از سراب باغ شهر تا حقیقت داغ شهر!
سخنان اخیر محمود احمدی نژاد در چهاردهمين اجلاس هيأت عمومي سازمان نظام مهندسي ساختمان که در نخستین روز هفته جاری ایراد شد، بار دیگر موجی از بهت، ناباوری و نگرانی در بین بسیاری از فعالان حوزه منابع طبیعی و محیط زیست برانگیخت. رییس دولت دهم در حالی در این سخنان مژدهی گسترش سکونتگاههای انسانی وطن را به میزان دو برابر مساحت کنونی آن داد و اعلام کرد در سطح دومیلیون هکتار از وسعت ایرانزمین میشود همهی 20 میلیون خانوار ایرانی را صاحب ویلاهایی سه طبقه به بزرگی یک هزار متر مربع کرد که هنوز سرویس دهی به شهروندان کشورش نه تنها در سطح یک میلیون هکتار اراضی مسکونی کنونی که حتا در سطح 347500 هکتار مساحت 31 مرکز استان کشور هم با لکنتهای جدی به ویژه از نظر برخورداری از آب شرب و سرانه فضای سبز و خدمات مطلوب شهرداری روبروست. ما در کشوری زندگی میکنیم که در طول 40 سال گذشته بیش از 16 متر از ژرفای آب در سفرههای زیرزمینیاش کاسته شده است؛ واقعیتی که نشان میدهد: دست کم 4 دهه است که میزان نیازهای آبی ایرانیان متناسب با ریزشهای آسمانی کشور نبوده و شهروندان ایرانی ظاهراً چارهای نداشتهاند جز آن که برای بقای خود از اندوخته مصرف کنند، اندوختهای که همه میدانیم با چنین روندی نمیتواند پاسخگوی شایسته نرخ زاد و ولد مردم ساکن در این بوم و بر باشد.
یادمان باشد که در سال 1335 هر ایرانی 7 هزار متر مکعب آب در اختیار داشت ، در صورتی که امروز هر یک از جمعیت 75 میلیون و پانصد هزار نفری ایران در سال بیشتر از 1722 متر آب در اختیار ندارد و این یعنی فقط 12 متر مکعب فاصله تا مرز تنش آبی! در چنین شرایطی چگونه میتوان از سه برابر شدن جمعیت در کشوری سخن گفت که 89.7 درصد از قلمرواش در مناطق خشک (Dry Lands) قرار گرفته و سهم قابل توجهی از وسعتش بر روی کمربند خشک جهان استقرار یافته است؟ وقتی میزان ریزشهای آسمانی در ایران یک سوم میانگین جهانی آن است، وقتی نرخ تبخیر در ایرانزمین دستکم 20 درصد بیشتر از میانگین کره زمین است و وقتی رویشگاههای طبیعی جنگلی ما حتا 7 درصد از وسعت کشور را هم نمیتوانند در برگیرند، چگونه بر طبل افزایش جمعیت و تشویق گسترش افقی سکونتگاههای شهری میکوبیم؟
نکتهی تأملبرانگیزتر دیگر آن است که وقتی نهادهای متولی جنگلهای شمال و غرب کشور در حفظ موجودیت همین اندک رویشگاههای طبیعی با مشکلاتی جدی و تعارضاتی بنیانکن روبرو هستند، چگونه انتظار داریم که در سطحی خارج از هیرکانی و زاگرس بتوانیم با هزینهای منطقی و آبی درخور، وسعت فضای سبز کشور را حدود دو میلیون هکتار افزایش دهیم؟ آیا شایستهتر و خردمندانهتر نیست که به جای ایجاد فضای سبز مصنوعی در عرصهای که استعداد طبیعیاش را ندارد، بکوشیم تا از تعرض به جنگلهای هیرکانی، زاگرس، ارسباران و مانگروهای جنوب جلوگیری کرده و از قلمرو آنها سزاوارانه پاسداری کنیم؟
کلام آخر آن که چیدمان توسعه در ایران، تنها در صورتی میتواند بر مدار پایداری بومشناختی سرزمین حرکت کند که بر بنیاد ملاحظات دانش آمایش سرزمین شکل گرفته باشد؛ دانشی که به ما میگوید: منابع زیستی ایران هرگز نمیتواند زندگیای با کیفیت برای 220 میلیون انسان پدید آورد. زیرا اصرار بر گسترش باغشهرها، تنها نرخ بیابانزایی، فرونشست زمین، افزایش ضریب هرزآب، فزونی فرسایش آبی و بادی و کاهش ظرفیت گرمایی ویژه فلات ایران را به همراه داشته و به این ترتیب، به جای باغ شهر با "داغ شهر"هایی گرم و خشک و غبارآلود مواجه خواهیم شد.
راستی! هیچ از خود پرسیدهاید که چرا در استرالیا که هفت برابر ایران وسعت دارد و فقط 22 میلیون نفر را در خود جای داده است، از هماکنون دورنمای بحران آب، دولتمردان این کشور را نگران کرده است؛ اما در ایران، همهی راهها به داغتر کردن تنور زاد و ولد ختم میشود؟