به‌ويژه برادران: حسينی، مير‌کاظمی و قريشی و نيز اداره‌ي کل منابع طبيعی استان شایان تقدیر بود ... آیا می توان آرزوی روزهايی را داشت که راه و رسمِ زندگی پايدارِ تنگراه‌نشينان  در کنار سيل، الگوی ديگر مناطق استان و کشور باشد؟

انشاالّله

 


همکاران گرگانی به همراه هيأت اعزامی از تهران