یاکریمی که رفت ... اما برایم امید آورد!
چند روز پیش که به منزل خواهرم رفته
بودم، دو خواهرزادهی عزیزم – شقایق و امیر - مرا از رخداد مهیجی آگاه
کردند که این روزها زندگیشان را متأثر کرده است!
آن رخداد چیزی
نبود جز لانهگزینی و تخمگذاری دو یاکریم -Streptopelia
Decaocto - بر روی گاز پیکنیکی موجود در بالکن
منزلشان و انتظار برای سربرآوردن دو جوجهی جدید!
آنها آنقدر
حواسشان به این دو یاکریم بود که حتا برای آن که امنیتشان به مخاطره
نیافتد، حاضر شده بودند، در کنار پنجره – که میز تحریرشان است، کمتر حاضر
شده و درس و مشقشان را بر روی زمین انجام دهند ...
اما با این
وجود، دیروز به دایی زیستمحیطیشان زنگ زده و سراسیمه خبر دادند که تخمها
ماندهاند، اما از یاکریمها خبری نیست که نیست ... غافل از این که دایی هم کاری نمیتوانست برای شان انجام
دهد، جز آن که امیدی را در دلش زندهتر ببیند ...
آخر شرح شدت
ناراحتیشان از احتمال مرگ یاکریمها، وصف ناشدنی بود ... و من با خود
میگفتم: اگر کودکان امروز وطن جملگی اینگونه برای جان یاکریمهای شهر و
دیارشان ارزش قایل باشند، آنگاه شاید فردا، هماوردی دلربای سینهسرخها، آواز سحرانگیز بلبلها،
معاشقهی دیدنی سنجاقکها در سیوند
و هارمونی هوشربای گلها در آهار بتواند
همچنان پایدار و پابرجا بماند و امانت امروز به آیندگان واگذار گردد.
پژواک شقایق و امیر و اشکهایی که در سوگ یاکریمها ریختند، مانند تلاشی
است که این درخت برای حفظ
خاک میکند و با چنگ و دندان میکوشد تا خاک پیرامونش را از گزند آب و باد
پاسداری کند.
و یا این یکی درخت بید
که به رغم فرسودگی و شکسته شدن تنهی اصلیاش، همچنان میکوشد تا جوانههای
جدیدش به سوی نور فریاد کشند و رهگذرانی را که از کنارش در مسیر پلنگچال
عبور میکنند، انرژی بخشد ...
می دانید؟!
درسته که از این چهار بالکن،
فقط یکی گل دارد، اما به جای نالیدن از خالی بودن سه چهارم بالکنها،
میتوان امیدوار بود و ماند که روزی تعداد بالکنهای پر گل شهر و دیارمان
بیش از این باشد! نمیتوان؟
فقط کافی است که عشق را افتتاح کنیم و در
بازی قشنگ زندگی، جر نزنیم ... آنگاه شاید از این پروانه ی آهاری
هم سبکبال تر شدیم! و در عین حال، از این درختان پر ریشه
در باغ بهادران و نیاسر هم، بیشتر به
پایداری سرزمین مان کمک کردیم ...
عشق افتتاح شد
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازیی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گِلی ست.
عرفان نظرآهاری
توجه: