الموت و فوتبال و حنانه!
دریاچه کم نظیر اوان (اثر طبیعی ملی) - شمال شرق قزوین (۲۱/۳/۸۵)
تا ساعتي پيش در الموت بودم، سرزمين رمزآلود حسن صباح و يارانش. و از «آبي دره» تا مشهورترين درخت ايران «چنار خون» امامزاده زرآباد و درياچهي بينظير اُوان، همه جا و همه كس بوي فوتبال ميداد ... در چهرهها ميتوانستي برق اميد را ببيني، چه اين چهره متعلق به پيرمرد كشاورز زرآبادي «بخشعلي آزاد» باشد و يا دخترك معصوم و نمكيني به نام «حنانه» كه با برادرش (همايون) از عشق به فوتبال و پيروزي ايران سخن ميگفتند ...
همایون و حنانه و مادربزرگشان در کنار چنار خون زرآباد (بعدازظهر یکشنبه - ۲۱/۳/۸۵)
اما بعد ... حيف شد! مردمان ما باز بهانهاي براي پاكوبيدن و شاد بودن را به راحتي از دست دادند ... هر چند به گمانم هنوز می توان به داشتن چنین تیم فوتبالی افتخار کرد و برایشان آرزوی موفقیت داشت.
بخشعلي آزاد با عشق از پيروزي فوتبال ايراني مي گفت!
بايد ببينم امروز اهالي دشت قهاوند همدان و سرشاخههاي قرهچاي در چه حال و روزي به سر ميبرند و آيا باز هم اميدوارانه از فوتبال ايراني ميگويند؟!
در كنار درخت گردوي ۷۰۰ ساله ي اطراف اوان - روستای زواردشت