چرا نبايد منابع طبيعي را سد راه توسعه پنداشت؟ - 4
پژوهشها و مطالعات تجربی فراوانی انجام شده تا ثابت کنند که بين رشد اقتصادی و کيفيت محيطزيست میتواند رابطهای مثبت هم وجود داشته باشد؛ به شرط آنکه برتری با رويکرد داناييمحوری در مناسبات اقتصادی باشد. از آن جمله، تجربهي کشورهای صنعتی حاکی از امکان هماهنگی رشد اقتصادی با مديريت زيستمحيطی است[1]؛ روند کاهندهي شدت کارمايه[2] در اين کشورها، مهر تأييدی است بر واقعيت پيشگفته. در يكي از آخرين گزارشهاي توسعهي انساني سازمان ملل متحد نيز، مقالهاي از نظريهپردازي برجسته آمده كه در فرازي از آن ميخوانيم: «در سطوح درآمدي پايين و مراحل نخستين توسعه، رشد درآمد با ميزان بالاتر تخريب محيطزيست همراه است، امّا از آستانهاي به بعد، درآمد بيشتري به بهبود محيطزيست اختصاص مييابد (پانايوتو[3]، 2002).» اندكي پيشتر از اين سخن هم، دبير پيمان (كنوانسيون) مبارزه با بيابانزايي سازمان ملل[4]، به صراحت پيكار با بيابانزايي را همان پيكار با فقر معرفي كرده[5] و معتقد است که جريانهای کاهندهي کارايي سرزمين با ريشهکنی فقر کاملاً مهار شده و کیفيت محيطزيست ارتقاء میيابد. در واقع نگرش اين دو، جملگی تأييد ديگری است بر «پندارينهي انتقال زيستمحيطی[6]» يا «منحنی زيستمحيطی کوزنتز[7]» (EKC) که حدود نيمقرنِ پيش، سبب اهدای جايزهي نوبل اقتصاد به خالقش شد[8]. با اين وجود و برکامهي چنين دانستگی ارزشمندی، هنوز هم نمیتوان با قطعيت کامل از اين نظرّيه دفاع کرد؛ چرا که بر پايهي ستادههای حاصل از پارهای مطالعات تجربی که در دههي اخير به انجام رسيده، حمايت بلاشرط از اين فرضيه با پيچيدگيهای فراوان و پيشبيني نشدهای روبرو است. به عنوان مثال در حالی که به نظر میرسد رابطهي EKC برای SO2صادق باشد، در مورد آلايندهي ديگری نظير CO2، تمام مطالعات نشان میدهند که با افزايش درآمد مقدار آن افزايش يافته و تاکنون هيچ نقطهي عطف يا آستانهای برای روند کاهشی احتمالیاش ثابت نشده است. حتّی در کشورهاي ثروتمندی نظير سوئد، دانمارك، فنلاند، نروژ و هلند که معمولاً در رتبههای بالای جدول توسعهي انسانی هم قرار دارند، به رغم وضع اهرمهای بازدارندهي مالياتی بر صنايع آلودهکننده و وضع ماليات کربن – که ميزان آن در نروژ به 900 NOK (معادل 130 دلار آمريکا) برای هر تن CO2 توليد شده میرسد - کماکان بر ميزان توليد CO2، بويژه از سال 1990 به بعد افزوده شده که بيشترينِ آن در دانمارك (19 درصد) و نروژ (17 درصد) به ثبت رسيده است. در نتيجه به نظر میرسد وضع ماليات بر CO2 هم نتوانسته آنچنان که بايد در متوقف كردن انتشار واقعى و دستيابى به اهداف مشخص شده در پيمان كيوتو موفق عمل کند.
[1] به عنوان مثال، میتوان به گزارش پروفسور سوميجی کوباشی، استاد دانشگاه کيوتو ژاپن در کارگاه آموزشی نقش منابع طبيعی در تغييرات اقليم (16 اسفند 1377- معاونت آبخيزداری) اشاره کرد که به صراحت اعلام کرده بود: تا پيش از پايان دههي 1960 ميلادی، يعنی زمانی که ژاپن صاحب يکی از بالاترين رشدهای اقتصادی در جهان بوده است، تقريباً برنامههای احيايي و نوسازی پوششهای گياهی کشور نيز به پايان رسيده بود.
[2] Energy intensity (نسبت مصرف کارمايه به توليد ناخالص داخلی).
[3] Theodore Panayotou
[4]
[5] بیدليل نيست که اجماع نخبگان جهانی، بر اين باورند که «چالش بيابانزايی ، فقر و کشاورزی»، در شمارِ سه چالش نخست بشر در قرن بيست و يکم جای دارد.
[6] Environmental Transition Hypothesis
[7] Environmental Kuzents Curve
[8] منطق اصلی فرضيهي EKC – که نام خود را از سيمون کوزنتز برندهي جايزهي نوبل اقتصاد در سال 1955 گرفته- آن است که ميان تعداد زيادی از شاخصهای زيستمحيطی و سطح درآمد سرانه رابطهای به شکل U وارونه وجود دارد؛ يعنی با افزايش درآمد سرانه، در ابتدا مقدار تخريب زيستمحيطی افزايش خواهد يافت، امّا سرانجام پس از رسيدن به بيشترين سطح، کاهش میيابد.