بار ديگر در ششمين و واپسين بخش از اين مجموعه نوشتار، بر اين حقيقت پاي مي‌فشارم كه انتخاب 2006 به نام سال جهاني «بيابان و بيابان‌زايي» را نبايد رخدادي تصادفي يا فانتزي برشمرد ...
      چه، در جهان امروز «بيابان‌زايي» از چنان شناسه‌هاي آشكار و زنهاردهنده‌اي برخوردار شده كه به هيچ وجه نمي‌توان در معادلات جغرافياي سياسي در سطوح منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي آن را ناديده گرفت؛ واقعيتي كه در زيست‌بوم رنجور و شكننده‌ي وطن بيش از هر زمان ديگري قابل لمس به نظر مي‌رسد. به سخني ديگر، شايد هيچ زمان چون امروز بحران بيابان‌زايي، سعادت و پايداري زيست‌بوم ايراني و زيست‌مندان ارزشمندش را نشانه نرفته باشد.
      پرسش اصلي اين است: آيا هنگامه‌ي آن فرا نرسيده تا پيدايش و شتاب چنين شناسه‌های زنهاردهنده‌ای، شور و تپندگی، انگيزندگی و افروزندگی لازم را در روح و جانِ نهضت‌های غيردولتی و نهادهای رسمی مهارکننده‌ي بيابان‌زايی بيافريند؟ و آيا جوشش چنين پيام‌های کاونده و کوبنده‌ای، نخواهد توانست راه خويش را به ژرفای جانِ مخاطبينِ تصميم‌ساز و تصميم‌گيرش باز کند؟ همان گونه كه در مقياسي كلان‌تر چنين كرده و نخبگان قدرت سالار جهان را در توجه به خويش به اجماع رسانده است.