توان مهندسي بشر و «بيابانزايي»!
انقلاب صنعتي، تحولات اقتصادي، جهشهاي خيرهكنندهي علمي و آفرينش فناوريهاي مرتبط با آن، پديدهها يا ابزارهايي هستند كه آدمي به مدد آنها توانست قدرت خويش را در تغيير چهرهي زمين و تمرد از قوانين طبيعت نشان داده و آن را پيوسته افزايش دهد. مجلهي «National Georaphy» در شمارهي اكتبر سال 1998 خود، گفتههاي يك كشاورز اهل ايالت كلورادو آمريكا به نام «باب ساكاتا» را به چاپ رسانده كه ميگويد: «50 سال قبل كه ما شروع به كار كرديم، يك جريب زمين زيركشت پياز، 200 گوني توليد داشت. وقتي ما توليد را به 350 گوني در جريب رسانديم، فكر ميكرديم در زراعت از همه بالاتريم. امروزه اگر 800 گوني در جريب توليد نداشته باشيم، نميتوانيم با كشاورز همسايه رقابت كنيم.» نويسندهي اين مقاله، با خوشبيني ميگويد: «اين مسأله خود دليلي بر قدرت و توان علمي بشر در تأمين نيازهاي غذايي او است»؛ حرفي كه نرمان ا. بورلوگ[1]، معروف به پدر انقلاب سبز نيز، سالها قبل از او (نوامبر 1971) زد و البته، مرگ سالانهي متجاوز از 200 هزار انسان، ناشي از مسموميت حاد با آفتكشها ، نسل امروز را به خوبي از ميزان صحت ادعاهاي بورلوگ آگاه كرده است. به تعبيري ميتوان گفت: شكوفايي و بلوغ سختافزاري آدمي، به هيچ وجه با عروج كيفي او (بلوغ نرمافزاري)، تناسبي نشان نداده و نميدهد. عمدهترين قرباني اين عدم تناسب نيز «طبيعت» بود كه هماورديهاي روزافزون بشري را تاب نياورده، سامانهي خودپالايياش دستخوش نقصان شد و بدينترتيب، ضعف پيكرهي وجوديش گسترش يافت و او را مستعد بيماري بيابانزايي كرد. بدتر از همه اينکه هر روز هم بر طرفداران اين باورِ نادرست که توان مهندسی بشر و رويکرد مبتنی بر مديريت سازهای ، خواهد توانست ، آدمی را در مواجهه با پيامدهای غيرقابل پيشبينی دستکاری قوانين طبيعی ياری رساند، افزوده میشد. تا اينکه به تدريج با انتشار اخباری نظير آنچه که در پی میآيد، درستی چنين دريافتهايی به سخره گرفته شد: «در طول 25 سال گذشته (1998-1973)، حدود 30 درصد منابع طبيعي جهان، توسط انسانها نابود شدهاند.[2] »