اصطلاح «بيابان‌زايي» چگونه شكل گرفت؟
      هرچند لوئيس لاوودن در سال 1927 واژه‌ي «بيابان‌زايي» را براي نخستين بار ابداع كرده و به كار برده است (لوهورو، 1995)، ليك يك فرانسوي ديگر به نام ابرويل بود، كه 22 سال بعد، يعني در سال 1949، اين دانش‌واژه را به طور جدي وارد ادبيات علمي كرد (Thomas، 1997). در آن سال، او گزارش كرد: «جنگل‌هاي منطقه‌ي ساحل در آفريقا به علت قطع درختان و ايجاد حريق دچار پسروي شده و به تدريج مناظر شبه بياباني جايگزين مي‌شوند (UNEP ،1997).» همان طور كه از گزارش ابرويل برمي‌آيد، به نظر مي‌رسد، منظور وي از بكاربردن دانش‌واژه‌ي «بيابان‌زايي»، پيداشدن شرايط و مناظري مشابه بيابان، ناشي از عملكرد نادرست انسان و در نتيجه تخريب پوشش گياهي و خاك در اراضي حاشيه‌ي جنوبي و صحراي آفريقا بوده است؛ چراكه روند تخريب به گونه‌اي بود كه در طول 50 سال (1975-1925)، صحراي آفريقا به طرف جنوب و شرق پيشروي كرد و 650 هزاركيلومتر مربع به مساحت آن افزوده شد. حتا در استان‌هاي شمالي دارفور(Darfur ) و كوردوفان (Kordofan)، واقع در سودان، مرزجنوبي «صحرا» طي 10سال (1985-1975)، 100 كيلومتر به طرف جنوب پيشروي كرد و حدود 50 تا 70 هزاركيلومتر مربع ديگر را به اشغال خود درآورد، به طوري كه حدود 90 درصد چراگاه‌ها و 85 درصد اراضي زراعي منطقه‌ي كاملاً مناظر بياباني پيدا كردند (Smith، 1995). در واقع هنگامي كه بشر از واقعيت ثابت نبودن مرز طبيعي بيابان‌ها آگاهي بافت، تلاش كرد تا اين حقيقت ناخوشايند را در قالب واژه‌اي بيابان كند. چه عبارتي بهتر از «بيابان‌زايي»؟ در سال 1921 دانشمندي انگليسي به نام بوويل (E.Bovill) با چاپ مقاله‌اي در مجله‌ي انجمن آفريقا African)  (Journal of the با عنوان: The Encroachment of the Sahara (تجاوز صحرا) ، براي نخستين بار جهانيان را بر خطر پيشروي بيابان‌ها زنهار داد (Kassas، 1995). هرچند همين ترس، سبب شد تا آدمي مدتها از خطر واقعي بيابان‌زايي غفلت ورزيده و تمامي همت خويش را صرف احداث سازه‌هاي مهندسي و حياتي(بيولوژيك) در دل كوير و بيابان كند، چرا كه رخدادهايي نظير آ‎نچه در آفريقا رفت، سبب ايجاد اين توهم شد كه بيابان‌هاي طبيعي به صورت هسته‌ي فعال بيابان‌هاي دست ساز عمل مي‌كنند؛ بنابراين چنانچه بتوان في‌المثل، ناهمواري‌هاي ماسه‌اي را با صرف هزينه‌هاي گزاف، مهار و تثبيت كرد، آنگاه از به اصطلاح پيشروي بيابان نيز جلوگيري خواهد شد. انتشار گزارشهايي در سطوح جهاني و منطقه‌اي، با عناويني همچون: «تجاوز صحرا»، «حركت بيابان»، «انتقام طبيعت، خزش بيابان‌ها»، «بيابان پيشروي مي‌كند»، «پيشروي و گسترش صحرا»، «صحاري در حال گسترش هستند»، «تهديدات ناشي از پيشروي صحرا» و «بيابان‌ها گسترده مي‌شوند». ممكن است در ايجاد اين برداشت نادرست از مفهوم بيابان‌زايي سهيم بوده و يا مؤيد آن باشند. Miller  (1997) يكي از صاحبنظران مشهور در حوزه‌ي محيط زيست، در صفحه‌ي 5 از كتابش با عنوان ((زندگي در محيط زيست))، مي نويسد: «هر ساله جنگل‌ها، مراتع و تالاب‌هاي بيشتري ناپديد شده و بر وسعت بيابان‌ها افزوده مي‌شود.» اين جمله، هرچند نادرست نيست، اما دقيق هم نمي‌تواند باشدو در واقع ممكن است بر اين شبهه دامن زند كه به موازات عقب‌نشيني جنگل‌ها، بيابان‌ها با همان سيماي آشنايشان، پيشروي كرده و جاي آنها را مي‌گيرند! همچنين بوتيكن و كلر(بي‌تا) نيز، به صراحت «بيابان‌زايي» را همان ((توسعه‌ي بيابان‌ها)) معرفي كرده‌اند. دست آخر آنكه، مؤلفان كتاب ((زمين بي‌خطر))، باربارامورك، بريان اسكينر و استفان پرتر، در صفحه 243 از كتاب خويش، ((گسترش بيابان به داخل مناطق غيربياباني را، بيابان‌زايي تعريف كرده‌اند(Murc,Skinner & Porter ، 1997).)) در حالي كه McCormick (1995) و Kassas (1995) به صراحت تأكيد مي‌كنند كه فرآيند بيابان‌زايي بر گسترش بيابان‌هاي طبيعي دلالت نمي‌كند، بلكه به معني تخريب و كاهش بارآوري سرزمين است. Dregne (1999) نيز نظري مشابه داشته و بيابان‌زايي را مترادف (( تخريب سرزمين)) در نظر مي‌گيرد.
      حتا ممكن است، محدود كردن فرآيند بيابان‌زايي به اقاليم صرفاُ خشك در تعريف فائو و يونپ (1984) نيز از همين استنباط اگر نگوييم نادرست، دست‌كم نارسا نشأت گرفته باشد؛ چرا كه به هم‌خوردن تعادل خاك و تخريب پوشش گياهي در مناطق نيمه مرطوب و مرطوب، بي‌شك سيماي متفاوتي را از مناطق خشك بوجود مي‌آورد كه عموماُ با مناظر آشناي بياباني فاصله دارد. هرچند به هر حال در اينجا نيز ما با نوعي تخريب سرزمين (Land degradation ) مواجه هستيم كه منجر به كاهش استعداد توليد اراضي شده است. از همين رو، برخي اين مناطق را ((بيابان سبز)) نام نهاده‌اند (لوهورو، 1995؛ مشاور يكم، 1377).
     چنان كه ملاحظه مي‌شود، واقعيتي كه ابرويل با بيان واژه‌ي بيابان‌زايي در صدد انتقال آن بود، بياباني شدن عرصه‌ها يا پديدار شدن مناظر بياباني بوده است، به نحوي كه در نخستين برخورد، تميز آن از بيابان طبيعي دشوار باشد. اين پديده نيز در صورت استمرار فرآيندهاي منجر به تخريب سرزمين، اغلب در مناطق خشك و نيمه خشك به وقوع مي‌پيوندد، كه اگر در مناطق مجاور بيابان‌هاي طبيعي اتفاق افتد، از آن تعبير به ((پيشروي بيابان)) مي‌كنند. البته ذكر اين نكته ضروري است كه عواقب چنين رخدادهايي در مقياس جهاني محدود است، در صورتي كه آنچه مجامع معتبر علمي و بين‌المللي از آن با عنوان بيابان‌زايي ياد مي‌كنند، پديده‌اي به ظاهر نامحسوس اما بسيار خطرناك‌تر از بياباني شدن اراضي است و آن كاهش ظرفيت توليد اراضي يا تخريب سرزمين مي‌باشد كه تا حدود زيادي نيز متأثر از عملكردهاي انساني است. به عبارت ديگر، همان طور كه Owen  و Chiras  (1995) نيز اذعان داشته‌اند، منظور از بيابان‌زايي، هجوم بيابان به ديگر عرصه‌هاي غيربياباني نيست، بلكه كاهش بارآوري در هر بوم‌سازگاني (اكوسيستم) را بيابان‌زايي گويند. در واقع عواقب ناشي از گسترش يافتن بيابان‌ها و پيشروي ناهمواري‌هاي ماسه‌اي، كه در نظر عوام برجسته مي نمايد، در قياس با پديده‌ي‌ به ظاهر نامحسوس، اما ويرانگر تخريب اراضي يا سرزمين (Land Degradation ) كه مناطق وسيعي از سطح زيست‌كره را پوشانده و در نتيجه زيان‌هاي اقتصادي و اجتماعي بيشتري را به همراه دارد، كم‌اهميت‌تر است. اين واقعيتي است كه يونپ نيز بر آن تأكيد دارد (Cardy ،1993). گفتني است، مساحت بيابان‌هاي دست ساز را حدود 9 ميليون كيلومتر مربع تخمين زده‌اند (Glubev، 1999؛ El-Belagy، 1999) در حالي كه مساحت سرزمين هاي متأثر از بيابان‌زايي به بيش از 50 ميليون كيلومترمربع (550 درصد بيابان‌هاي دست‌ساز) بالغ مي‌شود (Daily، 1997).

ادامه دارد ...