از چپ به راست: مهندس عبدالخان، پروفسور اوپ، دکتر شفیعی و نگارنده در منطقه عمومی هورالعظیم - جنوب غرب بستان - تنگ چزابه - دوم اردیبهشت 1390

    در نخستین روزهای نخستین هفته اردیبهشت ماه 1390 در معیت یک گروه کارشناسی از برخی از مناطق بحرانی غرب کرخه تا هورالعظیم و بستان و سوسنگرد و حمیدیه و جفیر در همسایگی کشور عراق بازدید کردم.
    حقیقت این است که زمان طغیان ریزگردها، امسال برای اولین بار به فروردین ماه رسید ؛ آن هم نه در استان هایی چون خوزستان و بوشهر و ایلام، بلکه در تهران و مازندران و گیلان! چنین رخدادی را دست کم هیچ یک از سه نسل زنده ایران به یاد ندارند و بعید است بتوان سابقه ای از ریزگردها را در اسناد اقلیمی و بوم شناختی کشور رهگیری کرد. حتی ردی از ریزگردها را در صفحات هشتاد و چندساله دیرینه ترین روزنامه کشور – اطلاعات – هم نمی توان یافت.
     این ها را نوشتم تا به خوانندگان عزیز این سطور یادآوری کنم که نباید گناه آشوب آسمان ایران در قلمرو 20 استانش را فقط به پای خشکسالی یا همجواری با بیابان ربع الخالی عربستان گذاشت. زیرا هم ربع الخالی میلیون ها سال است که در واقعیت جنوب غرب آسیا حضور دارد و هم خشکسالی، صفت بارز همه سرزمین های خشک جهان بوده است. در حالی که هرگز طغیان ریزگردها اینگونه شتابناک مانند یک دهه ی اخیر، روزگار زیستمندان میان رودان (بین النهرین) و همسایه خاوری اش را با لکنت مواجه نکرده بود. کافی است به یاد آوریم که در سال 1381، وقوع ریزگردها به صورتی نادر تنها در برخی از مناطق استان خوزستان و آن هم در ماه های گرم تابستان گزارش شده بود، اما به فاصله 10 سال، آسمان 20 استان کشور و در تمامی ماه های سال متأثر از این پدیده خطرناک شده اند! چرا؟
    شاید یکی از جامع ترین پژوهش هایی که تاکنون در این حوزه صورت گرفته، مطالعاتی است که همکاران عزیزم در مرکز تحقیقات مقابله با کم آبی و خشکسالی و با هدایت دکتر نادر جلالی انجام داده اند که نتایجش در سال 1388 منتشر شد. بر بنیاد ستاده های این تحقیق، تعداد چشمه های گرد و خاک در کشور عراق از 6 عدد در سال 1368 به 202 عدد در سال 1387 افزایش یافته است. یعنی ناپایداری محیط کشور عراق، فقط از بعد فزونی کانون های بحرانی فرسایش بادی آن بیش از 33 برابر در طول دو دهه افزایش یافته است؛ وضعیتی که حکایت از بالاترین شدت بیابان زایی ثبت شده در یک منطقه دارد و آشکارا گواهی است بر مرگ بوم شناختی (اکولوژیک) یک سرزمین. مرگی که به مراتب دردناک تر و غیر قابل جبران تر از ورشکستگی سیاسی یا اقتصادی یک حکومت است.
    کاهش حق آبه طبیعی دو رودخانه اصلی عراق، یعنی دجله و فرات که 85 درصد نیاز آبی این کشور را تآمین می کردند، یکی از بزرگترین عوامل بروز و تشدید این بحران است. زیرا اغلب سرچشمه های این دو رودخانه از دو کشور ترکیه و سوریه جاری می شود و این دو کشور هم از ضعف دولت مرکزی و شرایط جنگی حاکم بر عراق استفاده کرده و بیش از 30 سد جدید در طول 2 دهه ی اخیر بر روی این دو رودخانه احداث کرده اند. به نحوی که میزان آب ورودی به عراق از 750 متر مکعب در ثانیه به یک سوم کاهش یافته است. وضعیتی که سبب شد تا دولت عراق برای جبران کمبود شدید آب، طی سال های 2008 و 2009 اقدام به حفر 2200 حلقه چاه جدید کند. اما حفر چاه های جدید شاید بتواند در کوتاه مدت بحران آب شیرین را در عراق به تأخیر اندازد، اما بی شک سبب فروافت بیشتر سطح سفره های آب زیرزمینی را در این کشور ایجاد کرده و بر کاهش رطوبت خاک می افزاید، شناسه ای که توان مقاومت خاکدانه ها یا آستانه فرسایش بادی را باز هم کم و کمتر و بحران گرد و غبار را به سونامی ریزگرها در ابعادی فرامنطقه ای بدل می سازد. حتا پاره ای از مطالعات و فرضیه های جدید نشان می دهد که فرونشست تدریجی ریزگردها در ارتفاعات برف گیر زاگرس و البرز، سبب تیره شدن رنگ برف و افزایش روند آب شدن آنها را فراهم آورده و بدین ترتیب، امکان ذخیره سازی این ماده حیاتی کاهش یافته و همزمان ضریب سیل خیزی مناطق یاد شده افزایش می یابد.
    بنابراین، به نظر می رسد یگانه راه مطمئنی که پیش پای عراق و همسایگان آن است، همانا احترام به حق آبه طبیعی میان رودان، تغییر الگوی کشت و افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی است. به موازات این اقدام، البته استقرار گونه های گیاهی سازگار به شرایط منطقه مانند هالوکسیلون و تاماریکس و استبرق و ... همراه با انتخاب و کاربست درست خاکپوش ها (مالچ های بیولوژیک) می تواند تحرک چشمه های تولید گرد و خاک را در عراق و شرق سوریه و غرب ایران به کمینه رساند. همچنین انجام مطالعاتی جامع برای بررسی نقش فرآیندهای جهانی مانند تغيير اقليم (climate change) و جهان گرمايي (global warming) می تواند سهم مؤلفه های اقلیمی را در تشدید این بحران آشکارتر و شفاف تر بیان کند.
    جالب آن که یافته های تجربی و علمی پروفسور كريستين اوپ (از دانشگاه ماربورگ آلمان) که در سفر اخیر همراه هیأت کارشناسی ما بود، همین راهکارها را مورد تأیید قرار می داد. زیرا ایشان که چندین سال در سه کشور ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان بر روی آثار نامیمون خشکی دریاچه آرال و تشدید فرسایش بادی در این مناطق کار کرده بود، پیشنهادهایی مشابه را به دولتمردان یاد شده در سه کشور آسیای میانه ارایه داده بود.
    اینک یکبار دیگر در پرسش نخستین این یادداشت درنگ کنید:
    به راستی گناه سونامی ریزگردها را باید به پای طبیعت خشک این سرزمین نوشت یا مدیریت انسانی که بر آن حاکم است؟
    باشد که این درس تلخ سبب شود تا ما قدر محیط های تالابی ارزشمند خود در بختگان، کم جان، مهارلو، ارومیه، ارژن، گاوخونی، پریشان، شادگان، هورالهویزه، گندمان، پوزک صابوری و ... بدانیم و اجازه ندهیم تا فشارهای انسانی نابخردانه، سدسازی های بی رویه و دیگر عملیات تکنوژنیک بی رویه، زنده ترین زیستگاه های کشور را به آرامستانی برای قدرت نمایی ریزگردها تبدیل کنند.