عمران هم رفت ...

مرگ از پشت پنجره به من مينگرد
زندگي از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد كرد
در شبي تيره و سرد
تخت حس خواهد كرد كه سبكتر شده است
درونم خرچنگي است
كه مرا ميكاود
خوب ميدانم كه تهي شدهام
و فرو خواهم ريخت
بچههايم نيز از من ميترسند
آشنايانم نيز
به ملاقات پرستار جوان ميآيند.
عمران صلاحي از آن دست آدمهايي بود كه برايش مهم نبود: مرگ چه هنگام به سراغش ميآيد؛ بلكه بيشتر برايش مهم بود كه وقتي ميآيد، او آنجا نباشد ... و به گمان من، او در آن غروب دلگير جمعه در مزارش نبود ...
به قول جواد مجابي عزيز: عمران صلاحي هيچگاه از مرگ نميگفت. او زندگي را مينوشت و ميسرود ... او شاعر شوخطبعي بود كه شاهد سوگواري و نابساماني دوران ما بود. عمران، تمام عمر براي مردم انديشيد. به گونهاي كه گويي خود را از ياد برده بود، او خندههايش را با ما قسمت ميكرد و غمهايش را در خويش پنهان.
او خود از ما خواهش كرده است كه با نام كوچكش خطابش كنيم ...
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
كوه را به نام سنگ
دل شكفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام كوچكم صدا بزن
يادش گرامي باد ...
به «مهار بيابانزايي» خوش آمديد؛ تارنمايي كه از 12 فروردین 1384 کلید خورده است و تاکنون جوایز متعدد منطقهای، ملّی و جهانی بدست آورده؛ از جمله: در آبان 1385 و اردیبهشت ماه 1387، عنوان برترین وبلاگ محیط زیستی ایران را بدست آورد؛ در فروردین ماه سال 1389 به عنوان سومین وبلاگ محبوب محیط زیستی جهان در سال 2009 انتخاب شد؛ در دوم اردیبهشت 1392، وبگاه نخست محیط زیستی پایتخت در جشنواره مشکات برای سال 1391 شد و سرانجام در 17 اردیبهشت 1392، برنده عنوان برترین وبلاگ به انتخاب مردم در اجلاس جهانی رسانهها برای سال 2013 شد. محمّد درویش در این محیط مجازی ميكوشد در گام نخست جايگاه محيط زيست را در سبد اولويتهاي راهبردي كشور، به منزلگاهي درخور ارتقاء بخشد؛ و در گام بعدي ثابت كند كه بخش پهناوري از زيستبوم وطن، همان قلمرو برهنه و سوزان ماسههاي بادي و شورابهاي كويري و كلوتهاي سر به فلك كشيده و نبكاهاي استوار عرصههاي بياباني، ميتواند پايدارترين و غنيترين صندوق ذخيرهي ارزي ايرانيان باشد. به شرط آنكه بكوشيم با نفي «بيابانزدايي»، از بيابانيشدن زيستبومهاي تالابي، جنگلي و مرتعي خويش جلوگيري كنيم.