با مروري اجمالي بر تاريخ تكوين علم اقتصاد، ناچار از پذيرش اين حقيقت نامطبوع هستيم كه به رغمِ گستردگی و تنوّع بوجود آمده در اين حوزه از دانش بشري، کماکان تا مدّت‌ها متأثر از نوع نگاهِ تماميت­­خواهانه و انسان­مدارانه­ای[1] بود که از سوی مکتب‌های فکری گوناگون بر وی تحميل می­شد و اصطلاحاً به آن «بوم­شناسی کم­عمق[2]» می­گفتند ؛ نگاهی که ريشه در رويکردی غيردموکراتيک و آزمندانه به محيط­زيست و مواهب طبيعی دارد[3] - و مصداق‌هايي بارز از آن را در سخنگاه‌هاي داخلي هنوز شاهديم - و کنش و واکنش‌هايي را در بوم­سازگان­های طبيعی به دنبال داشت که شکل­گيری ناامنی­ها، آشفتگي‌ها و اضطراب‌ها در مقوله­هايي چون فقر، غذا، کارمايه، آلودگی و اُفت کارايي سرزمين از نشانزدهای نخستين آن به شمار می­رود. به عنوان مثال، كافي است به اصل هشتم از منشور 32 ماده‌اي باروخ اسپينوزا (1677-1632 ميلادي)، يكي از قديسان اخلاقي غرب بنگريم، كه از قضا نام آن را «شرط زندگي با فضيلت» نهاده است. وي مي‌گويد: «ما مختاريم، هرچيزي را در طبيعت بد مي‌شماريم، يا مانعي براي بقاء خود و تنعم از يك زندگي عقلاني مي‌دانيم؛ به هر طريقي كه در نظر ما مؤثرتر است، از خود دور سازيم و محققاً هر كس به موجب عاليترين حق طبيعت، مجاز است به كاري دست زند كه آن را به نفع خود مي‌داند.» متأسفانه رواج چنين پندارهاي باطلي در طول سه سده‌ي گذشته راه را بر گستاخي بشر در چپاول روزافزون سرمايه‌هاي طبيعي هموار كرد؛ پندارهايي که هنوز بسيار زود است تا از ريشه­کنی آنها سخن رانده شود. مثلاً مک هارگ در کتاب خویش (بشر و محيط ­زيست) که به سال 1983 منتشر کرد، می­گويد: «بشر مقدّس است و بر همه چيز سلطه دارد. در واقع خدا نيز در تصوّر انسان، ساخته شده است ... انسان وحدت با طبيعت را آرزو نمی­کند، بلکه خواهان پيروزی بر آن است ... جهان نيز تنها از تبادل افکار و عقايد انسان‌ها با يکديگر يا انسان‌ها با خدا، تشکيل می­شود و طبيعت تنها پرده‌ي تزيينی سستی است که پشت صحنه‌ي نمايش بشر قرار دارد در ارتباط با برداشت نادرست از فرامين آسمانی، آرنولد توين بی، فيلسوف و مورخ بزرگ انگليسي قرن بيستم، می­گويد: «اديان توحيدی بشر را بيش از حدِ خود، عزيز ساخته­اند. از اين رهگذر که به او تعليم داده­اند خداوند، جهان را برای تو آفريده، همه چيز از آن توست، تمامی کوه­ها، درياها و صحراها برای زندگی  بهتر آدمی آفريده شده و در اختيار اوست. هر چه می­خواهد می­تواند بکند، اين طرز تفکّر او را به بهره­گيری بی­رويه رهنمون کرد.»    

   راست آن است که هنوز هم به رغم ورود به هزاره‌ي سوّم و به دوش­کشيدنِ تجربياتی گرانبها از بايدها و نبايدهای يک زندگی پايدار، سالم و بانشاط، بسياری از نخبگان بر يک نقطه‌ي ضعف آشكارِ آدمی اتفاق نظر دارند؛ نقطه ضعفی که به قول پرزدکوئيار (1996)، دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد، می­توان آن را چنين توصيف کرد: «در حالی که مي‌دانيم چگونه مي‌توان از چرم، كفش ساخت و از نيروي آب يا باد ، كارمايه گرفت و چگونه مي‌توان اعماق فضا را شكافت و از كارمايه‌هاي خطرناک و مهيبِ فلزاتي سنگين در اعماق اقيانوسها بهره برد ؛ امّا هنوز نمی­دانيم که چگونه بايد خدمات اجتماعي ، غذاي كافي و پاره‌اي از روابط نهادي را دقيقاً به زندگي مشترك درازمدّت ، سالم ، بارآور ، خلاّق و رضايت‌بخش مبدل كرد.»

   چنين است که به نظر مي‌رسد: در ميان پاره‌اي تمدّنها و ملل، انديشه‌ي تصرف در طبيعت، تا حد ارزشي اخلاقي و ميراثي فرهنگي رشد كرده باشد. حتّي لستر تارو ، مشاور اقتصادي رئيس­جمهور وقت ايالات متحده (بيل كلينتون) به صراحت مي­گويد: «در آينده مزيت نسبي انسان‌ساخته (man-made) ، جايگزين مزيت مام طبيعت (مواهب طبيعي) خواهد شد.» او به اين هم بسنده نمي‌كند و در جاي ديگري از كتابش، دولتمردان مخاطب خويش را اندرز مي­دهد كه «داشتن منابع طبيعي، راه ثروتمندشدن نيست[4].» بنابراين، لابد هزينه‌هاي حراست از منابع طبيعي هم صرفه‌ي اقتصادي نخواهند داشت[5]! اين در حالی است که بر پايه‌ي پژوهشی ديگر: «وابستگی دنيای امروز به منابع و اندوخته­های طبيعی برابرِ وابستگی آن در زمان تمدّن پارينه سنگی است[6] از اين گذشته با توجه به استباط مشترکی که از مفهوم توسعه‌ي پايدار وجود دارد، اصولاً بحث اصلی در برآورد ثروت اين است که نسل آينده بايستی دست­کم از امکاناتی مساوی با نسل حاضر (اگر نه بيشتر) برخوردار باشند و اين يعنی: بخشی از سرمايه­های امروز متعلق به نسل آينده است[7]. بنابراين، به قول اُکانر (1999) بايد ارزش حقيقی منابع­طبيعی را بر اساس اين فرض تعيين کرد.

فرازناي كلام را از زبان سيد محمد خاتمي بيان مي‌دارم كه او نيز زماني عالي‌ترين مقام اجرايي اين بوم و بر بود ؛ اما در تقابلي آشكار با گفتمان غالب سياسي امروز وطن، مي‌گويد: «اختلاف عمده‌اي كه ميان ما و تمدّن جديد با تمدنهاي گذشته وجود دارد، اين است كه انسان در اين تمدّن بيش از آنكه به تعامل با طبيعت بيانديشد، به تصرف در طبيعت مي‌انديشد[8]

 

 



[1] نگره­های انسان- خدايي (Anthropomorphism) و انسان- محوری (Anthropocentrism)، با لحاظ چنين ديدگاهی است که شکل گرفته­اند و بر اين باورند که انسان خالق اصلی يا کانون جهان است.

[2] Shallow Ecology؛ بوم­شناسی کم­عمق یا سطحی بر اساس اين فرض که انسان کانون طبيعت است، عمل می­کند (آواستای، 1999) و در برابر نظريه‌ي بوم­شناسی ژرف (Ecology (Deep قرار دارد.

[3] در همين ارتباط، در کتاب: «بوم­شناسی؛ علم عصيانگر» می­خوانيم: يكي از ضعفهاي سامانه‌ي حفاظتي موجود آن است كه قسمت اعظم زيستمندان عضو جامعه‌ي زمين را كه ظاهراً هيچ ارزش اقتصادي ندارند (مانند گلهاي وحشي و پرندگان آوازخوان به حساب نمي­آورد. به عنوان مثال، از بین بيش از 22 هزار گونه‌ي گياهی و جانوری بومی موجود در يکی از ايالت‌های آمريکا، به دشورای بتوان حتّی برای فروش 5 درصد آنها مشتری پيدا کرد.

[4] تارو، لستر. 1992: رويارويي بزرگ (برگردان عزيز كياوند، 1372). تهران. انتشارات مؤسسه عالي پژوهش در برنامه‌ريزي و توسعه، 387 صفحه.

[5] آيا شباهتي بين اين جمله و انديشه‌ي دولتمرداني كه منابع طبيعي را در وطن سد راه توسعه مي‌پندارند، نمي‌بينيد؟!

[6] مولدان، بدريج. 1999: ارزش‌ها، کالاها و خدمات ژئوبيوسفر؛ در مجموعه‌ي شاخص‌های توسعه‌ي پايدار – ص­ص 117- 115 (برگردان نشاط حداد تهرانی و ناصر محرم­نژاد، 1381). تهران. انتشارات سازمان حفاظت محيط­زيست.

[7] ديويد پيرس (David Pearce)، اقتصاد­دان انگليسي، با مرتبط کردن مفهوم پايداری به حفظ موجودی سرمايه‌ي بوم­شناختی و سرمايه‌ي اجتماعی، معتقد است: کمينه‌ي چيزی را که پايداری برای تحقق خويش به آن نياز دارد، يک موجودی ثابت سرمايه‌ي طبيعی است.

[8] اطلاعات، ش 22096، ص 7.