سخني چند با دكتر پرويز كردواني به قلم استاد بهرام سلطانی

مقدمه
اينكه درياچه اورميه ( اروميه ) در وضعيتي بحراني بسر مي برد، واقعيتي بيش و كم شناخته شده است و به همين سبب – اگر از هشدارهاي دهه هفتاد چشم پوشي شود- حداقل در طول يك سال اخير افراد مختلفي در اين زمينه اظهار نظر نموده اند. در اين ميان برخي نظرات همراه با احساسات و برخي ديگر تنها نظرات كارشناسي بوده و مي باشند. آسيب ديدگي شديد درياچه اورميه سبب شد، نخست توجه جامعه به مسائل زيست محيطي بيش از پيش جلب گرديده و مهم تر از آن كارشناسان بدون آنكه از حوزه ادب اجتماعي – آكادميك خارج شوند، نظرات يكديگر را تاييد يا رد نمايند. در اين بين تنها يك نفر قاعده گفتگويي كه ما تازه درحال آموزش و ياد گيري آن هستيم، رعايت نمي كند و آن دكتر پرويز كردواني است. مستندات من نخست مقاله ايست كه در روزنامه شرق، سال نهم، شماره 1346، يك شنبه 27 شهريورماه 1390 زير عنوان توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند انتشار يافت. همين روزنامه در تاريخ پنج شنبه 17 شهريورماه 1390 از پرويز كردواني زير عنوان از ارس تا تنگه گرژال نظرياتي را انتشار داده است كه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. سرانجام ميز گرد داغ سبز ، پنجاه و پنجمين برنامه گفتگوي داغ سبز، پخش شده از شبكه راديويي ايران صدا ، با شركت محمد درويش كارشناس منابع طبيعي و محيط زيست ، فاطمه ظفرنژاد هيدرولوژيست و كارشناس منابع آب و پرويز كرداوني كه نمي دانم تخصص ايشان در چه رشته ايست، پخش گرديد؛ برنامه اي كه تقريبا" در ميانه آن دكتر كردواني با قهر اقدام به ترك آن نمود . گويا ايشان توان تحمل نقد نظريات خود را ندارند. در مورد دكتر پرويز كردواني بايد بگويم – تا جايي كه به من مربوط مي شود – تقريبا" اكثر آثار ايشان را، تا جاييكه به آب و خاك ارتباط مي يافت، مطالعه كرده ام، ولي زماني كه دامنه نوشته هايشان به زمينه هايي چون مرتع داري و اكولوژي خليج فارس كشيده شد، نوعي ترديد در خود احساس كردم. اطلاعات مندرج در پايگاه اينترنت گروه جغرافياي طبيعي دانشگاه اروميه مي گويد، ايشان دكتراي خود را در يكي از دانشگاهاي آلمان ( 1966 يا 1345 ) در رشته كشاورزي عمران كوير دريافت نموده و در سال 1347 وارد گروه جغرافياي دانشگاه تهران گرديده است . بر حسب اتفاق من نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه فني هانوفر ( آلمان ) گذرانده ام، ليكن بر خلاف دكتر كردواني كه از ابتدا تا آخرين مراحل تحصيل، رتبه هاي ممتاز دريافت نموده است، من هرگز دانش آموز و دانشجويي ساعي نبوده ام. شايد هم به همين دليل رشته مهندسي بهسازي سرزمين را انتخاب نمودم تا طرفدار محيط زيست شوم و تا ابد در اشتباه (جهل مركب و يا جهل بسيط؟ ) به زندگي ادامه داده و سطح فكرم پايين بماند.

دكتر كردواني دقيقا" در تعارض با جايگاه آكادميك خود، رفتار ( قهر در برنامه راديويي ) و طرز بياني را ( در مقاله توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند ) پيش گرفته است كه در نهايت صلاحيت فني خود او را زير پرسش مي برد. مخالفان نظريات خود را برخوردار از سطح فكر پايين دانستن، دشنام آشكار به كساني است كه تنها جرمشان هم عقيده نبودن با ايشان است. از آنجا كه برنامه ميزگرد داغ سبز را چندين و چند بار شنيده ام، زمزمه هاي ايشان را نيز مي توان در همين راستا قلمداد كرد؛ اينها ايران را نمي شناسند!
اما قصد من از اين گفتار قبل از هرچيز يادآوري مجدد ارزش ها و كاركردهاي درياچه اورميه است كه از اين ديدگاه، حتا ارزش و كاركرد هاي ملي آن را مقدم بر ارزش ها و كاركردهاي منطقه اي و بين المللي آن مي دانم. در مرحله بعدي كوشش خواهم كرد، با تكيه بر سطح فكر پايين خود، نظريات دكتر كردواني را به ويژه در مصاحبه توريست ها بيايند و مرگ درياچه را ببينند نقد نمايم.
ارزش ها و كاركردهاي درياچه اورميه
سرزمين پهناور ما – مانند هر سرزمين ديگري - قبل از هر چيز توسط نشانه هاي طبيعي آن بازشناسي مي شود. از دوران كودكي مرزهاي سرزمين مان همانند گربه اي در كمين نشسته، در ذهن ما نقش بسته است. اما اين گربه عزيز، نشانه ايست كه به كمك آن ما – مثلا" بر روي اتلس آسيا – آنا" حدود سرزمين خود را شناسايي مي نماييم. ولي اين تازه نقطه آغاز دانشي است كه در جغرافيا سرزمين شناسي ناميده مي شود. اين سرزمين داراي نشانه هايي است كه مانند آدرس عمل مي كنند. براي مثال مي دانيم كه درياي خزر در سمت شمال و خليج فارس در سمت جنوب سرزمين واقع شده است و به همين سبب، هرگاه كسي نقشه ايران را وارونه مقابل ما قرار دهد، فورا" به اشتباه ( يا مزاح ) او پي مي بريم. نشانه هاي سرزمين گاه آن چنان قوي و پررنگ مي باشند كه، در مقياس ملي و در تعيين هويت طبيعي سرزمين نقشي وزين ايفا مي نمايند؛ قلل دماوند، زردكوه ، دنا، شيركوه، بزمان و رشته كوههاي البرز و زاگرس، جنگل هاي هيركاني در جبهه شمالي البرز و جنگل هاي بلوط زاگرس، رودخانه هاي كارون، كرخه، زاينده رود، سفيد رود، درياي خزر، خليج فارس و درياچه اورميه در شمار اين نشانه ها قرار دارند. نشانه هاي طبيعي زماني كه در مقياس ملي تأثير گذارند- مانند درياچه اورميه – به خودي خود به طبيعت سرزمين هويت مي بخشند و يا به ديگر بيان، طبيعت سرزمين بخشي از هويت خود را از قِبل وجود اين قبيل نشانه ها كسب مي كند.
بر مبناي اين استدلال، نابودي درياچه اورميه تنها مشكل هم ميهنان آذري و كُرد و به تبع آن تنها يك مسئله منطقه اي نيست؛ اين بخشي از هويت طبيعي سرزمين ماست كه در حال نابودي است! در پي آن ما يكي از بارزترين و پررنگ ترين نشانه هاي طبيعي سرزمين خود را از دست مي دهيم كه نخستين پي آمد آن هرچه كم رنگ تر شدن هويت طبيعي سرزمين مان است. پس بحران درياچه اورميه قبل از هر چيز مسئله اي ملي است و با هويت طبيعي سرزمين مان سر و كار دارد؛ هويتي كه بي ارتباط با هويت فردي، اجتماعي و ملي ما نيست. هرگاه درياچه اورميه به عنوان يكي از نشانه هاي طبيعي سرزمين ايران پذيرفته شود، در آن صورت ديگر نمي توان نابودي درياچه اورميه را تنها يك مسئله منطقه اي دانست؛ هرچند نابودي درياچه در مقياس منطقه اي فاجعه اي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي مي آفريند، ولي ابعاد مسئله و پي آمدهاي آن در مقياس ملي بسيار فراتر آثار منطقه اي آن است و به همين سبب بايد تمامي امكانات فني– كارشناسي ممكن را تجهيز كرد، تا درياچه اورميه به حالت اوليه خود بازگردد. توان فني– مهندسي كشور زماني آشكارمي شود و مي تواند خودي نشان دهد كه با چالش هايي جدي مواجه گرديده و به حل مسائل پيچيده فايق آيد. از طريق طراحي هاي پيش پا افتاده اي چون راه، پل، تونل انتقال آب، خطوط انتقال نفت و گاز، برج هاي چند طبقه يا گابيون بندي و مالچ پاشي و امثالهم نمي توان توان فني– مهندسي كشور را به ابتكار عمل ترغيب نمود.
پس اولا" بحران درياچه اورميه مسئله اي ملي است و از اين رو هر فردي از آحاد اين سرزمين حق اظهار نظر درباره آن را داشته هيچ احدي را نمي توان به داشتن سطح فرهنگ پايين محكوم كرد و متعاقب آن حق اظهار نظر را از او گرفت. ثانيا" جامعه مهندسي ايران بايد نشان دهد كه از توان حل مسائل فني– مهندسي پيچيده نيز برخوردار است.
در مقياس منطقه اي شايد بتوان مهم ترين ارزش و كاركرد درياچه اورميه را در آثار كليمااكولوژيك آن خلاصه كرد. نكته اخير در مورد كليه تالاب ها صادق است و لذا در پاسخ به اين پرسش كه تبعات زيست محيطي از بين رفتن تالاب ها و باتلاق ها چه مي شود؟ نمي توان گفت تبعات زيست محيطي چيست؟ شما خودت را تميز نكني، آب نداشته باشي كه باغچه آب داشته باشد؟ تالاب يا باتلاق داشته باشد؟ اين حرف ها چيست؟
در مورد مفهوم تالاب توضيح يك نكته ضروري است. تالاب عنواني عمومي است كه به بسياري از محيط هاي آبي، اراضي هيدرومرف ، آمفيب، باتلاقي، خليج هاي ساحلي اتلاق مي شود. براي نخستين بار توسط كنوانسيون رامسر تعريفي رسمي براي مفهوم تالاب ارائه گرديد . طبق اين تعريف مرغزارها ، توربزارها ، باتلاق ها و نيز محيط هاي آبي طبيعي و مصنوعي دائمي و موقت ، ساكن و جاري ، با آب شيرين ، لب شور و شور به انضمام قسمت هايي از درياها و درياچه ها كه عمق آن به هنگام پايين ترين تراز سطح آب كمتر از 6 متر باشد ، تالاب به حساب مي آيد . همان گونه كه از تعريف ارائه شده توسط كنوانسيون رامسر قابل استنتاج است ، عنوان تالاب به صورت مفهومي كلي به بسياري از محيط هاي آبي اطلاق مي گردد كه توسط علوم ديگر نيز – به ويژه علوم زمين – با تكيه بر ترمينولوژي خاص همان شاخه علمي تعريف شده اند . براي مثال در بسياري از منابع علوم زمين ، درياچه به گودالي بزرگ گفته مي شود كه با دريا فاقد ارتباط باشد ، ولي همين درياچه از ديدگاه اكولوژيك و يا دقيق تر گفته شود ، از ديدگاه ليمنولوژيك يا اكولوژي آبهاي شيرين ، تالاب ناميده مي شود . به همين ترتيب از ديدگاه علوم زمين پيشروي آب در خشكي خليج ناميده شده و به همين سبب مي توان از خليج گرگان يا خليج انزلي نام برد ، ليكن از ديدگاه ليمنولوژيك هر دو خليج تالاب محسوب مي شوند . بنابراين زماني كه از ديدگاه اكولوژيك به يك پديده طبيعي نگريسته مي شود ، لاجرم مي بايست از ترمينولوژي مرسوم در دانش اكولوژي بهره گرفت ، در غير اين صورت مشخص
نمي شود كه برپايه كدامين مباني علمي پديده مورد نظر تعريف و بررسي مي شود.
اما در پاسخ به اين حرف ها چيست؟ بايد گفته شود، به يك تعبير وجود تالاب ها را – به ويژه در سرزمين خشك و نيمه خشكي چون ايران – بايد به مثابه خنك كننده يا كولرهاي طبيعي قلمداد كرد كه طبيعت جهت بهكرد و تلطيف شرايط اقليمي محيط در يك منطقه تعبيه نموده است. تالاب ها – بازهم به ويژه در مناطق خشك و نيمه خشك – شرايط اقليمي را به آنچه كه اقليم آسايش ناميده مي شود، نزديكتر مي نمايند. از اين رو عكس قضيه نيز صادق است؛ يعني تخريب و حذف تدريجي تالاب ها شرايط اقليمي محيط را از وضعيت اقليم آسايش دور مي سازد. گفته شد شرايط اقليمي و منظور از اين گفته دقيقا" شرايط اقليمي است؛ يعني نخست اقليم به عنوان سيستمي پويا كه در خود و براي خود داراي كاركردهاي مشخصي است و سپس، هرگاه از ديدگاه اكولوژيك به قضيه نگريسته شود، اقليم به عنوان زير سيستمي از سيستم اكولوژيك يا اكوسيستم يك منطقه كه در اين صورت – بنابر قوانين حاكم بر سيستم هاي پويا يا ديناميك – هر تغييري در يكي از عوامل اقليمي، نخست موجب بروز تغييرات در ساير اجزاي تشكيل دهنده سيستم اقليم مي گردد و در مرحله بعدي بازتاب اين تغييرات در كل اكوسيستم منطقه خود مي نماياند. در شرايطي كه بيوسفر زمين از ساختاري سيستميك برخوردار است، لاجرم جهت تجزيه تحليل پديده هاي طبيعي بايد به رويكرد سيستمي يا سيستم آناليز متوسل شد. وسعت درياچه اورميه بين 4000 تا 6000 km2 متغيير مي باشد. متوسط وسعت درياچه در حدود 5750 km2 برآورد شده است. دفتر بررسي هاي منابع آب تراز ارتفاع سطح آب درياچه اروميه را براي سال هاي بين 1366 – 1344 (= 18 سال ) محاسبه نموده است . در طول سال هاي ياد شده حداقل ارتفاع سطح آب درياچه در آذرماه 1345 شكل گرفته و برابر 47/1273 m بوده است . در طول همين سال ها حداكثر ارتفاع سطح آب درياچه برابر 13/1277 m و متعلق به خردادماه 1349 بوده است .
از بررسي بخش هاي محيط زيست مطالعات انجام شده در زمينه توسعه كشاورزي و منابع طبيعي حوزه ارس و اروميه و نيز مطالعات سنتز طرح جامع توسعه كشاورزي استان آذربايجان غربي اين نتيجه حاصل مي آيد كه، تعديل پديد آمده در شرايط اقليمي پهنه وسيعي از اين منطقه اولا" مديون وجود درياچه اورميه است و ثانيا" تا خط هم تراز 2000 m را پوشش مي دهد. البته كاركرد كليمااكولوژيك درياچه ها امري ثابت شده است و اشاره به اين نكته تنها جنبه ياد آوري دارد. تبخيري كه در سطح درياچه انجام مي گيرد، با استفاده از انرژي حرارتي است كه، آب از محيط ( هوا ) دريافت مي دارد و همين امر باعث كاهش دماي محيط و تعديل و تلطيف شرايط اقليمي مي گردد. در شرايط كاهش وسعت درياچه و بدتر از آن، حذف كامل درياچه از محيط، بديهي است كه كاركرد تعديل اقليمي درياچه نيز به خودي خود منتفي مي گردد؛ يعني تمامي انرژي حرارتي كه توسط تبخير سطحي توسط آب درياچه از محيط دريافت مي شد، بعد از اين در محيط پخش شده و به افزايش دماي محيط دامن مي زند. در چنين شرايطي نوعي حلقه فيدبك مثبت يا Positive Feedback Loop شكل مي گيرد، كه به تبعيت از آن، هركاهشي در وسعت درياچه و به همراه آن كاهش ميزان تبخير، افزايش دما و هر افزايش دما، تبخير بيشتر و هر تبخير بيشتر به سهم خود، كاهش بازهم بيشتر وسعت درياچه را در پي مي آورد. اين فرآيند مي تواند تا بدانجا ادامه يابد كه به خشكي كامل درياچه و افزايش شديد دماي محيط منتهي گردد. ظاهر اين پديده، همانند خشكسالي است ، ولي در حالي كه خشكسالي در مفهوم واقعي آن يك پديده طبيعي محسوب مي شود، حلقه فيدبك مثبت پديد آمده حاصل دستكاري هاي انسان مي باشد. اصولا" طبيعت توسط فيدبك هاي منفي وضعيت خود را تنظيم مي نمايد و به همين سبب هركجا حلقه فيدبك مثبت مشاهده گرديد، بايد به دنبال رد پاي انسان بود.
بنابراين در اينجا – بر خلاف نظر پرويز كردواني - تنها عامل باد نيست كه مي تواند نمك هاي انباشته شده بر سطح زمين را با خود به آين و آن سو حمل نمايد، بلكه حداقل كل اقليم منطقه اي كه زير خط هم تراز 2000متر قرار گرفته است، تحت تأثير اين پديده قرار مي گيرد. در چنين شرايطي مي توان آثار اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي اين پديده را بيش و كم مجسم نمود، ليكن در باب اين مقوله بايد اهل فن وارد سخن شوند و ارزيابي چنين وضعيتي از عهده يك مهندس محيط زيست خارج است. تنها نكته اي كه در اينجا مي تواند مورد تأكيد قرار گيرد، تغييرات گسترده و ژرفي است كه در ساختار اكولوژيك منطقه به وقوع خواهد پيوست؛ اين تغييرات تداوم زندگي در منطقه را دشوار و ادامه فعاليت هاي زراعي و باغداري را دشوارتر و در برخي موارد حتا ناممكن مي سازد. فراموش نشود كه شوري چاههاي شمال و شمال شرق درياچه و دشت شبستر از اواسط دهه هفتاد آغاز گرديده است !
در مقياس بين المللي دولت ايران حداقل در چارچوب كنوانسيون رامسر، برنامه انسان و زيستكره يونسكو و قانون حفاظت از تنوع زيستي داراي تعهداتي است؛ تعهداتي كه عدم توجه به آن باعث كاهش اعتبار دولت و ملت ايران در سطح جهان مي گردد. ضمن اينكه بايد اذعان داشت، واكنش نهادهاي بين المللي مربوط نيز نسبت به بحران درياچه اورميه چندان جدي نبوده است. اولا" بايد نسبت به صلاحيت فني كارشناسان خارجي دفتر كنوانسيون رامسر و نيز دفتر يونسكو در تهران به شدت ترديد كرد. دكتر مايك موزر كه در طول تقريبا" ده سال گذشته به نمايندگي از طرف دفتر رامسرگاه و بي گاه به ايران اعزام مي شود، گويا پرنده شناس باشد. ولي پرنده شناسي – مانند هر دانش ديگري در جاي خود قابل احترام است – مترادف تالاب شناسي نيست و اين متأسفانه اشتباهي است كه ساليان دراز در سازمان حفاظت محيط زيست ايران نيز وجود داشته و همچنان دارد.
از طرف ديگر اظهار نظر نماينده برنامه انسان و زيستكره در ايران نيز در نوع خود بسيار جالب توجه است. البته در جايي ديگر اظهارات ايشان را نقل قول كرده ام ، ولي تكرار آن چندان بي فايده نيست. به نظر مي رسد جلسه برگزار شده با اين نماينده تنها با تعارف و تمجيد همراه بوده است و لاغير. چونلي هان مي گويد: اينكه مردم نيز در حفاظت از محيط زيست با مسئولان همكاري مي كنند و در اين زمينه مشاركت دارند، بسيار اميد بخش است . در اينجا مشخص نمي شود كه آيا چونلي هان خود به اين نتيجه رسيده است كه مردم نيز در حفاظت از محيط زيست با مسئولان همكاري مي كنند و در اين زمينه مشاركت دارند يا از سوي مسئولين به او چنين اطلاعات نادرستي داده شده است ؟
ضمن اينكه به قدرت تشخيص چونلي هان نيز بايد به سختي شك كرد. او مي گويد: عملكرد شورايي كه براي حفاظت درياچه اورميه به عنوان اكوسيستم يكپارچه انجام مي شود قابل قبول است ... ابعاد كار در احياي درياچه اورميه بسيار بالااست و اقدامات انجام گرفته در اين راستا مطلوب است و با اين عملكرد ، براي احياي درياچه اورميه جاي اميدواري وجود دارد . با توجه به يك چنين اظهار نظري ، مشخص نمي شود كه چونلي هان با استفاده از چه معيارها و شاخص هايي عملكرد شورا و نهادهاي دخيل در مديريت درياچه اورميه را مطلوب ارزيابي مي كند؟. حتا اين ترديد به وجود مي آيد كه ، اصولا" او درياچه اورميه را ديده و با گذشته آن آشنايي داشته است؟. يا بي پرده تر گفته شود : آيا چونلي هان از نظر فني و دانش زيست محيطي مجاز هست كه درباره يك چنين مسئله اي قضاوت نمايد يا خير ؟ .
البته از سوي ديگر مي توان بي تفاوتي كارشناسان خارجي را نيز به نوعي درك كرد؛ زماني كه نهادها و كارشناسان ايراني يا نسبت به كل بحران به وجود آمده بي تفاوتند و يا سعي دارند، از همين شرايط بحراني نيز براي خود طرح و پروژه اي در آورده و به زندگي مالي خود سرو ساماني بدهند، ديگر از بيگانگان نمي توان توقع زيادي داشت. يا زماني كه پرويز كردواني مي گويد: در اولين گام بايد تصور درياچه پر آب قديمي اروميه را از سر خارج كرد، ديگر نبايد نسبت به مايك موزر، چونلي هان، زولتان وِكِردي و گروه دلال هاي ITC چندان سخت گير بود.
در زمينه ارزش هاي پرنده شناختي درياچه اورميه نيز در جايي ديگر صحبت شده است، ولي براي ياد آوري ذكر برخي نكات ضروري مي نمايد . در حقيقت قرار گرفتن درياچه اورميه در دو طبقه بندي حفاظتي - مديريتي پارك ملي و تالاب بين المللي بيشتر مديون جامعه پرندگان آن است. در عين حال بايد پذيرفت كه ثبت درياچه اورميه و تعدادي از تالاب هاي همجوار آن (يادگارلو، قپي، دورگه سنگي و شورگل كه بر روي آن سد احداث گرديد و به مخزن سد تبديل شد) در فهرست كنوانسيون رامسر عمدتا" به دليل وجود زيستگاههاي مناسب براي پرندگان مهاجر بوده است؛ نكته اي كه مستقيما" به ارزش ذاتي درياچه باز مي گردد. زيرا اين پرندگان توسط انسان به سمت درياچه هدايت نشده اند ( مانند استقرار قوچ و ميش در جزيره كبودان و گوزن زرد در جزيره اشك ) ، بلكه قابليت هاي دروني و ذاتي درياچه بوده است كه اين جامعه متنوع از پرندگان را به سمت خود جذب نموده است.
اطلاعاتي كه در ادامه ارائه مي شود، به طور مشخص به گذشته درياچه اورميه باز مي گردد. ضمن اينكه بايد ياد آور شد، سازمان حفاظت محيط زيست ايران از سال 1997 به بعد برگه هاي اطلاعاتي كنوانسيون رامسر – به اختصار RIS – را تكميل نكرده و براي دفتر كنوانسيون ارسال نداشته است. بنابراين اطلاعات پايگاه اينترنت كنوانسيون رامسر نيز به هنگام نيست.
تعدادي از پرندگاني كه به درياچه مهاجرت مي نمودند، در جزاير درياچه جوجه آوري مي كردند. طبق نوشته م .ل . اِوانس
گونه هاي زير از اين جمله اند:
پليكان سفيد Pelecanus onocrotalus ،
اكراس سياه Plegadis falcinellus ،
كفچه نوك Platalea leucocordia ،
فلامينگو Phoenicopterus ruber ،
آنقوت Tadorna ferruginea ،
تنجه Tadorna tadorna ،
چوب پا Himantopus himantopus ،
آوُست Recurvirostra avosetta ،
كاكايي ارمني Larus armenicus ،
كاكايي صورتي Larus genei ،
و بسياري گونه هاي ديگر.
پليكان، كفچه نوك و اگرت كوچك ( Egretta garzetta ) و تعداد كثيري از كاكايي ها به صورت گروهي يا كُلُني در جزاير كوچك ( جزاير دوقوزلَر يا نه گانه ) در نزديكي انتهاي جنوبي درياچه جوجه آوري كرده و از طريق صيد در مصب ها ( مهم تر از همه سيمينه رود و زرينه رود ) كه داراي آب كمي لب شور تا شيرين بوده اند و همچنين تالاب هاي جنوبي قپي ( گپي )، يادگارلو، دُرگه سنگي، حسنلو ( شورگل ) غذاي مورد نياز خود را تأمين مي نمودند.
فلامينگوها در جمعيت بسيار زياد زادآوري كرده و طبق مشاهداتي كه از سال 1960 ( 1339خورشيدي ) به بعد انجام گرفته، جمعيت آنها به طور مستمر رو به افزايش بوده است. در برخي سال ها فلامينگوها چندين كلني بزرگ تشكيل مي داده اند. بعد از آنكه جوجه ها توانايي شناكردن مي يافتند، به طرف جنوب درياچه شنا كرده و در آبهاي كم عمق تغذيه مي نموده اند.
ساير گونه هاي پرندگان آبزي و كنار آبزي بر روي اراضي باتلاقي پيرامون درياچه و يا باتلاق هاي نسبتا" شيرين پيرامون رودخانه هاي اصلي، جوجه آوري مي كرده اند. اراضي باتلاقي پيرامون درياچه براي پرندگان ساحلي كه در پاييز وارد منطقه مي شده اند، داراي نقشي بسيار حائز اهميت بوده است؛ خوتكاي سفيد Anas querquedula يا پرندگان گذري مانند كشيم گردن سياه Podiceps nigricolis از اين جمله اند.
طبق برآوردي كه از 29 تا 31 اگوست 1973 به عمل آمد، در حدود 146000 پرنده ساحلي، از جمله Calidris minuta يا تليله كوچك و Calidris ferruginea يا تليله بلوطي در اراضي باتلاقي حضور داشتند. در همين زمان بيش از 21000 بال خوتكاي سفيد ( Anas querquedula )، 13600 بال آوُست ( Recurvirostra avosetta ) و 35000 بال تنجه ( Tadorna tadorna )شمارش گرديده بودند. در زمان ياد شده تعداد 187 گونه پرنده حاضر در درياچه اورميه و تالاب ها و باتلاق هاي اطراف آن شناسايي گرديد.
در بين اين پرندگان ، گونه هايي يافت مي شوند كه در مقياس جهاني در معرض خطر قرار دارند؛ گونه هاي زير از اين
جمله اند:
غاز پيشاني سفيد كوچك Anser erythropus ،
اُردك مرمري Marmaronetta angustirostris ،
عقاب دريايي دُم سفيد Haliaeetus albicilla ،
ميش مرغ Otis tarda .
گونه هايي نيز يافت مي شوند كه در مقياس منطقه اي يا در معرض خطر قرار دارند و يا منقرض شده اند. مانند :
اُردك بلوطي Aythya nyroca ،
كركس Neophron percnopterus ،
لاچين Falco biarmicus .
در نهايت بايد به اين نكته بسيار حساس اشاره شود كه، علت شكل گيري كنوانسيوني جهاني به نام كنوانسيون رامسر، دست يابي به اين واقعيت علمي بود كه، پرندگان به دليل مهاجرت به سرزمين هاي گوناگون، تنها زماني مي توانند مورد حفاظت قرار گرفته و تداوم حيات شان تضمين گردد كه، در كليه كشورهاي جهان پايگاههايي چند براي استراحت، تغذيه و جوجه آوري داشته باشند. زماني كه بخشي از اين پايگاهها از بين بروند و يا مورد دستكاري هاي مخرب قرار گيرند، ديگر نمي توان به تداوم حيات پرندگان مهاجر اميدوار بود.
سرانجام اشاره اي بسيار كوتاه به آرتمياي درياچه اورميه خالي از لطف نيست. آرتمياي درياچه اورميه يا Artemia urmiana گونه endemic همين درياچه بوده و به همين مناسبت نيز گونه اي تك زيستگاهه يا Monotope محسوب مي شود. گونه هاي تك زيستگاهه تنها در يك زيستگاه يا Biotope زندگي مي كنند و فاقد هر گونه امكان مانور براي جا به جايي مي باشند. بدين لحاظ آرتمياي درياچه اورميه را مي توان در شمار سرمايه هاي ژنتيك درياچه به شمار آورد. پس بر خلاف نظر پرويز كردواني، موضوع اصلا" بر سر چاق و چله بودن آرتمياي اين يا آن محيط آبي نيست. واقعيت اين است كه در اكثر آبهاي شور ايران و حتا بركه هاي كوچك اطراف درياچه مهارلو، گونه هايي از آرتميا يافت مي شوند كه در جاي خود داراي ارزش بوده و به صور مختلف نيز مورد استفاده قرار مي گيرند. نكته حائز اهميت وابستگي اين گونه بومي به درياچه اورميه است. طبق قانون تنوع زيستي كه به تصويب مجلس شوراي اسلامي نيز رسيده است، ما موظف به حفاظت از اكوسيستم، گونه و ژن مي باشيم و گونه Artemia urmiana نيز يكي از همين گونه ها و ژن هاي كمياب است.
رفع برخي سوء تفاهم ها
مصاحبه روزنامه شرق با عنوان پروفسور پرويز كردواني آغاز مي شود. سئوال : آيا ايشان دوره فوق دكترا يا Habilitation گذرانده است كه با اين عنوان خطاب مي شود و يا عنوان پروفسور دلايل ديگري دارد ؟ از آنجايي كه من سابقه اداري چنداني نداشته و به امور اداري نيز علاقه چنداني ندارم، نمي دانم شايد سابقه طولاني تدريس ايشان در دانشگاه موجب كسب اين عنوان شده است.
در جمله بعدي، روزنامه شرق ايشان را پدر علم كوير شناسي ايران خطاب مي كند و ظاهرا" آقاي كردواني نيز با تواضع و فروتني مخصوص به خود، نسبت به اين لقب اعتراضي نمي كند. اين عدم اعتراض به معناي آن است كه ايشان خود را واقعا" پدر علم كوير شناسي ايران مي دانند. در اين صورت بايد اين پرسش را مطرح نمود كه، براي مثال و فقط ياد آوري چند نام شناخته شده در ايران، تكليف سوِن هدين ( Sven A. Hedin, 1865-1952) و آلفونس گابريل (Alfons Gabriel, 1894-1975) كه بيابان ها و كويرهاي ايران را سال ها پيش از پرويز كردواني، با استفاده از چهارپايان و كم ترين امكانات رفاهي طي نموده و تشريح كرده اند، چه مي شود؟
معمولا" – ولي نه هميشه – كساني كه با علوم طبيعي سر و كار دارند و زياد در طبيعت مي گردند، نخستين درسي را كه از آموزگار آموزگاران ، يعني طبيعت مي آموزند، افتادگي و پرهيز از خودبزرگ بيني است، چراكه طبيعت آن قدر بزرگ و دست نايافتني است كه انسان در نهايت يا با صداي بلند و يا حداقل نزد وجدان خود نسبت به كم دانشي خود درباره طبيعت اعتراف مي كند. اين نكته كه در بعضي سرفصل هاي مطالعاتي عنواني نزديك يا شبيه به شناخت محيط طبيعي درج شده است، نبايد باعث بروز اين سوء تفاهم گردد كه، ما واقعا" آن قطعه اي از طبيعت را كه مطالعه و تحقيق آن را به ما واگذار كرده اند،
شناخته ايم و در آن محدوده ديگر هيچ راز نهفته اي وجود ندارد! براي آنكه قبل از همه خيال خودم و سپس ديگران را راحت نمايم، بايد بگويم، طبيعت غير قابل شناخت است و هر شناختي، مسائل جديدي را مطرح مي كند و اين سير – شايد با روندي اِكسپوننسيال يا exponential - هم چنان ادامه يابد.
پرويز كردواني عنوان مي كند: در اكوسيستم ها يك قانوني وجود دارد به اسم توالي، يعني اكوسيستم ثابت نمي ماند، بايد از بين برود،........، جنگل هاي شمال و درياي خزر نيز روزي از بين خواهند رفت....... اين قانون طبيعت است. در مورد توالي كه البته من ترجيح مي دهم به جاي قانون از فرآيند توالي نام برم، حرفي نيست. در اكوسيستم هاي سالم اصل تبديل كميت به كيفيت كه توسط داروين بيان شده است، حاكم مي باشد و فرآيند توالي در اكوسيستم ها نيز دقيقا" متكي بر همين اصل تبديل كميت به كيفيت مي باشد. نكته اخير نيازمند اندكي توضيح است.
در پيدايش و ساخت سيستم هاي اكولوژيك يا اكوسيستم ها، همواره دو گروه از عوامل طبيعي دخيل مي باشند. نخست عوامل بيجان يا محيط بيجان كه متشكل از اقليم، آب هاي سطحي و زير زميني، زمين شناسي، لايه خاك و ساخت توپوگرافيك محيط مي باشد. تحت تأثير كنش متقابل اين عوامل، شرايطي پديد مي آيد كه به تدريج عوامل جاندار نيز ( گياهان و جانوران ) وارد محيط مي شوند؛ نخست گياهان و جانوران ابتدايي و سپس گياهان و جانوران تكامل يافته تر. در چنين شرايطي مي توان صحبت از وجود يك اجتماع زيستي به ميان آورد. اين اجتماع زيستي – به دليل پوپايي حاكم بر اكوسيستم ها - هرگز ثابت نمي ماند. ولي بايد توجه داشت، دوره اين تحولات – هرگاه دخالت انسان وجود نداشته باشد- بسيار طولاني است. ذكر يك مثال از جنگل هاي زاگرس به روشن تر شدن موضوع كمك مي كند. بنا بر تحقيقات موجود جنگل هاي بلوط زاگرس دوره هاي متوالي يخچالي و بين يخچالي را سپري نموده و آنچه كه امروز مشاهده مي شود محصول چندين هزاره كار طبيعت است . در حدود 14800 سال پيش كه مقارن با دوره يخچالي در اروپا مي باشد ، بذر درختان بلوط به بيوم زاگرس راه يافته و در حدود 11500 سال پيش ، يعني در دوره هولوسن (Holocene) ، تراكم بيشه هاي بنه و بلوط رو به افزايش گذارده است و در نهايت در حدود 5500 سال پيش ، بيشه ها به جنگل تبديل گرديده اند .
بنابراين در بيان توالي و دورهاي آن، عامل زمان را بايد مد نظر قرار داد. در وضعيت موجود نيز هرگاه يك قطعه زمين زراعي براي چند سال به حال خود رها شود، متناسب با شرايط اكولوژيك حاكم بر قطعه زمين فرضي، تركيب گياهي و به تبع آن تركيب جانوري آن نيز تغيير خواهد كرد. از اين رو توالي به هيچ وجه به معناي نابودي اكوسيستم نيست، بلكه بدين معناست كه، اجتماع زيستي و اكوسيستمي جاي خود را به اجتماع زيستي و اكوسيستمي ديگر مي دهد. در اين فرآيند – همان گونه كه قبلا" ياد آور شد – عامل زمان نقشي تعيين كننده بر عهده دارد.
دكتر كردواني مي گويد اكوسيستم ثابت نمي ماند، بايد از بين برود، جنگل هاي شمال و درياي خزر نيز روزي از بين خواهند رفت.... اين قانون طبيعت است. پرسش اول عبارت است از اينكه ، اين از بين رفتن قطعي در طول چه مدت زماني رخ خواهد داد؟ يك سال ؟ صد سال ؟ يا ده هزار سال؟. وانگهي آيا شما مطمئن هستيد كه جنگل هاي هيركاني – يا به قول شما – جنگل هاي شمال نيز از بين خواهند رفت؟ . نظر شما تنها در شرايطي قابل قبول است كه فرآيند تخريب، كف تراشي، ويلا سازي و معرفي گونه هاي بيگانه گياهي – مانند كاج الدار و سرو نقره اي – كه اساسا" در ايران زمين فاقد هر جايگاه اكولوژيك مي باشند، ادامه يابد.
ولي نظر شما درباره جنگل هاي هيركاني اشتباه مي باشد، زيرا در بيان اين نظر تكوين جامعه كليماكس Climax ناديده گرفته شده است. نظريه جامعه گياهي كليماكس در نيمه نخست دهه 1930 توسط فريدريك .اي.كلمنتس بيان گرديد و در نهايت طرح نهايي آن در سال 1936 در نشريه انگليسي زبان ژورنال اكولوژي با عنوان طبيعت و ساختار كليماكس انتشار يافت . امروزه روز اين نظريه توسط اكثر گياه شناسان و اكولوژيست ها پذيرفته شده است.
در قالبي كاملا" موجز فرآيند رسيدن اكوسيستم ها به مرحله كليماكس را مي توان بدين گونه شرح داد. اكوسيستم هاي جوان سيستم هايي مولد يا productive محسوب مي شوند. اين قبيل اكوسيستم ها جهت رشد و تكامل خود به مواد غذايي فراوان نياز داشته و در عين حال رقابت ميان گياهان سبز ( رقابت غذايي، اشغال فضاي ريشه در خاك، رقابت براي دريافت نور، فضا و بسياري ديگر از اين قبيل ) بسيار شديد است. در طول فرآيند رقابت، برخي از گونه هاي گياهي خود را با محيط سازگار كرده و برخي ديگر از محيط حذف مي شوند. به همين ترتيب اجتماع جانوري نيز، به موازات تغييرات به وقوع پيوسته در اجتماع گياهي دچار تغيير مي شود. سرانجام اجتماع زيستي يا اكوسيستمي پديد مي آيد كه به مرحله بلوغ ، اوج يا كليماكس
مي رسد. يك چنين اكوسيستمي نه مولد، كه خودنگهدارنده يا protective است. معمولا" بهترين مثالي كه براي جامعه كليماكس ارائه مي نمايند، جنگل هاي استوايي است. ولي بخش هاي دست نخورده جنگل هاي هيركاني را نيز مي توان در شمار اكوسيستم هاي كليماكس به شمار آورد، زيرا اكثر محققيني كه درباره جنگل هاي هيركاني به تحقيق پرداخته اند به اين واقعيت تاريخي اشاره نموده اند كه ، خاستگاه جنگل هاي مذكور به دوران سوم زمين شناسي باز مي گردد و در حقيقت
جنگل هاي كنوني فسيل هاي زنده اي (Relict ) به شماره مي آيند كه دوره هاي يخچالي را با موفقيت پشت سر نهاده اند .
آن گونه كه دانش زمين شناسي مي آموزد ، دوره چهارم زمين شناسي چهار دوره يخچالي و به همين ترتيب چهار دوره بين يخچالي را سپري نموده است و هم اكنون ما در دوره حاكميت چهارمين دوره بين يخچالي بسر مي بريم . با استناد به گفته دانشمندان گياه شناس ، منطقه رويشي هيركاني از پيشروي و پسروي يخچال ها كم و بيش در امان مانده و تركيب گياهي بي همتاي آن مديون همين رخداد تاريخي است ، ، . با توجه به عامل زمان و نيز نظريات بيان شده توسط متخصصين امر، در ماهيت كليماكس قطعه هاي سالم جنگل هاي هيركاني كمتر مي توان ترديد نمود.
بنابراين برخلاف نظر دكتر كردواني، اكوسيستم ها در طول فرآيند توالي بارها و بارها تغيير ماهيت مي دهند، ولي هرگز محكوم به نابودي نمي باشند و طبيعت قانوني براي نابودي خود ندارد، بلكه همواره در جهت تكامل يا تطور خود عمل مي نمايد. واكنش طبيعت نسبت به دخالت هاي بدون تعمق انسان نيز بخشي از فرآيند تطور طبيعت است؛ اينكه برخي از اين واكنش ها به مذاق ما انسان ها خوش نمي نشيند، مسئله طبيعت نيست، بلكه تنها مسئله ماست.
در مراحل بعدي پرويز كردواني نظريه اي را بيان مي دارد كه، حداقل برخي از خوانندگان را به تعجب وامي دارد. او مي گويد: اين درياچه هميشه ارزش هاي اقتصادي و توريستي داشت، هنوز هم دارد، توريست ها حالا بايد بيايند و مرگ اين درياچه و از بين رفتن يك اكوسيستم را ببينند. در واقع مرگِ جذابيت هاي توريستي هم براي گردشگران جذاب است. درياچه اروميه هم همين طور است. الان توريست ها بايد بيايند و مرگش را تماشا كنند. گيريم كه توريست ها آمدند، ولي اين افراد تنها مرگ يك اكوسيستم ارزشمند را نمي بينند، بلكه ناتواني يك ملت را در مديريت يك درياچه و حوزه آبي متعلق به آن نيز مي بينند. آيا چنين اقدامي براي ملت و جامعه مهندسين ايراني شرم آور نيست؟ ملت و جامعه مهندسي كه از مديريت يك حوزه آبي عاجز است، چگونه مي خواهد سرزمين وسيعي چون ايران زمين را اداره كند؟
پرويز كردواني با نگاهي صرفا" مادي به پديده اي طبيعي كه داراي ارزش ذاتي است و اين ارزش را نمي توان با كمك تومان و دلار سنجيد، در ارزش يابي درياچه اورميه از جامه يك طبيعت شناس خارج شده و در لباس يك تاجر پول ساز كه حتا از مرگ درياچه نيز مي خواهد پول بسازد به گفتگو ادامه مي دهد؛ نگاهي به طبيعت كه به قول اريش فروم در كتاب داشتن يا بودن ، نگاهي صرفا" متكي بر طرز تفكر داشتن است؛ كسب سود مادي به جاي سود معنوي، نگاه و طرز تفكري كه در طبيعت شناسي فاقد هرگونه جايگاه است.
در ادامه مي افزايد مرگ اكوسيستم ها هم طبيعي است، اما بعضي ها زودتر و بعضي ها ديرتر مي ميرند. علت همه اين مرگ ها هم انسان است. دراينجا كردواني آشكارا دچار تناقض گويي شده است. در چند سطر بالاتر مرگ اكوسيستم ها را به آنچه كه خود قانون توالي مي نامد، نسبت مي دهد: در اكوسيستم ها يك قانوني وجود دارد به اسم توالي، يعني اكوسيستم ثابت
نمي ماند، بايد از بين برود،........، جنگل هاي شمال و درياي خزر نيز روزي از بين خواهند رفت....... اين قانون طبيعت است. ولي در اينجا علت همه اين مرگ ها هم انسان مي داند. از كنار هم قرار دادن اين دو نظر تناقض آشكار نمي شود؟
بعد در جمله اي بسيار حكيمانه مي گويد : انسان هر روز تلاش مي كند زندگي خود را با نوآوري در علم بهتر و راحت تر كند و به همين دليل هم اكوسيستم ها را تخريب مي كند. پرسش : اين چه نوع نوآوري در علم و روش علمي است كه مي كوشد از طريق نابودي بنيان هاي حياتي انسان، زندگي راحت تري براي او فرآهم آورد؟ و آيا نام اقداماتي از اين دست را اصولا" مي توان علم و نورآوري نهاد؟. چنين رويكري را تنها مي توان بي دانشي و واپس ماندگي علمي ناميد و نه بيشتر. آيا بعد از نابودي درياچه اورميه ، بيش از شش ميليون مردم ساكن در اين منطقه از قبل آنچه نوآوري در علم خوانده شده است، در رفاه و راحتي بيشتري بسر خواهند برد؟ جمله خود را باري ديگر بخوانيد و نزد خود درباره آن قضاوت كنيد؛ آيا اصولا" در اين جمله منطقي قابل دفاع وجود دارد؟
در زمينه آسيب شناسي بحران درياچه اورميه فاطمه ظفر نژاد به كرّات و از جمله در برنامه اي كه پرويز كردواني نيمه كاره آن را رها كرد، توضيحات لازم را ارائه نموده است. من در اينجا مجددا" بر موضع قديمي خود مبني بر كشاورز ندانستن سودجويان و فرصت طلب هايي كه به دلخواه اراضي حوزه را زير كشت برده اند، تاكيد مي نمايم. البته ممكن است براي سياست بانوان/مرداني كه به رأي كشاورزان نياز دارند، حاكميت و تداوم اين شرايط قابل قبول، قابل تحمل يا حتا مطلوب باشد، ولي از ديدگاه علمي به كسي كه :
نه نسبت به استفاده صحيح از منابع آب آگاهي دارد ،
نه به حفاظت از خاك مي انديشد ،
نه درباره استفاده از كود و سموم از دانش فني لازم برخوردار است ،
نه از تنظيم الگوي كشت با شرايط محيطي آگاهي دارد ،
نه نسبت به تخريب محيط زيست و منابع اكولوژيك ، يا حداقل نسبت به منابعي كه پايه هاي اصلي توليد او را تشكيل مي دهند ، حساسيت نشان مي دهد ،
اصولا" نمي توان عنوان كشاورز اطلاق نمود .
رييس سازمان حفاظت محيط زيست مي گويد: 30 سال قبل مساحت اراضي [زير كشت ] حوزه آبريز درياچه اروميه 320 هزار هكتار بود ، ولي امروز 680 هزار هكتار [وسعت ] اراضي زير كشت در حاشيه درياچه است . اين يعني افزايش بيش از دو برابر سطح زير كشت ، يعني نياز آبي در بالا دست از طريق انتقال آب به وسيله پمپ افزايش يافته است . به بيان
ديگر ، از سال 1359 تا 1389 وسعت اراضي كشاورزي معادل 5/112 % افزايش ( برابر 360 هزار هكتار ) يافته است . هرگاه براي هر هكتار 10000 متر مكعب آب مصرفي در نظر گرفته شود ، بدين ترتيب براي زير كشت بردن سطحي برابر 360 هزار هكتار ، به حجمي از آب در حدود 6/3ميلياردمترمكعب نياز است ،كه لاجرم به كاهش ورودي درياچه ختم مي گردد.
ضمن اينكه در اينجا ضرورت انجام يك بررسي حقوقي در زمينه مالكيت اراضي ضروري به نظر مي رسد. اين بررسي بايد مشخص نمايد، چه كساني مالك در مفهوم حقوقي كلمه بوده و چه كساني، از طريق تصرف عدواني اراضي متعلق به منابع طبيعي را، به زير كشت برده اند. اگر اين تحقيقات حقوقي نشان دهد تعدادي از زارعين و باغ داران به صورت غير مجاز اقدام به تبديل اراضي منابع طبيعي نموده اند، بازهم آنان محق هستند كه از منابع آب حوزه استفاده نمايند؟ علاوه بر احداث سدهاي متعدد بر روي رودخانه هاي ورودي به درياچه، افزايش ارتفاع تعدادي از سدها، طرح هاي آبياري و انتقال آب، به گفته محمد درويش تعداد 12000حلقه چاه مجاز و در حدود 8000حلقه چاه غير مجاز در اين محدوده وجود دارد. اين همه در هم آشفتگي را نمي توان نوآوري علمي و توسعه ناميد و زمينه ساز زندگي راحت تر تلقي كرد.
روزنامه شرق مي پرسد علت مرگ اين درياچه واقعا" چيست؟ برخي مي گويند سدها عامل اصلي اين مساله است، برخي خشكسالي را عامل خشكسالي[ اشتباه از پرسش كننده است ] مي دانند. به نظر شما علت خشك شدن درياچه اروميه چيست؟
پاسخ كردواني عبارت است از اينكه اين حرف ها اشتباه است. علت اصلي كم شدن منابع آبي منطقه، افزايش جمعيت و توسعه بي رويه كشاورزي و صنعت بدون در نظر گرفتن منابع آبي است....... حالا نتايج آن توسعه غير كارشناسي شده خودش را نشان داده است و منابع آب در حال تمام شدن است. اتفاقا" سدها منابع آبي را زياد مي كنند.
اينكه علت اصلي خشك شدن درياچه اورميه كمبود منابع آب است، مثل روز روشن است. پاسخ دقيق تر عبارت است از اينكه، منابع آبي كه بايد درياچه را تغذيه كنند، ديگر فاقد اين كاركرد مي باشند. اما چرا فاقد اين كاركرد مي باشند؟ علت آن احداث سد بر روي نُه رودخانه از پانزده رودخانه ايست كه قبلا" به درياچه منتهي مي شده اند، انحراف و انتقال آب، اتلاف آب در تمامي بخش هاي مصرف كننده و به ويژه بخش كشاورزي است . پرويز كردواني گسترش افقي و بدون قاعده اراضي كشاورزي و بارگذاري هاي صنعتي بدون برنامه را توسعه مي نامد، در حاليكه در هيچيك از متون توسعه و به طور خاص توسعه پايدار، به يك چنين روندي عنوان توسعه اطلاق نمي شود. اتفاقا" اين همه آشفتگي ناشي از توسعه نايافتگي و به ويژه ضعف بسيار شديد در زمينه مديريت توسعه است. توسعه كشاورزي مقوله اي بسيار فراتر از گسترش افقي اراضي كشاورزي و آبياري اراضي با راندمان 30 تا 35% مي باشد. در وهله نخست توسعه جامعه كشاورزي از طريق بهكرد شرايط زندگي و ارتقاي سطح دانش فني كشاورزان، مقدم بر هر اقدام ديگريست. در مرحله بعدي مي توان درباره افزايش راندمان آبياري و توليد محصول در واحد سطح به تعمق پرداخت. جالب اينجاست كه كليه استان هاي كشور داراي طرح جامع توسعه كشاورزي و منابع طبيعي مي باشند، ولي هرگز اصراي بر اجراي اين طرح ها وجود نداشته است و امروز اساسا" مشخص نيست كه اين طرح ها كه با استفاده از سرمايه هاي ملي تهيه گرديده اند، هرگز به اجرا در آمده اند يا خير؟
علاوه براين پرويز كردواني معتقد است ، سد ها منابع آبي را زياد مي كنند كه البته يك واقعيت است، اما اينكه در كجا زياد مي كنند، جاي بحث است. سدها منابع آب را جمع آوري كرده و در پشت ديواره سد و درون مخزن آن حبس مي كنند و لذا در بدو امر مخزن سد است كه آب دار مي شود. در مرحله بعدي آب ذخيره شده را – متناسب با تصميمات مديران از دستگاههاي مختلف – توزيع مي نمايند و در اين توزيع ، هيچ سهمي براي درياچه اورميه در نظر گرفته نمي شود. پس درست است كه سدها حجم آب كنترل شده را افزايش مي دهند، ولي پرسش اصلي عبارت است از اينكه، اين افزايش حجم به نفع كدامين لايه هاي اجتماعي تمام مي شود. زماني كه درياچه از بين مي رود، تازه نوبت به آشكار شدن آثار اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي آن مي رسد. بي جهت نيست كه از اوايل دهه 1990 جنبش جهاني مردم آسيب ديده از سدها شكل گرفت . در اينجا تنها به اين نكته اشاره مي شود كه ، همين تحولات اجتماعي – اقتصادي عظيم بود كه موجب پيدايش جنبش جهاني مردم آسيب ديده از سدها يا Dams Affected People(DAP) گرديد و همين جنبش در سال 1998 موجبات شكل گيري World Commission On Dams (WCD) را فرآهم آورد كه وظايف آن از سال 2001 به يكي از زير مجموعه هاي UNEP با عنوان Dams and Development Projects (DDP) محول گرديد. بايد به پايگاه اينترنت DDP مراجعه كرد و به فجايعي كه سدها در سراسر جهان آفريده اند، پي برد. آيا ارزيابي بخشي از مردم جهان و يا نهادهاي علمي معتبري چون برنامه محيط زيست سازمان مللUNEP، اتحاديه جهاني حفاظت IUCN، بنياد جهاني حفاظت از طبيعت WWF از عملكرد سد ها اشتباه است و فقط و فقط بايد نظريه پرويز كردواني را پذيرفت؟ و اگر كسي نظر ايشان را رد كرد، بايد مورد قهر و غضب قرار گيرد؟ آيا اين شيوه رفتار و كلام را نمي توان به نوعي خودكامگي آكادميك تعبير كرد؟
روزنامه شرق مي پرسد: اما برخي از كارشناسان محيط زيست سدسازي ها را غير كارشناسي مي دانند و آن را مضر به حال طبيعت ايران مي دانند؟ و كردواني پاسخ مي دهد: اينهايي كه شما مي گوييد كارشناس محيط زيست نيستند، طرفدار يا دوستدار محيط زيست هستند، اينها اشتباه مي كنند. از پرويز كرداوني مي پرسم، مگر شما كارشناس محيط زيست هستيد؟ پس شما نيز از آنجا كه كارشناس محيط زيست نيستيد – و اين را سوابق تحصيلي شما تاييد مي كند- مي توانيد در اشتباه باشيد. ضمن اينكه يك دوستدار محيط زيست حداقل محيط زيست را دوست دارد، در حالي كه شما نه تنها حفاظت از تالاب ها را امري بيهوده مي دانيد، كه توصيه مي كنيد، توريست ها بيايند و نابودي يك درياچه را مشاهده كنند؛ چطور است براي افزايش اين جاذبه توريستي آن شكارچيان خرس كش و توله خرس كش را نيز دعوت كنيم، تا دريدن شكم يك توله خرس را نيز مشاهده نمايند و از اين طريق درآمد بيشتري حاصل آيد؟
پرويزكرداوني مي گويد به اعتقاد من هر دره اي را بايد سد زد. در اين ارتباط بايد گفت، اين ايده چندان هم نو نيست و به همين سبب با نظريه نوآوري علمي كردواني سازگاري چنداني ندارد. پاراكراماباهو پادشاه سيري لانكا در قرن دوازدهم ميلادي فرماني صادر كرد كه، حتي يك قطره آب بدون استفاده نبايد وارد دريا شود. امروز پس از گذشت هشتصد سال روياي پاراكراما در بسياري از نقاط جهان به فعل در آمده است. مهندسان در سرتاسر دنيا براي مهار سيلاب و استفاده هاي صنعتي، كشاورزي، برق و شرب قريب 36000سد را بر روي رودخانه هاي مختلف بنا نموده اند . آيا اين دو نظريه با هم شباهت ندارند؟
پرويزكردواني معتقد است: به اعتقاد من هر دره اي را بايد سد زد كه آب راه نيفتد الكي توي بيابان ها و باتلاق ها و از بين برود....طرفداران محيط زيست مي گويند، بگذاريد آب برود توي باتلاق، تالاب ها، محيط زيستي ها طرفدار اين هستند كه سد زده نشود تا آب به زاينده رود و گاوخوني بريزد......اينها خيلي سطح فكر پاييني دارند. محيط زيست مي گويد بگذاريد آب برود به باتلاق گاوخوني بريزد......آب نيست مردم دست و صورت خود را بشورند[ منظور بشويند است ] ما آب را ول كنيم كه باتلاق زنده شود؟
خوب، اين طرز تفكر و سبك كلام كسي است كه داراي سطح فكري بسيار بالاست، به همين سبب ما محيط زيستي ها قادر به درك ايشان نيستيم. قبلا" درباره كاركرد تالاب ها با تأكيد بر مناطق خشك و نيمه خشك صحبت شد و گمان
نمي كنم تكرار آن چندان ضروري باشد. خوشبختانه از ديد دكتر پرويز كردواني و شوربختانه از ديد ما محيط زيستي هاي عقب افتاده فكري، تالاب هاي ما يكي بعد از ديگري يا خشك شده اند ( هامون ها، جازموريان، طشك، بختگان، كمجان، كافتر، ارژن، پريشان، يادگارلو، قپي و تعدادي ديگر) و يا در حال خشك شدن مي باشند؛ درياچه اورميه، تالاب تاريخي هورالعظيم، گاوخوني و تعدادي ديگر. بخشي از ريزگردهايي كه هر از چندگاهي دامنه نفوذشات به تهران نيز مي رسد، حاصل دستكاريهاي اشتباه در تالاب تاريخي هورالعظيم مي باشد و اين تازه سرآغاز پاسخ طبيعت نسبت به شيوه مديريت طبيعت سرزمين در كشور ما مي باشد. خنك كننده ها يا كولرهاي طبيعي سرزمين خشك و نيمه خشك ما در حال فروپاشي كامل مي باشند: چرا؟ زيرا متفكرين ما مخالف آنند كه آب الكي توي بيابان ها و باتلاق ها وارد تالاب ها شود. در همين حال بايد نسبت به آثار حلقه هاي فيدبك مثبت كه به جريان در مي آيند نيز توجه نمود.
پرويز كردواني انتقال آب از رودخانه ارس به درياچه اورميه را رد مي كند و استدلال او در اين باب عبارت از اين است كه به كشاورزي منطقه آسيب وارد مي شود. صدالبته ما محيط زيستي هاي عقب افتاده نيز با هر گونه انتقال آب از هر حوزه اي مخالفيم. حرف آول و آخر را محمد درويش زد: هر حوزه اي بايد بتواند مسائل خود را دردرون خود حل نمايد. نكته اي كه درويش برآن تأكيد مي كند ، يكي از اصول اوليه توسعه پايدار است. در اينجا يك مسئله حقوقي نيز وجود دارد و آن عبارت است از اينكه، رودخانه ارس رودخانه اي مرزي است و قطعا" دول ارمنستان و آذربايجان نسبت به يك چنين اقدامي بي تفاوت نمي مانند.
دكتر كردواني :
انتقال آب از ارس را راهكار مناسب نمي داند،
بازكردن دريچه سدهاي احداث شده بر روي رودخانه هاي ورودي به درياچه را نيز مردود مي شمارد،
باروري ابرها را كاملا" بي فايده مي داند،
آبياري تحت فشار را نيز رد مي كند.
او در پي يك راهكار هميشگي و هوشمندانه است. اما اين راهكار هميشگي و هوشمندانه چيست؟. اول بايد چندين ميليون تن نمك اطراف درياچه را برداشت كرد، چونكه نمك خيلي با ارزشمندي است ( احتمالا" به دليل بقاياي كود و سمومي كه در طول ساليان دراز وارد املاح شده است) و با برداشت و صادرات آن در آمد زيادي كسب خواهيم كرد. بازهم همان نگاه تجاري به طبيعت كه ظاهرا" در كل ذهن ايشان ريشه دوانيده است.
دومين مرحله از راهكار هميشگي و هوشمندانه ايشان تهاجم به رودخانه زاب كوچك است . كرداوني درباره رودخانه زاب كوچك چنين اظهار نظر مي كند:رودخانه زاب كوچك در استان كردستان و جنوب درياچه چندين شاخه دارد و يك رود بزرك را مي سازد كه بعد از كارون پرآب ترين رود ايران است ............اين آب هميشه هست و معارض هم ندارد و بدون استفاده از خاك ايران خارج شده و به عراق مي ريزد. زاب كوچك آب بسيار زيادي هم دارد و براي انتقال هم فقط مي توان تونل زد... رودخانه زاب كوچك آخرين و تنها شانس درياچه اورميه است. اولا" در بالا گفته شد كه اين درياچه هيچ شانسي ندارد و طبق آنچه قانون توالي ناميده شد، حكم نابودي قطعي آن صادر شد. حال زاب كوچك كه ظاهرا" – ولي نه واقعا" هيچ معارضي ندارد- به عنوان آخرين شانس نجات درياچه اورميه مطرح مي گردد.
در اين خصوص بايد گفت، زاب كوچك رودخانه اي مرزي است و همانند ارس با همان مشكلات حقوقي مواجه مي باشد. ثانيا" مگر در پيرامون زاب كوچك اراضي كشاورزي وجود ندارد؟ چطور در مغان انتقال آب براي كشاورزان مشكل ايجاد مي كند ، ولي در مورد زاب هيچ معارضي وجود ندارد؟
رودخانه زاب دقيقا" با همان مشكلاتي مواجه است كه درباره رودخانه ارس وجود دارد. اولا" به صرف اينكه سرشاخه آن در خاك ايران قرار دارد، ما اين حق را نداريم كه بدون در نظر گرفتن حقابه براي عراق، راه ورود آن را به خاك عراق ببنديم. اين عمل مشابه همان اقدامي است كه دولت افغانستان با رودخانه هيرمند انجام داد و سيستان و تالاب هاي هامون را ويران نمود و مشابه اقدامي است كه دولت تركيه، به هنگام احداث سد كمال آتاتورك انجام داد و جريان آب دجله را به سمت عراق و تالاب هورالعظيم قطع نمود. از اين رو موضوع انتقال آب از رودخانه زاب نيز – حداقل از ديد محيط زيست هاي كوته انديش – مردود است.
پافشاري بر انتقال آب از حوزه هاي ديگر به درياچه اورميه اجبارا" فكر انسان را به اين سمت هدايت مي كند كه قطعا" عده اي از قِبل اين راه حل به منافع اقتصادي قابل ملاحظه اي دست مي يابند. در غير اين صورت – همان گونه كه در طول حداقل يك سال گذشته به كرّات تكرار نموده ام، تنها راه حل منطقي و فوري نجات درياچه تنظيم تقويمي مناسب جهت بازكردن دريچه سدهايي است كه بر روي رودخانه هاي متعلق به خود درياچه احداث شده اند. در كنار اين اقدام اصلي، بديهي است كه توسعه اجتماعي، فرهنگي و نيز ارتقاء سطح دانش فني كشاورزان، كاهش وسعت اراضي كشاورزي، افزايش راندمان آبياري و توليد محصول در واحد سطح و نيز تنظيم الگوي كشتي كه با قابليت هاي محيطي حوزه سازگار باشد، امري ضروري مي باشد. سخن آخر آنكه، هر حوزه اي و هر منطقه اي بايد قادر باشد مسائل دروني خود را، خود حل كند و دامنه آن را به ساير استان هاي كشور نكشاند.
پانوشت ها:
International Wildfowl Research Bureau (1972 ) : International Conference On Conservation of Wetlands and Waterfowl ; Ramsar /Iran 1971 , p. 8 ,
- دفتر بررسي هاي منابع آب، بخش آبهاي زير زميني ( 1367 ): گزارش شناخت درياچه هاي شور و شيرين ايران، ص 11،
- مركز مطالعات برنامه ريزي و اقتصادي كشاورزي (1372) : مطالعات جامع توسعه كشاورزي حوزه هاي آبخيز ارس و اروميه ، جلد هفتم : محيط زيست ، ص 8 – 1،
- موسسه پژوهش هاي برنامه ريزي و اقتصاد كشاورزي (1378 ): مطالعات سنتز طرح جامعه توسعه كشاورزي استان آذربايجان غربي،
گزارش شماره 5- محيط زيست،
- كامبيز بهرام سلطاني ( 1389): وضعيت بحراني درياچه اروميه؛ بحراني كه به زودي فراموش خواهد شد، انتشار يافته در تارنماي مهاربيان زايي، http://biaban.darvish.info/archives/6360#comments#ixzz10oFVJRdJ
- ايرن ، برنامه 25 ساله براي احياي درياچه اروميه تدوين مي شود ، كد خبر 3184 ، مورخ 30/4/1389،
http://iren.ir/NSite/FullStory/PrintVersion/?Id=3184
- ايرن ، همان ،
- كامبيز بهرام سلطاني ( 1390) : ارزشيابي زيست محيطي درياچه اورميه، مقاله ارائه شده به گردهمايي جامعه مهندسين مشاور ايران ، 30 خرداده ماه 1390،
- M.I.Evans (1994): IMPORTANT BIRD AREAS IN THE MIDDLE EAST, Bird Life International, pp.78 – 80,
11 – محمد جواد ميمندي نژاد ( 1353 ) : دگرگوني هاي پوشش گياهي زاگرس ، در نشريه محيط شناسي ، ناشر مركز هماهنگي مطالعات محيط زيست دانشگاه تهران ، صص 107 – 97 ،
- Frederic E. Clements (1936): Nature and Structure of the Climax, in: The Journal of Ecology, Vol. 24, No. 1 (Feb., 1936), pp. 252-284, Published by: British Ecological Society,
13 – و. تريگوبو / صادق مبين ( 1348 ) : راهنماي نقشه رويشي ايران ، انتشارات دانشگاه تهران، صص ، 6 – 5 ،
14 – هانس بوبك هانس بوبك ( 1330 ) : جنگلهاي طبيعي و گياهان چوبي ايران ، ترجمه عباس شاهسواري ، موسسه تحقيقات جنگلها و مراتع ، تاريخ انتشار 1373 ، ص11 ،
15 - Hans Bobek ( 1952 ) : Beiträge zur Klima-ökologische Gliederung Irans , In .Zeitschrift. ERDKUNDE , Bd.VI, Heft 2/3 , Ferd.Dümmlers Verlag /Bonn , PP.66 – 68 ,
- خبر گزاري مهر ، 3/6/1389 ، كد خبر 1139213 : محمدي زاده به مهر خبر داد ؛ انتقال 2 ميليارد متر مكعب آب به درياچه
اروميه / اجراي 27 طرح در درياچه ،
- ساندرا پوستل(1373):آخرين واحه؛آب، مايه حيات، ترجمه عبدالحسين وهاب زاده/امين عليزاده،انتشارات جهاددانشگاهي مشهد، ص27،
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت 21:22 توسط محمد درویش
|