پاسخ به سه پرسش! - 1
پرسش نخست از آرمین منتظري:
« آقاي درويش! دوست دارم نظرتان را دربارهي چرای دامهای بومیان، خصوصاً در جنگلهای شمال کشور بدانم ... مضرات و احیانآً فواید ... چون من دربارهي این مسأله با بسیاری از آنها گفتگو کردهام ... چوپانهایی که شاید نسل اندر نسل مرتعی را صاحب هستند و موهایشان در همان مرتع سفید شده است را چگونه میتوان بیرون راند؟»
ضمن تشكر از آرمين عزيز و جلب توجه وي به مجموعه مقالاتي كه در سال گذشته آقاي دكتر منوچهر اماني با عنوان كلي «جنگلداري محلي» در ماهنامهي دهاتی به چاپ رساندهاند و نيز سخنراني شهريورماه سال 1384 نگارنده در همايش «مديريت مراتع در مناطق خشک»، خواستم اضافه كنم: ما چارهاي نداريم جز آنكه بر واقعيتهاي طبيعي سرزمينمان گردن نهيم و با درك آنها بر طبيعت خويش مديريتي پايدار را اعمال سازيم؛ طبيعتي كه ضريب تغييرات اقليمي آن به حدود 40 درصد در سال بالغ ميشود و در دورههايي كوتاه و پرتكرار خشكسالي را تجربه ميكند و بنابراين، خردمندانهترين كار آن است كه تا ميتوانيم وابستگي معيشتي به سرزمين را كاهش دهيم.
به هر حال، واقعيتي كه از ميان جستارهاي متعدد موافق و مخالف حضور دام در زيستبومهاي جنگلي و مرتعي كشور، كتمانناپذير به نظر ميرسد، تأكيد بر اُفت قابل توجه كارايي مراتع و جنگلهاي كشور در طول سه دههي گذشته است. متأثر شدن كشور از زيستاقليمي عموماً خشك به همراه چراي مفرط دام كه شمارِ آنها به بيش از 3 برابر ظرفيت مراتع ميرسد، از جملهي مهمترين دلايل اين اُفت محسوب ميشود. بنابراين از آنجا كه احياءِ مراتع در اين عرصهها فرآيندي دشوار و پرهزينه خواهد بود، يگانه رهيافت، تأكيد بر شناخت و بكارگيري روشهاي سازگارِ اعمال مديريت مرتع با در نظر گرفتن مؤلفههاي بومشناختي حاكم بر زيستبومِ ايران است. به ديگر سخن، در صدد طرح اين پرسشم که آيا هدفگزينی و انتظاری که ما از بخش مرتع داشتهايم، اهدافي بخردانه و انتظاراتی سزاوارانه بوده است؟ يا صرفاً بر اساس نيازهای اجتماعی زيستبوم و بدون لحاظ توانمندیهای بومشناختی آن، اقدام به برنامهريزی و تعيين ملاحظات کلان راهبردی خويش در طول برنامههای ميان مدّت 5 سالهی کشور کردهايم؟
راست آن است که با بررسي چالشها و جهتگيريهاي اهداف بخش كشاورزي و منابعطبيعي در قوانين برنامههاي اوّل، دوّم و سوّم توسعهی اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشور، آشکار میشود که متأسفانه يك نگاه جامع بر چالشهاي مندرج در برنامهی توسعه بخش كشاورزي (در طول سه دورهی 5 سالهی گذشته) حاكم نبوده است. از اين رو، به رغم اجراي طرحها و وضع قوانين متعدد براي رفع چالشهاي بخش كشاورزي، آنها كماكان به قوت خود باقي مانده و حتا در مواردي به مرز بحراني رسيدهاند. از اين رو، سزاوارتر آن است که نخبگان و دولتمردان برنامهساز کشور، پيش از تدوين هر برنامهی کلان ميان مدّت و دراز مدّتی، نخست انتظارات خويش را از بخش كشاورزي و به ويژه مراتع و جنگلها، با توجه به استعدادهاي آن به گونهای شفاف اعلام دارند.
آشکار شدن اين مسأله، بخصوص از آنجا اهميت بيشتری میيابد که بدانيم خطيرترين وظيفهای که قانون بر عهدهی وزارت جهاد کشاورزی قرار داده است، همانا حفظ، احيا، توسعه و بهرهبرداري از مـنابع طـبيعي و بـرقراري تـعادل بومشناختی و پايدار در عرصههاي آب، خاك، جنگل و مرتع كشور است؛ اهدافی که جايگاه اين وزارتخانه را در جلوگيري از پديدهی بيابانزايي و كاهش اثرهاي خشكسالي ممتاز و برجسته کرده است.
در حقيقت از جمله مهمترين کارکردهای مراتع و جنگلها که کمتر مورد عنايت قرار میگيرند، بايد به خدمات غيرقابل تبادل آن، نظير حفاظت آب و خاك، جلوگيري از بروز سيل، ذخيرهسازي آبهـاي زيـرزمـيني، تنوع زيستي، توليد اكسيژن، ترسيب كربن، نقش تفرجگاهي و شكار، ايجاد محيط زيست مناسب، حفظ و بقاي ژنتيكي، حفاظت گونههاي نادر گياهي و جانوري و … اشاره كرد.
کلام آخر آنکه قرارداشتن در صدر كشورهاي دچار ناپايداري محيطي، ميتواند حتا غمناكتر از بودن در سياههی سرزمينهاي فقير و گرسنه باشد. زيرا با بکارگيری بسياري تمهيدات اقتصادي و فرهنگي ميتوان براي برونرفت از فقر و گرسنگي راهي جست، امّا چه بسا كه پيامدهاي ناپايداري محيطي آنچنان برگشتناپذير باشند كه گسترههاي وسيعي از زمين را براي هميشه از حيات تهي كنند. يادمان باشد: يك كشور تنها در اثر نفوذ دشمن به حوزههاي فيزيكي، سياسي يا فرهنگياش در معرض انحطاط قرار نميگيرد، كشوري كه نتواند از ميراثهاي طبيعي و موجودات زندهی گياهي و جانوري خويش به درستي حراست كند و توجه به ملاحظات زيستمحيطي در رديف واپسين اولويتهاي راهبردياش جاي بگيرد؛ نمونهی آشكاري از فرهنگ و تمدّني رو به زوال را نمايش ميدهد؛ تمدّني كه ديگر حتا كسي تمايلي به فتح آن هم نخواهد داشت.