بر پايه‌ي واپسين بازنمودی که از بيابان­زايی ارايه شده و در بيست و ششمين روز از آخرين ماهِ سال 1996 به تصويب اعضای کميته‌ي بين­الدول پيمان مقابله با بيابان­زايی و خشکسالی نيز رسيده است، تنها وجه تمايز بيابان­زايی با فرايند کاهنده‌ي موسوم به تخريب سرزمين، در محدوديت اقليمی سرزمين‌های متأثر از آن پنداشته شده است. به سخنی ديگر، درحالی که تخريب سرزمين به هيچ روی قيد اقليمی را برنمی­تابد، به بخشی از عملکرد آن در محدوده‌ي زيست­اقليم‌های شکننده‌ي متعلق به سرزمين‌های خشک[1] (به استثنای فراخشک[2])، بيابان­زايی گويند[3]. بنابراين، از مجموع 6/13012 ميليون هکتار خشکي‌های کره‌ي زمين که می­توانند جولانگاهِ عمل فرايندهای مخرب سرزمين محسوب شوند، چيزی در حدود 2/5169 ميليون هکتار يا 7/39 درصد به صورت بالقوّه قلمروِ تحت اثرِ جريان ويرانگرِ بيابان­زايی خواهد بود.

بر بنياد آنچه نوشته آمد، می­توان دريافت که دو شرط برای رخدادِ بيابان­زايی در هر سرزمين لازم است، هر چند که کافی نيست؛ نخست آنکه عرصه‌ي مورد بحث دارای کمينه­ای از استعداد[4] توليد باشد[5] و دوّم اينکه توان توليد سرزمين از آستانه‌ي مشخصی نيز فراتر نرفته باشد[6]. چنين است که 1/978 ميليون هکتار از خشکي‌های زمين به دليل عدم احراز نخستين شرط[7] و 6875 ميليون هکتار ديگر به دليل برآورده­نشدنِ شرط دوّم، خارج از حوزه‌ي عمل جريان‌های بيابان­زا قرار گرفته­اند. اما شرط کافی، وجود يک عامل بيرونی است که فعاليت آن سبب تغيير شرايط زيست­بوم و سير قهقرايی آن شود؛ تغييری که عموماً برگشت­ناپذير نيز می­نمايد. اين عامل بيرونی را يا متأثر از فشارهای طبيعی، نظير تغيير اقليم فرض کرده­اند و يا پيامدِ فشارهای انسانی می­دانند. ليکن از آنجا که روند تغييرات اقليمی معمولاً در مقياس سن زمين­شناسی است که معنا می­يابد - حال آنکه جريان بيابان­زايي با رشدی شتابناک تنها در طول  نيم­قرنِ گذشته افزون بر 5 ميليارد هکتار از سرزمين‌های آبادان (5/38 درصد از کل خشکي‌های زمين) را در معرض زوال و ناآبادانی قرار داده است -  در نتيجه همان طور که پيشتر نيز اشاره شد، می­توان از انسان به عنوان مهمترين عامل بوجود­آورنده و تشديد­کننده‌ي بيابان­زايي در جهان نام برد؛ موجودی که خود بيشترين ضربه را نيز از اين عامليت خورده است[8]. از طرفي حتّي اگر  بپذيريم كه عامل طبيعي هم در بروز بيابان­زايي نقش دارد، بدون ترديد در درستي اين دريافت كه تنها عامل انساني مي­­تواند روند بيابان­زايي را كُند كرده يا متوقف سازد، شكي وجود نخواهد داشت. اين واقعيتی است که در سازوکارِ معرفی معيارهای بيابان­زايي بايد همواره مد نظر قرار گرفته و بخشی از شاخص‌ها، با توجه به تأثير متقابلی که معيارها از يکديگر و هم از عملکردهای انسانی می­گيرند، انتخاب شوند.

 



[1] Dry Lands

[2] Hyper arid

[3] اينکه اصولاً چرا بايد به جای تخريب سرزمين از دانش­واژه‌ي ديگری استفاده کنيم، برمی­گردد به انگيزه­های برانگيزاننده و بارِ احساسی (دراماتيک) بيشترِ نهفته در کلمه‌ي بيابان­زايی که ناخودآگاه توجه بيشتری را جلب می­کند؛ هرچند اين توجه بيشتر در برخی از موارد منجر شده که بسياری از مردم و مسئولان، بيابان­زايی را مترادف با گسترش فيزيکی قلمرو بيابان‌های طبيعی فرض کرده و جريان اصلی و ناپيدای کاهنده‌ي کارايی سرزمين در اقليم‌های مرطوب­تر را فراموش کنند؛ دريافت نادرستی که امتداد آن را در تعيين معيارها يا شاخص‌هايي نادرست برای بيابان­زايي نيز مشاهده می­کنيم.

[4] پتانسيل.

[5] يعنی ميانگين بارندگی سالانه‌ي منطقه از 5 درصد ميانگين سالانه‌ي تبخير و تعرق آن کمتر نباشد.

[6] اين آستانه‌ي مشخص را کمتر بودنِ ميانگين سالانه‌ي بارندگی از 65 درصد ميانگين سالانه‌ي تبخير و تعرق تعيين کرده­اند.

[7] تمامی بيابانهای طبيعی (Natural Desert) يا بيابان‌های تاريخی با منشأ محيطی (Environment Desert) که از زيست­اقليم فراخشک تبعيت می­کنند، واجد چنين شرطی هستند.

[8] طنز تلخی که در اين دريافت نهفته است، مديريت نابخردانه­ای است که از سوی هوشمند­ترين جاندارِ زمين (انسان) بر زمين اعمال می­شود!