در برابر گلوله ميایستم ؛ پس هستم!
نه؛ اينگونه نيست! دستكم ديگر باور دارم كه اينجا اينگونه نيست:
اينگونه نيست كه:
عشق ميورزم، پس هستم؛
فكر ميكنم، پس هستم؛
مينويسم، پس هستم؛
شك ميكنم، پس هستم؛
كتك ميخورم، پس هستم؛
نه! در وادي محيط زيست و در دنياي حافظان بيادعاي طبيعت، محيطبانان و جنگلبانان رشيد و جان بركف اين ديار، اگر ميخواهي خودت را اثبات كني؛ اگر ميخواهي فريادت را به گوش آنان كه پنبه در گوش كردهاند و خود را به خواب زدهاند، برساني و خلاصه اگر ميخواهي اعلام كني كه هستي؛ كتك خوردن هم فايده ندارد (فقط بین سالهاي 1361 تا 1380 بيش از .۳۹۶ جنگلبان توسط قاچاقچيان چوب مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاند) و تنها بايد در برابر گلوله قرار بگيري و نيست شوي! تا جامعهي غفلتزدهي ما صدايت را بشنود.
تنها اينگونه است كه امكان دارد چند روزي برايت شيون كنند، روزنامهاي خبري درج كند، يا در بيخاصيتترين بخش خبري رسانهي ملّي يادي ازت شود و احياناً اگر بخت با تو يار باشد، دولتمردي يا زني! اعلام كند كه به خونخواهيات برخواهيم خواست، ناراحت مباش، پيامت را شنيديم!
محيط بان تبریزی در آستانه نابينايى مطلق
باور كنيد، تمام تلاش خود را كردهام تا بدبينانه به «قصهي پرغصهي» مرگ خاموش يكصد محيطبان نگاه نكنم؛ باور كنيد كوشيدهام تا به شكلي توجيه كنم كه چرا 420 جنگلبان عاشق در طول سه دههي گذشته بايد كشته يا دچار نقص عضو شوند و هنوز هيچ يك از عاملين جنايت نه براي آن يكصد محيطبان و نه آن 420 جنگلبان به مجازات نرسيده باشند! حتا يك مورد هم نميتوان يافت كه بتوان اينجا با افتخار از آن ياد كرده و اعلام نمود: دستگاه حافظ عدالت كشور، سرانجام يكي از قاتلان فلان محيطبان يا جنگلبان شهيد را به مجازات رسانده است ... باور كنيد رود هم به ناله افتاده است ...
شاخهها پژمرده است
سنگها افسرده است
رود مينالد
جغد ميخواند ...
داشتم فكر ميكردم، مگر ميشود؟ و اصلاً چگونه چنين چيزي ممكن است؟! كه يادم افتاد: تا به حال خانوادههاي حدود 80 تن از محيطباناني كه به شهادت رسيدهاند، حتا نتوانستهاند از حق و حقوق خانواده شهيد بهرهمند شوند، چه رسد به اينكه شاهد مجازات جنايتكاراني باشند كه عزيزانشان را اينگونه ناجوانمردانه، براي هميشه از ايشان گرفتهاند. حتا شنيدهام كه جنازهي مطهر برخي از اين شهيدان جان بر كف را – مانند همين يحيي شاه كوه محلي عزيز – اجازه ندادهاند تا در گلزار شهدا دفن كنند!!
خندهاي كو كه به دل انگيزم؟
قطرهاي كو كه به دريا ريزم؟
صخرهاي كو كه بدان آويزم؟
و در عوض متجاوزين به طبيعت و حافظين پاكباز آن، هر روز گستاختر از روز پيش عمل كرده و ميكنند ...
جنايتكاري كه در هيبت شكارچي و از فاصلهي يك متري، قلب يحيي شاهكومحلي را نشانه ميگيرد؛ قاتل خونآشامي كه با تيغ موكتبري گردن ناصر پیروی را از تن جدا ميسازد؛ قاچاقچي بزدلي كه منزل يكى از جنگلبانان در اركوازملكشاهى استان ايلام را با نارنجك منفجر ميسازد، آن هم در هنگامي كه همهي اعضاي بيپناه خانواده در منزل حضور دارند و جملگي را راهي بيمارستان ميسازد تا زهر چشم بگيرد؛ يا قاچاقچي خونآشامي كه در يك لحظه ۴ جنگلبان را در استان كرمانشاه به رگبار بسته و به شهادت ميرساند، آن هم در حالى كه در پاسگاه جنگلبانى حضور داشتند؛ و سرانجام آن انساننماي بيوجداني كه شهيد غفارى، جنگلبان شجاع تالشى را در پيش چشم همسر و ۴ فرزندش در نيمههاى شب با ضرب گلولههاى پى درپى از پا درميآورد ... آري، شوربختانه بايد اعتراف كرد كه هنوز هيچ يك از بازماندگان آن شهيدان پاكباز طبيعت مقدس وطن، شاهد مجازات قاتلين سنگدل عزيزانشان نبودهاند؛ عزيزان جان بر كفي كه بين 120 تا 200 هزار تومان در ماه حقوق ميگيرند و هر يك از آنها – كه شمارشان در مجموع به حدود 2هزار و 300 مأمور رسمي و پيماني ميرسد – مؤظف هستند تا حافظ و پاسدار 13 ميليون هكتار از مناطق تحت مديريت سازمان حفاظت محيط زيست باشند (يعني: سرانهي حفاظت در كشور 5 هزار هكتار به ازاي هر محيطبان خواهد بود! در حالي كه اين رقم در دنيا فقط يك هزار هكتار است و با اين وصف، كماكان اجازهي جذب محيطبان و استخدام نيروهاي جديد هم صادر نميشود). راستي! در اين اتاق تهي پيكر چه ميكنيم؟ چرا نميبينيم و چرا تاريكي را كنار نميزنيم؟!
در اين اتاق تهيپيكر
انسان مهآلود!
نگاهت به حلقهي كدام در آويخته؟
باران ستاره اتاقت را پر كرد
و تو در تاريكي گم شدهاي
انسان مهآلود!
خوانندگان عزيز «مهار بيابانزايي»!
بياييد دستهامان را به آسمان بساييم و از صميم قلب براي سلامتي اين جانبازان بيادعاي طبيعت دعا كنيم، طبيعتي كه هماكنون متجاوز از 5/2 ميليون قبضه تفنگ شكاري يا دستكم 50 ميليون فشنگ به سوي زيستمندان مظلومش نشانه رفته است. باور كنيد، راست ميگويم! از دست كسي كاري ساخته نيست و آنان كه كاري هم از دستشان ساخته است، ظاهراً مشغول رتق و فتق امور بسيار مهمتر و فرامنطقهايتري هستند و ديگر وقتي براي دادخواهي و رسيدگي به داد اين حافظان گمنام طبيعت ندارند ...
و براي همين است كه مجبور ميشوند در برابر گلوله قرار گيرند تا بيش از اين «هست» بودنشان انكار نگردد و فريب «زيست» نيرنگشان ندهد!
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگها دارد فريب زيست!
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلودهي خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح ميريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت رنگ ديوار است؟
بياييد در برابر عشق بزرگ انسانهايي چنين بيدفاع و خاموش، كلاه از سربرداريم و حرمتشان را پاس داريم؛ انسانهاي وارستهاي نظير محيطبان زخمخوردهي پارك ملّي گلستان كه وقتي از او دليل عدم مراجعه به بيمارستان و پزشك براي مداواي زخمهاي پرشمار پيكر مجروحش پرسيده ميشود؛ زخمهايي كه هر يك، يادآور جدالي نابرابر با شكارگري ناجوانمرد است؛ با نرمي و سادگي پاسخ ميدهد: «خود سازمان نيز چنين درخواستي از من كرده و حتا هزينهي درمان را نيز ميپردازد، ولي پزشكان براي معالجه به حدود چند هفته وقت نياز دارند و من نميتوانم در اين مدت خارج از منطقه باشم، نميتوانم دوري حيات وحش را تحمل كنم، نميتوانم از شادابي جنگل، سر و صداي حيوانات، زمزمهي رودخانهها، آواز پرندگان و ... دوري بجويم، زندگيام با اين پارك در پيوند است و از آن انرژي ميگيرم، جوانيام را در پارك گذراندهام و حاضرم تا آخرين قطرهي خون خود نيز در راه حفاظت از اين پارك گام بردارم.»
در انتها، بار ديگر درود ميفرستم بر شرف چنين آزادمردان و زنان بزرگواري كه حضورشان در اين دنيا، افتخاري است براي ما كه بتوانيم نام خود را چون آنان، «انسان» بناميم.
و آرزو ميكنم ماندگارترين و پاياترين «نقش» جهان، از آن آنان باد؛ آناني كه در شب تاريك جهالت ما مردم غفلت زده، نور در هاون ميكوبيدند و از صخرههاي صعبالعبور دانايي و عشق بالا ميرفتند ...
در شبي تاريك
كه صدايي با صدايي در نميآميخت
و كسي كس را نميديد از ره نزديك،
يك نفر از صخرههاي كوه بالا رفت
و به ناخنهاي خونآلود
روي سنگي كند نقشي را و از آن پس نديدش هيچكس ديگر.
شسته باران رنگ خوني را كه از زخم تنش جوشيد و روي صخرهها خشكيد.
از ميان برده است طوفان نقشهايي را
كه بجا ماند از كف پايش.
گر نشان از هر كه پرسي باز
برنخواهد آمد آوايش ...
پيوست:
۱- برخي از تارنماهايي كه تاكنون به خبر شهادت يحيي شاه كوه محلي اشاره كردهاند:
انجمن حمایت از حیوانات اصفهان - مژگان جمشیدی - جواد داورپناه - همنهاد - منتقد اول - هومن روانبخش - تارنوشت - سنجش از دور - کامیار مقدسی - اخبار مظلومیت - فراکافت - حمید لواسانی - روایت - خبرخوان - کوماسی - اخبار ایران - فرزاد فضل پور - آونگ خاطره های ما - با طبيعت - کویر - تلاش براي حيوانات مشهد و شيندخت.
۲- ساعت 11 شب يكشنبه: 25/4/1385
چه اشكي گرفت امشب اين خانم آرين از من ... چه ميكنه اين فرزاد حسني ... چه برنامهاي شده كولهپشتي ... اون از دكتر ضيايي؛ آن جوان فيلسوفي كه يادمان انداخت: «زندگي بي دليل، اصالت ندارد.» و اين هم از بانويي پاكنهاد كه نشانمان داد: «پرودگار مهربان چقدر به آناني كه خواهان ديدنش هستند، نزديك است!»
كاش كولهپشتي را خرابش نكنند و بگذارند همينگونه ساده و صميمي هر شب چراغ خانههايمان را روشن نگه دارد ... و كاش فرزاد حسني اين بار ديگر قهر نكند!
پاكي و معصوميت شگرف خانم آرين براي من يادآورِ پاكي و زايندگي ناهمتاي مادر طبيعت بود؛ مادري كه پاسداران عزيز و مظلومش را چون يحيي شاه كوه محلي، جدي نميگيرند و حرمت نمينهند.