چرا «بيابانزدايي» بد است؟! – بخش نخست
يك هموطن گرامي مقيم استراليا اين پرسش را پيرامون پست قبلي طرح كردهاند كه چرا «بيابانزدايي» بد است؟! ايشان نوشتهاند: « ... مقابله با تغییر کاربری در بیابان (بیابان زدایی)! فکر میکنم برداشتم از این مطلب درست نیست. اگه لینکی یا مطلبی دارید که در مورد مضرات تغییر کاربری بیابان توضیحی میده، خوشحال میشم بخونم. بیابانزدایی به نظر من کار خوبی بوده، مثلاً اون کاری که در بیابانهای اطراف گناباد 20-15 سال پیش شده و الان اون بیابانها و شنهای روان جاش رو به جنگلهایی با درختچهها پهن داده. به من خورده نمیگیرید اگه بگم اطلاعاتم در مورد مسايل زیست محیطی محدود به نوشتههای وبلاگ شماست؟!».
هر چند تاكنون چندين و چندبار كوشيدهام تا براي اين پرسش و پرسشهايي مشابه، پاسخي درخور، ساده و قانعكننده ارايه دهم، امّا نفس تكرار اين پرسش و بخصوص استفادهي ممتد رسانهاي از آن در سخنگاههاي رسمي و غير رسمي و تأسفبارتر آنكه وجود رشتهاي تحصيلي در مقطع كارشناسي ارشد با عنوان «مهندسي بيابانزدايي» سبب شده تا آنچه به جايي نرسد، فرياد همين تارنما باشد! با اين وجود، عقب نخواهم نشست و كماكان خواهم كوشيد تا در حد بضاعت خويش نشان دهم:
«بيابان» نهتنها دشنام پست آفرينش نيست، بلكه واجد تنوّع زيستي منحصر به فردي است كه با مرگ آن (بيابانزدايي)، تاريخ حيات چند برگ اصلي و غيرقابل جايگزين از نسخهي خطي و گرانسنگ خويش را براي هميشه از دست خواهد داد.
براي شروع و در مقدمهي بحث شايد بد نباشد كه اشاره كنم تا چند دههي پيش، طرفدارانِ اين پندار كه گسترش فيزيكي بيابان، پديدهاي پويا (ديناميك) و بسيار خطرناك است، در اكثريت قرار داشتند. بيابانها، نشانهي ناكارآمدي يا ناتواني طبيعت و زيستبومي بيارزش يا كمارزش نگريسته ميشدند و بنابراين، كوشش براي زدودنِ آنها و سبزكردنِ كويرهاي مركزي كشور (بيابانزدايي) در شمارِ مهمترين آرمانها محسوب ميشد. حتا نگاهي به نخستين طرحهاي پژوهشي به اجرا درآمده در اين حوزه و اهداف اصلي آنها كه اغلب در پي كاوشِ راهكارهاي تثبيت ناهمواريهاي ماسهاي، بهرهوري كشاورزي از آنها، ايجاد كمربندهاي حفاظتي سبز در حاشيهي بيابانها و كويرها، آزمون شگردهاي مكانيكي و زيستشناخت(بيولوژيك)ي حفاظت از دامنههاي شيبدار و … بودند و از مديريتي صرفاً «سازهاي» تبعيت ميكردند، گواهِ اين رويكرد است. ليكن، به موازات پيشرفت علوم در حوزههاي گوناگون و فزوني توانايي بشر براي واسنجي دقيقترِ عملكردهاي خويش در سنوات ماضي، بر طرفدارانِ نگرشي كه به بيابان، ارزشي برابر و درخور، نظير ديگر زيستبومهاي طبيعي ميداد، اضافه شده و به همينترتيب، از شمارِ كساني كه سبزكردنِ بيابانها را امري اصولي و علمي ميدانستند، كاسته شد. بدينترتيب بود كه آرام آرام، پندارِ پيشرفت فيزيكي و محسوسِ بيابانها، جاي خود را به خطر جرياني پسرونده و به ظاهر نامحسوس، اما گسترده و شتابناك به نام «بيابانزايي» سپرد؛ فرآيندي كه در هر زيستاقليمي با هر ميزان بارشي و هر عمقِ خاكي امكان عمل دارد و خسارتهاي آن به مراتب، بزرگتر، وخيمتر و پايدارتر از گسترش محدودِ قلمرو بيابانهاي طبيعي است. به بياني ديگر: «جريان بيابانزايي، بيش از آنكه سبب كاهش توليد سرزمين در زيستبومهاي بياباني شود، آسيبي بزرگتر، گستردهتر و پايدارتر را ميتواند بر ديگر زيستبومهاي كشور وارد آورد.»
بر اين بنياد و از آنجا كه عامل اصلي در بروز و تشديد «بيابانزايي»، فشارهاي انساني است، جهتگيري پژوهشي بخشي كه در آن خدمت ميكنم (بخش تحقيقات بيابان) به سمت كشف، معرفي و مهارِ مؤلفههاي بيابانزايي در تمامي گسترهي پهناورِ كشور، مبتني بر مديريتي اغلب «غير سازهاي»، شتاب گرفت؛ هرچند كه اختياراتي هم عرضِ چنين مسئوليتي، نه به بخش كه حتا به وزارتخانهي متبوع نيز واگذار نشده است.
چنين است كه بيگمان، بارزترين دستاوردِ تلاشِ پژوهشگران همکاران پژوهشگرم را در طول دههي اخير ميبايست در ايجاد تحولي دانست كه در نگرش تصميمسازان و تصميمگيرانِ اجرايي مملكت در حوزهي منابعطبيعي بوجود آوردهاند. امروز ديگر كسي از وجود 35 ميليون هكتار ناهمواريهاي ماسهاي و چالابهاي كويري به عنوان مهمترين عامل و نشانهي بيابانزايي در كشور ياد نميكند و آن را تهديدي بالقوه كه ميبايست به هر ترتيب آن را ريشهكن كرد، نميداند. در ايرانِ دههي هشتاد، قلمرو فعاليتهاي مهارِ بيابانزايي به 50 ميليون هكتار بيابانهاي واقعي يا حتا 148 ميليون هكتار (7/89 درصد از مساحت كشور) از سرزمينهاي خشك نيز محدود نميشود. چرا كه بر اين باوريم، بيابانزايي در هر زيستبومي كه استعدادِ سكونتگاهي دارد - فارغ از ارتفاع، عرض جغرافيايي و دوري و نزديكي از دريا - مجال بروز دارد.
ادامه دارد ...