از ماتادورهای اسپانیایی تا گاوبازهای خوزستانی … ما چقدر فقیریم؟!
هميشه دلم ميگيرد وقتي خشونت باورنكردني
مردم را در قلب اروپاي متمدن، آن هم در هزارهي سوم ميبينم ...
هميشه
با خود ميگويم: چگونه آدمهايي حاضرند با سوزاندن شاخ گاو و يا
فروكردن نيزه و
شمشير در بدن اين حيوان و يا رها
كردنش در ميان مردم هيجانزده به صورتي جانكاه و تدريجي شاهد قتل فجيع
يكي از مفيدترين و بيآزارترين پستانداران روي زمين باشند؟
و البته هرگز
به جوابي قانع كننده نرسيدم.
امروز اما از طريق يكي از هموطنان دريادل
خوزستانيام، با عكاسخانهي مجازي امين نظري آشنا
شدم كه برخي از تصاويرش، پر از صفا و صميميت و معصوميت از مردمان شريف ديار زرخيز، اما محروم خوزستان است.
با
اين وجود، دلم از اين يكي عكس لرزيد ... اين كه
چرا كودكان سرزمين من هم بايد براي تفريح و سرگرمي خويش، اينگونه به آزار
گاوميشهاي خوزستاني بپردازند كه بسيار به گردن همهي ما حق دارند! ندارند؟
من
نگران فرداي اين كودكان هستم؛ كودكاني كه امروز روي گردن گاو اينگونه
فاتحانه ميايستند و فيگور ميگيرند، فردا هم ممكن است مانند اين دانشجوي دكترا عمل كنند و يا آن شكاركش بي رحم در پارك ملي خبر.
ما بايد
كودكاني را تربيت كنيم كه دلشان براي آب خوردن يك كبوتر يا سيراب شدن يك
سپيدار بلرزد ... تنها چنان كودكاني هستند كه ميتوانند اين اميد را در دل
ما زنده نگه دارند تا نسل فردا اجازه ندهد به ناحق خون از دماغ جوانانش بر
زمين ريزد ...
يادمان باشد:
فقر، فقط گرسنگي نيست؛ حتا برهنگي هم نيست ...
فقر ممكن است همان غبار خاكاندودي باشد كه بر روي كتابهاي هنوز نخواندهي ما در منزل يا كتابهاي فروش نرفتهي كتاب فروشي سر محل مينشيند؛
فقر، ممكن است تيغههاي برندهي ماشين بازيافتي باشد كه در حال خرد كردن كاغذ روزنامههاي برگشتي است؛
فقر، آرامگاه كوروش يا كتيبهاي چند هزار ساله است كه روي آن يادگاري نوشتهاند؛
فقر، ظرف پالودهاي است كه از پنجره يك اتومبيل حافظ نظم به خيابان انداخته ميشود؛
فقر توهيني است كه يك دولتسالار ارشد حكومتي به ميليونها انسان ميكند؛
و فقر ممكن است، تماشاي شادي كودكان يا تحسين ايشان از آزار گاوميشها باشد ...
آري ... فقر، همه جا سر ميكشد؛
به قول آقا مجتباي عزيزم:
فقر، شب را " بي غذا" سر كردن نيست ...
فقر، روز را " بي انديشه" سر كردن است.
حالا اگر دوست داشتيد، برايم بگوييد:
ما چقدر فقيريم؟