چرا بیابان زدایی بد است؟! - بخش دوم
پيش شرط پژوهش در هر حوزهاي، آشنايي با ابزار كار و زبان خاص آن است. متأسفانه در حوزهي محيط زيست، بخصوص در قلمرو مسايل بياباني، زبان علمي رايج به ويژه در ايران از لكنتهاي فراوان در رنج بوده و در بسياري از موارد شنيدن يك واژه، درك مشتركي را در ميان شنوندگان آن ايجاد نميكند. اينكه چرا چنين است، چرا كماكان در تعريف بيابان به اشتراك نظر نرسيدهايم، چرا هنوز در تفكيك محدودهي طبيعي جنگل، مرتع و بيابان از يكديگر با دشواري روبرو هستيم؟ چرا بيابانزايي را با پيشروي فيزيكي بيابان يكي ميگيريم؟ چرا هنوز ميگوييم: «روز جهاني بيابانزدايي»، ميگوييم: «كنوانسيون بيابانزدايي»؟ چرا از كويرزدايي صحبت ميكنيم؟ چرا جولانگاه عمل بيابازايي را صرفاُ در قلمرو مناطق خشك متصور هستيم؟ اصولآ آيا نبايد ميان سرزمينهايي كه دچار تخريب شدهاند، با مناطقي كه بر اثر تخريب، سيماي بياباني پيدا كردهاند و نيز بيابانهاي طبيعي، تفاوتي قايل شد؟ آيا بيابانزايي در مناطق مرطوب نيز امكان وقوع دارد يا صرفآ پديدهاي است مختص سرزمينهاي خشك؟ آيا تغيير اقليم بيابانزايي را بوجود ميآورد، يا بيابانزايي، تغيير اقليم را؟ به عبارت ديگر، بشر با مهار كداميك (تغيير اقليم يا بيابانزايي) ميتواند در جهت پايداري امنيت غذايي و ارتقاء شاخصهاي كيفيت زندگي گام بردارد؟ دست آخر، آيا بيابانزايي بيشتر از آنكه مفهومي عيني را منتقل كرده و مابهازايي بيروني داشته باشد، باري احساسي نداشته و ترفندي سياسي محسوب نميشود؟!
حقيقت اين است، تا هنگامي كه نتوانيم پاسخ روشني براي پرسشهاي فوق بيابيم، نبايد انتظار داشته باشيم كه كارمايههاي به مصرف رسيده در بخشهاي پژوهش و اجرا، از بازدهي درخور و مطلوبي برخوردار باشند.
ادامه دارد ...