خُردنگري؛ آفتي كه از آن گريزي نيست! - 1
ارزيابي برخي از مهمترين پيراسنجه (پارامتر) هاي شاخصِ كيفيت زندگي، مؤيد اين واقعيت است كه شمارِ ممالك توسعهيافتهتر از ايران، بيشتر از شمارِ ممالكي است كه از ما عقبتر هستند؛ موازنهاي كه در طول دو دههي گذشته، پيوسته از توازن آن به ضرر ايران كاسته شده است. گزارش توسعهي انساني سال 2001 سازمان ملل متحد، ميگويد: از مجموع 162 كشور مورد بررسي، 72 كشور، وضعيتي بدتر و 89 كشور، وضعيتي بهتر از ايران دارند؛ در گزارش سال 2002 همان نهاد، از مجموع 173 كشور مورد بررسي، 74 كشور، وضعيتي بدتر و 97 كشور، وضعيتي بهتر از ايران دارند؛ در گزارش سال 2003، تنها 67 كشور وضعيتي بدتر از ايران دارند و در عوض 105 كشور در جايگاهي بهتر و مطلوبتر از ايران قرار گرفته اند؛ در گزارش سال 2004، وضعيت اندكي بهتر شد و رتبهي ايران 5 پله بهبود يافت و سرانجام در واپسين گزارش، ايران در رتبه 99 در بين 177 كشور مورد بررسي قرار گرفت . يعني 9 پله سقوط نسبت به سال 2001 و 29 پله سقوط نسبت به سال 1992. وضعيت به گونهاي است كه از نظر شاخص فقر انساني(HPI)، وضعيت ما از كشورهايي نظير: تركمنستان، بحرين، تركيه، قطر، اردن، لبنان، امارات متحده عربي، ليبي و سوريه نيز بدتر است. آيا براي كشوري كه از نظر ثروت طبيعي و منابع انساني جايگاهي به مراتب والاتر از ميانگين جهاني دارد و به گواهِ گزارش بانك جهاني، در شمارِ 25 كشور ثروتمند جهان جاي ميگيرد، قرار گرفتن در پلهي 99 از جدول توسعهي انساني شايسته است؟ آيا پسرفت به اين رتبهي نازل، واقعيت ناگوارِ ديگري را آشكار نميكند؟ واقعيتي كه ميگويد: ما نتوانستهايم مواهب و امتيازات خدادادي و ناهمتاي سرزمين مادري را، به نحو شايسته و درخوري بهكار گيريم و لاجرم، نخواهيم هم توانست اين ميراث ارزشمند را به فرزندان آينده، منتقل كنيم.اين در حالي است كه « جامعهي ايران در 40 سال گذشته بدون رنج چنداني، صاحب درآمدي معادل 600 ميليارد دلار شده است كه تنها كشورهايي معدود از اين بخت برخوردار بودهاند. به عنوان مثال، سود حاصل از 10 سال صادرات كشور كره جنوبي به ارزش سالي 70 ميليارد دلار، تنها حدود 49 ميليارد دلار بوده است(همشهري، ش 2674، مورخ 21/12/1380، ص 5).»
تعارف را كنار بگذاريم. در مملكتي كه خُردنگري در آن به جايي رسيده كه براي افتتاح يك پلهي برقي يا يك صفحه تلويزيون بزرگ (آن هم نه ساخت داخل، بلكه ساخت ژاپن!) بالاترين مقامات شهري پايتخت، از شهردار گرفته تا رئيس شوراي شهر و وزير و وكيل با افتخار حاضر ميشوند و نطق ميكنند و به مخاطبينشان لبخند تحويل داده و قدم به قدم نوار سه رنگ پاره ميكنند، نميتوان انتظار كارهاي بزرگ را داشت. قبول كنيم كه از دولتمردان خود، كارهاي بزرگ نميخواهيم؛ وگرنه تيتر يك روزنامههاي ما نبايد ايني باشد كه هست! يعني شايد اصلاً فراموش كردهايم كه دولتمردان ما انتخاب شدهاند كه كارهاي بزرگ را پيادهسازي كنند و نه كارهاي خرد و كوچك را. باور كنيد دولتمرد ما براي اين رأي نياورده كه وقت خودش را براي باز كردن جوي خيابان به هدر دهد يا پيوسته در ملاقاتهاي عمومي با شهروندان باشد و به صورت رو در رو و به شيوهاي ماقبل تاريخ! مشكلات مراجعه كنندگان را تك به تك بشنود و درجا حل كند! پس تكليف بدنهي كارشناسي سازمان مربوطه چيست؟!
شوربختانه بايد اعتراف كرد كه رويكرد خُردنگرانه كه همواره در ايران معاصر وجود داشته، در دهههاي اخير شتابي قابل تأمل و نگرانكنندهتر گرفته و سبب شده تا كشور ما در ميان ساير كشورهاي جهان، از جايگاه نازلي برخوردار شود. ما زماني از عمق فاجعهي خردنگري، با خبر ميشويم كه خود را در كنار كشورهاي ديگر بسنجيم و ببينيم كه كجاي كار هستيم. بيدليل نيست كه مشاهده ميكنيم: رتبهي شاخص كارايي دولت ايران ـ كه برآيند شاخصهاي كنترل فساد اقتصادي، پاسخگويي دولت، ثبات سياسي، تأثيرگذاري دولت، كيفيت قانونگذاري و قانونمداري بوده است ـ از 133 در سال 1376 به 149 در سال 1383 تنزّل مييابد . و يا ميزان فساد اداري در كشور از رتبهي 78 در سال 2003 به 88 در سال 2005 (در بين 155 كشور مورد بررسي) افزايش مييابد (گفتني آنكه از اين منظر، ايسلند داراري كمترين ميزان فساد و رشوه و بنگلادش و چاد داراي بيشترين مقدار فساد اداري ارزيابي و معرفي شدهاند).
و اين پسرفتها در حالي گريبان نسل امروز ايراني را گرفته كه به گواه بيگانگان، اجداد پارسي ما بسياري از نخستينها را در طول تاريخ به نام خويش به ثبت رساندهاند: از جمله نخستين مردماني كه سامانهي اگو يا فاضلاب را براي تخليهي آب شهري به بيرون از شهر اختراع كردند؛ نخستين مردماني كه مس را كشف كردند؛ نخستين مردماني كه ذوب فلزات را آغاز كردند (در شهر سيلك در اطراف كاشان)؛ نخستين مردماني كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند؛ نخستين مردماني كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند؛ نخستين مردماني كه مقياس سنجش اجسام را كشف كردند و سرانجام، نخستين مردماني كه به كرويت زمين پي بردند.
افسوس كه فرزندان آن مردمان، امروز بايد دل خوش به اين داشته باشند كه ميتوانند خودروي ملّياي را بيافرينند! كه داراي موتوري فرانسوي و بدنهاي مالزيايي يا موتوري ايتاليايي و بدنهاي فرانسوي و يا ... باشد؛ خودروهاي غيراستانداردي كه سالانه 5 ميليارد دلار ارز بيشتر براي مصرف سوختشان طلب ميكنند!
يكبار ديگر بياد ميآورم كه در سال جهاني «بيابان و بيابانزايي» قرار داريم؛ بيابانزايي سوّمين تهديد جدي حيات در كرهي خاك محسوب ميشود و در ايران؛ كشوري كه بيش از 7/89 درصد از خاكش در قلمرو سرزمينهاي خشك واقع شده (يعني سرزمينهايي كه بيشترين استعداد را در بيابانزايي از خود نشان دادهاند)، نميتوان و نبايد اين تهديد را ناديده يا كمرنگ انگاشت. چرا كه به باوري قاطع ميتوان ادعا كرد: در قلمرو ايران زمين، بيابانزايي، نه سوّمين، كه مهمترين و نخستين تهديد جدي زيست پايدار نسل امروز و فردا محسوب ميشود؛ تهديدي كه براي مهارش نيازمند فاصله گرفتن از خردنگري در عاليترين سطوح مديريت كشور هستيم. آرماني كه تحقق آن در گرو ميدان دادن به كارشناساني مستقل و به معناي واقعي كلمه «تصميمساز» است؛ نه مقلّدان وابسته و ترسويي كه تنها در پي آنند تا توجيهي ظاهراً علمي و مقبول براي تصميمگيرانِ پژوهش گريز بيابند.
ادامه دارد ...