دوستان عزيز من!

هـيچ از خود پرسيده­ايد كه چرا با وجود حجمِ بی­کرانی از حمايت­های کلامی و نوشتاری صورت گرفته توسط نخبگانِ جامعه در طول تاريخ چند هزارساله­ي پيدايش تمدّن در اين سرزمين و با وجود همراهی و تشويق رهبران سياسی و مذهبی و ملّي به پژوهيدن و کشف کردن و دانش­اندوختن، تقريباً در هيچ يک از بزنگاه­های تاريخیِ ايران­زمين، «دانش­مداري» و «پژوهش­محوري» به جايگاهی که شايسته­ي اين حوزه­ي توسعه­ساز و کارآفرين بوده، دست­ نيافته و سامانه­ي برنامه­سازی و تصميم­گيری کشور آن چنان که سزاوارِ می­نمود بر مدارِ دانش و پژوهش نچرخيده است؟!

شگفتا! چندين و چند سده از عمر نخستين انديشمندان و دانشمندانی که در اين خاک زيستند و با مجاهدت­هاي علمي و پژوهش­های شجاعانه و خلاقانه­ي خويش نام ايران و ايرانی را به آن سوی آبها رسانده و در وزين­ترين کتب و اسناد علمی، فلسفی و ادبی جهان به ثبت رساندند، می­گذرد؛ امّا بازخوردِ آن مجاهدت­های علمی و فکری و آن كوشش­هاي بي­مانند را نسل امروزِ ايرانی، حتا همپای ملّلی که يک­دهمِ آن تاريخ پرافتخار را نيز حمل نمی­کنند، لمس نکرده و نمي­كند. راست آن است: کتاب قطورِ تاريخ اين کهن بوم و بر را که ورق می­زنی، پر است از ردپای فرزانگانی كه از جان خود براي پژوهش و اکتشافات علمي و ادبی مايه گذاشتند و بسيار از زمانه­ي خويش پيش­رو­تر بوده، به كرانه­هايي مي­نگريستند كه نه­تنها مردم ديار و عهد خويش را راهي به آن كرانه­ها نبود، كه حتا در برخي موارد، مردمان پسامدرن­­زده­ي امروز هم راهي به آن افق­هاي دور باز نكرده و از درك منظور بلند آنان عاجز مانده­اند. امّا ... و دریغ و درد كه باز هم امّا اين فقط تاريخ است و مربوط به گذشته­هاي بسيار دور كه هرچه دست را سايه­بان چشم مي­سازی، به ندرت مي­تواني حتا آثاری از گرد و غبار حضور آنان را در زمانه‌ي معاصر ببيني. چرا؟!

اگر حافظ را دوست می­داريم، اگر ابوريحان را به خاطر عشقش به دانستن تا لحظه­ي مرگ می­ستاييم، اگر فردوسی را به يکدلی و دوستی ديرين می­پذيريم، اگر خوارزمی را جهانی می­ستايد، اگر شوريده و شتابان در غزل­های مولانا از رنج­ها و اندوهمان می­گريزيم، اگر با ابن­سينا به جهان فخر می­فروشيم، اگر سعدی پناه دلزدگي­ها و ملولي­های ماست، اگر نام رازی، بسياری را به کرنش وامی­دارد، اگر کرجی و خواجه­نصير را بر گاليله مقدم می­شماريم و سرانجام اگر آنچه را که ديری ناآگاه در دل داشته­ايم، روشن و آشکار از زبانِ خيامِ حکيم می­شنويم؛ همه از آن است که اين سرآمدگانِ دانش و سخن، چونان هنرمندانی بزرگ و بی­مانند، خود را از ما می­سازند، خود را در ما می­دَمند، از بيگانگان آشنايانِ ديرين پديد می­آورند و دريافته­ها و آزموده­های آنان را، دريافته­ها و آزموده­های ما می­سازند؛ هنرِ هوشمندانه­ای که امروز کمتر اثری از آن می­بينيم. راستی چرا آن مرام ادامه نيافت و دمادم از شتاب پويندگانِ راهش کاسته شد؟  

چرا «پژوهش ايرانی» برکامه­ي (به رغم) همه­ي فسون­کاری و دلاراييش و با وجودِ تأييدِ خيل عظيمی از انديشه­مردان و زنانِ سخندان و سخن­سنجِ پرمايه­ي وطنی و غير وطنی، همواره در سايه و کناره مانده و حتّی همپای «ورزش ايرانی» نگاه­ها را به خود معطوف نکرده است؟ چرا عالی­ترين رهبران و مقامات کشور به استقبال ورزشکاری می­روند که پولادی سرد را به بالای سرِ خود برده و يا توپی چرمی را به تورِ دروازه­ای در چارچوبِ مستطيل سبز دوخته، امّا کسی نشانی از پژوهش­گری که تمام عمر خويش را کوشيده تا برای نخستين­بار رقمِ جديدی از گندم را به جهانيان عرضه داشته يا جوانی که در المپيادی علمی مدالی زرين بر سينه آويخته، نمی­گيرد[1]؟ چرا سيلی از پيام­ها و نشان­ها به سوي آن ورزشکارِ جوان روان می­شود؛ امّا پژوهشگری که همه­ي سال­های جوانی و ميان­سالی­اش را به پای اختراع و ابتکارش نهاده و يا طرحی بزرگ را به سامان رسانده، در گمنامیِ مطلق بازنشسته می­شود؟

سال­ها پيش اينشتين در کلامی هوشمندانه به درستی تأکيد کرده بود که:

«طرح درست صورت يك مسأله غالباً اساسي‌تر  و ارزشمند­تر از حل آن است[2].»

 چرا که در هنگامِ طرح درست و دقيق صورت يک مسأله است که ذهن­های کاوشگر امکان طرح پرسش­های جديد را می­يابند و زمينه­ي ظهورِ انديشه­ای نو يا منظری نوين و گسترده­تر برای نگريستن مهيا می­شود؛ رخدادی که خود توسعه­ي مرزهای دانش را موجب شده و شتاب می­دهد.

باشد اينک و به كمك شما دوستان قلم­مدارِ مجازي خويش، با طرح ديدگاه­های نو و جسارت در بيان پرسش­ها و انديشه­های منتقدانه، جمود‌ناپذير، هنجارشكن و گرايه­ساز بتوانيم دست­کم زاويه يا منظری جديد برای نگريستن به پرسش­ها و دريافت­هايي كه طرح شد، بگشاييم.

   

 



[1] آشکار است که منظور، عدم توجه به ورزش قهرمانی و انکارِ ارزش­های قهرمانان ورزشی کشور نيست، بل قصد طرح اين پرسش را داريم که چرا نظير چنين توجهی را در بخشِ کارآفرين و تضمين­دهندة آيندة مملکت، يعنی بخش پژوهش و دانش و آموزش و پرورش نمی­بينيم.

[2] Einstein & Infeld (1938).