پاسخ بهرام سلطانی به ضرابیان
استاد کامبیز بهرام سلطانی به دنبال انتشار یادداشت تحلیلی ارزشمندشان در باره ماجراهای مرتبط با مسدودسازی تارنماهای محیط زیستی، اینک پاسخی را خطاب به نقد پرسش گونه آقای نادر ضرابیان تهیه کرده اند که در ادامه می آید. ممنون از این دو عزیز و بقیه بزرگوارانی که در برابر فیلترشدن مهار بیابان زایی خاموشی پیشه نکردند.
ضرابيان گفته است:
۲۰ ارديبهشت, ۱۳۹۰ در ساعت ۱۴:۲۷
درود برشما
برتحليل آقای سلطانی چند اشکال وارداست که به يکی از آن ها می پردازم :
جمله ( بزرگ ترين مسئله زيست محيطی ما، در عدم شناخت ما درباره فلسفه حفاظت از طبيعت و منابع اکولوژيک نهفته است ) چندپرسش رابرای من به وجود آورده است :
۱ -با اين ديدگاه، ديگر مشکلات اجتماعی را چه گونه بايد تحليل کنيم؟ آيا مشکل محيط زيست به تنهايی وبدون توجه به ديگرحوزه ها، قابل بررسی وحل است ؟ ۲ - کلمه ما (درعدم شناخت ما) خطاب به کيست؟ آيا منظور جامعه وفرهنگ ايرانی است يا مديران
حکومت ؟آيا اين ما شامل آقای سلطانی هم می شود يا خير؟اگر می شود پس اين تحليل را چه کسی نوشته است ؟ اگر نمی شود پس ايشان اين شناخت را ازکجا به دست آورده اند ؟مگر از همين مرزوبوم نيستند و دردامان همين جامعه پرورش نيافته اند؟برفرض نظرايشان درست باشد دراين صورت اين شناخت را چه کسانی قراراست به مردم بدهند ؟ ايشان به تنهايی ؟
با سلام و درود متقابل
قبل از هر چيز اجازه مي خواهم از اظهار نظر آقاي ضرابيان تشكر كرده و از تأخيري كه در ارائه پاسخ به وجود آمد، پوزش بخواهم. البته نظريات ايشان، هر چند به صورت فشرده مطرح گرديده، ولي نيازمند پاسخ گسترده مي باشند. ضمن اينكه من به هيچ وجه مدعي نيستم كه قادرم پاسخگوي تمامي پرسش هاي مطرح شده از سوي ايشان باشم، ولي در حد وسع خودم كوشش خواهم كرد، پاسخ هايي را ارائه نمايم . نكته مهم اينجاست – و براين نكته تاكيد بسيار دارم – ما باهم صحبت
مي كنيم و از اين طريق افكار يكديگر را به نقد مي كشيم. در نهايت از درون همين نقدهاست كه مي تواند انديشه اي محكم و استوار از جمله در حوزه محيط زيست ظهور نمايد. در اينجاست بايد بازهم از آقايان مهندس درويش و مهندس خاكپور، بخاطر فضايي كه براي اين قبيل تبادل هاي فكري فرآهم آورده اند، تشكر نمايم.
مي دانم كه بخش هايي از دلايل و استدلال هاي من تكراري است و در موارد ديگر نيز ، به همين سياق نوشته ام، زيرا باورم اين چنين است.
قبل از هر چيز مايلم بر اين نكته تاكيد نمايم كه، هر دانشي از تاريخ و فلسفه وجودي خاص خود برخوردار است و هر گاه به اين دو مقوله توجه نشود، زيربنا و همچنين ضرورت وجودي آن دانش نيز نامكشوف باقي مي ماند. در اين صورت آموخته هاي ما به صورت چيزي در خلأ باقي مي مانند. همان گونه كه هر بنايي به پي محكم و استوار نياز دارد و نمي توان آن را روي هوا ساخت، هر بناي علمي نيز به پي خود كه همان تاريخ و فلسفه آن باشد نياز دارد، در غير اين صورت به صورت بادكنكي معلق در هوا در مي آيد. از اين رو- حداقل اين باور من است – در آغاز آشنايي با هر زمينه علمي مي بايست با تاريخ، فلسفه و سير تحولات انديشه در زمينه علمي مورد نظر آشنايي يافت.
1- در ارتباط با پرسش نخست، نكته مهم عبارت است از اينكه، محيط زيست را چگونه تعريف كنيم و زير عنوان محيط زيست چه چيزي را ادراك نماييم. در بين كارشناسان ايراني كم نيستند كساني كه محيط زيست را تنها شامل محيط طبيعي
مي دانند. ليكن اين برداشت و نحوه ادراك از مفهوم محيط زيست، با واقعيت فاصله بسيار دارد. در اين مورد كافي است به كتاب ارزشمند « شناخت محيط زيست، زمين سياره زنده، اثر دانيل بوتكين/ ادوارد كِلِر و ترجمه استاد عبدالحسين وهاب زاده» و يا كتاب « علوم زيست محيطي، اثر دانيل چيراس و ترجمه محمدرضاداهي/بهرام معلمي) مراجعه كرده و طيف گسترده زمينه هاي علمي را كه در حوزه علوم محيط زيست قرار مي گيرند، مشاهده فرماييد. در حقيقت انديشه توسعه زيست محيطي كه امروزه روز بيشتر زير عنوان توسعه پايدار از آن ياد مي شود، از جمله در پي حل مسائل اجتماعي و به ويژه در جهان سوم مي باشد. بنابراين در حوزه علوم محيط زيست، مسائل اجتماعي به هيچ وجه ناديده گرفته نشده است. اينكه ما در ايران اصولا" به اين بخش از مسائل محيط زيست توجه نداريم، مشكل از خودِ ماست و نگاه نادرستي كه نسبت به موضوع محيط زيست داريم.
تا جايي كه به من مربوط مي شود، طبق آنچه آموخته بودم، در كتابي كه در سال 1362 تأليف و سپس در سال 1365 توسط سازمان حفاظت محيط زيست انتشار يافت ( مقدمه بر شناخت محيط زيست ) تا آخرين كتابي كه با عنوان « محيط زيست در برنامه ريزي منطقه اي و شهري» كه در سال 1387 توسط مركز مطالعات و تحقيقات شهرسازي و معماري ايران منتشر شد، هرگز مفهوم محيط زيست را به محيط طبيعي محدود نكرده ام. در اوايل دهه هفتاد ميلادي رنه ماهو (Rene Maheu ) دبير كل اسبق سازمان يونسكو، كه خود فيلسوفي برخوردار از اعتبار جهاني بود، تعريفي نسبتا" جامع از محيط زيست ارائه كرد :
« محيط زيست همه چيز يا تقريبا" همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم روابط بين اين دو را شامل
مي شود . در كليه فعاليت هاي بشر تاثير دارد و ضمنا" از آنها متاثر مي گردد » . همان گونه كه مشاهده مي شود ، در تعريف ارائه شده توسط رنه ماهو – بر خلاف نظر بسياري از كارشناسان ايراني – مفهوم محيط زيست تنها در بر گيرنده طبيعت و حيات وحش نيست و از دامنه اي بسيار گسترده تر برخوردار است . وانگهي اگر قرار باشد مفهوم محيط زيست در چارچوب محيط طبيعي محدود گردد ، ديگر نمي توان به مقوله توسعه و محيط زيست آن گونه كه بايسته و شايسته است ، پرداخت. تعاريف مشابه آنچه رنه ماهو بيان نموده است، بسيارند. نمونه اي ديگر:
« محيط زيست عبارت است از هر آنچه كه فرآيند زيستن را احاطه كرده ، آن را در خود فرو گرفته و با آن در كنش متقابل قرار دارد».
با توجه به تعاريف بالا آيا مي توان مرز مشخصي را براي محيط زيست تعريف نمود و محدوده معيني را براي آن قايل شد؟.
آيا مي توان اهميت خورشيد را در ارتباط با فرآيندهاي حياتي بر روي زمين ناديده گرفت و آن را خارج از حيطه فرآيندهاي حياتي به شمار آورد؟،
آيا اين جهان گياهان سبز نيست كه به عنوان توليد كننده اوليه امكان هرنوع حيات را بر روي كره زمين – اعم از خشكي ها و آبها – به وجود آورده است؟،
آيا تداوم حيات بدون استفاده از هواي پاكيزه، آب سالم و خاك مرغوب ميسر است؟،
آيا بدون بهره برداري عقلايي از منابع آب، خاك و پوشش گياهي مي توان مواد غذايي توليد نمود و امكان تغذيه سالم جمعيت رو به تزايد را فراهم ساخت؟،
آيا زندگي هر فرد از زندگي ساير افراد جامعه تاثير نمي پذيرد و آيا يك فرد مي تواند به دور از جامعه و در شرايط يك زندگي رابينسويي به زندگي خود غنا بخشد؟.
تعمق درباره مجموعه پرسش هاي فوق و بسياري ديگر از اين قبيل به سهولت ما را به سمت برداشت رنه ماهو از مفهوم محيط زيست هدايت مي كند: محيط زيست همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم رابطه اين دو را شامل
مي شود، در كليه فعاليت هاي بشر تاثير داشته و نيز از آن متاثر مي شود. خورشيد با فاصله بيش از 149 ميليون كيلومتري خود از زمين همان قدر در محدوده محيط زيست ما قرار دارد كه درياها ، كوهها ، جنگلها ، خانواده و شهر و روستايي كه در آن زندگي مي كنيم. اين مجموعه تودرتو كه كليه اجزاء ساختماني آن در ارتباط متقابل با يكديگر قرار داشته، هريك ديگري را تحت تاثيرقرار داده و خود نيز از ديگري تاثير مي پذيرد، تشكيل دهنده محيط زيست ما مي باشد. بنابراين محيط زيست – آنگونه كه در برخي موارد معرفي شده و پنداشته مي شود – تنها طبيعت و حيات وحش را شامل نمي شود .
اما لازم است ميان دو مفهوم « محيط زيست » و « محيط » تفاوت قايل شد. بنابر تعريفي كه قبلا" ارائه گرديد، مفهوم محيط زيست از محتوايي جهان شمول برخوردار بوده و در اين معنا در بر گيرنده آن بخش از فضاي كره زمين است كه حيات به اشكال مختلف در آن يافت مي شود. به اين فضاي حيات آفرين بيوسفر يا زيستكره گفته مي شود.
ناگفته پيداست كه بيوسفر زمين از نظر ساخت ، عملكرد ، سيما و كيفيت زيستي در همه نقاط يكسان نبوده و از تنوع سرشار برخوردار است . وجود اين تنوع نه تنها در مقياس جهاني ، كه در مقياس يك سرزمين – مثلا" سرزمين ايران – به خوبي قابل مشاهده است . براي مثال هرگاه در يك مسير فرضي به سفري از سواحل درياي خزر به سوي سواحل خليج فارس مبادرت نمايم ، در طول اين سفر چشم انداز هاي بسيار متنوعي كه به صور مختلف تفاوت هاي بارزي را نسبت به يكديگر نشان
مي دهند ، قابل مشاهده خواهند بود . طي اين سفر فرضي ، ما محيط هاي مختلفي را پشت سر مي گذاريم ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي كنيم . بر اين مبنا مي بايست ميان دو مفهوم محيط زيست و محيط تفاوت قايل شد.
تاكنون براي مفهوم محيط از ديدگاههاي مختلف ، تعاريف متنوعي ارائه گرديده است. از ديدگاه گياه شناسي محيط يك گياه عبارت است از مجموعه عوامل فيزيكي ، شيميايي و بيولوژيك كه، بر گياه يا جامعه گياهي در محل رويش يا رويشگاه موثر واقع مي شود. از ديدگاه اكولوژيك مجموعه عوامل بروني كه زندگي موجود زنده يا اجتماع زيستي را در زيستگاه مورد نظر تحت تاثير قرار مي دهد ، محيط موجود زنده يا اجتماع زيستي محسوب مي گردد.
از تعاريف فوق چنين استنتاج مي شود كه ، محيط يك موجود زنده عبارت از فضايي است كه موجود را احاطه كرده و از طريق روابط متقابل و گوناگون نه تنها موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهد بلكه خود نيز از موجود زنده تأثير مي پذيرد. بنابراين به طور كلي محيط را مي توان متشكل از مجموعه عوامل بيجان (abiotic ) و جانداري (biotic ) دانست كه در يك فضاي مشخص و در زماني معين موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهند . در اين شرايط هرگاه موجود زنده از مكاني به مكان ديگر تغيير وضعيت دهد - با توجه به اينكه عوامل بيجان و جاندار موثر بر موجود زنده تغيير مي يابند - محيط موجود زنده دچار تغيير مي شود. براي مثال انسان براي انجام فعاليت هاي روزمره از محيط خانه خارج مي شود ، از محيط شهري و اتوبوس گذشته و سپس به محيط كار وارد مي گردد. در طول اين جا به جايي عوامل موثر بر او – اعم از عوامل طبيعي ( نور ، دما ، رطوبت هوا ) ، عوامل اجتماعي(افراد خانواده ، افراد داخل خيابان و اتوبوس و همكاران) و عوامل انسان ساخت ( خانه ، خيابان ، اتوبوس ، ساختمان محل اشتغال ) جملگي تغيير يافته و در نتيجه با تفاوت هايي – هر چند در برخي مواقع بسيار ناچيز – بر شخص موثر مي افتند . در اين حالت ، انسان تنها از يك محيط گذشته و به محيط ديگر وارد شده است ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي نمايد. وضعيت در مورد فضانورداني كه محدوده آتمسفر زمين را ترك نموده و به ديگر كرات سفر
مي نمايند ، كاملا" متفاوت است ؛ اين افراد واقعا" از محيط زيست خود خارج مي شوند و به همين لحاظ ، در خارج از محيط زيست خود بدون استفاده از تمهيدات فني قادر به ادامه حيات نمي باشند ! . از اين ديدگاه است كه شعار تنها يك زمين معنا و مفهوم مي يابد.
با توجه به تنوع موجود در محيط هاي گوناگون و نيز عنايت به طيف وسيع مسائل زيست محيطي ، بايستي سعي گردد تا تعاريفي كاربردي براي بررسي هاي علمي و فني در محيط زيست ارائه شوند. بدين منظور مي توان آنچه را كه ما را احاطه
مي نمايد ، بر ما تاثير مي گذارد و از ما تاثير مي پذيرد به سه بخش كلي تقسيم نمود :
محيط طبيعي ،
محيط اجتماعي ( گاه نيز محيط اجتماعي- اقتصادي – فرهنگي ناميده مي شود) ،
محيط انسان ساخت .
در حاليكه در تقسيمات تئوريك – مانند آنچه در بالا آمده است – سعي در تفكيك محيط زيست در بخش هاي مختلف ، ولي همگن به عمل مي آيد ، در جهان واقع تفكيك اين محيط ها از يكديگر امري ناممكن است. محيط هاي مذكور همواره در كنش متقابل با يكديگر قرار داشته و هرگز جداي از يكديگر عمل نمي نمايند.
تمامي اين مقدمات براي آن چيده شد كه به شيوه اي سيستماتيك به مفهوم محيط اجتماعي و مسائل مرتبط با آن برسيم. بنابراين در ادامه بدون آنكه وارد دو زمينه محيط طبيعي و محيط انسان ساخت شوم، به بيان آنچه زير عنوان محيط اجتماعي آموخته ام و در اين ميان به آن باور نيز دارم ، مي پردازم.
تا جاييكه منابع در دسترس من نشان مي دهند، در ايران تنها جامعه شناسي كه زماني به مقوله محيط زيست توجه داشته، دكتر ژينوس هاشمي بوده است. ايشان تعريفي بسيار شيوا از محيط زيست – آنهم در سال هاي نخست دهه پنجاه
خورشيدي – ارائه مي نمايد. ژينوس هاشمي در مقاله اي زير عنوان « بررسي مسائل اجتماعي در محيط زيست » مي نويسد : « محيط زيست عبارت است از فضا به اضافه مجموعه اي از روابط . محيط ما را مي سازد و ما محيط را مي سازيم و اين ساختن و ساخته شدن ايجاد رابطه اي مي نمايد . اين رابطه بين ما و محيط زيست ما ، بين ما و محيط انساني ما و بين هريك از ما با ديگري وجود دارد ». ژينوس هاشمي در تعريف و نحوه برداشت خود از مفهوم محيط زيست، در عين تاكيد بر كنش متقابل و در هم تنيدگي جملگي عوامل سازنده محيط زيست، هيچيك از محيط هاي سه گانه بالا را برجسته نمي سازد. در حاليكه در همين زمان دكتر صادق مبين كه در شمار يكي از بلند پايه ترين گياه شناسان ايران قرار دارد، محيط زيست را صرفا" در قالب محيط طبيعي و با تكيه بر مفاهيم اكولوژيك تعريف مي نمايد. صادق مبين مي نويسد « آنچه از كلمه محيط در ذهن مستفاد مي گردد ، محدوده اي است كه در آن يكعده موجودات زنده و پديده هاي غير زنده به كمك يكرشته پيوندهاي غذايي و مكاني همبستگي كامل داشته و در روابط آنها همواره نوعي تعادل نسبي برقرار است ». صادق مبين به عنوان جمع بست صحبت خود مي افزايد : « بنابر آنچه گذشت محيط زيست شامل مجموعه عناصر سازنده طبيعت است كه بخشي از آن قابل رويت و لمس شدني بوده و در آن پديده هاي طبيعي ممكن است شكل جامد يا مايع يا حالت گازي داشته باشند . بخش ديگر غير قابل لمس است كه بر اثر تحولات پديده هاي قابل لمس به وجود مي آيد و با حصول شرايطي مي تواند شكل قابل رويت به خود گرفته و لمس شدني گردد ». با تكيه بر اين دو نقل قول – ژينوس هاشمي جامعه شناس و صادق مبين گياه شناس – به وضوح مي توان تفاوت نحوه نگرش دو متفكر ايراني را درباره معنا و مفهوم محيط زيست مشاهده نمود.
به طور خلاصه، محيط اجتماعي عبارت است از جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم . كليه كساني كه با آنان به نحوي در تماس هستيم – از خانواده گرفته تا همسايگان ، فروشنده سرگذر ، مسئولين مدرسه و دانشگاه و همكلاسي ها – همه و همه تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما مي باشند. همانگونه كه مشاهده مي شود ، در اينجا نيز اصل كنش متقابل مصداق مي يابد؛ يعني كليه افرادي كه بر ما تاثير مي گذارند و از ما تاثير مي پذيرند، در قلمرو محيط اجتماعي ما قرار مي گيرند. در اين رابطه نه تنها افراد و گروهها ، كه كليه نهادهاي اجتماعي نيز – از جمله دولت در مفهوم جامع آن و نه فقط قوه مجريه – اجزاء تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما محسوب مي شوند. در حقيقت اين مديريت سرزمين است كه در سازماندهي فضاي ملي بيشترين و فعال ترين نقش را بر عهده دارد. تصميم هاي اتخاذ شده در سطوح تصميم گيران در زمره مهمترين عوامل موثر بر محيط زيست تلقي مي شوند و به همين جهت مي بايست وضعيت محيط زيست را محصول عملكرد مديريت سرزمين و سطوح مختلف تصميم گيران دانست؛ از جمله تصميم گيري در زمينه اجراي طرح ها ، پروژه ها و يا به طور كلي بارگذاري هاي محيطي كه بدون توجه به امكانات و محدوديت هاي محيط مورد بازگذاري به انجام مي رسند. نمونه ها در اين مورد بسيارند. به همين دليل وضعيت محيط زيست در يك كشور را در وهله نخست بايد محصول طرز نگاه مديريت سرزمين به مقوله حفاظت از محيط زيست تلقي نمود .
همچنين از آنجا كه در جهان امروز ادامه حيات جوامع مختلف به صورت جامعه بسته امكان پذير نيست و ملل مختلف به اشكال گوناگون – مثلا" از طريق روابط سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، ورزشي ، جهانگردي و مانند آن – با يكديگر در تماس مي باشند و بدين طريق از يكديگر تاثير مي پذيرند، در نهايت مي توان محيط اجتماعي را شامل كل جامعه بشري دانست .
جوامع انساني با الگوهاي متنوع زندگي و توليد هريك به سهم خود و متناسب با توان توليدي و فرهنگي خود به بهره برداري از منابع محيط زيست و لاجرم دگرگوني آن مبادرت ورزيده و در اين راه نه از قوانين طبيعي ، بلكه طبق ميل و نياز خود و در اكثر مواقع به تبعيت از انگيزه هاي اقتصادي ، عمل مي نمايند . بدين ترتيب جامعه اي كه در يك فضاي معين به زندگي و فعاليت مشغول است، به عنوان مهمترين نيروي شكل بخشنده به محيط زيست عمل كرده و نه تنها محيط طبيعي خود را به محيط هاي انسان ساخت مبدل مي سازد كه، حتا در حفظ كيفيت محيط هايي كه خود ساخته است و بيشترين زمان زندگي خود را در درون آن سپري مي نمايد، دقت لازم را به خرج نمي دهد و آن را به تباهي مي كشد .
مسلم آنكه انسان به دگرگون ساختن طبيعت كه نتيجه بديهي آن بهره برداري از منابع محيط زيست است نياز دارد . ولي از آنجا كه در بهره برداري از منابع محيط زيست به عوض تبعيت از قوانين حاكم بر بيوسفر زمين ، از قوانين اقتصادي و ميل و تمايل اقتصادي انسان ها پيروي مي شود، لاجرم اين روند به تخريب محيط زيست منتهي مي گردد. در فرآيند تصميم گيري درباره طرح ها و پروژه هاي بزرگ معمولا" رسم بر اين است كه، هزينه و سوددهي طرح يا پروژه مورد ارزيابي قرار مي گيرد و هرگاه سوددهي اقدام مورد نظر نسبت به هزينه آن بيشتر باشد، تصميم به اجراي طرح يا پروژه گرفته مي شود. در اين قبيل محاسبات خسارت هاي زيست محيطي – يا در حقيقت هزينه زيست محيطي طرح ها – مورد توجه قرار نگرفته و در شمار هزينه هاي بيروني يا external قرار داده مي شوند.
در طول نزديك به 30 سال اخير – تقريبا" دوره اي كه رشته اقتصاد محيط زيست در آن شكل گرفت – اقتصاد دانان محيط زيست كوشيده اند، خسارت هاي احتمالي ناشي از اجراي طرح ها و پروژه هاي بزرگ را نيز در محاسبه هزينه – سوددهي اين قبيل اقدامات دخالت ( از حالت هزينه بيروني به هزينه دروني يا internal تبديل كنند ) داده از اين طريق به سوددهي واقعي اقدام مورد نظر دست يابند. اين روش نه تنها باعث تكامل شيوه هاي سنتي محاسبه هزينه – سودمندي طرح ها شده و فرآيند تصميم سازي را شفاف تر مي سازد، كه قادر است تا ميزان زيادي از خسارت هاي آتي بر محيط زيست و تباهي سرمايه هاي ملي جلوگيري نمايد. دانش اقتصاد محيط زيست، هرچند دوران جواني خود را طي مي كند و هنوز تحت سلطه اقتصاد سنتي قرار دارد، ولي شكي نيست كه، آينده محيط زيست به موفقيت اقتصاد محيط زيست بستگي دارد. در طول بيش از يك قرن اقتصاد سنتي نشان داد كه به هيچ وجه در پي حفاظت از محيط زيست نيست و اساسا" بناي آن جهت رسيدن به اين هدف پايه ريزي نشده است.
البته بايد بر اين نكته نيز تأكيد شود كه، از ديدگاه مكتب فلسفي اكولوژيسم، حتا دروني سازي هزينه هاي زيست محيطي نيز نمي تواند راه حلي جدي تلقي شود. از ديدگاه اين مكتب، كه من نيز از آن پيروي مي كنم، بسياري از عوامل زيست محيطي، به ويژه در حوزه محيط طبيعي واجد ارزش ذاتي بوده كه اين ارزش را نمي توان تبديل به ريال يا دلار نمود. مثال بسيار روشني را كه در اين مورد همواره بكار برده ام، وضعيت ماهيان خاوياري است. از ديدگاه ژنتيك، تاسماهيان از تاريخي 250 ميليون ساله برخوردارند، حال آنكه از ديد شركت شيلات ايران، تنها ارزش پولي خاوياري كه از درون اين جانوران با ارزش استحصال مي شود، مورد توجه قرار مي گيرد. همين طرز تلقي را مي توان در مورد جنگل هاي هيركاني و زاگرس، با توجه به تاريخ طبيعي هريك، صادق دانست و بكار برد. از ديدگاه مكتب اكولوژيسم، كه بايد آن را كاملا" از مكتب environmentalism يا محيط گرايي متمايز دانست، اين طرز تفكر و شيوه نگاه ما به محيط زيست است كه بايد تغيير نمايد، در حاليكه محيط گراها عمدتا" بر مديريت و گسترش و تكامل تكنولوژي محيط زيست تاكيد دارند. به عبارت ديگر، مصرف گرايي و جامعه مصرفي مي تواند همچنان به ريخت و پاش خود ادامه دهد و هركجا به مشكلي زيست محيطي برخورد كرد، با استفاده از تكنولوژي مناسب ، مي توان به رفع مشكل مبادرت نمود. اين طرز تفكر ، دقيقا" در امتداد همان انديشه علم باوري قرون وسطايي است كه توسط فرانسيس بيكن گسترش يافت و تا به امروز به حيات خود ادامه داده است .
همانگونه كه محيط زيست فرسوده ، تخريب و آلوده مي شود و به سمت نابودي كشيده مي شود ، انسان نيز چنين مي شود ؛ تنفس در هواي آلوده ، مصرف آب غير بهداشتي ، تغذيه از مواد غذايي كه بر روي خاكهاي آلوده پرورش يافته اند ، آمد و شد در فضاهاي شهري پر سر و صدا و آلودگي سيماي محيط براي انسان چيزي جز فرسودگي ، پيري و مرگ زودرس به ارمغان نمي آورد . بدين لحاظ كيفيت محيط در تعيين متوسط اميد به زندگي يك ملت نقشي بسيار اساسي ايفا مي نمايد .
در ايران – بر خلاف كشورهاي پيشرفته از نظر تكنولوژيك – منشاء تخريب و آلودگي محيط زيست توسعه مفرط شهرها ، صنايع ، مكانيزاسيون و شيميايي كردن كشاورزي نيست ، بلكه بيشتر محصول چندين دهه برنامه ريزي صرفا" اقتصادي تحت لواي توسعه ، تقليد غير عقلايي از كشورهاي صنعتي ، پذيرش بي چون و چراي الگوهاي توسعه ناسازگار با شرايط زيست محيطي ايران و در مجموع برونگرايي افراطي در جريان سازماندهي فضايي كشور مي باشد . نتيجه اينكه بعد از سپري نمودن نزديك به شصت سال برنامه ريزي ملي ، امروز هنوز فقر ، بيسوادي ، كمبود مسكن سالم ، ضعف شديد در ارائه خدمات بهداشتي ، درماني ، آموزشي و سرانجام آلودگي و تخريب محيط زيست از سرزمين ما برچيده نشده است .
بسياري از مسائل زيست محيطي – از قبيل انواع آلودگي ها ، استفاده مفرط از منابع محيط زيست ، عدم توجه به امور كشاورزي ، تخليه روستاها از جمعيت و افزايش تراكم جمعيت در شهرها جملگي ناشي از عدم توجه ما نسبت به مقدورات زيست محيطي سرزمين مان است . دست يافتن به اين آگاهي تنها از طريق آموزش – بخصوص آموزش عملي و مرتبط با زندگي روزمره – ميسر مي گردد. استقلال هر جامعه بر پايه استفاده صحيح و عقلايي از سرمايه هاي معنوي و مادي همان جامعه استوار است و نيل به اين هدف تنها از طريق حفاظت ، بهسازي و بهره برداري معقول از منابع محيط زيست ميسر
مي گردد. جامعه اي كه مقدورات زيست محيطي خود را نمي شناسد و در شرايط حاكميت اين عدم شناخت به بهره برداري از منابع سرزمين مبادرت مي نمايد ، در حقيقت جامعه ايست كه در تاريكي كامل حركت مي كند و خواسته يا ناخواسته امكان تداوم حيات در سرزمين ملي را محدود مي سازد.
در طرح و بيان مسائل زيست محيطي نكته اي كه همواره مورد غفلت قرار گرفته و همچنان نيز مي گيرد، عدم توجه به اين واقعيت است كه مسائل زيست محيطي در اكثر موارد داراي دو بعد مي باشند؛ بعد اجتماعي (فرهنگي، اقتصادي، سياسي ) و بعد فني. آنچه تاكنون در ايران مطرح شده، يا به عبارت دقيق تر تنها درباره آن صحبت شده، بعد يا ابعاد فني مسائل زيست محيطي است. براي مثال نصب فيلتر براي كنترل آلودگي هواي يك كارخانه يا تدوين طرح مديريت براي يك پهنه طبيعي حفاظت شده. ولي هريك از اين اقدامات داراي ابعاد اجتماعي، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي نيز مي باشند و بدون توجه به اين بخش از صورت مسئله، بديهي است كه اولا" مسئله ناقص طرح شده و به تبع آن ثانيا" هرگز نمي توان به راه حل مطلوب دست يافت. البته خود نيز بر اين واقعيت آگاهم كه، ما در ايران در حوزه محيط زيست هرگز از حد شكار و شكارباني فراتر نرفته ايم و به همين سبب نيز امروز دستگاه دولتي سازمان حفاظت محيط زيست اصولا" نمي داند كه به دنبال چيست؟. از يك سو از مشاركت مردم و تنوير افكار عمومي صحبت مي كند و از سوي ديگر مايل است، كليه امور را تحت كنترل خود داشته باشد. بديهي است كه اين رويه دوگانه راه به جايي نمي برد؛ طرح ها و پروژه هايي اجرا مي شوند - ولي خوب يا بد – همه در كتابخانه ها جاي مي گيرند و حتا از دسترس عموم نيز خارج مي گردند.
هرگاه جامعه به قدرت ، استعدادها و توانايي هاي واقعي خود پي برد و اين توانايي ها و استعدادها را با آگاهي هاي زيست محيطي در آميخته و در جهت استفاده از سرمايه هاي معنوي و مادي سرزمين خود بكار گيرد ، در آن صورت مي توان انتظار ظهور جامعه و سرزميني مستقل ، متكي بخود و سرافراز را داشت . در اين خصوص نكته حساس آن است كه جامعه بداند به دنبال چيست، چه هدفي را پيگيري مي كند و پيامدهاي دستيابي به آن هدف يا اهداف چيست ؟ . پرسش هاي اخير ما را به اين سمت هدايت مي كند كه حتي براي يك بار هم كه شده ، به نحوي كاملا" آگاهانه هدف از زندگي را براي خود تعريف نماييم .
2- ضمير « ما » در جمله « در عدم شناخت ما » جامعه و فرهنگ ايراني، مديران حكومتي و مسئولين توسعه سرزمين و كامبيز بهرام سلطاني ، همه را شامل مي شود. من به اين جامعه تعلق دارم و هرگز خود را جداي از آن ندانسته ام. در تمام طول عمر شصت و اندي سال خود – جز چند سالي كه براي تحصيل خارج از كشور بودم – در ايران بوده و بيش و كم سراسر ايران زمين را چرخيده ام. منتهي به عنوان يك محيط زيستي متعصب اولا" كوشيده ام مسائل زيست محيطي سرزمين خود را، تا جايي كه برايم مقدور بوده شناسايي كنم و ثانيا" هرگز شرافت حرفه اي خود را به معرض فروش نگذاشته ام. آنچه را هم كه شما نام آن را « تحليل » گذاشته ايد، در حد وسع و شعور خود نوشته ام و هرگز مدعي نبوده نيستم كه برداشت هايم بدون نقص است. من در دوران تحصيلات و بعدا" با حوصله و عمق بيشتر تاريخ شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت و بعد ها محيط زيست را در اروپا و آمريكاي شمالي مطالعه كرده ام. به همين ترتيب كوشيده ام از لابلاي تاريخ ايران ، آنچه را كه
مي توانسته با حفاظت از محيط زيست و به ويژه حفاظت از طبيعت مرتبط باشد، استخراج كنم و فعلا" چارچوبي بسيار كلي از تاريخ حفاظت از طبيعت و محيط زيست در ايران را ترسيم نمايم. از مقايسه اين دو – به ويژه تاريخ حفاظت از طبيعت در اروپا و آنچه تحت عنوان حفاظت از طبيعت در ايران به وجود آمده و فعلا" موجود است، به اين نتيجه برسم كه، ما ( كه بازهم شامل حال من نيز مي شود) شايد اندكي از تكنيك هاي حفاظت از طبيعت را آموخته باشيم، ولي از مباني فلسفي كه بيان كننده ضرورت وجود دانشي تحت عنوان حفاظت محيط زيست مي باشد، كاملا" بي بهره ايم. كمي جسارتم را بيشتر كنم؛ در ايران هنوز رشته محيط زيست وجود ندارد و آنچه در دانشگاههاي ما تدريس مي شود، دروس منابع طبيعي ، بعلاوه اطلاعاتي بسيار سطحي از كليات محيط زيست است. براي مثال ؛ در ايران با تمامي تنوع اكولوژيك موجود، تنها يك روش براي شناخت طبيعت وجود دارد. در بين دروس محيط زيست ، اصولا" دروس روش شناسي، تاريخ محيط زيست، فلسفه و اخلاق محيط زيست، يا روش هاي مختلف بهسازي، ترميم و باززنده سازي زيستگاهها، زيستگاه شناسي و بسياري ديگر از دروس كليدي وجود ندارد. معمولا" دروسي ارائه مي شوند كه براي آن استاداني وجود دارند و در برخي موارد استاداني به تدريس درس خاصي از محيط زيست مي پردازندكه اساسا" رشته تخصصي آنها نمي باشد؛ داروسازي كه ارزيابي زيست محيطي تدريس
مي كند و شيلاتي اي كه تدريس شناخت محيط زيست ايران را عهده دارد مي شود!
در كشورهاي اروپايي پيشرو در زمينه محيط زيست، دانش محيط زيست يك شبه به وجود نيامد؛ در اين راه افراد زيادي از خود گذشتگي نشان دادند و در برخي موارد تمام زندگي خود را در راه حفاظت قطعه اي از طبيعت هزينه كردند. واقع بين باشيم ، چه تعداد از ما تاكنون چنين كرده ايم؟ در وضعيت موجود، هيچيك از پهنه هاي حفاظت شده ايران از تجاوز و تخريب در امان نمي باشند؛ حتا پهنه هاي طبيعي كه در چارچوب معاهدات بين المللي تحت حفاظت قرار دارند يا مي بايستي قرار داشته باشند. در اين مورد كافي است به وضعيت تالاب هاي مندرج در فهرست كنوانسيون رامسر يا ذخيره گاههاي زيستكره برنامه MAB توجه شود. امروز در ايران آلوده ترين زمينه محيط زيست، ارزيابي زيست محيطي است كه به دست كارشناسان محيط زيست به انجام مي رسد. در طول سال هاي اخير ، شرم آورترين گزارش هاي ارزيابي زيست محيطي را
ديده ام كه به دست كارشناسان والامقام محيط زيست تهيه گرديده بودند. آيا با اين بي اخلاقي و بداخلاقي ها مي توان انتظار پيشرفت در حوزه محيط زيست را داشت؟
3 – اين شناخت را نه كسي به شما خواهد داد و نه به من؛ خود بايد به دنبال شناخت باشيم. ضمن اينكه تصور نمي كنم هرگز چنين ادعايي كرده باشم كه من تنهايي قادر به انتقال اين شناخت مي باشم! يك چنين ادعايي تنها مي تواند از سوي كسي كه از سلامت عقل برخوردار نيست، مطرح گردد؛ من حداقل به زعم خود بيش و كم هنوز از سلامت عقل برخوردار مي باشم. سفيد شدن موها نه به معناي خردمنديست و نه بي خردي!
شايد بايد از شناخت خود شروع كنيم و در گام نخست حداقل با خود بي رودربايستي باشيم؛ آيا گفته ها و نوشته هاي ما واقعا" با آنچه در ذهنمان مي گذرد، همپوشي دارند و يا نه، براي خوش آيند ديگران چنين مي گوييم و مي نويسيم؟. خليل جبران خليل در يكي از نوشته هاي كوتاه خود مي گويد « تنها يكبار كسي مرا به سكوت واداشت و آنهم زماني بود كه از من پرسيده شد، تو كيستي ؟ » . اين تو كيستي خليل جبراني پرسشي است تاريخي و ضروري كه برحسب اجبار جامعه ايراني بايد از خود بنمايد؛ هرچه زودتر ، بهتر. ما در كدام مكان جغرافيايي قرار گرفته و مختصات تاريخي مان چگونه است ؟ و تا چه زماني اجازه داريم از حساب بزرگان تاريخي مان – از باربَد ، نكيسا ، مولوي ، حافظ و خيام گرفته تا شهريار ، دكتر حسابي و دكتر هشترودي كه روان همگي شان شاد – برداشت كرده و به حساب خود بريزيم ؟
شناخت محيط زيست و طبيعت، شناختي متكي بر شناخت تاريخ طبيعي و همزمان تاريخ اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي هر سرزمين و اقوام مختلف ساكن در يك سرزمين مي باشد. درست است كه هنوز كسي تاريخ محيط زيست ايران را ننوشته است، ولي اين بدان معنا نيست كه ما فاقد تاريخ محيط زيست هستيم. از بدو پيدايش حيات بر روي كره خاكي، محيط زيست هم وجود داشته است. آنچه جديد جلوه مي كند، كشف محيط زيست و برخي قوانين طبيعي حاكم برآن است. به عنوان مقايسه، مگر مي توان گفت قانون جاذبه از زمان نيوتن به وجود آمده است؟ صدالبته خير، ولي نيوتن آن را كشف كرد. وضعيت محيط زيست هم به همين منوال است. منتهي در طول تاريخ نگاه و طرز تلقي انسان نسبت به طبيعت و محيط زيست همواره در حال دگرگوني بوده است؛ روزگاري انسان به طبيعت تنها به چشم فرآهم آورنده مواد اوليه نگاه مي كرد و امروز درك كرده است كه، طبيعت تنها مواد اوليه توليد نمي كند. شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان نسبت به طبيعت تابعي از شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي است . از آنجايي كه شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي هرگز ثابت نبوده و در طول تاريخ تحولاتي را متحمل مي شود ، به پيروي از آن شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان به طبيعت نيز ماهيتي تاريخي يافته و در طول تاريخ متحول مي گردد . از اين روست كه مي توان درباره تاريخ انديشه انسان در باب طبيعت ، حفاظت از طبيعت و تمهيداتي كه در طول تاريخ بدين منظور مورد نظر قرار داده است ، به تعمق و تحقيق پرداخت . اين همه ناشي از كنش متقابلي است كه ميان رفتار اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و توان تكنولوژيك از يك سو و ساخت اكولوژيك فضاي طبيعي كه همه اين كنش و واكنش ها در آن به جريان در آمده و موجبات ظهور تغييرات در ساخت ، كاركرد و سيماي محيط طبيعي را فرآهم مي آورد از سوي ديگر ، وجود دارد . به بيان ديگر شيوه تفكر و رفتار اجتماعي ، در هر مقطعي از تاريخ ، از خود ردپايي بر طبيعت بر جاي مي نهد كه طبيعت را نيز – جداي از تاريخ تطور طبيعي خود – از محتوايي تاريخي كه با تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تكنولوژيك سخت عجين گرديده است ، برخوردار مي گرداند . به همين ترتيب در بدو امر سيماي طبيعت هر سرزمين را مي توان به عنوان بازتاب عيني عملكرد اجتماعي مردم ساكن همان سرزمين ادراك نمود .
در تفاوت هاي موجود ميان ساخت اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي ملل و جوامع مختلف جاي ترديد نيست . حتا تفاوت هاي موجود ميان خصلت هاي فرهنگي اقوام مختلفي كه در محدوده يك مرز سياسي يا سرزمين ملي روزگار
مي گذرانند ، واقعيتي غير قابل كتمان است . به همين ترتيب مي توان طرز تفكر و تلقي ملل و جوامع مختلف را درباره طبيعت متفاوت دانست . همين تفاوت هاست كه تاريخ حفاظت از طبيعت در كشورهاي مختلف را متفاوت مي سازد . اين تفاوت ها در سطح اروپاي مركزي ، غربي ، شمالي و نيز آمريكاي شمالي تا حدود قابل ملاحظه اي كم رنگ است و به مرور زمان – آن چنان كه امروز مشاهده مي گردد - رنگ مي بازد . ولي زماني كه بررسي اين تفاوت ها ميان كشورهاي پيش رفته از نظر محيط زيست از يك سو و كشورهاي جهان سوم از سوي ديگر مورد توجه قرار مي گيرد ، تفاوت ها به نحوي غير قابل كتمان خود مي نمايانند . اين همه محصول سير متفاوت تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي در كشورهاي پيشرو در زمينه حفاظت از محيط زيست و كشورهاي جهان سوم مي باشد .
شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت محصول واكنش برگزيدگان فكري جامعه و سپس كل جامعه در حال صنعتي شدن نسبت به مجموعه تحولاتي است كه زير عنوان انقلاب صنعتي خلاصه مي شود. انقلاب صنعتي خود محصول عصر روشنگري است ؛ عصري كه موجبات شكوفايي معنوي و مادي درحوزه هاي مختلف اجتماعي ، فرهنگي ، علمي و سياسي را فرآهم آورد . يكي از حوزه هاي مهم ، شكوفايي و پيش رفت هاي گسترده و عميق در امور كشاورزي بود . به اعتباري مي توان « انقلاب
دوم » كشاورزي را ( انقلاب اول به دوره نوسنگي يا نئوليتيك بازمي گردد ) زمينه ساز انقلاب صنعتي به حساب آورد ؛ يعني مازاد توليد در حوزه كشاورزي بايد به ميزاني افزايش مي يافت تا اولا" خطر قحطي هاي ادواري از ميان مي رفت و ثانيا" بخشي از نيروي انساني فعال در اين حوزه ، آزادي فكر و عمل مي يافت تا خلاقيت هاي خود را در زمينه هاي ديگر و از جمله پيش رفت و تكامل صنايع به كار اندازد .
در آن دوران افزايش مازاد توليدات كشاورزي بيشتر از طريق گسترش اراضي كشاورزي – اعم از ايجاد جنگل هاي دست
كاشت و تك گونه اي ، كف تراشي جنگل ها براي گسترش مراتع ، اراضي زراعي و باغات – و تحولات گاه بسيار كوچك در شيوه و ابزار توليد حاصل مي آمد . در نتيجه اين تنها رشد صنايع يا به بيان ديگر ، انقلاب صنعتي نبود كه از يك سو موجبات تخريب طبيعت را فرآهم مي آورد و از سوي ديگر به شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت دامن مي زد .
تغييرات به وقوع پيوسته و جاري در سيماي چشم اندازهاي طبيعي هم توسط متفكرين و هم توسط مردم عادي ادراك
مي گرديد ، بيان مي شد و به تدريج مورد نقد قرار مي گرفت . در حقيقت نطفه اوليه حفاظت از طبيعت در درون همين فضاي انتقادي بسته شد و به مرور زمان به يك ساختمان فكري عظيم تبديل گرديد .
به تدريج پهنه هاي طبيعي زير عناوين مختلف تحت حفاظت قرار گرفتند و در پي آن نهادهايي – نخست نهادهاي مردمي و سپس دولتي – سازمان يافتند و حفاظت از بخش هايي از طبيعت را وظيفه خود قرار دادند . ديري نپاييد كه نهادهاي
منطقه اي ، بين منطقه اي و بين المللي نيز وارد عرصه حفاظت از طبيعت گرديدند . هر چند وقوع دو جنگ جهاني اول و دوم انقطاع هايي را در سير پيش رفت مستمر اين فرآيند تاريخي پديد آورد ، ولي انديشه حفاظت از طبيعت هرگز فراموش نشد .
بعد از خاتمه دومين جنگ جهاني و همچنين با خروج دانش اكولوژي از محدوده دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي و ورود آن به عرصه عمل ، حفاظت از طبيعت به مهم ترين ابزار علمي خود دست يافت . بدين ترتيب دامنه تحقيقات گسترش يافت و در پي آن تعداد و عناوين منتخب براي پهنه هاي طبيعي حفاظت شده فزوني گرفت . در اين مرحله از تاريخ حفاظت از طبيعت بود كه يافتن زباني مشترك جهت درك متقابل و هرچه بهتر ، ضروري گرديد . در اين راستا كوشش هاي جهاني به انجام رسيد تا ضمن حفظ هدف نهايي حفاظت از طبيعت ، فضاهاي طبيعي حفاظت شده مورد طبقه بندي قرار گرفته و براي هر طبقه بندي عنوان ، كاركرد و شيوه مديريتي مناسبي تدوين گردد .
هر چند كل داستان به همين جا ختم نمي شود، ولي اجبارا" در همين مرحله كلام خود را قطع مي كنم. اميدوارم توانسته باشم تا حدودي به پرسش هاي مطرح شده توسط جناب ضرابيان پاسخ گفته باشم. در هر صورت وسع علمي من بيش از اين نيست و هرگز هم ادعايي بيش از اين نداشته و ندارم. فقط به اين نكته اعتقاد دارم كه بايد افكارمان را با يكديگر در ميان گذاريم و از فضايي كه دو ستاني چون مهندس درويش و مهندس خاكپور ايجاد نموده اند، بهره بريم تا شايد از طريق نقد افكار يكديگر- بدون حمله به شخصيت افراد- به اشتراك نظري برسيم كه در نهايت بتوانيم مدعي شويم، ماهم داراي انديشه و فلسفه محيط زيست و حفاظت از طبيعت هستيم. تكرار طوطي وار آنچه ديگران درباره ضرورت حفاظت از طبيعت، محيط زيست و جامعه خود گفته اند، ما را به جايي نمي رساند.
ضرابيان گفته است:
۲۰ ارديبهشت, ۱۳۹۰ در ساعت ۱۴:۲۷
درود برشما
برتحليل آقای سلطانی چند اشکال وارداست که به يکی از آن ها می پردازم :
جمله ( بزرگ ترين مسئله زيست محيطی ما، در عدم شناخت ما درباره فلسفه حفاظت از طبيعت و منابع اکولوژيک نهفته است ) چندپرسش رابرای من به وجود آورده است :
۱ -با اين ديدگاه، ديگر مشکلات اجتماعی را چه گونه بايد تحليل کنيم؟ آيا مشکل محيط زيست به تنهايی وبدون توجه به ديگرحوزه ها، قابل بررسی وحل است ؟ ۲ - کلمه ما (درعدم شناخت ما) خطاب به کيست؟ آيا منظور جامعه وفرهنگ ايرانی است يا مديران
حکومت ؟آيا اين ما شامل آقای سلطانی هم می شود يا خير؟اگر می شود پس اين تحليل را چه کسی نوشته است ؟ اگر نمی شود پس ايشان اين شناخت را ازکجا به دست آورده اند ؟مگر از همين مرزوبوم نيستند و دردامان همين جامعه پرورش نيافته اند؟برفرض نظرايشان درست باشد دراين صورت اين شناخت را چه کسانی قراراست به مردم بدهند ؟ ايشان به تنهايی ؟
با سلام و درود متقابل
قبل از هر چيز اجازه مي خواهم از اظهار نظر آقاي ضرابيان تشكر كرده و از تأخيري كه در ارائه پاسخ به وجود آمد، پوزش بخواهم. البته نظريات ايشان، هر چند به صورت فشرده مطرح گرديده، ولي نيازمند پاسخ گسترده مي باشند. ضمن اينكه من به هيچ وجه مدعي نيستم كه قادرم پاسخگوي تمامي پرسش هاي مطرح شده از سوي ايشان باشم، ولي در حد وسع خودم كوشش خواهم كرد، پاسخ هايي را ارائه نمايم . نكته مهم اينجاست – و براين نكته تاكيد بسيار دارم – ما باهم صحبت
مي كنيم و از اين طريق افكار يكديگر را به نقد مي كشيم. در نهايت از درون همين نقدهاست كه مي تواند انديشه اي محكم و استوار از جمله در حوزه محيط زيست ظهور نمايد. در اينجاست بايد بازهم از آقايان مهندس درويش و مهندس خاكپور، بخاطر فضايي كه براي اين قبيل تبادل هاي فكري فرآهم آورده اند، تشكر نمايم.
مي دانم كه بخش هايي از دلايل و استدلال هاي من تكراري است و در موارد ديگر نيز ، به همين سياق نوشته ام، زيرا باورم اين چنين است.
قبل از هر چيز مايلم بر اين نكته تاكيد نمايم كه، هر دانشي از تاريخ و فلسفه وجودي خاص خود برخوردار است و هر گاه به اين دو مقوله توجه نشود، زيربنا و همچنين ضرورت وجودي آن دانش نيز نامكشوف باقي مي ماند. در اين صورت آموخته هاي ما به صورت چيزي در خلأ باقي مي مانند. همان گونه كه هر بنايي به پي محكم و استوار نياز دارد و نمي توان آن را روي هوا ساخت، هر بناي علمي نيز به پي خود كه همان تاريخ و فلسفه آن باشد نياز دارد، در غير اين صورت به صورت بادكنكي معلق در هوا در مي آيد. از اين رو- حداقل اين باور من است – در آغاز آشنايي با هر زمينه علمي مي بايست با تاريخ، فلسفه و سير تحولات انديشه در زمينه علمي مورد نظر آشنايي يافت.
1- در ارتباط با پرسش نخست، نكته مهم عبارت است از اينكه، محيط زيست را چگونه تعريف كنيم و زير عنوان محيط زيست چه چيزي را ادراك نماييم. در بين كارشناسان ايراني كم نيستند كساني كه محيط زيست را تنها شامل محيط طبيعي
مي دانند. ليكن اين برداشت و نحوه ادراك از مفهوم محيط زيست، با واقعيت فاصله بسيار دارد. در اين مورد كافي است به كتاب ارزشمند « شناخت محيط زيست، زمين سياره زنده، اثر دانيل بوتكين/ ادوارد كِلِر و ترجمه استاد عبدالحسين وهاب زاده» و يا كتاب « علوم زيست محيطي، اثر دانيل چيراس و ترجمه محمدرضاداهي/بهرام معلمي) مراجعه كرده و طيف گسترده زمينه هاي علمي را كه در حوزه علوم محيط زيست قرار مي گيرند، مشاهده فرماييد. در حقيقت انديشه توسعه زيست محيطي كه امروزه روز بيشتر زير عنوان توسعه پايدار از آن ياد مي شود، از جمله در پي حل مسائل اجتماعي و به ويژه در جهان سوم مي باشد. بنابراين در حوزه علوم محيط زيست، مسائل اجتماعي به هيچ وجه ناديده گرفته نشده است. اينكه ما در ايران اصولا" به اين بخش از مسائل محيط زيست توجه نداريم، مشكل از خودِ ماست و نگاه نادرستي كه نسبت به موضوع محيط زيست داريم.
تا جايي كه به من مربوط مي شود، طبق آنچه آموخته بودم، در كتابي كه در سال 1362 تأليف و سپس در سال 1365 توسط سازمان حفاظت محيط زيست انتشار يافت ( مقدمه بر شناخت محيط زيست ) تا آخرين كتابي كه با عنوان « محيط زيست در برنامه ريزي منطقه اي و شهري» كه در سال 1387 توسط مركز مطالعات و تحقيقات شهرسازي و معماري ايران منتشر شد، هرگز مفهوم محيط زيست را به محيط طبيعي محدود نكرده ام. در اوايل دهه هفتاد ميلادي رنه ماهو (Rene Maheu ) دبير كل اسبق سازمان يونسكو، كه خود فيلسوفي برخوردار از اعتبار جهاني بود، تعريفي نسبتا" جامع از محيط زيست ارائه كرد :
« محيط زيست همه چيز يا تقريبا" همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم روابط بين اين دو را شامل
مي شود . در كليه فعاليت هاي بشر تاثير دارد و ضمنا" از آنها متاثر مي گردد » . همان گونه كه مشاهده مي شود ، در تعريف ارائه شده توسط رنه ماهو – بر خلاف نظر بسياري از كارشناسان ايراني – مفهوم محيط زيست تنها در بر گيرنده طبيعت و حيات وحش نيست و از دامنه اي بسيار گسترده تر برخوردار است . وانگهي اگر قرار باشد مفهوم محيط زيست در چارچوب محيط طبيعي محدود گردد ، ديگر نمي توان به مقوله توسعه و محيط زيست آن گونه كه بايسته و شايسته است ، پرداخت. تعاريف مشابه آنچه رنه ماهو بيان نموده است، بسيارند. نمونه اي ديگر:
« محيط زيست عبارت است از هر آنچه كه فرآيند زيستن را احاطه كرده ، آن را در خود فرو گرفته و با آن در كنش متقابل قرار دارد».
با توجه به تعاريف بالا آيا مي توان مرز مشخصي را براي محيط زيست تعريف نمود و محدوده معيني را براي آن قايل شد؟.
آيا مي توان اهميت خورشيد را در ارتباط با فرآيندهاي حياتي بر روي زمين ناديده گرفت و آن را خارج از حيطه فرآيندهاي حياتي به شمار آورد؟،
آيا اين جهان گياهان سبز نيست كه به عنوان توليد كننده اوليه امكان هرنوع حيات را بر روي كره زمين – اعم از خشكي ها و آبها – به وجود آورده است؟،
آيا تداوم حيات بدون استفاده از هواي پاكيزه، آب سالم و خاك مرغوب ميسر است؟،
آيا بدون بهره برداري عقلايي از منابع آب، خاك و پوشش گياهي مي توان مواد غذايي توليد نمود و امكان تغذيه سالم جمعيت رو به تزايد را فراهم ساخت؟،
آيا زندگي هر فرد از زندگي ساير افراد جامعه تاثير نمي پذيرد و آيا يك فرد مي تواند به دور از جامعه و در شرايط يك زندگي رابينسويي به زندگي خود غنا بخشد؟.
تعمق درباره مجموعه پرسش هاي فوق و بسياري ديگر از اين قبيل به سهولت ما را به سمت برداشت رنه ماهو از مفهوم محيط زيست هدايت مي كند: محيط زيست همه چيز را در بر مي گيرد ؛ هم انسان ، هم طبيعت و هم رابطه اين دو را شامل
مي شود، در كليه فعاليت هاي بشر تاثير داشته و نيز از آن متاثر مي شود. خورشيد با فاصله بيش از 149 ميليون كيلومتري خود از زمين همان قدر در محدوده محيط زيست ما قرار دارد كه درياها ، كوهها ، جنگلها ، خانواده و شهر و روستايي كه در آن زندگي مي كنيم. اين مجموعه تودرتو كه كليه اجزاء ساختماني آن در ارتباط متقابل با يكديگر قرار داشته، هريك ديگري را تحت تاثيرقرار داده و خود نيز از ديگري تاثير مي پذيرد، تشكيل دهنده محيط زيست ما مي باشد. بنابراين محيط زيست – آنگونه كه در برخي موارد معرفي شده و پنداشته مي شود – تنها طبيعت و حيات وحش را شامل نمي شود .
اما لازم است ميان دو مفهوم « محيط زيست » و « محيط » تفاوت قايل شد. بنابر تعريفي كه قبلا" ارائه گرديد، مفهوم محيط زيست از محتوايي جهان شمول برخوردار بوده و در اين معنا در بر گيرنده آن بخش از فضاي كره زمين است كه حيات به اشكال مختلف در آن يافت مي شود. به اين فضاي حيات آفرين بيوسفر يا زيستكره گفته مي شود.
ناگفته پيداست كه بيوسفر زمين از نظر ساخت ، عملكرد ، سيما و كيفيت زيستي در همه نقاط يكسان نبوده و از تنوع سرشار برخوردار است . وجود اين تنوع نه تنها در مقياس جهاني ، كه در مقياس يك سرزمين – مثلا" سرزمين ايران – به خوبي قابل مشاهده است . براي مثال هرگاه در يك مسير فرضي به سفري از سواحل درياي خزر به سوي سواحل خليج فارس مبادرت نمايم ، در طول اين سفر چشم انداز هاي بسيار متنوعي كه به صور مختلف تفاوت هاي بارزي را نسبت به يكديگر نشان
مي دهند ، قابل مشاهده خواهند بود . طي اين سفر فرضي ، ما محيط هاي مختلفي را پشت سر مي گذاريم ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي كنيم . بر اين مبنا مي بايست ميان دو مفهوم محيط زيست و محيط تفاوت قايل شد.
تاكنون براي مفهوم محيط از ديدگاههاي مختلف ، تعاريف متنوعي ارائه گرديده است. از ديدگاه گياه شناسي محيط يك گياه عبارت است از مجموعه عوامل فيزيكي ، شيميايي و بيولوژيك كه، بر گياه يا جامعه گياهي در محل رويش يا رويشگاه موثر واقع مي شود. از ديدگاه اكولوژيك مجموعه عوامل بروني كه زندگي موجود زنده يا اجتماع زيستي را در زيستگاه مورد نظر تحت تاثير قرار مي دهد ، محيط موجود زنده يا اجتماع زيستي محسوب مي گردد.
از تعاريف فوق چنين استنتاج مي شود كه ، محيط يك موجود زنده عبارت از فضايي است كه موجود را احاطه كرده و از طريق روابط متقابل و گوناگون نه تنها موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهد بلكه خود نيز از موجود زنده تأثير مي پذيرد. بنابراين به طور كلي محيط را مي توان متشكل از مجموعه عوامل بيجان (abiotic ) و جانداري (biotic ) دانست كه در يك فضاي مشخص و در زماني معين موجود زنده را تحت تاثير قرار مي دهند . در اين شرايط هرگاه موجود زنده از مكاني به مكان ديگر تغيير وضعيت دهد - با توجه به اينكه عوامل بيجان و جاندار موثر بر موجود زنده تغيير مي يابند - محيط موجود زنده دچار تغيير مي شود. براي مثال انسان براي انجام فعاليت هاي روزمره از محيط خانه خارج مي شود ، از محيط شهري و اتوبوس گذشته و سپس به محيط كار وارد مي گردد. در طول اين جا به جايي عوامل موثر بر او – اعم از عوامل طبيعي ( نور ، دما ، رطوبت هوا ) ، عوامل اجتماعي(افراد خانواده ، افراد داخل خيابان و اتوبوس و همكاران) و عوامل انسان ساخت ( خانه ، خيابان ، اتوبوس ، ساختمان محل اشتغال ) جملگي تغيير يافته و در نتيجه با تفاوت هايي – هر چند در برخي مواقع بسيار ناچيز – بر شخص موثر مي افتند . در اين حالت ، انسان تنها از يك محيط گذشته و به محيط ديگر وارد شده است ، ولي هرگز محيط زيست خود را ترك نمي نمايد. وضعيت در مورد فضانورداني كه محدوده آتمسفر زمين را ترك نموده و به ديگر كرات سفر
مي نمايند ، كاملا" متفاوت است ؛ اين افراد واقعا" از محيط زيست خود خارج مي شوند و به همين لحاظ ، در خارج از محيط زيست خود بدون استفاده از تمهيدات فني قادر به ادامه حيات نمي باشند ! . از اين ديدگاه است كه شعار تنها يك زمين معنا و مفهوم مي يابد.
با توجه به تنوع موجود در محيط هاي گوناگون و نيز عنايت به طيف وسيع مسائل زيست محيطي ، بايستي سعي گردد تا تعاريفي كاربردي براي بررسي هاي علمي و فني در محيط زيست ارائه شوند. بدين منظور مي توان آنچه را كه ما را احاطه
مي نمايد ، بر ما تاثير مي گذارد و از ما تاثير مي پذيرد به سه بخش كلي تقسيم نمود :
محيط طبيعي ،
محيط اجتماعي ( گاه نيز محيط اجتماعي- اقتصادي – فرهنگي ناميده مي شود) ،
محيط انسان ساخت .
در حاليكه در تقسيمات تئوريك – مانند آنچه در بالا آمده است – سعي در تفكيك محيط زيست در بخش هاي مختلف ، ولي همگن به عمل مي آيد ، در جهان واقع تفكيك اين محيط ها از يكديگر امري ناممكن است. محيط هاي مذكور همواره در كنش متقابل با يكديگر قرار داشته و هرگز جداي از يكديگر عمل نمي نمايند.
تمامي اين مقدمات براي آن چيده شد كه به شيوه اي سيستماتيك به مفهوم محيط اجتماعي و مسائل مرتبط با آن برسيم. بنابراين در ادامه بدون آنكه وارد دو زمينه محيط طبيعي و محيط انسان ساخت شوم، به بيان آنچه زير عنوان محيط اجتماعي آموخته ام و در اين ميان به آن باور نيز دارم ، مي پردازم.
تا جاييكه منابع در دسترس من نشان مي دهند، در ايران تنها جامعه شناسي كه زماني به مقوله محيط زيست توجه داشته، دكتر ژينوس هاشمي بوده است. ايشان تعريفي بسيار شيوا از محيط زيست – آنهم در سال هاي نخست دهه پنجاه
خورشيدي – ارائه مي نمايد. ژينوس هاشمي در مقاله اي زير عنوان « بررسي مسائل اجتماعي در محيط زيست » مي نويسد : « محيط زيست عبارت است از فضا به اضافه مجموعه اي از روابط . محيط ما را مي سازد و ما محيط را مي سازيم و اين ساختن و ساخته شدن ايجاد رابطه اي مي نمايد . اين رابطه بين ما و محيط زيست ما ، بين ما و محيط انساني ما و بين هريك از ما با ديگري وجود دارد ». ژينوس هاشمي در تعريف و نحوه برداشت خود از مفهوم محيط زيست، در عين تاكيد بر كنش متقابل و در هم تنيدگي جملگي عوامل سازنده محيط زيست، هيچيك از محيط هاي سه گانه بالا را برجسته نمي سازد. در حاليكه در همين زمان دكتر صادق مبين كه در شمار يكي از بلند پايه ترين گياه شناسان ايران قرار دارد، محيط زيست را صرفا" در قالب محيط طبيعي و با تكيه بر مفاهيم اكولوژيك تعريف مي نمايد. صادق مبين مي نويسد « آنچه از كلمه محيط در ذهن مستفاد مي گردد ، محدوده اي است كه در آن يكعده موجودات زنده و پديده هاي غير زنده به كمك يكرشته پيوندهاي غذايي و مكاني همبستگي كامل داشته و در روابط آنها همواره نوعي تعادل نسبي برقرار است ». صادق مبين به عنوان جمع بست صحبت خود مي افزايد : « بنابر آنچه گذشت محيط زيست شامل مجموعه عناصر سازنده طبيعت است كه بخشي از آن قابل رويت و لمس شدني بوده و در آن پديده هاي طبيعي ممكن است شكل جامد يا مايع يا حالت گازي داشته باشند . بخش ديگر غير قابل لمس است كه بر اثر تحولات پديده هاي قابل لمس به وجود مي آيد و با حصول شرايطي مي تواند شكل قابل رويت به خود گرفته و لمس شدني گردد ». با تكيه بر اين دو نقل قول – ژينوس هاشمي جامعه شناس و صادق مبين گياه شناس – به وضوح مي توان تفاوت نحوه نگرش دو متفكر ايراني را درباره معنا و مفهوم محيط زيست مشاهده نمود.
به طور خلاصه، محيط اجتماعي عبارت است از جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم . كليه كساني كه با آنان به نحوي در تماس هستيم – از خانواده گرفته تا همسايگان ، فروشنده سرگذر ، مسئولين مدرسه و دانشگاه و همكلاسي ها – همه و همه تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما مي باشند. همانگونه كه مشاهده مي شود ، در اينجا نيز اصل كنش متقابل مصداق مي يابد؛ يعني كليه افرادي كه بر ما تاثير مي گذارند و از ما تاثير مي پذيرند، در قلمرو محيط اجتماعي ما قرار مي گيرند. در اين رابطه نه تنها افراد و گروهها ، كه كليه نهادهاي اجتماعي نيز – از جمله دولت در مفهوم جامع آن و نه فقط قوه مجريه – اجزاء تشكيل دهنده محيط اجتماعي ما محسوب مي شوند. در حقيقت اين مديريت سرزمين است كه در سازماندهي فضاي ملي بيشترين و فعال ترين نقش را بر عهده دارد. تصميم هاي اتخاذ شده در سطوح تصميم گيران در زمره مهمترين عوامل موثر بر محيط زيست تلقي مي شوند و به همين جهت مي بايست وضعيت محيط زيست را محصول عملكرد مديريت سرزمين و سطوح مختلف تصميم گيران دانست؛ از جمله تصميم گيري در زمينه اجراي طرح ها ، پروژه ها و يا به طور كلي بارگذاري هاي محيطي كه بدون توجه به امكانات و محدوديت هاي محيط مورد بازگذاري به انجام مي رسند. نمونه ها در اين مورد بسيارند. به همين دليل وضعيت محيط زيست در يك كشور را در وهله نخست بايد محصول طرز نگاه مديريت سرزمين به مقوله حفاظت از محيط زيست تلقي نمود .
همچنين از آنجا كه در جهان امروز ادامه حيات جوامع مختلف به صورت جامعه بسته امكان پذير نيست و ملل مختلف به اشكال گوناگون – مثلا" از طريق روابط سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، ورزشي ، جهانگردي و مانند آن – با يكديگر در تماس مي باشند و بدين طريق از يكديگر تاثير مي پذيرند، در نهايت مي توان محيط اجتماعي را شامل كل جامعه بشري دانست .
جوامع انساني با الگوهاي متنوع زندگي و توليد هريك به سهم خود و متناسب با توان توليدي و فرهنگي خود به بهره برداري از منابع محيط زيست و لاجرم دگرگوني آن مبادرت ورزيده و در اين راه نه از قوانين طبيعي ، بلكه طبق ميل و نياز خود و در اكثر مواقع به تبعيت از انگيزه هاي اقتصادي ، عمل مي نمايند . بدين ترتيب جامعه اي كه در يك فضاي معين به زندگي و فعاليت مشغول است، به عنوان مهمترين نيروي شكل بخشنده به محيط زيست عمل كرده و نه تنها محيط طبيعي خود را به محيط هاي انسان ساخت مبدل مي سازد كه، حتا در حفظ كيفيت محيط هايي كه خود ساخته است و بيشترين زمان زندگي خود را در درون آن سپري مي نمايد، دقت لازم را به خرج نمي دهد و آن را به تباهي مي كشد .
مسلم آنكه انسان به دگرگون ساختن طبيعت كه نتيجه بديهي آن بهره برداري از منابع محيط زيست است نياز دارد . ولي از آنجا كه در بهره برداري از منابع محيط زيست به عوض تبعيت از قوانين حاكم بر بيوسفر زمين ، از قوانين اقتصادي و ميل و تمايل اقتصادي انسان ها پيروي مي شود، لاجرم اين روند به تخريب محيط زيست منتهي مي گردد. در فرآيند تصميم گيري درباره طرح ها و پروژه هاي بزرگ معمولا" رسم بر اين است كه، هزينه و سوددهي طرح يا پروژه مورد ارزيابي قرار مي گيرد و هرگاه سوددهي اقدام مورد نظر نسبت به هزينه آن بيشتر باشد، تصميم به اجراي طرح يا پروژه گرفته مي شود. در اين قبيل محاسبات خسارت هاي زيست محيطي – يا در حقيقت هزينه زيست محيطي طرح ها – مورد توجه قرار نگرفته و در شمار هزينه هاي بيروني يا external قرار داده مي شوند.
در طول نزديك به 30 سال اخير – تقريبا" دوره اي كه رشته اقتصاد محيط زيست در آن شكل گرفت – اقتصاد دانان محيط زيست كوشيده اند، خسارت هاي احتمالي ناشي از اجراي طرح ها و پروژه هاي بزرگ را نيز در محاسبه هزينه – سوددهي اين قبيل اقدامات دخالت ( از حالت هزينه بيروني به هزينه دروني يا internal تبديل كنند ) داده از اين طريق به سوددهي واقعي اقدام مورد نظر دست يابند. اين روش نه تنها باعث تكامل شيوه هاي سنتي محاسبه هزينه – سودمندي طرح ها شده و فرآيند تصميم سازي را شفاف تر مي سازد، كه قادر است تا ميزان زيادي از خسارت هاي آتي بر محيط زيست و تباهي سرمايه هاي ملي جلوگيري نمايد. دانش اقتصاد محيط زيست، هرچند دوران جواني خود را طي مي كند و هنوز تحت سلطه اقتصاد سنتي قرار دارد، ولي شكي نيست كه، آينده محيط زيست به موفقيت اقتصاد محيط زيست بستگي دارد. در طول بيش از يك قرن اقتصاد سنتي نشان داد كه به هيچ وجه در پي حفاظت از محيط زيست نيست و اساسا" بناي آن جهت رسيدن به اين هدف پايه ريزي نشده است.
البته بايد بر اين نكته نيز تأكيد شود كه، از ديدگاه مكتب فلسفي اكولوژيسم، حتا دروني سازي هزينه هاي زيست محيطي نيز نمي تواند راه حلي جدي تلقي شود. از ديدگاه اين مكتب، كه من نيز از آن پيروي مي كنم، بسياري از عوامل زيست محيطي، به ويژه در حوزه محيط طبيعي واجد ارزش ذاتي بوده كه اين ارزش را نمي توان تبديل به ريال يا دلار نمود. مثال بسيار روشني را كه در اين مورد همواره بكار برده ام، وضعيت ماهيان خاوياري است. از ديدگاه ژنتيك، تاسماهيان از تاريخي 250 ميليون ساله برخوردارند، حال آنكه از ديد شركت شيلات ايران، تنها ارزش پولي خاوياري كه از درون اين جانوران با ارزش استحصال مي شود، مورد توجه قرار مي گيرد. همين طرز تلقي را مي توان در مورد جنگل هاي هيركاني و زاگرس، با توجه به تاريخ طبيعي هريك، صادق دانست و بكار برد. از ديدگاه مكتب اكولوژيسم، كه بايد آن را كاملا" از مكتب environmentalism يا محيط گرايي متمايز دانست، اين طرز تفكر و شيوه نگاه ما به محيط زيست است كه بايد تغيير نمايد، در حاليكه محيط گراها عمدتا" بر مديريت و گسترش و تكامل تكنولوژي محيط زيست تاكيد دارند. به عبارت ديگر، مصرف گرايي و جامعه مصرفي مي تواند همچنان به ريخت و پاش خود ادامه دهد و هركجا به مشكلي زيست محيطي برخورد كرد، با استفاده از تكنولوژي مناسب ، مي توان به رفع مشكل مبادرت نمود. اين طرز تفكر ، دقيقا" در امتداد همان انديشه علم باوري قرون وسطايي است كه توسط فرانسيس بيكن گسترش يافت و تا به امروز به حيات خود ادامه داده است .
همانگونه كه محيط زيست فرسوده ، تخريب و آلوده مي شود و به سمت نابودي كشيده مي شود ، انسان نيز چنين مي شود ؛ تنفس در هواي آلوده ، مصرف آب غير بهداشتي ، تغذيه از مواد غذايي كه بر روي خاكهاي آلوده پرورش يافته اند ، آمد و شد در فضاهاي شهري پر سر و صدا و آلودگي سيماي محيط براي انسان چيزي جز فرسودگي ، پيري و مرگ زودرس به ارمغان نمي آورد . بدين لحاظ كيفيت محيط در تعيين متوسط اميد به زندگي يك ملت نقشي بسيار اساسي ايفا مي نمايد .
در ايران – بر خلاف كشورهاي پيشرفته از نظر تكنولوژيك – منشاء تخريب و آلودگي محيط زيست توسعه مفرط شهرها ، صنايع ، مكانيزاسيون و شيميايي كردن كشاورزي نيست ، بلكه بيشتر محصول چندين دهه برنامه ريزي صرفا" اقتصادي تحت لواي توسعه ، تقليد غير عقلايي از كشورهاي صنعتي ، پذيرش بي چون و چراي الگوهاي توسعه ناسازگار با شرايط زيست محيطي ايران و در مجموع برونگرايي افراطي در جريان سازماندهي فضايي كشور مي باشد . نتيجه اينكه بعد از سپري نمودن نزديك به شصت سال برنامه ريزي ملي ، امروز هنوز فقر ، بيسوادي ، كمبود مسكن سالم ، ضعف شديد در ارائه خدمات بهداشتي ، درماني ، آموزشي و سرانجام آلودگي و تخريب محيط زيست از سرزمين ما برچيده نشده است .
بسياري از مسائل زيست محيطي – از قبيل انواع آلودگي ها ، استفاده مفرط از منابع محيط زيست ، عدم توجه به امور كشاورزي ، تخليه روستاها از جمعيت و افزايش تراكم جمعيت در شهرها جملگي ناشي از عدم توجه ما نسبت به مقدورات زيست محيطي سرزمين مان است . دست يافتن به اين آگاهي تنها از طريق آموزش – بخصوص آموزش عملي و مرتبط با زندگي روزمره – ميسر مي گردد. استقلال هر جامعه بر پايه استفاده صحيح و عقلايي از سرمايه هاي معنوي و مادي همان جامعه استوار است و نيل به اين هدف تنها از طريق حفاظت ، بهسازي و بهره برداري معقول از منابع محيط زيست ميسر
مي گردد. جامعه اي كه مقدورات زيست محيطي خود را نمي شناسد و در شرايط حاكميت اين عدم شناخت به بهره برداري از منابع سرزمين مبادرت مي نمايد ، در حقيقت جامعه ايست كه در تاريكي كامل حركت مي كند و خواسته يا ناخواسته امكان تداوم حيات در سرزمين ملي را محدود مي سازد.
در طرح و بيان مسائل زيست محيطي نكته اي كه همواره مورد غفلت قرار گرفته و همچنان نيز مي گيرد، عدم توجه به اين واقعيت است كه مسائل زيست محيطي در اكثر موارد داراي دو بعد مي باشند؛ بعد اجتماعي (فرهنگي، اقتصادي، سياسي ) و بعد فني. آنچه تاكنون در ايران مطرح شده، يا به عبارت دقيق تر تنها درباره آن صحبت شده، بعد يا ابعاد فني مسائل زيست محيطي است. براي مثال نصب فيلتر براي كنترل آلودگي هواي يك كارخانه يا تدوين طرح مديريت براي يك پهنه طبيعي حفاظت شده. ولي هريك از اين اقدامات داراي ابعاد اجتماعي، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي نيز مي باشند و بدون توجه به اين بخش از صورت مسئله، بديهي است كه اولا" مسئله ناقص طرح شده و به تبع آن ثانيا" هرگز نمي توان به راه حل مطلوب دست يافت. البته خود نيز بر اين واقعيت آگاهم كه، ما در ايران در حوزه محيط زيست هرگز از حد شكار و شكارباني فراتر نرفته ايم و به همين سبب نيز امروز دستگاه دولتي سازمان حفاظت محيط زيست اصولا" نمي داند كه به دنبال چيست؟. از يك سو از مشاركت مردم و تنوير افكار عمومي صحبت مي كند و از سوي ديگر مايل است، كليه امور را تحت كنترل خود داشته باشد. بديهي است كه اين رويه دوگانه راه به جايي نمي برد؛ طرح ها و پروژه هايي اجرا مي شوند - ولي خوب يا بد – همه در كتابخانه ها جاي مي گيرند و حتا از دسترس عموم نيز خارج مي گردند.
هرگاه جامعه به قدرت ، استعدادها و توانايي هاي واقعي خود پي برد و اين توانايي ها و استعدادها را با آگاهي هاي زيست محيطي در آميخته و در جهت استفاده از سرمايه هاي معنوي و مادي سرزمين خود بكار گيرد ، در آن صورت مي توان انتظار ظهور جامعه و سرزميني مستقل ، متكي بخود و سرافراز را داشت . در اين خصوص نكته حساس آن است كه جامعه بداند به دنبال چيست، چه هدفي را پيگيري مي كند و پيامدهاي دستيابي به آن هدف يا اهداف چيست ؟ . پرسش هاي اخير ما را به اين سمت هدايت مي كند كه حتي براي يك بار هم كه شده ، به نحوي كاملا" آگاهانه هدف از زندگي را براي خود تعريف نماييم .
2- ضمير « ما » در جمله « در عدم شناخت ما » جامعه و فرهنگ ايراني، مديران حكومتي و مسئولين توسعه سرزمين و كامبيز بهرام سلطاني ، همه را شامل مي شود. من به اين جامعه تعلق دارم و هرگز خود را جداي از آن ندانسته ام. در تمام طول عمر شصت و اندي سال خود – جز چند سالي كه براي تحصيل خارج از كشور بودم – در ايران بوده و بيش و كم سراسر ايران زمين را چرخيده ام. منتهي به عنوان يك محيط زيستي متعصب اولا" كوشيده ام مسائل زيست محيطي سرزمين خود را، تا جايي كه برايم مقدور بوده شناسايي كنم و ثانيا" هرگز شرافت حرفه اي خود را به معرض فروش نگذاشته ام. آنچه را هم كه شما نام آن را « تحليل » گذاشته ايد، در حد وسع و شعور خود نوشته ام و هرگز مدعي نبوده نيستم كه برداشت هايم بدون نقص است. من در دوران تحصيلات و بعدا" با حوصله و عمق بيشتر تاريخ شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت و بعد ها محيط زيست را در اروپا و آمريكاي شمالي مطالعه كرده ام. به همين ترتيب كوشيده ام از لابلاي تاريخ ايران ، آنچه را كه
مي توانسته با حفاظت از محيط زيست و به ويژه حفاظت از طبيعت مرتبط باشد، استخراج كنم و فعلا" چارچوبي بسيار كلي از تاريخ حفاظت از طبيعت و محيط زيست در ايران را ترسيم نمايم. از مقايسه اين دو – به ويژه تاريخ حفاظت از طبيعت در اروپا و آنچه تحت عنوان حفاظت از طبيعت در ايران به وجود آمده و فعلا" موجود است، به اين نتيجه برسم كه، ما ( كه بازهم شامل حال من نيز مي شود) شايد اندكي از تكنيك هاي حفاظت از طبيعت را آموخته باشيم، ولي از مباني فلسفي كه بيان كننده ضرورت وجود دانشي تحت عنوان حفاظت محيط زيست مي باشد، كاملا" بي بهره ايم. كمي جسارتم را بيشتر كنم؛ در ايران هنوز رشته محيط زيست وجود ندارد و آنچه در دانشگاههاي ما تدريس مي شود، دروس منابع طبيعي ، بعلاوه اطلاعاتي بسيار سطحي از كليات محيط زيست است. براي مثال ؛ در ايران با تمامي تنوع اكولوژيك موجود، تنها يك روش براي شناخت طبيعت وجود دارد. در بين دروس محيط زيست ، اصولا" دروس روش شناسي، تاريخ محيط زيست، فلسفه و اخلاق محيط زيست، يا روش هاي مختلف بهسازي، ترميم و باززنده سازي زيستگاهها، زيستگاه شناسي و بسياري ديگر از دروس كليدي وجود ندارد. معمولا" دروسي ارائه مي شوند كه براي آن استاداني وجود دارند و در برخي موارد استاداني به تدريس درس خاصي از محيط زيست مي پردازندكه اساسا" رشته تخصصي آنها نمي باشد؛ داروسازي كه ارزيابي زيست محيطي تدريس
مي كند و شيلاتي اي كه تدريس شناخت محيط زيست ايران را عهده دارد مي شود!
در كشورهاي اروپايي پيشرو در زمينه محيط زيست، دانش محيط زيست يك شبه به وجود نيامد؛ در اين راه افراد زيادي از خود گذشتگي نشان دادند و در برخي موارد تمام زندگي خود را در راه حفاظت قطعه اي از طبيعت هزينه كردند. واقع بين باشيم ، چه تعداد از ما تاكنون چنين كرده ايم؟ در وضعيت موجود، هيچيك از پهنه هاي حفاظت شده ايران از تجاوز و تخريب در امان نمي باشند؛ حتا پهنه هاي طبيعي كه در چارچوب معاهدات بين المللي تحت حفاظت قرار دارند يا مي بايستي قرار داشته باشند. در اين مورد كافي است به وضعيت تالاب هاي مندرج در فهرست كنوانسيون رامسر يا ذخيره گاههاي زيستكره برنامه MAB توجه شود. امروز در ايران آلوده ترين زمينه محيط زيست، ارزيابي زيست محيطي است كه به دست كارشناسان محيط زيست به انجام مي رسد. در طول سال هاي اخير ، شرم آورترين گزارش هاي ارزيابي زيست محيطي را
ديده ام كه به دست كارشناسان والامقام محيط زيست تهيه گرديده بودند. آيا با اين بي اخلاقي و بداخلاقي ها مي توان انتظار پيشرفت در حوزه محيط زيست را داشت؟
3 – اين شناخت را نه كسي به شما خواهد داد و نه به من؛ خود بايد به دنبال شناخت باشيم. ضمن اينكه تصور نمي كنم هرگز چنين ادعايي كرده باشم كه من تنهايي قادر به انتقال اين شناخت مي باشم! يك چنين ادعايي تنها مي تواند از سوي كسي كه از سلامت عقل برخوردار نيست، مطرح گردد؛ من حداقل به زعم خود بيش و كم هنوز از سلامت عقل برخوردار مي باشم. سفيد شدن موها نه به معناي خردمنديست و نه بي خردي!
شايد بايد از شناخت خود شروع كنيم و در گام نخست حداقل با خود بي رودربايستي باشيم؛ آيا گفته ها و نوشته هاي ما واقعا" با آنچه در ذهنمان مي گذرد، همپوشي دارند و يا نه، براي خوش آيند ديگران چنين مي گوييم و مي نويسيم؟. خليل جبران خليل در يكي از نوشته هاي كوتاه خود مي گويد « تنها يكبار كسي مرا به سكوت واداشت و آنهم زماني بود كه از من پرسيده شد، تو كيستي ؟ » . اين تو كيستي خليل جبراني پرسشي است تاريخي و ضروري كه برحسب اجبار جامعه ايراني بايد از خود بنمايد؛ هرچه زودتر ، بهتر. ما در كدام مكان جغرافيايي قرار گرفته و مختصات تاريخي مان چگونه است ؟ و تا چه زماني اجازه داريم از حساب بزرگان تاريخي مان – از باربَد ، نكيسا ، مولوي ، حافظ و خيام گرفته تا شهريار ، دكتر حسابي و دكتر هشترودي كه روان همگي شان شاد – برداشت كرده و به حساب خود بريزيم ؟
شناخت محيط زيست و طبيعت، شناختي متكي بر شناخت تاريخ طبيعي و همزمان تاريخ اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي هر سرزمين و اقوام مختلف ساكن در يك سرزمين مي باشد. درست است كه هنوز كسي تاريخ محيط زيست ايران را ننوشته است، ولي اين بدان معنا نيست كه ما فاقد تاريخ محيط زيست هستيم. از بدو پيدايش حيات بر روي كره خاكي، محيط زيست هم وجود داشته است. آنچه جديد جلوه مي كند، كشف محيط زيست و برخي قوانين طبيعي حاكم برآن است. به عنوان مقايسه، مگر مي توان گفت قانون جاذبه از زمان نيوتن به وجود آمده است؟ صدالبته خير، ولي نيوتن آن را كشف كرد. وضعيت محيط زيست هم به همين منوال است. منتهي در طول تاريخ نگاه و طرز تلقي انسان نسبت به طبيعت و محيط زيست همواره در حال دگرگوني بوده است؛ روزگاري انسان به طبيعت تنها به چشم فرآهم آورنده مواد اوليه نگاه مي كرد و امروز درك كرده است كه، طبيعت تنها مواد اوليه توليد نمي كند. شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان نسبت به طبيعت تابعي از شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي است . از آنجايي كه شرايط اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي هرگز ثابت نبوده و در طول تاريخ تحولاتي را متحمل مي شود ، به پيروي از آن شيوه تفكر ، طرز تلقي و نوع نگاه انسان به طبيعت نيز ماهيتي تاريخي يافته و در طول تاريخ متحول مي گردد . از اين روست كه مي توان درباره تاريخ انديشه انسان در باب طبيعت ، حفاظت از طبيعت و تمهيداتي كه در طول تاريخ بدين منظور مورد نظر قرار داده است ، به تعمق و تحقيق پرداخت . اين همه ناشي از كنش متقابلي است كه ميان رفتار اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و توان تكنولوژيك از يك سو و ساخت اكولوژيك فضاي طبيعي كه همه اين كنش و واكنش ها در آن به جريان در آمده و موجبات ظهور تغييرات در ساخت ، كاركرد و سيماي محيط طبيعي را فرآهم مي آورد از سوي ديگر ، وجود دارد . به بيان ديگر شيوه تفكر و رفتار اجتماعي ، در هر مقطعي از تاريخ ، از خود ردپايي بر طبيعت بر جاي مي نهد كه طبيعت را نيز – جداي از تاريخ تطور طبيعي خود – از محتوايي تاريخي كه با تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تكنولوژيك سخت عجين گرديده است ، برخوردار مي گرداند . به همين ترتيب در بدو امر سيماي طبيعت هر سرزمين را مي توان به عنوان بازتاب عيني عملكرد اجتماعي مردم ساكن همان سرزمين ادراك نمود .
در تفاوت هاي موجود ميان ساخت اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي ملل و جوامع مختلف جاي ترديد نيست . حتا تفاوت هاي موجود ميان خصلت هاي فرهنگي اقوام مختلفي كه در محدوده يك مرز سياسي يا سرزمين ملي روزگار
مي گذرانند ، واقعيتي غير قابل كتمان است . به همين ترتيب مي توان طرز تفكر و تلقي ملل و جوامع مختلف را درباره طبيعت متفاوت دانست . همين تفاوت هاست كه تاريخ حفاظت از طبيعت در كشورهاي مختلف را متفاوت مي سازد . اين تفاوت ها در سطح اروپاي مركزي ، غربي ، شمالي و نيز آمريكاي شمالي تا حدود قابل ملاحظه اي كم رنگ است و به مرور زمان – آن چنان كه امروز مشاهده مي گردد - رنگ مي بازد . ولي زماني كه بررسي اين تفاوت ها ميان كشورهاي پيش رفته از نظر محيط زيست از يك سو و كشورهاي جهان سوم از سوي ديگر مورد توجه قرار مي گيرد ، تفاوت ها به نحوي غير قابل كتمان خود مي نمايانند . اين همه محصول سير متفاوت تاريخ تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي در كشورهاي پيشرو در زمينه حفاظت از محيط زيست و كشورهاي جهان سوم مي باشد .
شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت محصول واكنش برگزيدگان فكري جامعه و سپس كل جامعه در حال صنعتي شدن نسبت به مجموعه تحولاتي است كه زير عنوان انقلاب صنعتي خلاصه مي شود. انقلاب صنعتي خود محصول عصر روشنگري است ؛ عصري كه موجبات شكوفايي معنوي و مادي درحوزه هاي مختلف اجتماعي ، فرهنگي ، علمي و سياسي را فرآهم آورد . يكي از حوزه هاي مهم ، شكوفايي و پيش رفت هاي گسترده و عميق در امور كشاورزي بود . به اعتباري مي توان « انقلاب
دوم » كشاورزي را ( انقلاب اول به دوره نوسنگي يا نئوليتيك بازمي گردد ) زمينه ساز انقلاب صنعتي به حساب آورد ؛ يعني مازاد توليد در حوزه كشاورزي بايد به ميزاني افزايش مي يافت تا اولا" خطر قحطي هاي ادواري از ميان مي رفت و ثانيا" بخشي از نيروي انساني فعال در اين حوزه ، آزادي فكر و عمل مي يافت تا خلاقيت هاي خود را در زمينه هاي ديگر و از جمله پيش رفت و تكامل صنايع به كار اندازد .
در آن دوران افزايش مازاد توليدات كشاورزي بيشتر از طريق گسترش اراضي كشاورزي – اعم از ايجاد جنگل هاي دست
كاشت و تك گونه اي ، كف تراشي جنگل ها براي گسترش مراتع ، اراضي زراعي و باغات – و تحولات گاه بسيار كوچك در شيوه و ابزار توليد حاصل مي آمد . در نتيجه اين تنها رشد صنايع يا به بيان ديگر ، انقلاب صنعتي نبود كه از يك سو موجبات تخريب طبيعت را فرآهم مي آورد و از سوي ديگر به شكل گيري انديشه حفاظت از طبيعت دامن مي زد .
تغييرات به وقوع پيوسته و جاري در سيماي چشم اندازهاي طبيعي هم توسط متفكرين و هم توسط مردم عادي ادراك
مي گرديد ، بيان مي شد و به تدريج مورد نقد قرار مي گرفت . در حقيقت نطفه اوليه حفاظت از طبيعت در درون همين فضاي انتقادي بسته شد و به مرور زمان به يك ساختمان فكري عظيم تبديل گرديد .
به تدريج پهنه هاي طبيعي زير عناوين مختلف تحت حفاظت قرار گرفتند و در پي آن نهادهايي – نخست نهادهاي مردمي و سپس دولتي – سازمان يافتند و حفاظت از بخش هايي از طبيعت را وظيفه خود قرار دادند . ديري نپاييد كه نهادهاي
منطقه اي ، بين منطقه اي و بين المللي نيز وارد عرصه حفاظت از طبيعت گرديدند . هر چند وقوع دو جنگ جهاني اول و دوم انقطاع هايي را در سير پيش رفت مستمر اين فرآيند تاريخي پديد آورد ، ولي انديشه حفاظت از طبيعت هرگز فراموش نشد .
بعد از خاتمه دومين جنگ جهاني و همچنين با خروج دانش اكولوژي از محدوده دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي و ورود آن به عرصه عمل ، حفاظت از طبيعت به مهم ترين ابزار علمي خود دست يافت . بدين ترتيب دامنه تحقيقات گسترش يافت و در پي آن تعداد و عناوين منتخب براي پهنه هاي طبيعي حفاظت شده فزوني گرفت . در اين مرحله از تاريخ حفاظت از طبيعت بود كه يافتن زباني مشترك جهت درك متقابل و هرچه بهتر ، ضروري گرديد . در اين راستا كوشش هاي جهاني به انجام رسيد تا ضمن حفظ هدف نهايي حفاظت از طبيعت ، فضاهاي طبيعي حفاظت شده مورد طبقه بندي قرار گرفته و براي هر طبقه بندي عنوان ، كاركرد و شيوه مديريتي مناسبي تدوين گردد .
هر چند كل داستان به همين جا ختم نمي شود، ولي اجبارا" در همين مرحله كلام خود را قطع مي كنم. اميدوارم توانسته باشم تا حدودي به پرسش هاي مطرح شده توسط جناب ضرابيان پاسخ گفته باشم. در هر صورت وسع علمي من بيش از اين نيست و هرگز هم ادعايي بيش از اين نداشته و ندارم. فقط به اين نكته اعتقاد دارم كه بايد افكارمان را با يكديگر در ميان گذاريم و از فضايي كه دو ستاني چون مهندس درويش و مهندس خاكپور ايجاد نموده اند، بهره بريم تا شايد از طريق نقد افكار يكديگر- بدون حمله به شخصيت افراد- به اشتراك نظري برسيم كه در نهايت بتوانيم مدعي شويم، ماهم داراي انديشه و فلسفه محيط زيست و حفاظت از طبيعت هستيم. تكرار طوطي وار آنچه ديگران درباره ضرورت حفاظت از طبيعت، محيط زيست و جامعه خود گفته اند، ما را به جايي نمي رساند.
با احترام، كامبيز بهرام سلطاني
+ نوشته شده در جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 13:30 توسط محمد درویش