اگر ولتر، اين روزها را درك كرده بود، چه ميگفت؟!
قريب به سيصد سال پيش، ولتر، انديشمند مشهور فرانسوي در توصيف دلايل ناهنجاريهاي تمدّن بشري گفته بود: «آنچه اين جهان را به صورت سيلاب اشك و آه درآورده است ، آز سيريناپذير و غرور رامنشدني بشر است.»
امروز كه اين جمله را ميخواندم، در اين انديشه بودم: مگر ولتر در زمانهي خويش، شاهد چه فجايع دردناكتري از جنگهاي جهاني اوّل و دوّم، بمباران اتمي هيروشيما، جنگ ويتنام، قربانبان شيميايي در جنگ خليج فارس و بالكان، جنايات دارفور، حملات انتحاری در فلسطين، نيويورک، جاکارتا، استانبول، بغداد، بيروت و … بوده است كه اينچنين قاطع، به سيريناپذيربودن آز بشري و غرور احمقانهي وي حكم ميدهد؟ اگر آن روز جهان، سيلاب اشك و آه بوده، براي امروزِ جهان چه توصيفي برازنده است؟ وقتي كه بدانيم فقط در نتيجهي يكي از ندانمكاريهاي بشر امروز، انفجاري در جهان رخ داد كه قدرت پرتوزايي آن، 50 برابر بمبهاي اتمي هيروشيما و ناكازاكي است و عواقب زيستمحيطي غيرقابل پيشبيني آن تا مدتها گريبانمان را رها نخواهد كرد[1]! و يا وقتي به آمار وحشتناك افزايش شمار مبتلايان به سرطان خون در منطقهي بالكان، پس از پايان جنگ و تسليم يوگسلاوي، توجه كنيم. راستي اگر ولتر، اين روزها را درك كرده بود، چه ميگفت؟!
پاسخ اين است كه شايد همان جمله را تكرار ميكرد! چرا كه او مسلح به تاريخ بود و مهمترين فايدهي تاريخ – به قول محمد علي اسلامي ندوشن - اين است كه : «به انسان وسعت ديد مي دهد تا ديگر نپندارد ، زمان فقط زمان زمان اوست و حق همان است كه او به آن دست يافته است.»
به عنوان مثال به اين جملات دقيق شويد: «دوستی صميمانه ، ارج و احترام واقعی و اعتمادِ کامل از ميان افراد طرد شده است. رشک ، سؤظن ، ترس ، سردی ، ظاهرسازی ، نفرت و تقلّب پيوسته در زير پوشش يکسان و فريبآميز ادب و نزاکت و صراحتِ اغراقآميزِ مدنيتی که ما آن را مرهون تنوير و رهبری اين عصر هستيم ، پنهان شده است ... بگذاريد علم و هنر، مدعی سهمی باشند که در اين کارِ سلامتبخش داشتهاند.»
نه عجله نکنيد، عبارت فوق هيچ ربطی به آخرين افشاگری جناحی در ايران نداشته و اينبار سخن از فرافکنی مشارکتيها يا مؤتلفهایها نيست! صاحب سخنان فوق نزديک به 250 سال است که با آرامشی مطلق در زير خاک آرميده[2]! هم او در سال 1757 ميلادی گفته بود: «من به سختی میتوانم باور کنم که ما به عصر خرد نزديک میشويم.»
در گنجينهي تاريخ، سند مكتوبِ ديگری هم موجود است كه قدمت آن به 1700 سال قبل از زمان ولتر و روسو ميرسد. در آن سند كه به قلم انديشمندي رومي به نام لوكرس (Lucrece)، خلق شده است، در دلايل جنگافروزي انسانها، چنين ميخوانيم: «انسان رام كردن اسبها را آموخت، آموخت چگونه سوار بر آنها شود و به كمك دهنهاي هدايتشان كند. سپس درصدد برآمد دو اسب را به ارابهاي ببندد و آن را در جنگ به كار گيرد. پس از آن نوبت به ارابههاي چهاراسبه رسيد و انسان به اختراع ارابههاي مجهز به داسهاي برنده نايل آمد. كارتاژها آنگاه توانستند فيلها را رام كنند و در جنگ به خدمت گيرند … بدينگونه اختلاف خشونتآميز هر دم به كشف سلاحهايي بيش از پيش مرگآور انجاميد ، كه روز به روز، هول و هراس ناشي از جنگ را فزوني بخشيد.»
آيا اين جملات نميتوانست محتواي يك تفسير خبري سيما در شب قبل، با موضوع دلايل جنگطلبي انسانها باشد؟! از اين گذشته، حتي هنگامي كه در غم فجايع زيستمحيطي و مرگ موهبتهاي طبيعي آه ميكشيم، نبايد فراموش كنيم كه 400 سال قبل از لوكرس، متفكري به نام افلاطون، دردمندانهتر و هوشمندانهتر از ما، در غم اين فجايع آه كشيده است! وي ميگويد: «آنچه كه امروز باقي مانده ، در مقايسه با چيزي كه در گذشته وجود داشته است ، مانند اسكلت يك مرد مريض است. زمينهاي پرمحصول ، نرم و حاصلخيز از بين رفته و تنها چارچوب خشك و سخت آنها باقي مانده است … اكنون در كوهستانها ، تنها براي زنبورها غذا يافت ميشود، در حالي كه در گذشتهاي نه چندان دور، در اين نواحي درختان زيادي وجود داشته است.»
چگونه است كه از تاريخ درس نميگيريم و اشتباهات پيشينيان را تكرار ميكنيم؟ به اين ترتيب، آيا نبايد به ولتر حق دهيم كه اينچنين تلخ در مورد نوع بشر به قضاوت بنشيند؛ بشري كه قرار بوده اشرف مخلوقات باشد؟! ولي اگر به او حق دهيم، تكليف امروز ما چه خواهد بود؟ پرسش اصلي اين است: اگر به قول او، اين آز، «سيريناپذير» و اين غرور «رام نشدني» باشد؛ پس ديگر چه ميتوان كرد و چه اميدي بايد به آينده داشت[3]؟!
[1] اشاره به انفجار نيروگاه چرنوبيل كه 50 ميليون كوري پرتوزايي اتمي ايجاد كرده است.
[2] ژان ژاک روسو، انديشمند فرانسوی که اين سخنان را در 23 آگوست سال 1750 در قالب مقالهای با عنوان: «گفتار در بارهي هنرها و علوم» به فرهنگستان ديژون ارايه داد.
[3] متجاوز از 2000 سال قبل از ولتر نيز، يك غيبگوي ديگر به نام ارسطو! پيشبيني كرده بود كه: «حرص و آز بشري سيريناپذير است.» شايد به همين دليل، گاندي دردمندانه زنهار ميدهد: «سيارهي ما، نيازهاي ما را برآورده ميكند، اما حرص و آز را نه!»